اواخر تابستان ۲۰۰۹ است و من در درمانگاهی در دمشق در نوبت نشستهام، پیش از آن که به آمریکا بیایم. کمی آن طرفتر چند نفر تازهوارد دارند فارسی صحبت میکنند، دو مرد، یک زن، و یک نوزاد. وقتی که جاگیر میشوند با مرد جوانی که نزدیکتر به من مینشیند سر صحبت را باز میکنم و از کار و بارش در سوریه میپرسم. میگوید به تازگی از ایران به اجبار با خانواده اش به سوریه مهاجرت کرده است. هنگامی که تعجب مرا میبیند، ادمه میدهد که چون اهل افغانستان است اخیرا دیگر کارت اقامتشان را تمدید نکردهاند و مجبور به مهاجرت شده. ناراحتکنندهتر هنگامی است که میگوید اصلا در افغانستان نبوده؛ ایران به دنیا آمده، در ایران بزرگ شده، و تمامی دوستانش ایرانی هستند. میگوید “من خودم را ایرانی میدانم”، وقتی که تیم ملی میبازد ناراحت میشوم و وقتی میبرد خوشحال. با خوشحالی ایرانیها خوشحال میشوم و در ناراحتی شان ناراحتم. جالب این که وقتی در بارهی اخراج اجباریش از ایران سخن میگوید، بغض و کینه حس نمیکنی بلکه تنها از این تاسف میخورد که نمیفهمد چرا چنین رفتاری با او شده است.
بیشتر از پنج سال از آن گفتوگو میگذرد و شرایط پناهندگان افغان در ایران بد و بدتر میشود و خبرهای ناگوارتری در مورد سیاستهای ایران در قبال شهروندان افغان در رسانههای رسمی اعلام میگردد؛ بسیاری از این رفتارها و سیاستها را تنها میتوان فاشیستی، نژادپرستانه، و البته غیرانسانی دانست. به برخی از این خبرها توجه کنید:
شهروندان افغان از ورود به بیش از چهارده استان منع شدهاند! (این خبر به طور رسمی بدون هیچ لاپوشانی اعلام شده!)
شهرداری تهران اعلام کرده تنها کارهایی به افغانها داده میشود که هیچ ایرانی حاضر به انجام آنها نباشد!
تنبیه چند دانش آموز افغان به شستن دستشوییهای مدرسهای در پاکدشت!
مطابق مصوبهی جدید وزارت آموزش و پرورش، دانش آموزان افغان ملزم به پرداخت شهریه شدهاند، این در حالی است که آموزش در ایران رایگان است!
اعلام طرح جدید ممنوعیت ارائهی خدمات و مواد غذایی (حتی نان) به اتباع بیگانهی غیرمجاز در استان فارس (که البته منظور از این بیگانگان شهروندان افغان ساکن در این استان هستند.)
طرح پلیس اصفهان در اعلام ممنوعیت ورود شهروندان افغان به پارک کوهستانی صفه در این شهر.
باید به یاد داشته باشیم که بسیاری از آنهایی که ما شهروندان افغان مینامیم، افرادی هستند که در ایران به دنیا آمدهاند، در ایران بزرگ شدهاند، و برخی از آنها ممکن است حتی یک بار افغانستان را ندیده باشند.
هدف از بازگویی این خبرها نه یادآوری غیرانسانی بودن این سیاستها و رفتارهاست که خود ماهیتی بسیار روشن دارند، بلکه پرداختن به واکنش و یا بهتر بگویم عدم واکنش رهبر جمهوری اسلامی به این رفتارهاست. آیه الله علی خامنهای از سوی رسانههای جمهوری اسلامی و نیز در وبسایت شخصیش “ولی امر مسلمین جهان” نامیده میشود؛ در وبسایت ایشان میخوانیم، “دیدار اسقف اعظم اتریش با «ولی امر مسلمین جهان»، دیدار گروهای مبارز فلسطین و لبنان با «ولی امر مسلمین جهان»، پیام «ولی امر مسلمین جهان» در پی اهانت نفرتانگیز به قرآن شریف در آمریکا، پیام «ولی امر مسلمین جهان» به حجاج بیت الله الحرام،” و بسیاری دیگر از این گونه پیامها زیر این عنوان. در پاسخ به این پرسش که “چرا به امام خمینی و رهبر معظم انقلاب ولی امر مسلمین جهان گفته میشود؟” وبسیات پاسخ به پرسشهای دینی مینویسد “پرسشگر گرامی، ولایت بر مردم از شوؤن ربوبیت الهی است که تنها با نصب و اذن خدا مشروعیت مییابد. در زمان غیبت بر اساس ادله عقلی متعدد و روایات زیاد فقیه جامع الشرایط از سوی امام زمان (عج) عهدهدار منصب ولایت و رهبری جامعهی اسلامی میباشد.” در جمهوری اسلامی “ولی امر مسلمین جهان” یعنی نایب امام زمان. اما وقتی به عدم واکنش “ولی امر مسلمین جهان”به وضعیت شهروندان افغان در ایران مینگریم توخالیبودن این عنوان و عناوینی شبیه آن بیش از پیش آشکار میشود؛ که این عناوین تنها و تنها برچسبهایی هستند سیاسی (و نه دینی) برای برآوردنِ مقاصدی فقط سیاسی.
آقای خامنهای که علاوه بر ولی امر مسلمین جهان بودن عنوان ولایت مطلقهی فقیه را نیز با خود دارد اکراهی در استفاده از حکم حکومتی نشان نداده و در موارد بسیار جزئیتر به استفاده از آن متوسل شده، ولی تا کنون حاضر نشده به عنوان “ولی امر مسلمین جهان” دولت و پلیس تحت امرش را مجبور کند که با مردم “مسلمان” افغانستان به طور مساوی مانند هر “مسلمان ایرانی” دیگر رفتار کنند. قرار است که شهروندان تحت امر “ولی امر مسلمین جهان” نه ایرانیها بلکه مسلمانان باشند و از این رو ملیّت (nationality) که برساختهای مدرن است نباید اساس هیچ گونه تبعیضی میان آنها قرار گیرد. حال هنگامی که مفهوم ولی امر مسلمین جهان بودن را بگذاریم کنار رفتارهای به شدت تبعیضآمیز با شهروندان مسلمان افغان، انتظار داریم که آیه الله خامنهای شدیدترین عکسالعملها از خود نشان دهد، چرا که تبعیض میان مسلمانان تحت امر در واقع به چالش کشیدنِ اساس حاکمیت ولی فقیه است. اما به سرعت درمییابیم که این انتظاری نابجاست.
این عدم توجه “ولی امر مسلمین جهان” نشانگر آن است که بر خلاف ادعای جمهوری اسلامی، آقای خامنهای نه بر یک “اُمّت” که بر یک دولت-ملت مدرن حکومت میکند که در آن حقوق انسانها بر اساس ملیت آنها تعریف میشود و نه بر اساس “مسلمان” بودنشان. آنچه بنیان حقوق در دنیای مدرن است، تعلق به یک دولت-ملت است؛ آنچه به بسیاری از ما حق تحصیل رایگان، درمان، کار، و برتریهای حقوقی-قضایی میدهد نه انسان بودن، نه ایمان به دینی معین، که شهروندیی یک کشور خاص است. در چنین زمینهای است که میتوان فهمید چرا فلسطینیان میخواهند به عنوان یک دولت-ملت شناخته شوند و نه به عنوان بخشی از اُمت اسلام.
از طنز روزگار است که ایرانیان که این چنین برخوردهای ناشایستی را نسبت به مهاجران روا میدارند مبدأ تاریخشان نه میلاد که هجرت است، یعنی مهاجرت اجباری پیامبری که زیر فشار از مکه به مدینه پناه برد! (و البته پیش از آن گروهی از مسلمانان به دستور پیامبر به حبشه مهاجرت کرده و مورد پذیرش قرار گرفته بودند.)
اکنون به شهروند افغانی میاندیشم که از ایران به سوریه پناه برده بود؛ هماکنون او و خانوادهاش پس از آغاز جنگ داخلی در سوریه به کجا میتوانند پناه ببرند.