شعرهای سزار وایهخو
سرزمین هرز به شعر جهان میپردازد
اشاره:
سزار وایهخو بزرگترین شاعر پرو و سیمای برجستهی ادبیات امریکای لاتین است. گرچه بیشتر کارهایش در زمان حیاتش منتشر شده شناخت درست جایگاه او به عنوان یک شاعر بعد از مرگش حاصل شد. نخستین کتاب وایهخو به نام «نگروس لوس هرالدوس» (۱۹۱۸) عمیقا مذهبی است و اشارات فراوانی به کتاب مقدس دارد.
وایهخو نخستین بار با دفتر شعری با عنوان «ای کاش تمامی درها را میزدم» با ترجمهی علی معصومی و کیوان نریمانی به خوانندگان فارسیزبان معرفی شد. شعر وایهخو شعری است سرشار از اندوه، تنهایی و رنج. شاعری آنقدر درونگرا که میتوانست شاعر مورد علاقهی کریستف کیشلفسکی بشود و پابلو نرودا دربارهی او بگوید:
«من وایهخو را دوست دارم،همواره او را ستودهام، ما دو برادر بودیم اما با هم تفاوت بسیار داریم، بهویژه از لحاظ نژاد. او پرویی بود و انسان پرویی برای من موجود جالبی است. ما از دو جهان متفاوت آمدهایم… وایهخو معمولا بسیار جدی و موقر بود و متانت بسیار داشت. پیشانی او بلند و اندام او خرد بود، او خود را کنار میکشید اما در جمع دوستان گاهی از شادی به هوا میپرید…»
سزار وایهخو در ۱۸۹۲ در روستای سانتیاگو د چوکو از توابع کوهستانی پرو به دنیا آمد و در ۱۹۳۸ در فرانسه درگذشت.
سه شعر به ترجمهی تقی هنرور جاعی و حشمتالله کامرانی:
خطوط
هر زبانهای از آتش
که به جست و جوی عشق سرخگلهای سوگوار به جست و لرز است
به تدفین روز پیش، جان میبخشد
نمیدانم آیا غرش طبلی
که در آن به جست و جوی عشقم
نفسنفسزدن صخرهای یا تولد دیرمان قلب است
گسترده تا ژرفای هستی، محوری بس حساس است
شاقولی ژرف
رشتهی سرنوشت!
عشق خود این قانون زندگی را
به سوی صدای آدمی متمایل میدارد
و در استحالهی آبی، به ما آن آزادی اعلا را خواهد داد
که در برابر کوری و هلاک پرهیزگار بمانیم
بگذار در هر سفر ناب – کنارنهاده در پگاههای شکننده-
مسیح بهتری از آغاز بزرگ دیگری، بتپد
و از آن پس، خطی دیگر… تعمیددهندهای که مراقب است…
میپاید… میپاید…
و در انحنایی نامرئی میراند، با پایی در حمام ارغوان
عشق ممنوع
تو، رخشان از لبها و حلقههای زیر چشمان برمیآیی
من از رگهای تو به سان سگی مجروح،
که پیادهروهای نرم را پناهی میجوید.
عشق! تو در جهان گناهی هستی
بوسهی من، تارک درخشان شاخ شیطان است
بوسهی من که خود آیین مقدسی است.
روح مکان «هوروپتر»ی است که میگذرد
ناب در کفرش!
قلبی که مغز را میپرورد! – قلب تو از گل غمگین من
پرچم افلاتونی که در کاسهی گل سکنی دارد
جایی که روح تو سکنی دارد.
تائبی خاموش و شوم!
آیا به تصادف صدایش را میشنوی؟
گل بیگناه!…
و وقوف بر اینکه: جایی که دعایی نیست،
عشق، مسیحی گناهکار است!
کلاه و کت و دستکش
روبهروی «کمدی فرانسز»، کافهی «روژانسی» است
در آن کافه اتاقی پنهانی است. با صندلی راحتی و یک میز.
پا که درون میگذارم، غبار ساکن به هوا برخاسته است
میان لبان لاستیکیام، تهسیگاری دود میکند
و در میان دود، دو حلقهی غلیظ دود دیده میشود
سینهی کافه و در این سینه، زنگ عمیق اندوه
کاری نه خرد است که پاییز در پاییزها پیرنگ میشود
نه خرد است که پاییز در جوانی یکی میشود
ابر در نیمهسالها، چین و تاب در گونهها
کاری نه خرد است شامهی یک دیوانه را داشتن
انگاشتن که: چه داغ است برف
چه تیزتک است لاکپشت
چه ساده است «چگونه»؟
چه مرگبار است «کی»؟
سه شعر به ترجمهی مسعود زاهدی:
آواز
آواز برآمد:
باید که هر دو دستش را نشان دهد.
و این ناممکن بود.
هنگام که میگرید باید گامهاش را اندازه بگیرند
و این ناممکن بود
به زمانی که صفر بیکار میماند
باید به یک چیز اندیشه کند
و این ناممکن بود
باید که کاری نامتعارف بکند
و این ناممکن بود
باید که انبوهی میان او و دیگر باشد
هم چون خود ِ او
و این ناممکن بود
باید خود را با او مقایسه کنند
و این ناممکن بود
دست آخر باید او را به نام بخوانند
و این ناممکن بود.
مردی میگذرد
مردی با نان بر شانهاش میگذرد
باید بنویسم که همزادم است؟
و دیگری نشسته، میخاراند، شپشی از زیر بغل میگیرد، لِه میکند.
چه کسی دل دارد که از روانکاوی آغاز کند؟
دیگری پا بر سینهام میگذارد با خنجری در دست
و بعد از دکتر سقراط آغاز میکند
آن گاه گوژپشتی میگذرد، دست در دست کودکی
بعد باید آندره برتون بخوانم؟
دیگری از سرما میلرزد، سرفه میکند و خون بالا میآورد
آیا میتوانی از ژرفای من آغاز کنی؟
دیگری در لجن به دنبال پوست و هسته است
پس چهگونه میتوانی از بینهایت بنویسی؟
بنایی از بام خانه سقوط میکند، میمیرد و دیگر چیزی نخواهد خورد
و آنگاه استعاره را نو کنیم؟
تاجری به خاطر ِ یک گرم سر مشتری کلاه میگذارد
آن گاه از بعد چهارم بگوییم؟
بانکدار نمایهی درآمدش را جعل میکند
آنگاه در تئاتر شهامت گریستن داشته باشیم؟
آوارهای با زانوان بغل کرده میخوابد
حالا از پیکاسو حرف بزنیم؟
کسی گریان سوی گورستان میرود
چهگونه میتوانی به آکادمی بروی؟
کسی در آشپزخانه اسلحه پاک میکند
چه کسی شهامت دارد از رستاخیز بگوید؟
کسی میگذرد در حال شمردن انگشتان
چه گونه میتوانی از دیگری بگویی، بی که فریاد برداری؟
تاق جفت
تمامیت! تازه، زندگی!
تمامیت! تازه، مرگ!
تمامیت! تازه، همه!
تمامیت! تازه، هیچ!
تمامیت! تازه، جهان!
تمامیت! تازه، ماده!
تمامیت! تازه، خدا!
تمامیت! تازه، هیچ کس!
تمامیت! تازه، هرگز!
تمامیت! تازه، همیشه!
تمامیت! تازه، زر!
تمامیت! تازه، ماده!
تمامیت! تازه، گریه!
تمامیت! تازه، خنده!