گپ

نویسنده

گفت‌وگو با “شکرخدا گودرزی” نویسنده و کارگردان نمایش “خواجه نظام‌ الملک”

مرگ آرمانخواهی…

رضا یزدانی

 


اشاره:

نمایش “خواجه نظام الملک” نوشته و کارگردانی “شکر خدا گودرزی” از آن دست کارهایی است که در آن سعی شده تا ضمن درک الزامات و سلیقه‌های زمانه درباره درام و تئاتر، روایتی کلاسیک و خوش ساخت از یک شخصیت ویژه و منحصر به فرد در تاریخ ایران باشد.

شخصیتی که در دورانی سخت و پر از تضاد تلاش داشته تا در جهت ایجاد جامعه‌ای نوین و پیشرفته در ایران بکوشد. بسیاری از مفاهیم مورد نظر خواجه نظام همان مفاهیمی بودند که در تاریخ معاصر ایران یعنی از مشروطه به این سو آرمان و مشغله فکری روشنفکران و سیاست‌ دانان بوده است. گودرزی در این نمایش تلاش کرده با برشی سه ساله از عمر خواجه روند تراژیک زندگی او را در غالب درامی جذاب ارائه دهد. آنچه در ادامه می‌خوانید گفت‌وگو با این نمایشنامه‌نویس و کارگردان درباره روند دراماتیک کردن تحقیقات تاریخی‌اش و شیوه‌ها و تکنیک‌های نگارش و کارگردانی این اثر است.

اول از اینجا شروع کنید که چطور شد این شخصیت برای شما جذاب شد آنقدر که آن را در مرکز یک درام تراژیک قرار دادید؟
 من چند سال پیش داشتم برای کاری درباره سهروردی تحقیق می‌کردم. خواجه نظام و سهروردی تقریباً مربوط به یک دوره‌اند، در واقع نوعی از عرفان و فلسفه شرق مربوط به همین دوره می‌شوند. همین مسئله نشان دهنده این است که این دوره خیلی دوره خاصی است. اما لابه‌لای تحقیقاتم روی سهروردی ناگهان مواجه شدم با شخصیتی مثل خواجه نظام وزیر دو پادشاه سلجوقی که در سایه بوده اما انسان فوق‌العاده‌ای بود. ببینید اساساً نهاد وزارت در ایران نهاد خاصی بود که هم بسیار مهم بوده و هم از چند جانب مخالف داشته است. وزارت در مقابل پادشاه نهادی بود که سیاست‌گذاری و دیوان‌سازی می‌کرد و کار مملکت را  پیش می‌برد. لذا ما تاریخ ایران را که می‌خوانیم می‌بینیم که وزرای خیلی مهمی داشتیم و از همین رو وزیرکشی هم در کشور ما یک امر متداول بوده است مثلاً در همین دوره سلجوقی 26 وزیر کشته می‌شوند. من سه بحث اساسی و پایه تفکری داشتم که یکی بحث تداوم فرهنگی، دیگری هویت و سومی ایران شهری بود. این‌ها مضامینی اساسی در تاریخ ایران و نکات مهمی هستند که شما در متنی مثل شاهنامه با آن روبرو می‌شوید. بعد از خود فردوسی آن آدمی که تأثیرگذارترین شخص است در حفظ تداوم فرهنگی و پلی است برای انتقال این نگاه به دوران معاصر ما یعنی مشخصاً در دوران مشروطه، خواجه نظام الملک است. اساساً سیاست‌نویسی را خواجه نظام در ایران باب می‌کند. یکی از بهترین ارتش‌های تمام تاریخ ایران پس از دوره هخامنشیان در دوران سلجوقی توسط خواجه نظام سامان می‌گیرد. ضمن اینکه باز در این دوره فرقه‌ها و اعتقادات متنوع و متضادی وجود دارد که شرایط را خاص‌تر و پیچیده‌تر می‌کند. در آن زمان تهدید دیگری هم وجود دارد و آن نگاه قبیله‌‌ای خیلی از اقوام مهاجم است که اندیشه ایران شهری و اجتماعی را تهدید می‌کنند و به همین دلیل خواجه در جایی از نمایش می‌گوید: “من از این کشور پراکنده با قبایل متعدد یک امپراتوری ساختم که آفتاب دو بار در آن طلوع می‌کند.” در چنین شرایطی خواجه با چنین اقتداری که ایجاد کرده است از بغداد تا سمرقند را نظامیه می‌سازد که یکی از محصولات آن نظامیه‌ها سعدی بوده است. در گام دوم در این نظامیه‌ها اجازه تدریس همه جور آدمی را می‌دهد از غزالی گرفته تا دیگران، و به همین واسطه نظامیه‌ها را تبدیل به محل گفت‌وگو می‌کند. شفیعی کدکنی در جایی می‌گوید: خواجه نظام الملک مشوق عرفان بود. تمام این مجموعه‌ای که گفتم به علاوه تحلیل‌های تاریخی مفصل‌تری که اینک مجالشان نیست من را به سمت این شخصیت سوق دادند و انگار که خود خواجه  به من گفت که مرا بنویس،  من هم رفتم به سمت تحقیق درباره خواجه نظام الملک و این متن را نوشتم. کار تحقیق این متن سه سال طول کشید و قصه فعلی 30 سال را پوشش می‌دهد، یعنی از مرگ ارسلان شروع می‌شود و تا مرگ خود خواجه ادامه می‌یابد.

 


روند دراماتیک کردن این شخصیت و رویدادهایی که در تاریخ خوانده بودید و در تحقیقات خود به آنها رسیده بودید، چگونه بود؟
ببینید پلات اولیه این نمایشنامه، شخصیت و روند درگیری‌های خواجه نظام بود. خواجه نظام آدمی است که بنا بر کارهایی که انجام می‌دهد مورد مخالفت و حسادت اندرونی واقع می‌شود. شاه در این درام یک عنصر میانه است؛ عنصری مردد که در تصمیم‌گیری ناتوان است. در این میان درام نیاز به شخصیت‌‌های یاری‌گر دارد، که برای ترکان خاتون، جعفرک و یکی از پیشخدمت‌ها هستند و برای خواجه نظام شرف الملک و کمال الدوله و…. بعضی از این شخصیت‌ها که در این درام می‌بینید یا در تاریخ وجود نداشتند و یا اشاره‌ای گذرا به آنها شده بود و با توجه به دید من برای نوع تبدیل کردن شخصیت خواجه نظام و رویدادهای اطراف او به درام آنها هم وارد داستان شدند. من تلاش کردم که در روایت داستان نمایشنامه عجله نکنم بلکه ابتدا اجازه بدهم شخصیت‌ها و موقعیت شکل بگیرد و آرام آرام، درام ساخته شود. خوشبختانه کار هم در اجرا با ضرباهنگی پیش می‌رود که باعث شده کسی خسته نشود و همه به مرور در فضای کار غرق شوند.


نکته‌ای که در روند درام شما وجود دارد این است که پروتاگونیست و آنتاگونیست تا نقطه بحرانی نمایشنامه هیچگاه یکدیگر را نمی‌بینند، فکر نمی‌کنید پیش برندگی با واسطه درام اساساً تنش نمایشنامه شما را در ذهن مخاطب کم کرده باشد و اگر چنین نیست برای جلوگیری از تقلیل تنش درام به این دلیل چه کرده‌اید؟
ببینید تا صحنه 14 که رویارویی ترکان و خواجه است ما عناصر لازمی را که بتواند موازنه ایجاد کند، ساختیم. اتفاقاً این عنصر واسطه کارکردها و منطق خاص خود را دارد در انتها شاه می‌گوید: وای به حکامی که زمینه‌گستر مرگ بزرگان می‌شوند با واسطه یا بی‌واسطه. بنابراین ما تا نیمه درام داریم زمینه‌های درام را می‌سازیم اما حالا در میانه باید درام اوج بگیرد. درست زمان اوج رویارویی عناصر مخالف است که آنها یکدیگر را می‌بینند. در همان صحنه شام بین خواجه و شاه مواجه با یک رویارویی هستیم که با وجود ظاهر زیبا و آرام بیشتر شبیه به رینگ بوکس است و وقتی شاه بلند می‌شود صحنه را نور می‌گیرد گویی که دیگر پرده افتاده و همه چیز عیان شده لذا این موقعیت بهترین لحظه برای ورود ترکان و مقابله او با خواجه است.


یکی از نکات جالب اثر شما این است که با وجود اینکه کار یک درام کلاسیک است، تلاش شده صحنه‌های نوشته شده کوتاه و فشرده باشند، که این متفاوت با شکل درام‌‌های کامل و کلاسیک است و بیشتر یک تمهید زمانی مدرن است.
آن قالب کلاسیک و طولانی برای صحنه‌ها، کسالت می‌آورد. من تلاش کردم با مینیمال کردن صحنه‌ها و نوشتن آنها با حضور دو یا سه شخصیت، اصل اختصار را حفظ کنم تا از کسالت جلوگیری شود. آن عنصر طولانی و کلیشه‌ای کلاسیک را کنار گذاشتم و فکر کردم هر اندازه صحنه‌ها ریتم تندتر، مدت کوتاه‌تر و تنوع بیشتری داشته باشند پیش روی کار بهتر و جذاب‌تر خواهد بود. صحنه‌ها باید جدال ایجاد کنند و کنش داشته باشند و درام را پیش ببرند و این هر چقدر کوتاه‌تر باشد درام در همراه کردن مخاطب موفق‌تر خواهد بود. ببینید ساحت کلی اثر ما کلاسیک است اما حتی در اجرا و استفاده از ابزار و صحنه کار از این ساحت کلاسیک کاملاً دور است.


درباره دیالوگ‌ها مسئله‌ای وجود دارد که البته بیشتر ناشی از شخصیت خواجه نظام است. او به هر حال یک سیاست‌مدار باسواد است و این باعث می‌شود که در طول صحنه‌های کوتاه نمایش سخنانی بگوید و گفت‌وگوهایی را شکل دهد که پندآموز و فلسفی‌اند و در نظریه و اندیشه سیاسی می‌گنجند. این جنس زبان برای معطل نگذاشتن درام چگونه تمهید شد؟
 سیاست و اندیشه سیاسی، زندگی شخصیتی مثل خواجه را می‌سازد. زندگی او با این مسأله گره خورده و لذا دستگاه واژگانی او این است که می‌بینید. ببینید در این اثر حرف‌های مهمی زده می‌شود که تاریخ مصرف ندارند؛ اما با کارکرد معرفی اندیشه خواجه نظام. در ضمن سعی اصلی این است که اندیشه‌های سیاسی خواجه به دیالوگ تبدیل شود. من در جاهایی مشخصاً از سیاست‌نامه استفاده کردم و در کار جملاتی از آن را استفاده کردم اما با منطق دیالوگ تا شما دیگر سیاست‌نامه نشنوید بلکه سخنان خواجه را در رویارویی کلامی جهت پیش برد درام بشنوید. خواجه حتی در دیالوگ‌ها از تمثیل هم استفاده می‌کند؛ اما تمثیل و همه نکات زبانی دیگر تبدیل به چالش می‌شوند. در جایی خواجه به پادشاه داستان بچه‌ای را می‌‌گوید که هرچه معلم به او می‌گوید “بگو الف” شاگرد حرف نمی‌زند. به او می‌گویند “چرا الف را نمی‌گویی راحت شوی؟” می‌گوید “چون بگویم الف، باید تای را بگویم” شاه در جواب این تمثیل به خواجه می‌گوید: “شما به استراحت نیاز دارید”، خواجه می‌گوید “شاه الف را گفته‌اند.” ببینید این تمثیل در اینجا تبدیل به یک چالش و تضاد شده است، که اتفاقاً صحنه را چالاک می‌‌کند. در کل اغراق زمانی صورت می‌گیرد که هر عنصری حالا در این بحث دیالوگ در جایی بنشیند که جای درست خودش نباشد؛ حرف باید بجا گفته شود و جایی بنشیند که باید بنشیند.     

 


به نظر می‌رسد کاراکترها روی صحنه تقسیم‌بندی دارند و بر اساس آن تقسیم‌بندی‌ها میزانسن‌های آنها طراحی شده است. این تقسیم‌بندی بر چه منطقی استوار بود؟
مواجهه درام بین آدم‌های اندرونی و بیرونی است. آنهایی که در اندرونی‌اند مخفی‌تر و پوشیده‌تر و در نتیجه عقب‌ترند، اما خواجه در پیشانی است، در جامعه است و دیده می‌شود. خود خواجه زمانی که ترکان می‌گوید: “کدام یک از این‌ها را که گفتی پادشاه ندارد که علیه او فتنه می‌کنی؟” جواب می‌دهد: “فتنه محصول ملاقات‌های پنهانی است بانو” لذا ترکان که اهل پنهان کاری است همیشه عقب صحنه یا گوشه‌هاست. اما خواجه اغلب با توجه به تحلیلی که از شخصیتش می‌توان داشت در جلوی صحنه است.


خواجه همیشه از عقلانیت و اعتدال می‌گوید و اساساً شخصیت معقولی است و به نظر من  اعتقادات و شخصیت او به بدنه و ساختار اثر شما هم رسوب کرده. اما با این وجود پایان بندی کار و حالت خود خواجه در پایان کاملاً احساسات‌گرایانه و حتی افراطی است به نظرتان این با روند متعادل درام در تضاد نیست؟  
توجه داشته باشید که کار تراژدی است و طبیعی است که ما تراژدی را ببینیم. از عمل خواجه و اتفاقاتی که برایش می‌افتد ما متوجه رفتن اثر به سمت تراژدی می‌شویم. خواجه انسان آرمانخواهی است و با وجود کنترل روی آرمانش اما در هر حال آرمانخواه است. به نظر من این مرگ یک قهرمان است و به همین دلیل از احساسات گریزی نیست، در واقع در رنج او مخاطب شریک می‌شود و این الزامات درام و شخصیتی تراژیک است.

منبع:ایران تئاتر

Top of Form



Bottom of Form