مجله گزارش فیلم، نخستین وآخرین نشریه ای بودکه به طورکامل به موضوع کیمیایی- امامی پرداخت و یکی از ضمیمه های مجله را به این موضوع اختصاص داد.درسرمقاله این ضمیمه که همراه شماره ۱۴۱ مجله گزارش فیلم در پانزدهم دی ماه ۱۳۷۸ منتشر شده است،موضوع طرح و جوانب مختلف مساله بررسی می شود. نویسنده مقاله”مردی با بارانی آبی” هوشنگ اسدی سردبیر مجله گزارش فیلم است که از امضای مستعار گوهر پارسی استفاده کرده است. د رمتن اصلی مقاله به برخی ا زاسامی فقط اشاره شده است که در متن کنونی نام افراد مورداشاره در پرانتز آمده است.
کالبد شکافی یک احضار
توطئهای که مسعود کیمیایی اکنون واقعیت آن را برملا میکند، چگونه شکل گرفت و زمینه ترور شخصیت یکی از پنج کارگردان بزرگ ایران را فراهم ساخت؟
در اواسط شهریورماه، وقتی داوران خانهی سینما سرگرم تماشای فیلمها بودند تا بهترینها را برگزینند، اولین زمزمهها شنیده شد.. زمزمهای که مدام گسترش مییافت طبق معمول منبع موثقی نداشت، پخشکنندگان شایعه هم او را نمیشناختند و فقط به خاطر جذابیت شایعه آن را دامن میزدند یکی از فعالین خانهی سینما( بهرام دهقانی- مونتور) که دست کم تا زمان تصدی سمتی در این تشکیلات صنفی، باید بیطرف باشد، شایعه را هدایت کرد و اوج داد… موقع مناسبی برای پخش شایعه انتخاب شده بود. همان روزها قرار بود که فیلم فریاد را داوران ببینند. مثل همیشه نمایش فیلمی از کیمیایی موج موافق و مخالف را برمیانگیخت. این بار این موج همزمان با اوج ماجرای سعید امامی هم بود. این دو چه ارتباطی با هم دارد؟ پاسخ این پرسش را حوادث بعدی داد. در آن زمان علاقهی ذاتی ایرانیها به شایعه که سینماگران هم گرفتار آنند، سبب شد که افراد در گوشها زمزمه کنند:
- سعید امامی تهیهکنندهی فیلم سلطان بوده، در تیتراژ پایانی از او تشکر شده و عکسی هم از او در دست است که کیمیایی را در آغوش دارد.
طبق معمول نه کسی سراغ عکس را گرفت، نه تیتراژ پایانی سلطان را دید و نه به بدیهیترین پرسشها پاسخ داد.
شایعه که هنوز از محدودهی اهالی سینما بیرون نرفته بود، اولین تاثیر خود را کرد و به حذف کامل فیلم از جریان دریافت جایزه منجر شد. امری که “کانون” توطئه را به ادامهی آن تشویق کرد. یک نویسندهی سرشناس سینمایی( هوشنگ اسدی) که در حال تهیهی کتابی از زندگی و فیلمهای مسعود کیمیایی است، بعد از شنیدن شایعه به یاد گفت و گوی اسفندماه خود و کیمیایی افتاد. کیمیایی به او گفت ضبط را خاموش کند و خوب گوش بدهد تا این حادثه به گوش کس دیگری هم رسانده شده باشد. بعد از خاموش شدن ضبط کیمیایی تعریف کرد که چگونه او و بهرام بیضایی به هتلی دعوت شدهاند و در طبقهی هشتم مردی را با بارانی آبی دیدهاند که از آنها بازجویی کرده است. کیمیایی شرح مفصلی از ماجرا داد و روی دو چیز تاکید کرد: دلاوری بهرام بیضایی که در چشمان مرد با بارانی آبی نگاه کرد و گفت:
- از ما گذشته، به فکر فرزندان ایران زمین باشید…
و ترس. کیمیایی گفت:
- با آسانسور که پایین میامدیم سایهی مرگ را در چشمان بهرام دیدم، حسی که در درون من قلبم را منجمد کرده بود…
کیمیایی ادامه داد:
- جلو در هتل من و بهرام تصمیم گرفتیم این راز بین ما بماند.
بازجویی از چند جلسه شروع شده بود و در این دیدار فینال با مرد بارانیپوش هیچکدام از دو کارگردان نمیدانستند مردی که با آنها سخن میگوید و دیگر همراهان او به شدت به او احترام میگذارند و حاج سعید صدایش میکنند، کیست. فقط متوجه بودند که با یک مقام امنیتی عالیرتبه سخن میگویند. قدرت مرد بارانیپوش وقتی بیشتر آشکار شد که در پایان مارتن مذاکرهی خود، به مرد آبیپوش قدرتمند که از آنها میخواست سوژههای مورد نظر او را فیلم کنند، گفتند:
- شما از ما میخواهید فیلم بسازیم، چه فایده؟ همین الان مانع شدهاند فیلمی از یک کارگردان معروف دیگر( عباس کیا رستمی) به یکی از بزرگترین جشنوارههای جهان برود.
“حاج سعید” روی کاغذ چیزی نوشت. گفت:
- این فیلم میرود…
همینطور هم شد و فیلم هفتهی دیگر رفت.
نویسندهی سینمایی به دیدار کیمیایی رفت و آن گفت و گو را به یادش آورد و گفت:
- ای کاش میگذاشتید همان موقع ضبط کنیم…
کیمیایی گفت که بعد از چاپ عکس سعید امامی، هر دو کارگردان متوجه شدند که مرد قدرتمند طرف صحبت آنها سعید امامی بوده است، قرار شد باز هم به سکوت ادامه بدهند. فیلم بیضایی در آستانه کلیدخوردن بود و عقل میگفت: نباید پیرامون آن بحثی به وجود بیاید. اگر دو کارگردان تصمیم دیگری میگرفتند، ماجرا حتما شکل دیگری به خود میگرفت.
در این دیدار “منبع” شایعه مورد تایید کیمیایی قرار گرفت. اما او خواست که موضوع مسکوت بماند. کیمیایی ماجرا را ناسپاسی یک فرد( سینا مطلبی) ارزیابی میکرد که به دلایل ویژه مبادرت به این کار کرده است. اما شایعه آرام آرام مانند آب نفوذ میکرد. از اهالی سینما بیرون میآمد و در محافل خصوصی و مطبوعاتی دربارهی آن بحث میشد. در همان زمان کسانی که مسائل فرهنگی را با دقت بیشتر دنبال میکنند، بر خلاف اکثریت که موضوع را راست یا دروغ حادثهای از حوادث سینما میدانستند، ارزیابی دیگری داشتند. آنها به استناد شناختی که از مسائل خاص سینمای ایران داشتند، نگران توطئهای بودند. آنها به موضوع زیر اشاره میکردند:
ارتباط خبر به مهمترین مرکز مافیایی سینمای ایران( هدایت فیلم). مرکزی که دو نقش بزرگ در جریانها فرهنگی جاری کشور بازی کرده است. اول، بازگرداندن یکی از آلودهترین چهرههای سینمای قبل از انقلاب ( ایرج قادری)از طریق گرفتن «توبه» کتبی. همه به یاد داشتند که مسئولین سینمایی وقت که از نظر فکری با مسئولین آن مرکز همراه بودند، بعد از این توبه کوشیدند چهرههای دیگر سینمای قبل از انقلاب ( محمد علی فردین) را هم به همین روش برگردانند. روشی که همپوشی شدیدی با خط مشی اکنون آشکار شده سعید امامی داشت. دوم، شرکت فعال بر اساس برنامهی بازار، در انتخابات ریاست جمهوری به نفع رقیب محمد خاتمی.
کسانی که به این نظریه قائل بودند اعتقاد داشتند که رای دادن به این یا آن، حق هرکسی است. موضوع این نیست، مسئله یافتن ریشههایی است که در یک جا به هم میرسند.
این شناخت، پرسشی را در ذهن قائلان به این نظریه شکل میداد:
- چگونه سعید امامی که فعالیت اصلی او حذف فیزیکی و شخصیتی روشنفکران بود، میتوانست ناگهان سرمایهگذار یکی از معروفترین چهرههای سینمای ایران باشد و با او عکس یادگاری بیندازد؟
هنوز در جست و جوی پاسخ این پرسش جانسوز بودند که روزنامهی عصر آزادگان همان شایعه را با حذف اسم فیلم و کارگردان منتشر کرد و به قضیه بعد تازهای داد. سردبیر روزنامهی عصر آزادگان مدتی بعد در مقالهای تحت عنوان “در دفاع از مسعود کیمیایی” نوشت که “ک خبرنگار” مرتکب این جرم شده و با تجلیل از مسعود کیمیایی و تحلیلی که پاسخ پرسش بالا را میداد، روزنامهی عصر آزادگان را مخالف این توطئه دانست.
انتشار شایعه در روزنامهی عصر آزادگان آن را به میان مردم برد و کسانی کوشیدند نقطههای خالی خبر مذکور را پر کنند. در این میان مسعود کیمیایی و یک ماهنامهی تخصصی سینما اشتباهی تاکتیکی مرتکب شدند. کیمیایی بدون آنکه اصل موضوع را فاش کند، در نامهای که در یکی از روزنامهها چاپ شد، شایعه را تکذیب کرد. در اینطور مواقع معمولا تکذیب خاصیت عکس دارد و شایعه را تقویت میکند. یک ماهنامهی تخصصی سینمایی ( مجله فیلم)هم که فرصت را برای انتقامجویی از کیمیایی مناسب دیده بود، شایعه را به صورت کامل و با ذکر اسامی منتشر کرد. این ماهنامه که معمولا بسیار دست به عصا عمل میکند، تفسیر کوتاهی را هم به خبر افزود. به نظر میرسد گردانندگان آن ماهنامه متوجه نبودهاند که عدم همکاری مطلق کیمیایی با آنها یک امر است که البته دلپذیر نیست، اما نباید سبب اشتباه تاکتیکی همراهی با یک توطئه شود.
در اینجا کیمیایی دست به کاری زد که از اول باید میزد. او در نامهای چهارصفحهای آنچه را در این سالها بر او رفته، نوشت. توضیح داد که چگونه با او رفتار کردهاند. ماجرای سعید امامی را با ذکر جزئیات شرح داد. از فشاری که به ویژه بر همسر او وارد میآوردهاند پرده برداشت. نسخهای از آن را به عنوان وصیتنامه به یار نزدیکی سپرد و نسخهی دیگری را پیش یک مقام عالیرتبهی فرهنگی(سید محمد بهشتی، مدیرعامل اسبق بنیاد فارابی و مشاور محمد خاتمی) برد. اگر دلداریهای آن مقام نبود، اکنون کیمیایی در ایران نمیزیست. وصیتنامه او میماند برای روزگاری که دیگر نباشد. دیدار با بهرام بیضایی هم که اکنون فیلمش به نیمه رسیده بود، کیمیایی را به صراقت افشای ماجرا انداخت. او بعد از مشاورهی طولانی با امید روحانی تصمیم گرفت ناگفتهها را در مصاحبه با گزارش فیلم بگوید. روزی امید روحانی ناگهان از راه رسید و ۲۰۰ صفحه مصاحبه را روی میز گذاشت و رفت. اما هنوز ماجرا تمام نبود. گزارش فیلم در حال صفحهبندی بود که عصر آزادگان منتشر شد و سردبیر آن به پرسش جانسوز پاسخ داد: “من دریافتم که کیمیایی نیز همچون دیگر نامداران این کشور به دلیل موقعیت ویژهاش در هنر هفتم مورد توجه و علاقه و شاید طمع طراحان پروژهی «امنیتیکردن مقولهی فرهنگ» قرار گرفته بود تا شاید از طریق او و دیگر همکارانش راهی به سوی موفقیت پروژهی «سینمای هدایتشده» گشوده شود…
پدیدهی سعید امامی در واقع زمینلرزهای بود که بسیاری از روشها و اشخاص پیرامون خود را ویران کرد. اما چنان که میدانید پسلرزههای این پدیده ممکن است حلقهها و لایههایی را هدف قرار دهد که زندگی سعید امامی نتوانست آنها را در هم نوردد و اینک سایهی رعبانگیز او میخواهد نقشههای وی را دنبال کند…“(عصر آزادگان- پینجشنبه ۲ دی ۷۸)
پاسخ سردبیر عصر آزادگان که آگاه به امور است این فکر اصلی را تقویت کرد که انگیزه ازمنافع شخصی و کینهتوزی بالاتر بوده و با حوادث فرهنگی کشور پیوند دارد. اگر هشیاری روزنامههای دوم خرداد نبود، ایجاد جنجالی پیرامون سرمایهگذاری سعید امامی در فیلم یکی از پنج کارگردان صاحبنام ایران، میتوانست نظریهی روشنفکر ستیزی سعید امامی را تحتالشعاع قرار بدهد و یا دست کم خدشهدار کند. شهرت کیمیایی که با نام بهرام بیضایی خواه ناخواه میآمیخت، میتوانست این پرسش را به میان بکشد که “چگونه ممکن است تفکر سعید امامی روشنفکران کمتر شناختهشدهای را به قتل برساند و از نامدارانی در سینما حمایت کند؟” … پرسشی که پاسخ آن ارتباط مستقیم با منافع ملی کشور پیدا میکند.