سیمین دانشور؛ نامی درخشان در ادبیات مقاومت
عباس معروفی
سیمین دانشور، بانوی رمان ایرانی، نویسندهی پرکاری نبوده، اما یکی از محبوبترین چهرههای ادبی نیم قرن اخیر بوده است. آخرین آثار منتشر شدهاش، «جزیرهی سرگردانی» و «ساربان سرگردان» ۳۰ سال از قلماش کار کشیده و هنوز جلد سوم آن منتشر نشده است.
دانشور با همین تعداد کتاب «سوشون» «به کی سلام کنم؟» «شهری چون بهشت» «جزیرهی سرگردانی» و «ساربان سرگردان» در ادبیات معاصر ما جایگاه ویژهای دارد و کتابهایاش همواره تجدید چاپ شده و در لیست کتابهای پرفروش قرار داشته است.
رمان سوشون او یکی از پرتیراژترین و پرخوانندهترین آثار ایرانی است که حدود نیم قرن، در محافل ادبی همیشه بحث آن وجود داشته است. رمانی که همواره در ردیف نام رمانهای ایرانی، پلههای نخست را طی میکند.
از این مهمتر، سیمین دانشور بیش از نیم قرن گذشته در بیشتر جریانات روشنفکری ایران حضوری فعال و چشمگیر داشته است؛ مثلا در کانون نویسندگان. زندگی مشترک او با جلال آلاحمد جمعاً ۲۰ سال طول کشید و این یکی دیگر از موارد جاذبه و کنجکاوی برانگیز شخصیت او بوده است.
گرچه در مصاحبهای که سالها پیش من و اسماعیل جمشیدی با او انجام دادیم، به روشنی و صراحت به ما گفت که سایهی آلاحمد روی شخصیت و نثرش وجود ندارد. او گفت: «من سیمین دانشور میمانم. من سیمین آلاحمد نخواهم شد».
دانشور از معدود نویسندگانی است که هر چند کار مطبوعاتی هم کرده، اما به ندرت به مصاحبه و مطبوعات تن داده است و با وجود این که در سالهای بسیاری نقطهی عطفی در روشنفکری بوده، اما اهل جنجال نبوده است.
سیمین دانشور علاوه بر آثار ادبی و جایگاهاش، شخصیتی بوده که با حکومتها کنار نیامده، بلکه کنار مردم ایستاده است. او در نوشتهها، مصاحبهها و سخناناش، نامی درخشان در ادبیات مقاومت ایران است.
در آن مصاحبه از او پرسیدیم:
شما از سال ۲۹ فعالیتتان را شروع کردید. با یکی از روشنفکران مطرح و برجسته و بانفوذ زندگی مشترک داشتید. در مجموع میخواهم بدانم، شما که بر تمام جریانات هنری و ادبی و روشنفکری وقوف داشتید، جریانات روشنفکری ما همیشه سرگردان بوده و –زیاد به عقب نرویم− حداقل از شهریور ۲۰ به این سو، هیچوقت یک کار منسجم و مستقل روشنفکری نداشتهایم. یا درگیر با خود؛ یا درگیر با حکومت. اشکال کار کجاست، به نظر شما؟
سیمین دانشور گفت: این که من در جریانات هنری و روشنفکری چند دههی اخیر بودهام درست است. من تقریبا همهی روشنفکران و چهرههای برجستهی ادبی را دیدهام. با آنها گفتوگو داشتهام.
اما چرا جریان روشنفکری که من در جریان آن بودم، جریان منسجمی نیست؟ جریان روشنفکری از این جهت که اینجا ایران است – کاری ندارم که جهان سوم است یا جهان هرچندم − باید توجه داشت. مگر روشنفکر تافتهی جدابافته است؟ روشنفکر فقط بخشی و قشری از جامعه است. در همین کشوری روییده که مردماش. درست است؟!
ضمناً یک مسالهی خیلی مهم، میانگین سواد در ملت ایران پایین بوده و هنوز هم هست. ضمناً اکثریت مردم ایران آگاهی چندانی نداشتند. آگاهی اجتماعی، سیاسی. تنها رشتهای که مردم ایران را بههم میپیوست، مذهب بوده و هست. انقلاب هم از همان استفاده کرد.
اما روشنفکر؛ روشنفکران ما هیچگونه تماس واقعی و رودررو با دیگر مردم نداشتهاند. میان اقلیت به اصطلاح روشنفکر و اکثریت ناآگاه، فاصله زیاد بود که میتوانست ریشهی خلاقیت اولی را بخشکاند و تودهی مردم را همچنان ناآگاه نگاه دارد. تو داری مینویسی، ولی اکثریت نمیخواند. جلال دارد از مردم محروم کشورش حرف میزند، ولی آن مردم محروم که نمیخواندند.
پرسیدیم: مساله چیز دیگری است؛ زمانی از زندهیاد غلامحسین ساعدی هم این سؤال را کردیم و یا احمد شاملو. ولی هریک جواب دیگری دادند. موضوع این است که بعضی چیزها را مثلا مردم عادی نمیفهمند، ولی روشنفکر که باید بداند. چون تاریخ خوانده، سیاست و مسائل اجتماعی را میداند. به نظر شما، روشنفکران واقعا به وظایف خودشان عمل کردهاند؟
سیمین دانشور گفت: من جوابتان را دادم؛ گفتم که میان اقلیت روشنفکر و اکثریت غیرروشنفکر تماس وجود نداشت. اصلا همدیگر را نمیفهمیدند. تنها شریعتی توانست قشر نسبتاً وسیعی از جوانان را جلب کند. دیگر روشنفکران ما غالباً غافل از ریشهدار بودن مذهب در میان مردم ایران بودهاند و هستند.
به او گفتیم: به خاطر همین «هستی» رمان جزیرهی سرگردانی بر سر دوراهی است و سرگردان؟ بین شریعتی و جلال؟ میان مراد و سلیم؟ آره، همینطور است؟
سیمین دانشور گفت: هستی که میان بسیاری مسائل مُردد است. جلال و شریعتی با هم گفتوگوی بسیار داشتند. به نظر من، شریعتی تا حدی بیراهه میرفت. در این باره رجوع کنید به «فاجعه» که در مجلهی گردون چاپ شده است.
به او گفتیم: جالبترین مساله در زندگی ادبی شما این است که غریب به مدت ۲۰ سال با جلال زندگی کردهاید. اما هرگز تحت تاثیر او نبودهاید. تحت تاثیر مستقیم شخص دیگری نیز نیستید. چند وقت پیش با سپانلو در بارهی رمان شما صحبت میکردیم. معتقد بود که رمان جزیرهی سرگردانی، بازتاب واقعیتهای تاریخی است. شما از معدود نویسندگانی هستید که وقایع روزتان را نوشتهاید.
سیمین دانشور گفت: سعی کردم که مستقل کار کنم و مستقل بمانم. جلال که زنده بود، خانهی ما مرکز هنرمندان بود. جلال سپانلو را بسیار دوست داشت. به گمان من، سپانلو پسری بود که جلال آرزو داشت که داشته باشد.
نمیدانم به علت شخصیت قوی جلال بود یا ارتعاشهای روحیاش که بیشتر نویسندگان تحت تاثیرش قرار میگرفتند. حتی سبک او را تقلید میکردند و خیلی از نویسندهها به من میگفتند: “من وقتی مینویسم، فکر میکنم که آیا جلال خواهد پسندید یا نه؟” و من میگفتم: آخر چرا جلال باید بپسندد،؟ چرا خودت نیستی؟ خودت باش.
خودم تحت تاثیر هیچ نویسندهی زمان خودم قرار نگرفتم. هیچ. مطلقا! با وجودی که مدت درازی با جلال زندگی کردم، جلال خودش نوشته که اولین خوانندهی آثارش من بودم. البته کارهایش را دربست قبول نمیکردم. آخریها هم کار به اینجا رسید که فقط به طرز تدوین کار او نگاه میکردم، نه به طرز تفکرش. وقتی تحت تاثیر جلال قرار نگرفته باشم، چگونه تحت تاثیر نویسندهای دیگر میتوانستم قرار بگیرم. از کارهایام هم پیداست.
البته دکتر والاس استانگر در دانشگاه استانکفورد، به من بسیار چیزها آموخت. حالا او هم مرده. در داستان جزیرهی سرگردانی، تا حدودی از «رکتایم» ایال دکترف آموختهام که استناد و تخیل را بههم بیامیزم. هرچند از اول خودم هم همین کار را میکردم. اما دکترف به من جسارت بیشتری داد.
به او گفتیم: پس سبک شما جمع میان استناد و تخیل است؟
سیمین دانشور پاسخ داد: درست است. اجازه بدهید کمی مطلب را بشکافم؛ هنرها به طور کلی پلی هستند میان واقعیت و حقیقت. یا پلی میان علوم و فلسفه. از علوم واقعیت را میگیرند که محصول تجربه است و از فلسفه حقیقت را که محصول باقیاس و منطق اندیشیدن است.
تا زمان ما همیشه فلسفههای مسلط زمانه بر هنرها تاثیر گذاشتهاند. فرض کنید ادبیات کلاسیک یا هنر کلاسیک به طور کلی، تحت تاثیر فسلفهی راسیونالیسم است؛ یعنی اصالت عقل. هنر رمانتیک تحت تاثیر ایدهالیسم است؛ بیشتر هم در آلمان. هنر رئالیستی تحت تاثیر پوزویتیسم. رئالیسم سوسیالیستی که در شوروی باب شد و در ایران هم تقلیدهایی شد، تحت تاثیر فلسفهی مارکسیسم است.
واضح است که واقعیت علمی با واقعیت هنری خیلی فرق دارد. هنرمند هم واقعیت و هم حقیقت را با تخیل و تصور میآمیزد. پس این واقعیت و حقیقت هیچکدامشان نه فلسفی محض است، نه واقعی واقعی.
اما در زمان ما، از وقتی که فلسفهی فیزیک باب شد، الان بیشتر هنرها، تکیهشان برفلسفهی فیزیک است. فیزیک قوانین طبیعت را کشف میکند و هنر طبیعت انسانی را کشف میکند. برای مثال، انشتین مسالهی زمان یا بعد چهارم را پیش کشید. پیکاسو هم از بعد چهارم، سبک کوبیسم را بهوجود آورد و حرکت در زمان را نشان داد. بعد نظر هنرمندان برجسته به فلسفهی کوانتوم، ذره و موج و «عدم قطعیت» هایزنبرگ جلب شد.
کلمه را ذره حساب کنید، جمله را عنصر ساخت حساب کنید. هر جملهای بایستی جملهی دیگر را به حرکت دربیاورد. تحول کاری من بیشتر به علت توجه به فلسفهی فیزیک است. بهتر است وارد جزییات نشوم. خواننده میتواند و بهتر است که خودش برود و دستکم فلسفهی هایزنبرگ را بخواند.
منبع: رادیو زمانه