پرستو سپهری
”هرچند دیگر دستهایم نمینویسد؛ اما شعرهایم را روی خطوط سفید دیوار دنبال میکنم”.
این را پروین دولت آبادی، شاعر پروانه ها و گل های بادام گفت. درست پیش از آخرین سه شنبه عمر.سه شنبه 27 فروردین 1387.روزی که در 84 سالگی، از جهان رفت تا در شعرهایش و در همه کودکان دیروز و امروز و فردا باقی بماند.
پروین دولت آبادی سال ۱۳۰۳ در اصفهان به دنیا آمد. در خانواده ای اهل فرهنگ و معلمی؛ و تحت تاثیر همین خانواده به ادبیات کودکان روی آورد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در زادگاهش و سپس تهران به پایان برد. او شاگرد مدرسه آمریکایی نوربخش بود. هم در رشته عکسبرداری داخلی درس خواند و هم آموزش پیش از دبستان. و همه اینها برای آنکه با کودکان سرزمینش سخن بگوید. در همین راستا بود که با همکاری لیلی ایمن آهی به گردآوری گنجینه ادبیات کودکان پرداخت.شورای کتاب کودک را بنیان گذاشت و در موسسه انتشاراتی فرانکلین، به ویراستاری کتاب های کودکان پرداخت.
آنگونه که خود در شرح زندگیش گفته است بازدیدی اتفاقی از شیرخوارگاه شهرداری تهران مسیر زندگی او را تغییر داد: “از زمانی که در جوانی به پرورشگاه رفتم، به شعر کودک علاقهمند شدم. ابتدا برایشان لالایی گفتم و بعد برای آنها شعر سرودم.” شعرهای پروین اما، از جنس نصیحت و اندرز نبود.از جنس عشق بود و زندگی.از جنس روز.
زهره قایینی، سرپرست گروه پژوهش مؤسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان که پروین دولتآبادی را از بنیانگذاران شعر کودک می داند، در باره او می گوید: “درواقع ما شعر کودک را در ایران با پروین دولتآبادی داشتهایم. او همراه محمود کیانوش، مفهوم شعر کودک را بسط داد. در واقع تا پیش از او، ما با شعر کودک به معنای امروزی آن مواجه نبودیم.”
خانم قایینی که نویسنده مجموعه گروهی “تاریخ ادبیات کودکان ایران” است، اضافه می کند: “دولتآبادی بهخاطر عشق و علاقهای که به کودکان سرزمینش داشت، با گروه «پیک کودک» همکاری نزدیکی داشت. پیش از آنکه به گروه پیک کودک بیاید، در مدرسههای مختلف کار میکرد و همراه بچهها بود و آنها را از لذت شعر بهرهمند میکرد. در پیکهای کودک و نوجوان هر هفته دست کم یک یا دو شعر برای مقاطع مختلف سنی داشت و این در حالی بود که پیک کودک با تیراژ بالا در بسیاری از شهرها و مدرسههای ایران منتشر میشد.کودکان با شعر دولتآبادی میتوانستند با طبیعت ارتباط بگیرند. پروین از احساسات بچهها صحبت میکرد و آن را با پدیدههای طبیعی پیوند میداد”.
چنین بود که می سرود:
پروانه رنگ رنگ زیبا باز آمده ای به خانه ما
در گوشه پنجره نشینی تا باغ قشنگ را ببینی
مهمان قشنگ رنگ رنگم همبازی کوچک قشنگم
امروز که غنچه های زیبا لبخند زند به صورت ما
من می کنم این دریچه را باز پروانه من در آ به پرواز
زبانی روا و ساده که موجب شد کودکان نسل های 40 و 50، بی خواندن شعر او از مدرسه بیرون نشوند. بعدها هم که انقلاب شد و پیک کودک تعطیل، باز هم فراوان بودند کودکانی که شعرهای او را زمزمه می کردند و سرودهایش را تکرار.
زندگی پروین دولت آبادی اما به کار در عرصه ادبیات کودک خلاصه نمی شود.او سال ها در بخش آموزش شرکت ملی نفت به کار سوادآموزی کارگران اشتغال داشت. هر چند بعدها مدرسهای ابتدایی به نام «شیوا» تأسیس کرد، اما طولی نکشید که دوباره به شرکت نفت بازگشت و تا رسیدن به سن بازنشستگی در اداره تعاون سازمان پخش شرکت ملی نفت به کار خود ادامه داد.همه این سال ها هم با شعر زندگی کرد و نه فقط برای کودکان. بزرگسالان نیز.
از پروین دولت آبادی ـ که دو سال پیش به خاطر یک عمر حضور مستمر در عرصه فرهنگ و خلق آثار ارزشمند، جایزه پروین اعتصامی بدو تعلق گرفت ـ آثار فراوانی مانده است که از جمله عبارتند از: “گل بادام”، “گذری در ادبیات کودکان”، “گنجشک و وزغ”، “جمجمک برگ خزان”، “یک بازیگر”، “بر قایق ابرها”، “شوراب”، “هلال نقرهسا”، ”آتش و آب”، “باز میآید پرستو نغمهخوان”، “شهر سنگ”، “در بلورین جامه انگور” و…. اشاره کرد.مجموعه غزلیاتش نیز زیر چاپ است.
پروین دولت آبادی در شعرهایش حضوری مادرانه دارد؛زبان و بیانی محکم و پر از نشانه های تسلط بر ادبیات کهن. وی برای بزرگسالان نیز شعرهای بسیاری سروده که چه در قالب کتاب و چه در برخی مطبوعات منتشر شده است. از او نقد و پژوهش ادبی هم به چاپ رسیده که از آن جمله می توان به “منظور خردمند” درباره شعر حافظ اشاره کرد.
بیشتر شعرهای پروین دولت آبادی به دوران پیش از انقلاب تعلق دارند. او از معدود شاعرانی است که شعرهایش به کتاب های درسی راه یافته است.
او اینک در کتاب ها زنده است؛ در قلب همه آنانی که با شعرهای وی زندگی را شناختند و اگرچه روزی فراموش خواهند کرد که جنازه وی ساعت هشت و نیم امروز ـ 28 فروردین 1387 ـ از مقابل بیمارستان ایرانمهر، به سمت بهشت زهرا تشییع شد، اما این را فراموش نخواهندکرد که گهگاه، به هزاران شعر و غزل وی روی بیاورند تا یادشان بماند که:
مادرم شانه به مویم می زد
بوسه ها بر سر و رویم می زد
گفت: ای کودک من، امیدم
نورچشمان منی خورشیدم
[از کتاب گل بادام]