آذر سرخ‌فام

مرتضی کاظمیان
مرتضی کاظمیان

چنان پویا و پرامید بود که هنوز مرگ فجیع او را باور ندارم. چنان مهربان بود که نمی‌توانستی ذره‌ای انسان باشی و او را دشمن بداری.” پروانه فروهر که خود در نخستین روز آذرماه 1377 کاردآجین شد، این‌گونه از کاظم سامی می‌گوید.

دکتر سامی، وزیر بهداری دولت موقت مهندس مهدی بازرگان، و رهبر “جاما” (متولد 1314) روانپزشک آزادی‌خواهی بود که سابقه‌ی فعالیت‌های فکری_سیاسی‌اش به نهضت خداپرستان سوسیالیست و همکاری با دکتر محمد نخشب بازمی‌گشت. پیکر سلاخی شده‌ی و غرق به‌خون سامی را در مطب‌اش یافتند. سامی از نسل شهدای 16 آذر بود؛ از طائفه‌ی همان “سه آذر اهورایی” که “در آتش بیداد سوختند”؛ “سه قطره خون”ی که به تعبیر دکتر علی شریعتی “بر چهره‌ی دانشگاه ما، همچنان تازه و گرم است.” احمد قندچی، مصطفی بزرگ‌نیا و آذر شریعت رضوی شهیدان روزی از سال کودتا (1332) بودند که دکتر مصطفی چمران چنین توصیف‌اش می‌کند: “وقایع آن روز چنان در نظرم مجسم است که گویی همه را به چشم می‌بینم؛ صدای رگبار مسلسل در گوشم طنین می‌‌اندازد، سکوت موحش بعد از رگبار بدنم را می‌لرزاند، آه بلند و ناله‌ی جانگداز مجروحان را در میان این سکوت دردناک می‌شنوم، دانشکده‌ی فنی خون‌آلود را در آن روز و روزهای بعد به رای العین می‌بینم.” سامی دانشجوی پزشکی همان دانشگاه (تهران) بود؛ چنان که داریوش و پروانه. سامی در یکی از آخرین نوشته‌هایش تصریح می‌کند: “برای ما و همفکرانی که سیاست را نحوه‌ی مدیریت و روش‌های حل مشکلات و مسائل اجتماعی می‌دانند، کوشش در جهت برخورداری از آزادی و تایید فعالیت‌های آزادی‌خواهانه، امری لازم است.” وی البته تاکید می‌کند: “مهم‌ترین عامل تغییر و تحول جامعه، تغییر و تحول افکار جامعه است؛ و تحقق هر اندیشه سیاسی مستلزم برخورداری از قدرت و امکانات متناسب است، و دستیابی به قدرت و امکانات لازم بدون مشخص کردن نحوه‌ی مدیریت جامعه و راه حل مسائل آن، ممکن نیست.”

 دیدگاه‌های برخاسته از جهان‌بینی توحیدی سامی، یادآور آراء شهیدی دیگر از آذر سرخ‌فام است: سیدحسن مدرس (متولد 1249). شهید مدرس که به‌عنوان مجتهد از سوی آخوند خراسانی و عبدالله مازندرانی به مجلس شورای ملی (دور دوم) راه یافته بود، در دور سوم، به نمایندگی از مردم تهران پا به مجلس نهاد. مخالفت‌های او با قرارداد 1919 و اقدامات وثوق‌الدوله، حمایت‌هایش از نهضت جنگل و میرزا کوچک خان، ستیز مستمرش با رضاخان و مخالفت قاطع‌اش با اختیارات وزیر جنگ، در تاریخ سیاسی معاصر ایران ماندگار است. ستیز مدرس با استبداد و خودکامگی تا سقف استیضاح رئیس الوزرا، رضاخان، در مجلس پنجم پیش رفت. مرد آزاده بارها تبعید و زندانی شد، و درنهایت در 10 آذر 1316 در تبعیدگاه کاشمر، به قتل رسید.

مدرس یکی از مصادیق همان آزادگانی بود که داریوش فروهر توصیف می‌کند: “من فقط یک نوع انسان می‌شناسم و آن انسان خداشناس آرمانخواه است، و یک وظیفه برای این انسان می‌شناسم و آن هم مبارزه با ظلم است تا زمانی که ردپای ظلم نیز از روی زمینی که انسان بر آن زندگی می‌کند به‌کلی پاک شود.”

فروهر (متولد 1307) خود نیز چنین بود؛ حاصل مبارزات مستمر او برای آزادی و دموکراسی و استقلال میهن، از دوران نهضت ملی تا هنگام شهادت، پیکر کاردآجین شده‌ی او و همسر آزاده‌اش در نخستین روز آذر 1377 نبود؛ بل، نام نیک و تاثیر ماندگاری بود که تاریخ سیاسی معاصر ایران، مشابه‌اش را به‌یاد ندارد. تغییر و تحول معنادار در وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی، یکی از ثمرات خون پاک دو شهید وطن‌دوست بود. فروهر، رهبر حزب ملت ایران، در سخنی مانا گفته است: «با اینکه سالهای بسیاری از زندگی‌ام را به خاطر دفاع از یک اندیشه‌ی ضداستعماری و ضد‌استبدادی در زندان گذرانده‌ام، و رفتن به زندان را به‌هیچ‌وجه افتخار نمی‌دانم،  اما بدون تردید، تغییر مشی دادن از ترس زندان را ننگ می‌دانم.» وی سیاست را «چیزی جز خدمت به خلق» نمی‌دانست. نخستین وزیر کار جمهوری اسلامی، همان سرنوشتی را یافت که دیگر وزیر کابینه‌ی بازرگان، کاظم سامی. اما داریوش فروهر را همرزم همدلی، تا آخرین لحظه همراهی کرد: پروانه اسکندری (متولد 1317). مرور جنبش داشجویی دهه 30 بدون یادکرد از پروانه ناقص است؛ چنان که تاریخ مبارزات آزادی‌خواهانه‌ی زنان ایران در نیم قرن اخیر، بدون یادکرد از وی، ناتمام ارزیابی می‌شود. پروانه نیز چونان داریوش در نخستین روز آذر، کاردآجین شد. باور این‌که سیمای هماره لبخند بر لب او، چگونه هدف دشنه‌ی دشمنان سپیدی قرار گرفته، دشوار است؛ اما گویی او خود فرجام خویش را خوب می‌دانست؛ چنان‌که سروده بود:

 در سَرِ قاتلانِ سبزه و گُل‏

هوس قتلِ عامِ جنگل‏هاست‏

غُرّش موج‌ها سراسیمه‏

بوی طوفانی خطر پیداست.

آی دریادلان! کجا هستید؟

تبرِ کینه غرقه در خون است.

اسب سُم می‏زند به بوی خطر

جاده از خونِ عشق گلگون است

 آذر افزون بر مدرس و شهدای 16 آذر و سامی و فروهرها، سرخ‌فام است از خون محمد مختاری و محمدجعفر پوینده، دو عضو برجسته‌ی کانون نویسندگان ایران.

محمد مختاری (متولد 1321) تنها یک “صدا” بود، یک شاعر و نویسنده؛ چنان‌که خود توصیف می‌کند: «من فقط یک شاعر و نویسنده‌ام. مستقل از هر گروه و دسته‌ای، از هر دولت و برنامه و سیاستی. و خواهان آزادی و عدالتِ تفکیک‌ناپذیرم برای آدمی، به‌ویژه برای مردم این مرز و بوم که با همه‌ی نابسامانی‌ها و پلشتی‌هایش، با همه‌‌ی مظلومیت‌ها و ستمگری‌هایش، با همه‌ی اضطراب‌ها و امیدهایش، با ناکامی‌ها و آرزوهای کوتاه و بلندش، زادگاه من است. بند نافم را با اینجا بریده‌اند. از همین‌جا به جهان >می پیوندم و می نگرم.» او نویسنده‌ای بود که اعتقاد داشت: “فرهنگ ما از دیرباز با کمبود و مشکل گفت‌و‌گو روبرو بوده است. گفت‌و‌گو در جامعه‌ی ما نهادی نشده است… ساخت استبدادی دیرینه مانع آن بوده است که به حرف و سخن و صدای دیگری درست گوش کنیم. اساسا گرفتار خطاب و خطابه و یک سویه حرف زدن از بالا و حرف شنوی در پایین بوده‌ایم.” مختاری خود قربانی همین ساخت و نگاه شد؛ رویکرد افراد و جریاناتی که تنها سخن خویش را حق و عین حقیقت می‌شمارند و دیگر صداها را محکوم به سکوت و حتی خاموشی اجباری (برای همیشه) می‌سازند. شاعر آزادی‌خواه را در 12 آذر 1377 قربانی کردند، آن‌که در نیمه‌ی نخست دهه 60 در زندان سروده بود:

ایران  من سزای پریشانیت نبودم

خطی جلی به صفحهء پیشانیت نبودم

آبی  زلال در طلب  کام  تشنه  بودی

خاکی سزای بخشش نیسانیت  نبودم

در  درد خانه کردی و پروردیم به دامن

جز تیشه‌ای به خانه ویرانیت نبودم

خون خوردی ازعذاب و به شوقم ترانه خواندی

شایان غمگساری و غمخوانیت نبودم

گفتم به روز واقعه  افروزمت به جانم

دردت  چنان بسوخت که درمانیت نبودم

تابوت‌ها به سرخی چشمت روانه گشتند

تابوتی از  برای  چراغانیت نبودم

همراه دیگر مختاری، محمدجعفر پوینده (متولد 1333) از مترجمان و نویسندگان برجسته‌ی معاصر بود؛ او نیز مظلومانه در آذرماه جان باخت. کارشناس ارشد جامعه‌شناسی و دانش‌آموخته‌ی سوربن، با رنج و سختی زیست، اما آثار ماندگاری (چون ترجمه‌ی آثار باختین و  ترجمه‌ی تاب گرانقدر لوکاچ: تاریخ و آگاهی طبقاتی) را از خود به‌جای گذاشت و گذشت. خود توضیح می‌دهد که “ ترجمه کتاب تاریخ و آگاهی طبقاتی را در اوج انواع فشارهای طبقاتی و در بدترین اوضاع مادی و روانی ادامه دادم وشاید هم مجموعه‌ی همین فشارها بود که انگیزه و توان به پایان رساندن ترجمه‌ی این کتاب را در وجودم برانگیخت. و راستی چه تسلایی بهتر از به فارسی در آوردن یکی از مهم‌ترین کتاب‌های جهان در شناخت دنیای معاصر و ستم‌های طبقاتی آن؟”

همچنین، آنجا که “باختین” و کتاب او (سودای مکالمه، خنده، آزادی) را معرفی می‌کند گویی دیدگاه خود را تبیین می‌نماید: “در برابر آگاهی وحقیقت تک آوا وتک گونه، آگاهی و حقیقت چند آوا و چند گونه را، و در برابر فرهنگ رسمی و جزمی و سوگ و جدیت خشک، فرهنگ مردمی، جشن، خنده و طنز را قرار می‌دهد.”

آن که را معتقد بود: “بدا به‌حال حکومتی که ملت‌اش با اختناق و سانسور از انحراف و فساد محفوظ بماند” بعدازظهر 18 آذر 1377 در خیابان ربودند و جسد خفه شده‌اش را در روستای بادامک شهریار انداختند.

حکایت قتل‌های زنجیره‌ای و شهدای آذر، بدون یادکرد از دکتر مجید شریف، ناتمام است. دانش‌آموخته‌ی مکتب شریعتی، اندیشمند نوگرای دینی و مترجم و نویسنده‌ی آزادی‌خواه بامداد 28 آبان 1377 برای ورزش صبحگاهی از خانه خارج شد و دیگر بازنگشت؛ خانواده‌اش پیکر بی‌جان او را 4 آذر شناسایی کردند. نام او در کشاکش اعلام رسمی اسامی قربانیان قتل‌های زنجیره‌ای و درخواست‌های رسیدگی مستقل، مظلومانه مسکوت ماند. مترجم کتاب‌های ارزشمندی چون “رزا لوکزامبورگ؛ زن شورشی”، “تاریخ یهود-مذهب یهود” و “تاریخ یک ارتداد: اسطوره‌های بنیانگذار سیاست اسرائیل”، این ابیات لوکزامبورگ را به تمامی مخاطبان خویش، تقدیم کرده است:

“پس بکوش تا یک موجود انسانی بمانی
به حقیقت، اصل کار همین‌ است.
و این بدان معناست که محکم، روشن‌بین و سرزنده‌باشی،
آری، سرزنده، به‌رغم هر‌چه جز این است.
یک موجود انسانی ماندن، یعنی:
اگر نیاز باشد، تمام زندگانی خود را، شادمانه بر “ترازوی بزرگ سرنوشت افکندن”،
اما در همان حال، از هر روز آفتابی، از هر ابر زیبا به وجد آمدن.
دنیا، به‌رغم جمله‌ی دهشت‌هایش، چنین زیباست.
و باز هم زیباتر می‌توانست باشد
اگر بر روی زمین موجودات زبون و سست عنصر وجود نمی‌داشتند.”

شهدای آزادی‌خواه آذر، کوشیدند انسانیم بزییند؛ افسوس که “موجودات زبون و سست عنصر” زندگی زیبا و زیست انسانی آنان را تاب نیاوردند.

این نوشتار با نقل قولی از پروانه فروهر به‌یاد دکتر کاظم سامی آغاز شد، و با نقل قولی از هم‌او پایان می‌یابد: “پیکر سامی را که به سختی نفس می‌کشید با زخم‌های بسیار بر تخت بیمارستان به‌خاطر می‌آورم و با خود می‌گویم، به‌راستی به‌چه گناهی؟ گرچه خوب پیداست آن مرگ دردناک، تاوان تلخ عمری تپیدن برای مردم است.”

و از یاد نبریم که “آذر”، تنها نام یکی از شهدای آذرماه است؛ و “آذر” تنها نام یکی از ماه‌های سال. تاریخ ایران‌زمین آکنده است از نام‌هایی که بر تارک تاریخ می‌درخشند.