پرسپولیس و استقلال را که جمع میکردی و حمید علیدوستی را از “هما” میآوردی و گاهی هم یک بازیکن از آرارات، این میشد تیم ملی. بعدتر یک سیروس قایقران هم از “ملوان” آوردند که نکند شهرستانیها در تیم ملی نباشند. اصلاً مگر تیم ملی مهم بود؟ یکی بازیهای آسیایی بود و یکی مقدماتی جام جهانی که نوار بازیهایش اگر هم میرسید، آنقدر دیر رسیده بود که حس تماشایش نبود. بهرام شفیع برمیداشت گزارش میکرد و حتی بدون نام بازیکنان تیم حریف. خودش بعدها در خاطراتش گفت یکبار خواسته اعضا یکی از تیمهای چشم بادامی را گزارش بکند، در طول نود دقیقه نود جور اسم از خودش درآورده روی یارو گذاشته.
پرسپولیس و استقلال را عشق بود فقط. همان موقع هم، طرفدارهای هر دو، به دروازهبانشان میگفتند “عقاب آسیا”، به فورواردهایشان میگفتند “آقای گل آسیا”، و همینطور ادامه داشت: مغز متفکر آسیا، دیوار بتنی آسیا، خلاصه بدون دخالت فدراسیون فوتبال آسیا، از تمام چیزهای فوتبال آسیا ما یکی دو جفت در پرسپولیس و استقلال داشتیم. از آسیا که میگذشتیم، در داخل هم تیمهایمان یک عالمه اوصاف و تعریف داشت: “شاهین” یک “تیم مردمی” بود که بازیکنانش همینطوری “دلی” بازی میکردند. “راه آهن” که رمق بازیکنانش با رمق واگنهای بینفس روی ریلها تقریباً مساوی بود.
اینها وظیفه داشتند هر کدام هفتهای یکبار بیایند از پرسپولیس و استقلال هفت هشت تا بخورند و بروند. کمتر میخوردند همه ناراحت بودند. خود پرسپولیس و استقلال هم وظیفه داشتند سالی دو سه دفعه قشنگ از خجالت همدیگر دربیایند. اگر هم درنمیآمدند، تماشاگرانشان در ورزشگاه قشنگ همدیگر را مهرورزی میکردند. استقلال که آخر بدشانسیاش اسم قبلیاش “تاج” بود. شما فرض کن الآن اسم یک تیمی “حزب الله” باشد، بعد خدای نکرده نظام دوباره شاهنشاهی بشود حالا، اسم جدید تیم هرچی که میخواهد بشود بشود. دقیقاً به همین دلیل یک عده که کم کم داشتند “از این آخوندا” حالشان بهم میخورد طرفدار استقلال میشدند، یک عدهی دیگری هم خب بالاخره بدشان میآمد.
غیر از نقش موثر عمو و دایی در طرفداری از تیمها، اصولاً عوامل سیاسی تعیین میکرد که طرفدار کی باشیم. در هر حال ملت یا چپ بودند و خب طبیعتاً مخالف هرگونه “تاج”، و یا صبح تا شب به فکر تودههای مردم و پابرهنگان بودند و پس اصولاً طرفدار پرسپولیس، یا نقش “این آخوندا” اتفاقاً در شستشوی مغز همین پابرهنگان را تازه کشف کرده بودند، پس از پرسپولیس بدشان میآمد، و یا بطور طبیعی روزی هزار دفعه آرزوی آمدن شاه را داشتند و بهعنوان پیشواز، همان تیم تاج را روی سرشان حلوا حلوا میکردند.
خب به این هم خیلی بستگی داشت که بچه محلها و کسانی که توی کوچه ازشان حساب میبردی حالا حسب هر اتفاقی، طرفدار کدام تیم باشند. یارو عینک دودی میزد که خودش یکجور جرم بود و از استقلال طرفداری میکرد. تو از عینک یارو خوشت میآمد و استقلالی میشدی، به همین راحتی. یا یارو “افه” میآمد که به یاد ارواح مطهر دکتر علی شریعتی همیشه یک سیگار گوشه لبش باشد و ضمناً پرسپولیسی هم بود. شما “افه” یارو را دوست داشتی و به خودت که میآمدی پرسپولیسی بودی.
ما هم که خب از روز اول بالاخره گرفتار تاج و عمامه و تیمسار و سردار نشدیم، هرچی که داشتیم و نداشتیم گذاشتیم پای “خلق”، پرسپولیسی شدیم، پرسپولیسی ماندیم، مخلص شما هم هستیم!