جهان را به شاعران بسپارید

نویسنده

» مانلی ۲۰۰۰/ هشت شعر برگزیده

ایثار، کارتون علی دیواندری

 

مردن به وقتِ تیرآهن

پگاه احمدی

صورتم را محکم به این مجسمه‌های سفید ببندم

کبوتران مرا بخورند

از سینه‌ام نفت بیرون می‌زند

و سینمایی که عاشقش بودم

تیرباران شده

زخمت را از گیجگاه من بیرون نکش!

ما انا‌رهای منفجری بوده‌ایم

در مرزهای بی تسکین،

از انگشت‌های‌مان

وقت ِ نوشتن، اشک می‌آمد!

نه! زخمت را از گیجگاه من بیرون نکش!

هوا پُر از صفی‌ ست که می‌رود رویاهایش را به جنگ ببازد!

کافه‌های سرخ‌اش را روشن کند

وَ روی عرصه‌ی سیمرغ‌های آدمخوار

بلند بنویسد: کرانه‌ی “آواتار”!

من به استعاره امید ندارم

تنها دیوارم را با دیوانگی از این حروف، جدا کرده‌ام

مردن به وقت تیرآهن!

به وقتِ من

که اطراف این النگوهای زخم منفجر شده‌ام

مردن به وقت جان

به وقت “آفتابکاران”

ای تابیده بر جدار خیابان!

زخمت را از گیجگاه من بیرون نکش

هوا نبود، قصه نیست

تنها سینه‌ی من است که سینما به سینما جِر می‌خورَد!

در این شراب، شاهرگم را می‌زنند.

 

آدم ها و تانک ها

لیلا صادقی

چقدر از می‌روم می‌آیم

نیمی از لبخندم زیر پوستی می‌شود

و نیمی از چقدر بدم می‌آید

هیچ چیز سر جایش نیست

توی عکسم سرک می‌کشد یک تانک

قاب شکسته‌ام را برمی‌گردانم

از خم پاره‌هایی که با پاره‌هایم خمیده بر دارم

ولی نه از میدان جنگ می‌آیم و

نه چقدر از می‌روم بدم می‌آید

هیچ چیز سر جایش نیست

نه این توی عکس‌های آدم‌ها و تانک‌ها

و نه این حرف‌هایی که باید شنید از گوشی که در می‌برد

همین لبخندم که دم از جنگ می‌زند

از بیخ گوشم می‌برد پاره‌ای که خم

و جنگ یعنی همین که هیچ چیز سر جایش نیست

نه این آدم‌ها و تانک‌ها

و نه این لبخندها و چقدر از می‌آیم رفته‌ام

 

جهان را به شاعران بسپارید

محمد رضا عبدالملکیان

جهان را به شاعران بسپارید

مطمئن باشید سربازان ترانه می خوانند و

عاشق می شوند

و تفنگ ها سر بر قبضه می گذارند و

بیدار نمی شوند

 جهان را به شاعران بسپارید

دیوارها فرو می ریزند و

مرزها رنگ می بازند

درختان به خیابان می آیند

در صف اتوبوس به شکوفه می نشینند

و پرندگان سوار می شوند و

به همه ی همشهریان

تخمه ی آفتابگردان تعارف می کنند

 مگر همین را نمی خواستید؟

پس چرا بیهوده معطل مانده اید؟

از تامل و تردید دست بردارید

و جهان را به شاعران یسپارید…

 

دلقکی سرگردان

روجا چمنکار

مثل لنگه‌ای دمپایی گیر کرده به سیم برق

مثل دکمه‌ای اضافی آویزان به یقه‌ی پیراهنی

مثل کلیدی کوچک درحلق‌ای پر از فلز

مثل دلقکی سرگردان آویخته به آینه‌ی جلو

هیچ جا جای امنی نیست

وقتی به من زل می‌زنی

سنگ می‌زنی

قیچی‌ام می‌کنی

از حلقه بیرونم می‌آوری

آینه را تنظیم می‌کنی

شبکلاهم را برمی‌داری و

از سر جدایم می‌کنی

آینه را پایین بکش

دود اگزوزها بهتر از خفگی داخلی‌ست.

 

شاهزاده

مینا خانی

من شاهزاده ی یک کشور بی مرزم

 خاکم یک تکه کاغذ است

با مرزهای قابل شمارش

 یا غیر قابل شمارش

 من شاهزاده ی یک کشور بی مرزم

 و کشورم را روی خطِ قرمز یک تکه کاغذ حمل می کنم

 مرز من ته مانده ی سیگار من است روی مرزهای بی شمار

 من شاهزاده ی بی نوای یک سرزمین خیالی ام

 یک سرزمینِ خیالی با مرزهای درنوردیده

 سربازهای چشم آبی مرا در خاک های خالی خط کشی کرده اند

 اینان سالها پیش جنگ جهانی سوم را به خنده های من باخته بودند

 سربازهای چشم سیاه مرا در خاک خود غریبه کرده اند

 آنها هنوز هم غرامت جنگ اول خلیج فارس را پرداخت نکرده اند

من در چادر عربی یک غریبه دفن شده ام

 و در اوج جوانی هزاران فرزندم را شهید دیده ام

من خاک کشورم را سرمه ی چشم هایم کرده ام

 و با هر نگاه یک شاهزاده می شوم

 من شاهزاده ی یک کشور بی مرزم

 در فاخر ترین شکل از وجودم یک تکه موی سیاه فرمانروایی می کند

هویت من جعلیست

 هویت من خاک خورده است و بی خاک مانده است

 هویتِ غیر قانونی من قانونِ کشورِ بی مرز من است

 و در ته مانده ی سیگارم تعریف شده است

من دود می کنم این هوای سالم خوش را

 و شادمانه تر از این می شوم

 که خاکِ دور من دیریست با خونابه گل می شود

زیر دامنم یک کلاشینکف نقره ای دارم

 و روی پیکرم هزار بار نقش سرزمین بی مرزم را خالکوبی کرده ام

 ایستاده ام به انتظار تا سرباز های چشم ابی مرا بخوانند

 و من فریاد بزنم

به کدامین تکه از این کشور بی مرز مرا تبعید می کنید؟

 من که فرمانروای جسم و جانِ خویشتنم

و در این اندیشه پیر می شوم سی سالگی ام را

که انسان قرنِ بیست و یک

چه خوش خیال است اگر فکر می کند زمان گلادیاتورها گذشته است

 

خواب و بیدار

لیلا کردبچه

هر شب خواب مرده ها را می بینم

هر روز بیداری مرده ها را

و چشم هایم به گورهای دسته جمعی بدل شده اند

با مرده ها

حرف هایی درباره ی مرده ها می زنم

دهانم بوی کافور می دهد

دماغشان را می گیرند

و مرده های بی دماغ

دلی برای شنیدن حرف های بودار ندارند

چگونه به آنان بگویم

هر روز

در تمام صف های طولانی نانوایی کسی هست

که آخرین نان زندگی اش را می خرد ؟

چگونه بگویم ؟

وقتی صدایم از اینهمه کابوس درنمی آید

و با چشم هایی حرف می زنم

که هرشب

شناسنامه ی مردمان بسیاری

در سیاهی اش باطل می شود

چه بگویم ؟

چگونه بگویم ؟

وقتی کسی به نبش قبر این سیاهی انبوه نمی آید

و چشم هایم را که ببندم

بیداری مرده ها را

دیگر به خواب هم نمی بینم.

 

ایستگاه

مظاهر شهامت

ایستگاه اول :

یک مرد

خالی سیاه روی پیشانی

ایستگاه دوم :

یک زن

خالی سیاه در گلو

ایستگاه سوم :

مامورها زن و مرد را می برند

ایستگاه چهارم :

کودکی نشسته روی نیمکت

انتظار می کشد

ایستگاه پنجم

ایستگاه ششم

ایستگاه هفتم :

مامورها پست خود را ترک کرده اند

در صدای زوزه مداوم وقفه ایجاد می شود

قطار برمی گردد

ایستگاه اول

دوم

سوم

 

آی شب

الیاس علوی

 ” بغض ِ هزارپرنده”

آی شب، آی شب

من خانه ای ندارم

اما دهانم با من است

رو به قلعه ی تاریکت می ایستم

و فریاد می زنم.

نه پرده ها

نه پیاله ها

نه پاسبانها

پنهانت نمی توانند

که صدایم از سیمان می گذرد

از سنگ می گذرد

و تا استخوانت تیر می کشد

آی شب،

آرام نخواهی خفت.

من می گریم

اما این گریه

شکستن بغض هزار ساله است

که “عبدالرحمن” پیش از همه، گلویم را به تیغ کشید

سواران سرخ گلویم را نشانه گرفتند

و برادران ناراضی ات گلویم را بریدند.

این گریه

بغض هزار پرنده است

که مجال رها شدن نیافتند

در هلمند

در کویته

سفید سنگ

تلّ سیاه

پاترا

هزار پرنده اما

رها شده اند

آی شب،

آرام نخواهی خفت.

از کلکین به “ بابا” بنگر

بودا بلند ایستاده

و از شادی می گرید

جیحون به جنون آمده

و به خونخواهی هزار “شکیلا”

به سوی تو می آید

آی شب، آی شب

آرام نخواهی خفت.

 

پانوشت:

” هلمند”، ولایت ناآرام هلمند در جنوب افغانستان،”کویته”: شهری مهاجرنشین در پاکستان، “سفید سنگ” و “تل سیاه”: اردوگاههایی در ایران “پاترا”: کمپ مهاجرین در شهر پاترای یونان که در 2009 توسط ارتش به آتش کشیده شد، “عبدالرحمن”: از پادشاهان افغانستان که دستور قتل عام اقلیتهای افغانستان را صادر کرد(1840-1901)،”بابا”:رشته کوهی به همین نام که بتهای بودا در دل آن قرار داشت، “شکیلا”: دختر نوجوان بامیانی که در سال 1391 بطرز مرموزی به قتل رسید و دستگاه فاسد دولتی مانع پیگیری دوسیه اش شده اند.