از اینجا

نویسنده

بازخوانی اندیشه های فرهنگی پرویز ناتل خانلری

گرامیداشت اعتدال و شرافت فرهنگی

 

یکم شهریور امسال پانزدهمین سالمرگ دکتر پرویز ناتل خانلری بود، بزرگمردی که فقدانش در حکم هدم یکی از ارکان ملیت ایرانی در سده اخیر باید محسوب شود و در این سخن مبالغه ای نیست. گرامیداشت خانلری گرامیداشت یک عمر کوشش بی اهمال و بی ملال در راه ترقی فرهنگ ایران است. گرامیداشت اعتدال، روشن بینی، سنجیده کاری و شرافت فرهنگی است. گرامیداشت تبار تابناکی است که بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردند… یادش چون سپیده دمی که برپیشانی آسمان می گذرد، بر باغ نسل ما شادابی و روشنی و امید می بارد…

 

اعتدال! فرهنگ تلفیقی!

یکی از دل انگیزترین نوشته های خانلری “نامه”ای است که به پسرش آرمان [که مرگش بزرگترین داغ و اندوه زندگی خانلری و همسرش بوده (هفتاد ج۴/۴۰۴)] نوشته است. این نامه به گمان من “مانیفست” اندیشه های ترقی خواهانه خانلری می تواند محسوب شود و دقت در آن نیت واقعی فعالیت های فرهنگی و اجتماعی وی را مشخص می سازد. [هفتاد ج ۲/۳۹۳-۳۸۹].

لحن نامه به مقتضای حال “احساسی” است اما محتوای آن خردمندانه و ژرف است. خانلری در این نامه، دوران خود را عصر ننگ و فساد می خواند و سرگذشت خود را خون دل خوردن و دندان به جگر افشردن می داند و آینده را در هاله ای از ابهام و بدبینی ترسیم می کند. با این همه اعتراف می کند که با وجود تلخکامی ها نمی تواند دل از این آب و خاک بردارد و رسالت و ماموریتش را در انتقال میراث گذشتگان به آیندگان خلاصه می کند. خانلری از شوکت بر بادرفته ایران می گوید و با واقع بینی بنیه مادی کشور را برای تجدید اقتدار گذشته ناکافی می بیند و به این نتیجه می رسد که به ناچار برای “بقا” باید به فکر جایگزینی برای قدرت مادی بود و این بدیل چیزی جز فرهنگ و هنر و دانش نمی تواند باشد. بنابراین در نگاه خانلری [و با توجه به موقعیت حساس ایران] عرصه فرهنگ قلمرو “بودن و نبودن” است؛ “بقای” ملیت ایرانی و امید به هرگونه ترقی ایران مستلزم تعالی و تقویت فرهنگ است. اکنون پرسش این است فرهنگی که بار امانتی بدین سنگینی بر دوش آن نهاده شده چه ویژگی هایی باید داشته باشد، طریق وصول به این فرهنگ کدام است و چه آفت هایی آن را تهدید می کند؟

فرهنگ موردنظر خانلری بی گمان “فرهنگ تلفیقی” و راه نیل به آن “شناخت” و “اعتدال” و آفتش جهل و تندروی و تعصب است. به زعم او فرهنگ تلفیقی فرهنگی است که ریشه در ژرفنای تاریخ و ضمیر ناخودآگاه ملت ایران دارد و در عین حال پنجره ها را برای ورود هواهای تازه ای که از جهان مدرن می وزد، بازگذاشته است. به برکت این فرهنگ، هم هویت ملی و ایرانی ما پایدار خواهد ماند و هم از طراوت و توانمندی های فرهنگ جهانی بی بهره نخواهیم بود. برای رسیدن به این مقصد باید میراث فرهنگی خود را در ترازوی “نقد” بگذاریم و در پرتو اعتدال و دانش زواید و مضرات را هرس کنیم. هرچه با روح ملی ما مطابق نیست، هر چه رنگ “خاص” ایرانی ندارد، هر چه ما را از پیشرفت به سوی کمال باز می دارد، زاید است و رها کردنی. [هفتاد ج۱/۱۴] کهنه پرستی و ارتجاع را ابتدا باید دقیقاً “تعریف” کرد و سپس به مبارزه با آن پرداخت. از آن سو هر چه از فرهنگ جهانی، زیبا و ارزشمند است و موجب تعالی جامعه ما می شود را باید “اقتباس” کرد. خانلری تقلید و اقتباس نقاط اوج فرهنگ کشورهای دیگر را نه تنها مایه شرمساری نمی داند بلکه آن را دلیلی می گیرد بر هوشمندی و دانایی. در اینجا هم نیاز به “تعریف” نقاط اوج و متناسب فرهنگ جهان داریم تا در ورطه “غرب زدگی” و”فرنگی بازی” فرونغلتیم. به نظر خانلری وظیفه دستگاه فرهنگی کشور ساماندهی و هدایت این مقولات مهم و سرنوشت ساز است. او موکداً تکرار می کند که دستگاه فرهنگی [اعم از معارف، آموزش و پرورش و آموزش عالی] برای توفیق در انجام وظیفه خطیر خود باید “استراتژی” مشخص داشته باشد، باید برآوردی واقعی از امکانات و نیازهای فرهنگی کشور داشته باشد، باید اولویت ها و ضرورت ها را بشناسد و باید راهکارهای سنجیده ارائه کند. تعمیم تعلیمات عمومی ابتدایی، تقویت و ترویج زبان فارسی، حفظ پیوند روحی جوانان با فرهنگ ملی از راه تهیه و تدوین کتاب های مختصری که در بردارنده نخبه میراث ذوق و اندیشه بزرگان فرهنگ ایران باشد [کاری که خانلری با انتشار سلسله کتاب های “شاهکارهای ادبیات فارسی” به آن پرداخت. نادره کاران/۶۹۴] و همچنین گسترش آشنایی مردم با تکه های تابناک فرهنگ و تمدن روز دنیا، به ترتیب مهمترین اولویت های فرهنگی ایران است که خانلری به تکرار به آن اشاره کرده است. تدوین گزارش های جامع فرهنگی به منظور ارزیابی واقعی از فرهنگ کشور نیز نکته ای است که بسیار مورد توجه او قرار دارد هفتاد ج۲/۲۳۹. ناگفته نماند اگر مدیریت کلان فرهنگی ضرورت ایجاد و تقویت فرهنگ تلفیقی را برای ادامه حیات کشور در جهان متلاطم امروزی به درستی درک کرده باشد طبعاً مقدمات و لوازم آن را هم باید فراهم آورد. ایجاد فضای باز برای طرح آزادانه عقاید و افکار، مقدمه لازم تحقق چنین آرزویی است. بنابراین اگر خانلری هرگز به «سانسور» و سیطره سیاست بر عرصه فرهنگ روی خوش نشان نداده است [هفتاد ج ۲/۲۱۰- ،۲۰۹ قافله سالار/ ۴۷۶- ۴۶۹] از آن رو است که ایمان دارد، “دوام” ۰تمدن ایرانی را در درازنای تاریخ [که به گمان او بارزترین ویژگی تمدن ایران است]، “مروت و مدارا”ی قوم تضمین کرده است [۷۰ ج۲/ ۱۵۳] مروت و مدارایی که در هنگام برخورد با ملت ها و فرهنگ های دیگر سرلوحه رفتار ایرانیان بوده است.

 

سنت

خانلری در آستانه مرگ در پاسخ به کسی که از سن و سال او پرسیده بود گفت: دو هزار و پانصد ساله ام. [قافله سالار/ ۴۳۳] معنی صریح این سخن آن است که با مجموعه میراث فرهنگی ایران همدلی دارم و در “سنت ها” غرقه ام و به راستی که چنین بود. هرچند خانلری از منادیان عمده تجدد فرهنگی به شمار می رفت و هرچند صفحات پرشمار در معرفی ادب و هنر و اندیشه مغرب زمین پرداخته بود باز ارتباط عمیق او با سنت ها و شناخت ژرفش از فرهنگ ملی باعث شد که بسیار فایده ها از جانب او نصیب این فرهنگ شود. بخش زیادی از اوقات خانلری مستغرق مطالعه و تحقیق در ادبیات و زبان فارسی می گشته. فراوان کتاب و مقاله در این باره از او برجای مانده است؛ با دقت وسواس آمیزی دیوان حافظ را تصحیح کرد و این کار یکی از نقاط عطف تاریخ حافظ پژوهی به شمار می رود. [زریاب خویی، منوچهر مرتضوی، شفیعی کدکنی، عبدالحسین زرین کوب و بهاء الدین خرمشاهی بر این نکته تصریح دارند.] “تاریخ زبان فارسی” او یک کتاب مرجع و مادر محسوب می شود. با تصحیح “سمک عیار” گنجینه ای از لغات و ترکیبات زبان فارسی به انضمام دریایی از نکات تازه در باب اجتماع و فرهنگ ایران را احیا کرد. تحقیقاتش در باب عروض فارسی و آواشناسی دستمایه ای برای شناخت روشن از قابلیت موسیقایی زبان فارسی در اختیار پژوهندگان و هنرمندان قرار داد. مقالات فراوان او نکته های تازه ای “از گوشه و کنار ادبیات فارسی” عرضه کرده است [هفتاد سخن ج۳] به نظر می رسد مروری بر تلقی خانلری از “سنت” و کیفیت تعامل او با آن می تواند برای ما - که هنوز با وجود گذشت تقریباً یک سده از نهضت مشروطه در برزخ سنت و تجدد دست و پا می زنیم- سودمند واقع شود. خانلری سنت ها و آداب و رسوم هر قوم را به دو گروه تقسیم می کند: الف- آنها که محصول طرز زندگی اجتماعی و اقتصادی هر ملتی هستند.

ب- دسته ای که حاصل آمیزش روح هر قوم با اقلیم و محیط او است و نتیجه تجربه های تلخ و شیرین تاریخی است. دسته اخیر سازنده «هویت» هر ملت و موجب تمایز آنها با سایر ملل است. رهاکردن سنن گروه اول خللی در اساس ملیت وارد نمی سازد بلکه در بسیاری از مواقع سبب هماهنگی با تحولات زمانه می شود اما گروه دوم را باید چون عزیزترین گوهرها حفظ کرد و به نسل های آینده انتقال داد. پرسش مهمی که مطرح می شود اینکه چگونه باید این دو گروه را از هم باز شناخت؟ معیار و میزان این ارزیابی چیست؟ آیا همه مولفه های سنن گروه دوم به کلی نیکو هستند یا باید دوباره در محک تجربه گذارده شوند؟ برای پاسخ به این سئوال ها باید “تحقیق” کرد و تحقیق هم “روش” خاص و متعارفی دارد. به همین دلیل خانلری در طی زندگی فرهنگی اش همواره مروج “تحقیق” و مشوق ایجاد “نهادهای تحقیقی” اصیل بوده است. گام نخست “تحقیق” در میراث فرهنگی، ایجاد نهضتی برای تصحیح و انتشار متون فارسی در شعبه های مختلف فرهنگی و تاریخی و تمدنی است. گام بعدی تربیت پژوهشگر کارآمد است که روش تحقیق را به خوبی بداند. گام دیگر تدوین و به سامان رساندن طرح های بنیادی ای است که مهمترین خلاهای فرهنگی و تحقیقی را پر سازد. خانلری در همه این پهنه ها فعالیت سنجیده و کارساز کرد. با تشکیل “بنیاد فرهنگ ایران” (۱۳۴۴) حدود ۳۵۰ کتاب در زمینه های مختلف منتشر ساخت [از تفسیر قرآن و متون عرفانی و ادبی گرفته تا آثار مربوط به نجوم و هیئت و ریاضی و تدبیرملک و خواب گزاری و…] تاسیس “پژوهشکده فرهنگ ایران” (۱۳۵۱) مرحله بعدی تحقق آرمان “شناخت” فرهنگ ملی بود و تدوین و به سامان رساندن [البته ناقص] “فرهنگ تاریخی زبان فارسی” و طرح تدوین “تاریخ جامع ایران” [که آرزوی خانلری بود. هفتاد ج۲/۲۸۸] بخشی از طرح های دوران سازی بود که نشان می داد هدف، شیوه کار و نوع دستاورد یک موسسه تحقیقی “حرفه ای” چگونه باید باشد. [بزرگانی چون شفیعی کدکنی، مهرداد بهار و عبدالحسین زرین کوب قرارگرفتن خانلری در مناصب سیاسی را مقدمه و ابزاری برای تحقق همین آرمان های بلند تلقی می کردند.]

این نکته هم ناگفته نماند که به زعم خانلری بسیاری از ساختارشکنی های “متجددمآبانه نورسیدگان” ریشه در ناآگاهی و بی اطلاعی آنها از سنت و قواعد و فرصت ها و تنگناهای آن دارد. خانلری می کوشید با شناخت و معرفی روشنگر سنت ها به نسل جوان از سنت شکنی های غیرضروری و مضر جلوگیری کند و “استمرار” جریان فرهنگ ملی را تضمین کند [هفتاد ج۲/ ۳۳-۱۱. همچنین برای گزارشی از بنیاد فرهنگ و پژوهشکده فرهنگ رش: قافله سالار/ ۳۱۱-۳۰۱ و ۴۲۰-۴۰۵]• تجدد

“باید با دنیا هماهنگ شد” [هفتاد ج ۱/۱۷-۱۳] بخش بزرگی از تکاپو های فرهنگی خانلری برای تبیین، ترویج و تحقق این شعار صرف شد. البته خانلری نخستین و یگانه اندیشه وری نبود که لزوم هماهنگی با “دنیای امروز” و ضرورت پاره کردن غشای تیره و سخت اوهام، عادات و “مشهورات” متصلب و در بوته نقد امتحان نشده ای را که به بهانه حفظ سنت و هویت [و به تعبیر هدایت”عنعنات ملی”!]، سکون و واپس گرایی را بر ذهن و زبان و عمل جامعه “تحمیل” می کرد، یادآوری نمود؛ “تجدد طلبی” ستون فقرات جنبش روشنگری ایران در سده بیستم محسوب می شود اما امتیاز و ویژگی نوگرایی فکری و عملی خانلری در اعتدال، جامعیت، سنجیدگی و واقع بینی آن است [خصیصه ای که نزد بسیاری از مدعیان تجدد یافت نمی شد و نمی شود.] خانلری در خانواده ای متجدد زاده شد. پدرش بر چند زبان تسلط داشت و علاقه مند بود که فرزندانش از کودکی زبان بیاموزند و با هنر و شعر و نقاشی آشنا شوند. در جوانی هم انس و دوستی با هدایت و نیما و گروه “ربعه” [هفتاد ج ۳/۴۰۲-،۳۳۹ قافله سالار / ۴۶۸-۴۴۷] که پیشتازان تجدد ادبی زمان خود بودند بر او بسیار موثر واقع شده بود. تسلط بر زبان های مختلف شوق شدید به مطالعه در ادب و هنر مغرب زمین و سرانجام سفر به اروپا موجب شد بینشی وسیع از فرهنگ فرنگ به دست آورد. فیض مجالست با سیدحسن تقی زاده [= برجسته ترین چهره تجددطلبی ایران در قرن اخیر] در کتابخانه مجلس سنا [هفتاد ج ۴/۴۰۸] هم طبعاً در مایه ورتر کردن اندیشه نوگرایی او موثر بود اما با وجود این همه ارتباط و آشنایی و پیوستگی، خانلری در برابر فرهنگ غرب هرگز “پاکباخته” نشد [هفتاد ج ۲/۲۳ _ ۱۶] و “فرنگی بازی” [همان / ۳۴-۲۷] درنیاورد. هرگز به این باور نرسید که ایرانی باید “قلباً و جسماً و روحاً” فرنگی شود. هرگز تئوری ها و الگو های غربی را پیش از آنکه با مقتضیات و ممکنات جامعه ما سنجیده شود، برآورنده کلیه نیاز ها و جبران کننده همه عقب ماندگی ها تلقی نکرد. پایه تجدد خواهی خانلری بر “شناخت” دقیق و عاری از هیجان و تعصب نسبت به فرهنگ جهانی قرار گرفته است. این “شناخت” ژرف و همه جانبه البته معطوف به کشور و نظام و فرهنگ خاصی نبود؛ شرق و غرب، لیبرالیسم و سوسیالیسم و در یک کلام هر ملت و فرهنگی که نقدی سره برای عرضه داشت باید مورد مطالعه و توجه قرار می گرفت. خانلری با روشن بینی “شناخت” دقیق و عالمانه را مقدمه “اقتباس” موفق محسوب می کرد. یکی از پایه های این شناخت پرهیز از دل سپردگی و تقلید ظواهر زندگی غربی است. خانلری می خواست طبقه “روشنفکر” که به زعم او نجات ایران به همت آنان منوط است، [هفتاد ج / ۱-۲۹ ج ۲/۲۴] با مبانی اندیشه های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی فرنگ به عنوان بستر های حقیقی اقتدار ترقی تمدن پیشرو و مسلط زمانه آشنا شوند. بخش مهمی از این شناخت جامع البته از راه “ترجمه”حاصل می شد. شخص خانلری کارنامه ای پربار در ترجمه آثار فرنگی دارد.

[نادره کاران / ،۶۹۱ رستگار فسایی / ۱۰۶- ،۱۰۲ هفتاد سخن ج ۴]. درباره چند و چون ترجمه بسیار تامل کرده و سخنان راهگشایی گفته است [هفتاد ج ۱/ ۳۲۵- ،۳۱۵ ج ،۲ ۳۲۵- ،۳۲۰ ۳۵۷-۳۴۶] در ترجمه نیز نظر به کشور خاصی نداشته است. هم آثار اروپای غربی را ترجمه می کرد و هم به اروپای شرقی و روسیه می پرداخت در ضمن هند و چین و ژاپن را نیز که تمدن فرهنگی کهن داشتند از خاطر دور نمی داشت. مهم ترین دغدغه خانلری در ترجمه سلامت زبان و سلامت و شیوایی آن بوده است. زیان ترجمه ناساز و بی اندام را به مراتب بیشتر از ترجمه نکردن می دانست. نکته دیگری که خانلری به آن توجه می کرد، نوشتن مقالاتی بود که آگاهی های درست از کلیت جریان ادب و شعر و هنر در مغرب زمین به خواننده می داد. او “شیوه های نو در ادبیات جهان” و برخی از سلسله جنبانان تحولات ادبی اروپا را به ایرانیان معرفی می کرد. [هفتاد ج ۴/ ۲۰۶ _ ۳] در تمام این نوشته ها می کوشید، مسائل ضروری و اساسی را با زبانی ساده و بدون هیچ گونه فضل فروشی به خواننده بیاموزد. شخصاً وقتی این مقالات را می خوانم احساس دانشجویی را دارم که در کلاس استادی جدی و کوشا که “جزوه” می گوید، نشسته است. خانلری با تاسیس مجله دوران ساز “سخن” کوشید همین اعتقادات را در چشم اندازی گسترده تر دنبال کند. او سخن را آینه اندیشه، ذوق و هنر طبقه “روشنفکر” کشور می دانست. “سخن” ابزار “تجدد طلبی” خانلری بود همانگونه که “بنیاد فرهنگ” عرصه “سنت دوستی” او محسوب می شود. نگاه سخن به “آینده” بود و برای آن به وجود آمده بود که به “فرهنگ ایران امروز” (=۱۳۲۳) خدمت کند و “فاصله ای را که میان ایران و کشور های بزرگ جهان از حیث دانش و هنر پدید آمده از میان بردارد و ایران را در شئون فرهنگی با دنیای امروز هماهنگ کند.” خانلری در سخن به مطالبی می پرداخت که به گمان او “دانستن آنها برای یک فرد باسواد ایرانی لازم و جهل از آن نقص” بود. مطالبی از قبیل بحث در باب هنر و مباحث مرتبط با آن موسیقی مدرن، نقاشی و تاریخ تحول آن، نقد ادبی، شعر نو، داستان کوتاه و… [رش: ۱/۳۶ _ ،۵ رستگار / ۲۴۲- ۲۲۷] بسیارند نام آشنایان عرصه فرهنگ که به تاثیر خانلری و سخن در تحول و پیشرفت هنر و اندیشه خود معترفند [مثلاً دکتر اسلامی ندوشن. رش: روز ها ج ۳/۵۷]. اینکه بزرگانی چون زرین کوب و یارشاطر به ایهام خانلری را “مرد سخن” و “سخن سالار” لقب داده اند، شاید به این جهت باشد که شاخص ترین دستاورد فرهنگی خانلری را “سخن” می دانند. [رش: حکایت همچنان باقی / ۴۰۹ _ ،۴۰۴ قافله سالار / ۴۲۸- ۴۲۲] نکته دیگر اینکه اگرچه خانلری به جریان تجددطلبی تعلق داشته است اما هرگز از آسیب شناسی آن غفلت و تغافل نکرده و با صراحت کاستی ها را باز گفته است. در یک نگاه کلی او جامعه را به سه بخش تقسیم می کند. ۱- اقلیتی سودپرست و ستم پیشه که همواره مطامع شخصی را بر منافع عمومی ترجیح داده اند. ۲- اکثریتی که در جهل و فقر دست و پا می زنند و سرانجام گروهی “آگاه” که اهل بینش و اندیشه اند و در آرزوی بهبود اوضاع. خانلری مسئولیت عمده هدایت و راهبری جامعه به سوی پیشرفت مادی و معنوی را متوجه این دسته می داند. وی عقب ماندگی جامعه را یکسره به ستم اقلیت و جهل توده نسبت نمی دهد. روشنفکران نیز به نوبه خود بسیار مقصرند. به نظر خانلری جریان روشنفکری رهبرانی معتدل، آگاه و چاره گر نداشته است. خودپرستی ها و غرض ورزی های حقیر مانع از “اتحاد” میان روشنفکران برای نیل به اهداف عالی شده است. هیجان و احساس و تعصب، صبغه اصلی ذهن و زبان بخش بزرگی از آنها است. آرمان گرایی کور قدرت درک واقعیات را از آنان سلب کرده و توقعات و انتظارات بزرگ که مقدمات تحقق آنها در کوتاه مدت فراهم نیست، در هنگام مواجه شدن با موانع آنها را به دامان یاس و انفعال سوق داده است. خانلری “انتزاع گرایی” افراطی در هنر و رواج “ادبیات مرگ” در میان روشنفکران را نشانه ای از مسئولیت ناشناسی و خردگریزی این جریان می داند. [هفتاد ج۲/ ۲۱۷/ ج ،۱ ۴۳۴-۴۳۰]او می گوید روش هیجانی و سطحی نگرانه روشنفکران در نفی و تخریب “نالازم و بی فایده” هر آنچه تعلق به حیطه “سنت” دارد، موجب شده که توانایی برقراری ارتباط با توده مردم از آنها تا حدود زیادی سلب شود و اندیشه و هنرشان به دلیل نبودن “زمینه” فرهنگی مشترک نتواند آنگونه که بایسته و شایسته است بر مردم “تاثیر” بگذارد و افکار و آمال ترقی خواهانه را به آنها “القا” کند. [تاکید تام خانلری بر حفظ “وزن” شعر فارسی و پرهیز از بی رسمی ها و هنجارشکنی های بی قاعده علت عمده اش تضمین قابلیت تاثیر شعر بر مخاطب ایرانی از راه “عادت” بوده است، کمااینکه انذار او از رواج “وقاحت نگاری” (هفتاد، ج۲/ ۲۰۱-۱۹۷) در ادبیات را هم از این منظر می توان تحلیل کرد باید حریم اصول جامعه را نگاه داشت تا جامعه به چشم احترام در آثار ما بنگرد.] خانلری به جریانات روشنفکری اکیداً توصیه می کند که “عقلانیت” و واقع نگری را سرلوحه فعالیت های خویش قرار دهند و هرگز “نومید” نشوند. تعریفی که از شکست به دست می دهد، عامل ایجاد امید و پویایی است. شکست یعنی “از پیروزی نومید شدن و دست از کوشش بازداشتن”. پس روشنفکران تا هنگامی که به بازنگری و نقد و ارزیابی کارنامه خویش می پردازند، تا زمانی که برای منافع ملی حاضرند از “من”ها بگذرند، تا زمانی که امید به بهبود را از دست نداده اند و برای رفع مشکلات می کوشند، شکست نخورده اند [هفتاد، ج۲/ ۲۶-۲۴]. و… سخن آخر او با روشنفکران:

“امروز، روزگار ما خوب نیست، در کار ما هزاران عیب و نقص هست. باید زود، هر چه زودتر کار را چاره کنیم. خطری عظیم در پیش است. خطر آنکه فرصت کار از دست برود و دیگر کوشش و آرزوی ما سودی ندهد. مسئله ای که با آن روبه رو هستیم مسئله “هستی یا نیستی” است.” [همان]

 

هنر

خانلری در باب هنر و ماهیت آن و همچنین مقولات بنیادی و مهمی چون ارتباط هنر با اخلاق، سیاست، اجتماع، دانش و… بسیار اندیشیده بود و به نظر می رسد در طرح گسترده و صریح این مباحث در مطبوعات فارسی پیشگام باشد. انگیزه او در پرداختن به این مسائل بی گمان برآوردن نیازی فوری بود. جامعه فرهنگی دستخوش پریشانی ذهن و عمل بود و در ورطه افراط ها و تفریط ها - که هر دو از “ناآگاهی” نشأت می گیرد _ دست و پا می زد. خانلری با طرح این مباحث کوشید که اولاً صورت مسئله را به روشنی تقریر کند و اهمیت آن را یادآور شود و دیگر با توجه به امکانات و مقتضیات فرهنگی و اجتماعی راهی فراروی جوانان مشتاق به هنر و خلاقیت هنری بگشاید.بنابراین از این مقالات و نظرات نباید تازگی، جامعیت و انسجام تئوری های فلسفی متداول را انتظار داشت بلکه باید آن را از منظر تناسب با احتیاجات “فوری” فرهنگ آن دوران نگریست. او ابتدا به تعریف هنر می پردازد. “هنر کوششی است برای خلق زیبایی” و این کوشش فی نفسه لازم نیست مقید به ایجاد “سود” برای جامعه باشد. دلالت ضمنی این تعریف آن است که در تدبیر امور روزمره نباید “منطق هنری” را مدخلیت داد. هنر و منطق هنری ابزارها و الزامات خود را دارد که با اقتضائات اداره کشور ماهیتاً متفاوت است. البته تاکید بر “ناسودمندی” بالذات هنر برای پیشبرد امور جامعه به این معنا نیست که هنرمند باید از اجتماع کناره بگیرد و “بی طرف” بماند و برای اصلاح کاستی ها نکوشد. خیر! در نگاه خانلری هنری که با زمانه و اجتماع و سرنوشت و دغدغه های مردم مرتبط نباشد، “مرده” و بی تاثیر است اما آنچه اهمیت دارد و لغزشگاه بسیاری از استعدادها است “کیفیت” ارتباط هنر با جامعه و مسائل آن است. خانلری هنرمند را واجد شأن و نقشی متفاوت با شأن و نقش سیاستمدار و روزنامه نگار و مبارز انقلابی می داند و از اینکه “هنر” مقهور “سیاست” گردد و به مجرا و منبری برای تبلیغ شعارها و اصول عقاید احزاب و باندها مبدل شود اکیداً اظهار نگرانی می کند.

به گمان او “سیاست زدگی”، هنر را از ارزش و اعتبار “هنری” تهی می سازد و مانع از ماندگاری و شمول آن می شود. هنر برای اینکه هنر باشد و ناموثر و محدود به زمان و مکان نشود لازم است که از استغراق در “جزئیات” پرهیز کند و “موضوع آن کلی باشد”. هنر می تواند [و یا حتی با توجه به شرایط ایران “باید”»] سیاسی باشد اما در وهله اول باید «هنر” باشد. در باب ارتباط اخلاق با هنر هم خانلری قائل به استقلال هنر از اخلاق است و آن را به هیچ وجه “ابزار” آموزه های اخلاقی نمی داند. البته این استقلال لزوماً مرادف تباین و تباعد نیست. به نظر او نقطه تلاقی هنر و اخلاق در هدف نهایی ای است که دنبال می کنند و آن عبارت است از “طلب کمال”، منتها “مسیر” رسیدن به “کمال” متفاوت است؛ اخلاق از مسیر الزام و حکم به کمال می رسد و هنر از طریق “زیبایی” و ستایش “موثر” آن. به نظر می رسد خانلری هنر را برای اعتلای نفس انسانی و آراستگی آن به فضایل، از اخلاق کامیاب تر و “موثر” تر ارزیابی می کند. “تاثیر” هنر برمخاطب و قدرت “القا” عواطف و مولفه های “جهان خیالی” هنرمند بر او، موضوعی است که به شدت توجه خانلری را جلب کرده است. خانلری هنری را موثر می داند که بازتاب دهنده “نگاه خاص” هنرمند به “زندگی” باشد. هنرمند باید “آزادانه” جهان را از منظر چشم خود بنگرد و به تعبیر و تفسیر آن بپردازد. به عبارتی دیگر خانلری قائل به حداکثر آزادی هنرمند در ساحت “معانی” است. این آزادی تنها در جایی محدود می شود که قوه “تاثیر” آن برمخاطب سستی گرفته باشد. او به نقد بی امان جریاناتی می پردازد که “سنت ها” و “کلیشه”ها را بر هنرمند تحمیل می کنند. اما در عرصه “بیان” - که رویه دیگر سکه هنر است- خانلری آزادی را هرگز به معنای “بی قیدی” نمی گیرد. در نگاه او هنر “بی قید” هنر نیست. “بیان” [که در اینجا معنای بسیار عام و گسترده ای دارد] همواره ملازم و مستلزم برخی قیدها است. آزادی هنر در عرصه “بیان”، آزادی “انتخاب قیود” متناسب با ساختار اثر هنری است. وجود و اعتبار این “قید”ها هم رابطه مستقیم دارد با قابلیت تاثیر آن بر ذهن و عواطف مخاطب از رهگذر “سابقه و عادت ذهنی”. نکته دیگری که خانلری به منظور افزایش “تاثیر” هنر بر مخاطب بر آن تاکید می کند، تشویق هنرمند به بالا بردن سطح “دانش” هنری خویش است. به نظر او در عالم هنر نیز چون جهان دانش قواعد ثابتی وجود دارد که هنرمند باید با آنها آشنا شود. [هفتاد سخن ج۱/۸۴- ۳۷]

 

تعلیم عمومی

معضل “بی سوادی” را شاید بتوان مهمترین دغدغه و حل آن را اساسی ترین آرمان فرهنگی و ملی دکتر خانلری محسوب کرد. خانلری بزرگترین مانع ترقی کشور را پس از فقر ستوه آور [= فقری که تامین حداقل معیشت را ناممکن می کرد] بی سوادی می دانست و معتقد بود که “همه” قابلیت های مادی و معنوی دستگاه فرهنگ کشور باید صرف گسترش “تعلیم عمومی” شود و در این راه، بی عملی و ندانم کاری متولیان فرهنگ مملکت را شدیداً مورد انتقاد قرار می داد. او هرگونه اهمال و کاهلی در تعمیم سواد را ضربه ای هولناک به اساس ملیت ایران تصور می کرد و می گفت که باید مهمترین اولویت کشور را پس از تامین نان روزانه، تعمیم سواد قرار داد. البته نگرانی او بی دلیل نبود. در دنیایی که به قول او در هر سه دقیقه یک تحقیق علمی صورت می گرفت، ترقی و توسعه کشوری که ۸۵ درصد مردمان آن بی سواد مطلق بوده اند چگونه ممکن بود؟ تعلیم عمومی و توانایی مردم برای خواندن و نوشتن به زبان فارسی در کشوری چون ایران که تنوع فرهنگی و قومی فراوان دارد، گام بلندی در حفظ “وحدت فرهنگی” و تحکیم وحدت ملی و یکپارچگی ارضی به شمار می رفت. دموکراسی و حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش که آرزوی خانلری بود [هفتاد ج ۱/ ۲۵] چگونه می توانست تحقق بیابد هنگامی که بیشتر مردم حتی نمی توانستند رای خود را بنویسند. توجه به این نکات خانلری را بر آن داشت که در این باره عمیقاً به بررسی بپردازد و طرحی نو د راندازد. در مرحله نخست پیشنهاد می کرد که: الف _ حاکمیت و مدیریت کلان کشور تصمیم بگیرد که آیا باسوادی همه مردم لازم است یا نه؟ب- اگر لزوم باسوادی تشخیص داده شد، ارزیابی واقع بینانه ای از امکانات و توانایی های کشور به عمل آید و متناسب با آن روشی کارآمد اتخاذ گردد.

روش خانلری که بعد ها در طرح “سپاه دانش” نمود پیدا کرد [طرحی که به قول خودش در مسیر اجرا “خراب و فاسد” شد. (هفتاد، ج ۴/۴۰۹)] مبتنی بود بر استفاده از تمام ظرفیت کشور برای تامین حداقل سواد عمومی. آنقدر این مسئله در نگاه خانلری ضرورت و فوریت داشته است که حتی صرف بودجه دولت برای تعلیمات دبیرستانی و گسترش ابتر دانشگاه ها را نوعی “تجمل” محسوب می کرد. او می گفت بودجه محدود دولت فقط باید صرف تعلیمات عمومی ابتدایی گردد و دبیرستان ها به بخش خصوصی واگذار شوند چون “عدالت” حکم می کند که در وهله اول “همه” مردم از حق تعلیمات ابتدایی بهره مند باشند. خانلری با طرح سپاه دانش که در عرصه نظر و تئوری معقول بود و با امکانات کشور هم تناسب داشت، می خواست کشور را فقط “یک گام” به پیش ببرد و در آرزوی ترقی و توسعه کشوری باشد که همه مردمش دست کم می توانند رای خود را به “زبان فارسی” بنویسند و این را یک نوع “دفاع ملی” تلقی می کرد. [هفتاد ج ۲/۱۳۷-۷۱]

 

اصلاح یا تغییر خط فارسی

مسئله اصلاح و تغییر خط فارسی به عنوان یکی از مقدمات ترقی مادی و معنوی، از همان ابتدای آشنایی ایرانیان با تمدن اروپا و طلیعه تجددخواهی در ایران، مورد توجه اصلاح طلبان قرار گرفت. نوع مواجهه خانلری با این مسئله شباهت زیادی دارد به تطور عقیده یکی از بزرگترین پیشروان جریان تجددطلبی در ایران یعنی سیدحسن تقی زاده. خانلری نیز در جوانی [سال ۱۳۲۴ ش] همانند تقی زاده طرفدار تغییر خط بوده و به مرور زمان و پخته تر شدن اندیشه، از فکر تغییر خط باز آمده و به اصلاحات هدایت شده و روشمند در آن بسنده کرده است. وقتی مجموعه مقالات خانلری در این موضوع را مطالعه می کنیم چند ویژگی بارز در آن می بینیم:

الف- نگاه جامع، مشی معتدل و شیوه خردمندانه در طرح مسئله و پاسخ دادن منطقی به شبهات و اشکالاتی که وجود دارد. ب- تلاش برای ایجاد صلاحیتِ علمی ابراز نظر در این موضوع برای خواننده از راه نوشتن مقالاتی زبان شناسانه که مقدمات علمی لازم برای ورود به این مبحث را در اختیار او قرار می دهد. ج- تاکید فراوان بر اینکه در مسائل فرهنگی منطقه ممنوعه نداریم و باید آزادانه درباره هر مسئله ای به بحث و بررسی پرداخت. د- اولویت قائل شدن برای مصالح عمومی فرهنگ کشور و بی تعصبی و پای نفشردن براعتقاد [حتی منطقی و معقول] خود. خانلری با نگاهی به آمارهای فرهنگی دریافت که تغییر خط ارتباط چندانی با گسترش تعلیم عمومی ندارد، در نتیجه نیروی خود را برقاعده مند ساختن خط و ایجاد رسم الخط واحدی که مورد اجماع و پذیرش عموم قرار بگیرد، متمرکز کرد تا از این طریق از تشتت و نابسامانی در خط فارسی جلوگیری کند. [زبان فارسی و زبان شناسی/ ۲۸۱- ،۲۵۰ هفتاد ج۲/۳۱۸- ۲۹۷ ، ۳۸۸- ۳۸۳]

•زبان فارسی

“من فارسی را عزیز می دارم و به خود می بالم که این زبان من و کسان من است. زبانی که شیرینی آن را دشمن و دوست و خویش و بیگانه چشیده اند… نزد من وطن آن نیست که شما می پندارید… هرجا که فرهنگ ایرانی هست وطن من است… نمی گویم که فرهنگ همان زبان است. اما زبان هم یکی از اجزای فرهنگ است و جزء بزرگی است! پس آنان که به زبان فارسی تاخته اند [و می تازند] به وطن من می تازند. چرا در دفاع درشت نباشم؟ خاصه که می بینم دست غرض دشمنان در این کار است.” [زبان شناسی/ ۱۷۵] خانلری نسبت به زبان فارسی چنین تلقی و احساسی داشت. راستی چگونه باید از زبان فارسی “دفاع” کرد؟ پاسخ به این سئوال بخش مهمی از کارنامه او را تشکیل داده است؛ خانلری ادیب بود، شاعر بود، نویسنده بود، زبان شناس بود، آواشناس بود، دستور می دانست، با ادبیات جهان آشنایی داشت، بر میراث ادب فارسی احاطه داشت، از ذوق و ابتکار و قوه نقد و همت تحقیق و اعتدال و روشن بینی بهره مند بود و… همه این امتیازات را در هم آمیخت تا “خانلری” شد و به “دفاع” از زبان فارسی پرداخت. دفاع خانلری از زبان فارسی از چنین چشمه ای آب می خورد. نگاه او به مسائل زبان فارسی جامع و عالمانه بود و “زبا”» مقالات و کتاب هایش روشن، مستدل و بی مجامله. او تقریباً به تمام “بایدها و نبایدها”ی مربوط به زبان فارسی پرداخت؛ تاریخ زبان، زبان شناسی، آواشناسی، دستور، شیوه تدریس فارسی در مدارس ترجمه، لغت سازی، زبان رسمی و لهجه ها، آفات شیوه های نویسندگی معاصر، طرح هایی که باید به سامان رساند، بیراهه هایی که باید شناخت و مسدود کرد و… ما در این گفتار به تناسب یکی دو نکته را یادآوری می کنیم. ۱- خانلری به شیوه تدریس زبان و ادبیات فارسی در مدارس به شدت معترض است و آن را ناکارآمد و “یاوه” توصیف می کند. او علل این ضعف را در سه ساحت طبقه بندی کرده است: الف- هنوز بر متولیان فرهنگ کشور مشخص نیست که چه “هدفی” را از تدریس فارسی دنبال می کنند. ب- طبعاً “بی هدفی” مولد “بی روشی” است لاجرم روش مناسبی نیز اتخاذ نگشته است. ج- مقدمات و ابزار لازم و کافی فراهم نشده است. به نظر او “هدف” اصلی از تدریس ادبیات فارسی عبارت است از: ۱- آشنا کردن جوانان با میراث فرهنگی گذشتگان که این امر موجب افزایش دلبستگی به کشور و ایجاد نحوه تفکر و ذوق “خاص” ملی خواهد شد. ۲- پرورش ذوق فردی و آموزش شیوه های ادراک و نقد و تحلیل امور هنری. ۳- آموزش زبان و قواعد آن و آشنایی با طرق گوناگون بیان معنی.خانلری سپس به نقد طریقه تعلیم فارسی می پردازد. اتکای بیش از حد برمحفوظات، عدم وجود نظم و توالی منطقی میان مباحث درسی، به کار نگرفتن قوه تعقل شاگرد در مراحل تحصیل زبان و از همه مهم تر کاربردی نبودن اصل و قواعد ادبی مهمترین نقاط ضعف روش تدریس فارسی در مدارس است. در حوزه ابزار و مقدمات نیز برای دو مقوله اهمیت حیاتی قائل است؛ یکی تربیت معلمان آگاه و دیگر تدوین کتاب های درسی متناسب و روشمند. خانلری با تالیف کتاب “دستور زبان فارسی” به راستی تحولی در روش تدریس قواعد زبان ایجاد کرد. در این کتاب شیوه های مدرن زبان شناسی اعمال شد و سعی شد روندی “منطقی” که تعقل دانش آموز را به کار گیرد انتخاب شود. دستور زبان خانلری نسبت به دستورهای سنتی “آسان” تر و “پیراسته ” تر بود و همه تلاش مولف بر آن قرار گرفته بود که مباحث اصیل و اصلی که از دانستن آن گریزی نیست به شاگرد آموزش داده شود. او می خواست دانش آموز از همان روز نخست که به یادگیری زبان خود می پردازد با “تفکر منطقی” خوگر شود [هفتاد ج۲/۳۳۵] و همین نکته نشان می دهد که این مرد بزرگ چه نگاه روشن و متینی به مسائل و مشکلات ایران داشته است.[رئوس انتقاداتی که بر دستور خانلری گرفته اند را می توان در دو گزاره زیر خلاصه کرد: ۱- تعبیرات و موضوعات و اصطلاحات دستوری عوض شده است.۲- رواج آن رابطه مردم را با دستور سنتی قطع کرده است (فرشید ورد، دستور مفصل امروز/۳۷)

اما پاسخ خانلری: ۱- تعصبی بر روی اصطلاحات وضع شده ندارم و می توان در صورت وضع لغات مناسب تر، آنها را تغییر داد.۲- نیازی نیست مردم عادی دستور “سنتی” بخوانند همین که مقدار لازمی “دستور زبان فارسی” بخوانند و «بفهمند” و آن را به کار ببرند، آموزش و پرورش به هدف خود نائل شده است (هفتاد ج۲/۳۳۵- ۳۲۹- ۳۲۸)] همچنین یکی از خدمات بزرگ خانلری توجه او به تدوین و انتشار و توزیع هماهنگ کتاب های درسی بود که به یک پریشانی بزرگ فرهنگی خاتمه داد.

[رش: رستگار/ ۲۷۷-،۲۶۹ قافله سالار/ ۳۳۵-،۳۳۱ گسترده ترین شرح در این باب، در خاطرات عبدالرحیم جعفری به نام “در جست و جوی صبح” آمده است] در باب کتب درسی ادبیات نیز او بر آن بود که نباید ذهن ساده نوجوانان را با قواعد مندرس و بی فایده بدیع، بیان و عروض سنتی انباشت، شرح حال بزرگان قدر اول ادب و فرهنگ را باید به دانش آموز یاد داد و شاگرد دبستان و دبیرستان نیازی ندارد که سال تولد و وفات فلان شاعر درجه سه را به خاطر بسپارد.در باب متون نیز باید نمونه های برجسته ذوق و هنر و نظم و نثر ایرانی در همه ادوار را که هم از حیث زبان و ساختار دشوار و متروک نیست وهم از حیث محتوا، ویژگی “برکشندگی” دارد و باعث وسعت دید جوانان و پرورش و پختگی شخصیت آنان می شود برگزید و در اختیار دانش آموزان قرار داد.

[زبان شناسی/ ۲۴۸-،۲۳۳ هفتاد ج ۲/۳۴۶-۳۲۵] از سوی دیگر “معلم” در نگاه خانلری یک واحد فرهنگی به شمار می رود و مسئولیت سنگینی بر دوش دارد. به عقیده او بخش بزرگی از فساد عظیمی که در دستگاه فرهنگی ما وجود دارد ناشی از ضعف ایمان معلم به اصالت علم است. شخص خانلری بیش از چهل سال در دانشگاه و دبیرستان ها “معلمی” کرده بود و کاملاً با مشکلات و وظایف این طبقه شریف آشنایی داشت. [ایرج افشار، اسلامی ندوشن و شفیعی کدکنی در دبیرستان و دانشگاه شاگرد خانلری بوده اند] به نظر او معلمی که می خواهد زبان فارسی تدریس کند باید فارغ التحصیل رشته ادبیات باشد و حوزه در کار خویش تخصص داشته باشد. تا زمانی که “معلم” توانمند و مشتاق تربیت نشود توقع ترقی علم و فرهنگ آب در هاون کوبیدن است. [زبان شناسی/۲۴۵]

۲- ایران کشوری است تشکیل یافته از طیف متنوع و متکثری از اقوام، مذاهب، فرهنگ ها و لهجه ها. سیاست ایجاد “وحدت ملی” با وجود این “تکثر” چگونه باید دنبال شود و به ویژه رابطه زبان رسمی با لهجه های محلی چگونه رابطه ای باید باشد؟ پاسخ به این سئوال خود حقیقت نقد حال ما است آن.

هر چند خانلری به تحقیق در زمره افرادی نیست که “توهم توطئه” دارند اما به روشنی “وحدت ملی” ما را آماج توطئه های بیگانگان می بینند. البته او مانند بسیاری چاره کار را تنها در متهم کردن خائن داخلی و سیاست خارجی نمی جوید. به نظر او چاره کار از بین بردن زمینه تحرکات تجزیه طلبانه است. وی مذهب و زبان را دو موضوع عمده اختلاف انگیز میان اقوام ایرانی برمی شمرد و معتقد است اختلافات مذهبی را باید با “مدارا و مماشات” از میان برد. هرگونه دمیدن در کوره نقارهای کهنه مذهبی تیزکردن بازار دشمنان وحدت ملی ایران است؛ “مدارای” مذهبی و عقیدتی شیوه پدران ما از دوران باستان بوده است. آنها بیگانگان را در سایه بخشش و بزرگواری خویش پناه می دادند. اکنون چرا ما با هموطنان خویش که با هزاران رشته گذشته و آینده مان به هم پیوند خورده مدارا و مروت نکنیم؟

اما در باب لهجه ها خانلری گسترده تر بحث کرده و به سائقه تخصصش به آن نگاهی “علمی” افکنده است. او در ابتدا زبان رسمی و لهجه را تعریف می کند و منشا و نوع رابطه آنها را باز می گوید. او می گوید زبان رسمی وسیله مشترک ارتباط میان اقوام یک کشور است. زبان رسمی در ایران بزرگترین مولفه وحدت ملی است. لهجه ها البته باید بمانند و وظیفه نهادهای تخصصی فرهنگی است که اقسام تحقیقات علمی را راجع به آنها سامان دهند. [خود او هم یک طرح دقیق و مقدماتی پیشنهاد داده است. (زبان شناسی/ ۱۶۵- ۱۴۹)] اما سیاست حیاتی برگشت ناپذیر که در راه آن مضایقه از عمر و مال نیست، ترویج زبان رسمی در سراسر کشور است. همه آحاد ملت ایران “باید” بتوانند به زبان فارسی بخوانند و بنویسند. البته راهکار گسترش زبان فارسی “اجبار” نیست. خشونت و اعمال زور در امور فرهنگی ساده ترین و در عین حال ناپدیدارترین روش ها است. “باید” سیاست “تشویق” را پیش گرفت، باید از همه فناوری های آموزشی و ارتباطی برای گسترش زبان فارسی استفاده کرد. باید انواع و اقسام جوایز ادبی را در میان اقوام ایجاد کرد. باید از تلویزیون و رادیو و سینما بهره برد و داستان های ملی را در قالب های جذاب نمایشی به مردم منتقل کرد. باید اوج های درخشان ادبیات قدیم را انتخاب کرد و در قالب کتاب های کوچک، ارزان و در نسخه های فراوان در دسترس مردم قرار داد. باید… [هفتاد ج۲/ ۸۶-،۸۱ زبان شناسی/ ۱۶۵- ۱۳۹]

•نقد ادبی

اگر روزی تاریخ “نقد ادبی” ایران در قرن بیستم نوشته شود، کارنامه خانلری فصل فاخر و بلندبالایی از آن را تشکیل خواهد داد. کارنامه خانلری را در حوزه نقد ادبی از دو منظر می توان ارزیابی کرد: نخست اینکه بی گمان او شخصاً از توانمند ترین “منتقدان” روزگار خود محسوب می شود و نمونه های درخشانی از “نقد” را در آثار خویش عرضه کرده است. [به عنوان مثال باید از خطابه کم مانند و درخشانش در باب “نثر فارسی در دوران اخیر” که در کنگره نویسندگان ایران ایراد گشت، یاد کرد (هفتاد ج۳/۳۲۹) که بسیار مورد تحسین و توجه قرار گرفت. برای نمونه ر ش: سیاح، نقد و سیاحت/ ۲۸۰- ۲۷۸] و دیگر اینکه او با تاسیس ماهنامه “سخن” جریانی جدید و مستمر از نقد ادبی را ایجاد و ترویج کرد؛ جریانی که شیوه کار و دستاوردهایش، با آنچه هنجار زمانه بود، اختلافات بنیادین داشت. به نظر می رسد به خصوص با توجه به نابسامانی های شگفت آوری که دامنگیر “نقد ادبی” در روزگار ما است، درنگی بر راهکارها و اصولی که خانلری پیشنهاد کرده است، بسیار سودمند باشد. وی در یک چشم انداز گسترده، قلمرو عمل “نقد ادبی” را به دو حوزه “تحلیل و ارزشیابی آثار گذشتگان” و “هدایت و رهبری ادبیات امروز” تقسیم کرده است و در هر حوزه به آسیب شناسی روند و روال معمول و ارائه راه حل های صریح و تأمل برانگیز پرداخته است. در بخش تحلیل ادبیات کلاسیک او ابتدا به نقد و “نفی” قواعد و اصول نقد سنتی می پردازد و بی فایدگی آن را آشکارا اعلام می کند. به اعتقاد او، اسلوب و اصطلاحات نقد سنتی به خاطر کلی نگری و ابهام قابلیت و توانایی ارزیابی دقیق و متین آثار گذشتگان را هم ندارند تا چه رسد که عده ای بخواهند این قواعد مندرس و محدود را دستمایه تحلیل ادبیات امروز نیز قرار دهند. قواعد نقد سنتی در هر حال با اقتضائات ادبیات سنتی متناسب است و ادبیات سنتی نیز انعکاس دهنده “زندگی” سنتی است و در روزگار ما که تحولات شگرفی در بنیان های زندگی بشر حاصل شده و ادبیات را از حیث هدف، مخاطب، صورت و معنا دگرگون کرده است، نقد و ارزیابی آثار ادبی هم باید با تحولات زندگی و ادبیات هماهنگ باشد. پس چه باید کرد؟ خانلری می گوید برای سنجش آثار ادبی باید موازین و چشم اندازهای تازه ای جست وجو کرد. یکی از این عرصه ها کشف رابطه اثر با هنرمند و محیط او است؛ به این ترتیب او “تاریخ ادبیات” را جزء ضروری نقد منسجم و مستدل می شمرد و آن را مقدمه لازمی می داند بر فهم درست نیت و غرض هنرمند. پس نقد ادبی مرزهای مشترکی با تحقیق ادبی دارد. [به نظر خانلری هر چند مستشرقان خدمات بزرگی به فرهنگ ایران کرده اند اما آثار بسیاری از آنها به سبب: ۱- اختصار ۲- نقص ۳- غرض ورزی ها ۴- تحمیل قواعد و معیارهای ادب اروپایی بر ادب فارسی، کاستی هایی دارد. بنابراین ایرانیان خود باید به تحقیق بپردازند و آن را مقدمه نقد میراث گذشتگان قرار دهند.] چشم انداز دیگر یافتن منابع افکار و آبشخورهای ذوقی و فکری هنرمند است [البته در این کار باید از روش روشن علمی پیروی کرد] دیگر جست وجو برای تبیین “هدف” هنرمند و کشف نوع ارتباط آن هدف با نیازهای اجتماع و محیط است. عرصه دیگر تاثیری است که هنرمند برجامعه عصر خویش و آیندگان داشته و نهایتاً باید تعیین درجه به توفیق هنرمند در “بیان” خیالات و عواطف خویش است. یک نکته بسیار مهم که باید مطرح شود این است که خانلری موکداً از تحمیل قواعد ادبی و آموزه های سیاسی، اجتماعی و اخلاقی روزگار ما بر آثار گذشتگان ابراز نگرانی می کند و آن را راهبر به شناخت واقعی نمی بیند. در باب ادبیات امروز نیز تا حدود زیادی همین چشم اندازها به کار می آید. نکته دیگری که در نظر خانلری توجه به آن، برای نقد آثار ادبی معاصر ضروری است، کشف میزان و چگونگی تاثر و تقلید و اقتباس هنرمند از ادبیات جهانی است. بنابراین منتقد ادبیات معاصر باید با ادبیات جهان آشنا باشد و از رموز “ادبیات تطبیقی” بی اطلاع نباشد. در نگاه او منتقد خوب، منتقدی است که: الف- ذوق سلیم [= اعوجاجات فکری را برابر نوآوری و تحجر و ارتجاع ادبی را مرادف سنت دوستی ندانستن] و بصیرت تام [= دانش لازم] داشته باشد. ب- غرض ورزی نکند. [یعنی حب و بغض های فردی و اعتقادات سیاسی، مذهبی، اخلاقی و هنری شخصی را ملاک ارزیابی آثار ادبی قرار ندهد] ج-“شرافت ادبی” داشته باشد [یعنی: ۱- به کار خود ایمان داشته باشد، ۲- حاصل کار دیگران را محترم بشمرد، ۳- در بحث و نظر از اصول مشخصی پیروی کند. ۴- از دروغ، بهتان و دشنام بپرهیزد. ۵- توانایی اقرار به خطا داشته باشد.]

د- “شجاعت ادبی” داشته باشد. [یعنی حقیقت را بگوید و در برابر نابکاری ها و “شارلاتان”گری های رندان با قاطعیت ایستادگی کند و از تهمت ها و تحقیرها نهراسد.] ه- “زبان” نقدش صریح، جزئی نگر و غیراحساسی باشد. و- راهی فراروی نویسنده و شاعر قرار دهد. ز- به خصوص، نگاهی مشفقانه و دلگرم کننده به آثار جوانان نوکار داشته باشد و بکوشد به نرمی و لطف کاستی های کار آنان را یادآور شود [و این شیوه خانلری بود. هر کجا استعدادی می دید سعی در جذب و پرورش آن داشت. بسیارند شاعران و نویسندگان نام آشنایی که اول بار در صفحات “سخن” به جامعه معرفی شدند. خانلری در پایان زندگی پربار خود با رضایت خاطری دلنشین از این توفیق یاد می کند. هفتاد ج۱/۱۱]

آنان که “نقد”های خانلری را خوانده اند، انصاف می دهند که همه این امتیازات در او به کمال وجود داشت.

[هفتاد ج۱/ ۱۲۱- ۱۱۴ ، ۳۶۱- ۳۲۵ و ج ۲/۱۹۷-۱۹۱]

 

منبع : مجله ادبی کلک