دنیا از دید رولان توپور ترسناک و غیر قابل اعتماد است، حتی جنسیت و عشق هم دردناک و دلهره آورند، نه لذت بخش یا عامل رستگاری. او این اضطراب را با خلق دنیایی سیاه و سورئال نشان می دهد، سورئالیسم او از جنس غریب ترین کابوس های بشری است و نه رویا؛ که انگار رویای فرهنگ و تمدن اروپایی بعد از جنگ جهانی دوم به کابوس تبدیل شد. همکارمان پرستو سپهری در این شماره نگاهی دارد به زندگی و آثار این کارتونیست فرانسوی.
راوی غریب ترین کابوس ها
درباره رولان توپور
مستاجر جدید آپارتمانی که ساکن قبلی آن خود را از پنجره بیرون انداخته و رو به مرگ است، کم کم دچار مالیخولیا می شود، مسخ می شود، هویت اش را از دست می دهد و در قالب مستاجر قبلی فرو می رود. عاقبت او هم خود را از پنجره آپارتمان بیرون می اندازد.
این خط اصلی داستان فیلم مستاجر [1976] ساخته رومن پولانسکی، فیلمساز صاحب سبک و تلخ اندیش لهستانی است که ترس و دلهره اش از هویت باختگی، مسخ، بیگانگی با آدم ها و دنیای غیرقابل اعتماد معاصر را در قالب ماجرایی سورئال و سیاه به تصویر کشیده. تعجبی ندارد که نویسنده داستانی که منبع اقتباس فیلم بوده “رولان توپور” باشد، همتای پولانسکی در دنیای کارتون و طرح که مانند او اصلیتی لهستانی- یهودی دارد و باز هم مانند او خاطراتی دهشتناک از دوران کودکی در بحبوحه جنگ جهانی دوم و وحشت نازیسم که اولین تار و پود های دنیای کابوس گونه اش را در هم تنیدند.
“رولان توپور”، نقاش، تصویرساز، کارتونیست، نویسنده و فیلمساز، متولد 1938 پاریس از پدر و مادری لهستانی، تحصیلات اش را در دانشکده هنرهای زیبای پاریس به پایان رساند و به زودی مشغول طراحی و تصویرسازی به سبک و سیاق خاص خود شد که بی پروایی و نامتعارف بودن آن به مذاق مطبوعات محافظه کار آن زمان فرانسه خوش نمی آمد. مدتی باید می گذشت تا ارزش آثار او درک شود و برترین نشریات اروپا بر سر انتشار شان با هم رقابت کنند.
وحشت از مسخ و هویت باختن، دلمشغولی همیشگی توپور بوده و از دید او این فرایند، بسیار دردناک و زجر آور است، زجری که در آثارش به صورت رنج و عذابی جسمانی تجسم می یابد: مردی که اجزای صورتش زیر ضربه مشتی فرو رفته و مچاله شده، کسی که با ضربه چکش فک پایینی اش را جدا کرده اند تا احتمالاً زبان در کام گیرد، فردی که شانه ای در خطوط پیچیده مغزش فرو رفته تا آن ها را صاف و یکدست کند یا در فیلم مستاجر، سقوط دردناک “ترلکووسکی” در پایان که دو بار تکرار می شود و در مرتبه ی دوم او بدن خونین و لهیده اش را از پله ها بالا می کشد تا باز از پنجره خود را بر زمین بکوبد و استحاله دردناک خود را کامل کند. شاید به همین دلیل “ورنر هرتزوگ” در برگردان خودش از “نوسفراتو، شبح وحشت” [1979] نقش “رینفیلد” را به توپور داد، وکیلی که به تسخیر دراکولا در می آید، مسخ می شود، هویت می بازد و کارش به جنون می کشد.
دنیا از دید توپور ترسناک و غیر قابل اعتماد است، حتی جنسیت و عشق هم دردناک و دلهره آورند، نه لذت بخش یا عامل رستگاری. او این اضطراب را با خلق دنیایی سیاه و سورئال نشان می دهد، سورئالیسم او از جنس غریب ترین کابوس های بشری است و نه رویا؛ که انگار رویای فرهنگ و تمدن اروپایی بعد از جنگ جهانی دوم به کابوس تبدیل شد. او به همراه “فرناندو آرابال” شاعر اسپانیایی و “آلخاندرو خودوروسکی” فیلسوف شیلیایی در سال 1962 “جنبش وحشت” را پایه گذاشت تا سورئالیسم را به حرکتی شوک آور و تأثیرگذار بر مخاطبین تبدیل کند. شیوه طراحی توپور به طرز شگرفی قدیمی و کلاسیک می نماید، مثل طراحی ها و تصویرسازی های قرن هجده و نوزده که همین، آنها را رمز آمیزتر می کند و حسی تاریخی به ترس هایش می دهد، همان حسی که تماشای فضا سازی های “بری لیندون” استنلی کوبریک در ما ایجاد می کند، هر دو هنرمند بدبین، ورای تاریخ، تمدن و آیین، شمایل موجود غارنشینی را می بینند که بدویت اش را نقاب می گیرد. هر دو نقاب ها را می درند.
آثار توپور در دهه های 1960 و 70 الهام بخش بسیاری از کارتونیست های نخبه گرای اروپا و آسیا بوده اند خصوصاً موج اول کارتون روشنفکرانه ایران [اردشیر محصص، داود شهیدی،…] بسیار از شیوه ی کار و نگاه او تأثیر گرفته. هنوز هم می شود ردپای توپور را در آثار روشنفکرانه نسل نو دید.
رولان توپور در 16 آوریل 1997 درسن 59 سالگی در گذشت در حالی که تا آخرین روز های زندگی خلاقیت و آفرینندگی یگانه اش را از دست نداد.