قلب مصنوعی

نویسنده

» سرزمین هرز

شعرهای لنگستن هیوز

ترجمه‌ی امیر محمدی

شعر خارجی در سرزمین هرز منتشر می‌شود

 

شعر جهان

مروارید

مرواریدی ‌‌‌از‌ تـاج پادشاهی

گریخت و

زمین را

مانند پرنده‌ای زخمی

در آغوش گرفت…

برده‌ای به سمتش خم شد

تا برش‌ دارد‌ و

بازگرداندش

به تاج پادشاه پایدار.

مروارید بـی‌دهان و زبان

چشمش را بـه روی بـرده فروبست

از شور و اشتیاق به زبان آمد و…

فریاد برآورد:

-بیزار شدم…تاج شاهی

برای من

مانند دستبندی شده‌ست

تو…ای بردهء سیاه‌بخت

مرا چرا نمی‌دزدی‌ و…

گردن آویزم نمی‌کنی…

برای گردن زن خویش؟!

 
قلب مصنوعی

سرزمینی اگر

تبدیل شد به زندان

بسوزانیدش و

سرزمینی دیگر

از خـاکستر سبزش

به بار آورید.

قلبی اگر

آشیان عشق به آزادی نبود

دورش بیندازید و

به جای آن

قلب مصنوعی بکارید!…

 
دو منظره و یک‌ موضع

1

دو پرنده آشیانه می‌سازند

روی شاخهء درختی…

حالا…

یا چـند لحظهء دیگر

شاخهء درخت می‌شکند و

باد چـون برف

آنان را می‌برد!…

2

شاعر و دخـتری زیباروی

می رقصند در باغی…

به ناز و کرشمه افتاده‌اند…

حالا…

یا چند لحظهء دیگر

تیری آنان را

جدا می‌سازد‌ از هم

یا تفنگی

بوسه‌هاشان را گرد می‌کند

به زنگاری دایره‌وار!…

خاطره‌ای تلخ

کنار خیابانی

تکه‌ای آهن

زار زار گریست.

کودکی به سمتش شتافت.

-چرا گریانی؟…تشنه‌ای…گشنه‌ای…؟

-پار همین وقت

کودکی این‌جا خوابیده بود…

مرا هواپیمایی پایین انداخت و

رویش فرو آمدم!…

 
کلّه

این کلّه‌ای است

یا پایتخت خدایان کهن تاریخ؟!…

این شعری‌ستـ

یا طناب دار اعدام

که خویشتن برای خویش

بافته‌ام؟!…

 
جهان نو

در دستان ستمگران

چاقوی شعله و

در زمین…زندان می‌روید.

در دل ما پنجره‌های نو.

در زمین

پلیس

روی تن‌مان

چماق

در گردن‌مان طناب می‌روید.

در روح ما جهان نو!

 
چرخ و فلک

توی این‌ چرخ و فلک

آخرش

جای جیم کرو کجاس؟

آی آقا!

منم می‌خوام سوار شم

توی شهر‌ داون‌ ساوتی

سفیدا و سیاها

حق نشستن یه جارو ندارن

تو شهر داون ساوتی

قطارا

یه واگن مخصوص برای جیم کرو دارنـ

تو اتوبوسام

جای ما‌ اون عقباس

حالا که چرخ و فلک

عقب و جلو نداره

تو این صندلیا

کدوم‌شون مال‌ یه‌ بچه‌ سیاس؟

 
دو هوا

بابام یـه سـفید بود

ننم یـه سیا

بعضی وقتا شده بخوام

یه مرد سفید نـفرین کنم

اما خـدا‌ نکنه

گاهی وقـتا شده که بخوام

یه پیر زن نفرین کنم و

بش بگم

برو به جهنم

گورت گم کن

اما خدا‌ نکنه!

بابای پیرم مرد

یه جای بزرگ و قشنگ

ننمم مرد

توی یک کلبهء تنگ و سیا

می‌ترسم وقتی‌ که‌ من بمیرم

نه یه سیا باشم

نه یه سـفید

سطل زباله

هی پسر!

سطلای زباله رو بریز

دیترویت

شیکاگو

آتلانتیک سیتی

پالم بیچ

این سطلای زباله رو‌ پاکـ‌ کن

هی پسر!

روزی

یه سکه

یه پول سیا

یا یـه دو دلاری بگیر و

همه‌جا رو تمیز کن

دوده بگیر

در و دیوار‌ از‌ سیاها پاک کن

راهروها رو

سالن‌های هتل رو

این تفا و آب دماغا رو

از سطلای‌ زباله‌ پاک‌ کن

از جا سیگاریامون

که قسمتی از زندگی‌مونه

هی پسر!

روزی

یه سکه

یه پول سیا

یا یه دو دلاری بگیر

شاید بتونی‌ یه‌ کفش‌ واسه بچه‌ت بخریـ

یا اجـاره خـونه رو بدی

شنبه یـه ودکا بزنی

و یک‌شنبه بری‌ کلیسا

آی خداجون!

آشپرخونه،سالنای هتل،ودکا

زن،کلیسا،یک‌شنبه،سطلای زباله

اجاره خونه و…

همه رو می‌شه با یه سکه با یـه پول سیا

با هم قاطی‌ کرد.

 

اشاره:

لنگستن هیوز شعر سیاهپوست امریکایی در کانزاس به دنیا آمد. پدرش وکیل و مادرش معلم‌ بود. او بعد از مدتی تحصیل در مکزیکوسیتی‌ به‌ دانشگاه کلمبیا رفت و زمانی نگذشت کـه‌ از‌ تـحصیل‌ دست کشید و خدمه و آشپز یک کشتی شد. بعد از سفر، به امریکا برگشت و سردبیر روزنامه‌ی تاریخ سیاهان شد. او در سال ۱۹۷۶ درگذشت. اثر زیبای‌ او‌ با‌ نام «آوای درد» که‌ در سال ۱۹۶۲ منتشر شد جوایز ادبی‌ معتبری‌ را برایش‌ به ارمغان آورد. آثار هیوز بیش‌تر به زبان محاوره‌ سروده شده، این خود یکی از دلایل شهرت او در‌ بین‌ عوام بوده ‌است. در چند سال اخیر بیش‌تر مترجمان، آثار او را به زبان معیار‌ برگردانده و به این وسیله بخش‌هایی‌ از آثارش را مدفون کرده‌اند.