سرودی برای سرانجام…
بهزاد کوردستانی – برگردان به فارسی: شهاب الدین شیخی
سخن مترجم:
بهزاد کوردستانی دوست عزیز شاعرم پنج روز پیش یعنی دوم شهریور ماه بازداشت شد. کسی که مطلقا شاعر است.
ترجمه ی شعرهای بهزاد بسیار کار دشواری است. زیرا به شدت وابسته به بازی های زبانی است که با توجه به امکانات زبان کوردی در شعر وی انجام می گیرد. بنابراین انتقال یا ترجمه ی آن بازی ها در توان یک مترجم نیست. من کوشش کرده ام ترجمه کمی به زبان و فرم شعرهای اش نزدیک باشد.
شعر “ سرودی برای سرانجام ” در سال1992 سروده شده و کمی با حال و هوای شعرهای امروزش فرق دارد و البته ترجمه اش هم آسان تر می نمود.
در پایان از همین جا و هر جای دیگر اعلام می کنم دوستت دارم دوست شاعرم.
سرودی برای سر انجام
ای از شهر اشغال شده
تبعیدی
ای نا مرگ کوه قدم
کفش از آتش پوشیده
راه زن خنک آور
نسیم آغوش گشوده
بوی تفنگ لبریز آفتاب
جنگجوی جنگ ترسان
تا بخشش را به خاک و
خاک را از حق خویش باردار نسازی
تا آفتاب را بر سرمای تمام کوچه ها تقسیم نکنی
آرام نمی گیری و آرام نخواهی گرفت.
ای زبانت سوار بر اسب آب
ای آماده ی دل بر دریای آتش خروشیده
ای از آبشار روح تو
جهان از خنکا لبریز
تا کودکان را رقص آموز و
رقص لبریز از پایداری نسازی
تا تشنگی چون بادبادک چشمه را به بازی نگیرد
آرام نمی گیری و آرام نخواهی گرفت.
ای نا مرگ افسار کوه در چنگ فشرده
ای لباس دریا نفس پوشیده
تا بالش های مان لبریز نرمی آب نسازی
تا زنجیره ی زنجیر پاره نسازی و
زنجیر را در حافظه ی خودش به فراموشی نسپاری
آرام نمی گیری و آرام نخواهی گرفت
ای دشت کور از نگاه و
فوران آب مالامال کرده
ای درخت همه عمرت بهار
ای پنجره ی رو به تنفس گشوده
تا دیوار را از پنجره
زبان چشم نیاموزی
تا ذلت از قامت شهر برنشویی
آرام نمی گیری و آرام نخواهی گرفت
ای بر گردوبن برف نامیرایی پوشیده
ای زندگی در تبسم بلوط به سر برده
تا عشقی به رنگ جاودانگی
هدیه و ارمغان کوه های ات نباشند
تا آتش ستمگران
با طوفان ات
از پای ننشیند
آرام نمی گیری و آرام نخواهی گرفت
ای چشم های ات لباسترین شرف شهر
ای نام تو توشه ی مقاومت در برابر گرسنگی هار
تا برگ ها را مالامال نان و
نان را شعر بی انتهای
سفره نسازی
تا پرچمی لبریز نقشه ی لبخند
نیافرازی
ای زندگی ات را با ترنم اسپارتاکوس
آبیاری کرده
آرام نمی گیری و آرام نخواهی گرفت
مریوان
فرق می کند
قبول
این جا مر کز عام الفیل است
چه کسی راست می گوید؟؟
یا آن ها؟!
سال فیل است
یا احتمالا ممکن است بر روی اگر
سه فیل تمام بلوز را بنوشم
چایی بپوشم
کسی چه می داند ؟
Ahmad tee
برادر ول
شهر پیراهن اش خط خطی است
بر هر خط اش دکمه ای است
پیاده شدن هزار عیب تشنگی را سیراب می کند
آره به خدا به من چه؟
چایی بر بلوز خودش را نوشت
دیگر از خط کدام آخر
کتابخانه را بنویسم:
«خواهش می کنم»!
از این جا بالا برویم
برادرِ من
باران کوچه ای را نمی نویسد
نه به خدا
وقتی که خیس است
آجرش نمی خوانند
یا مگر برگردیم روی همان اگر و
پیاده شدن هزار عیب
روزانه از باران رد می شوم
تا خانه اش
آن خانه ای که بدون نقطه و بدون اگر نوشتیم
فرقی نکند و کوچه ای خیس ام کند
تاحالا کی این طور بوده؟
یا مگر کوچه ای پر اگر آغاز کند
بعد هم خیس شدن
سربازی در جاده ی بلووز و آن یکی
ول می شوم
ول شدن هم بلووزی است
صوفی از شیخ زمستان و
نه
نمی نویسم
قبول!
نوشته ام!
می دانم !
ول می شوم
ول شدنی در جاده ی این یکی و
خوب چایی هم بی اگر در گرما گیر کند
با باد دزدکی می نویسیمش
یا مگر تابستان و بی اگر، بعد
نبود
نمی نویسیم
تو مردی یا شاعر؟!
شاعرم
تو مگر با اگر شاعر نیستی.
سه فیل تمام بلووز می نوشیم
تا
چایی را در تن ات نشناسی
دیگر تفاوت ات با فرق در چیست ؟
فرق می کند برادر
فرق می کند!
ها نگاه کن!!
پاییز ریخت در حیات
انگاری خودش را نوشته
خوب مگر نگفتم؟!
فرق می کند
یا بگذار نکند
اما می کند
فرق می کند
گلزار دختری است و نام های دیگر نیز
بنویس
روی من بنویس !
قالی از کبوتر
نمی”پا” ید و
رو نمی شود
سلیمان هم این فرش را به سلامت
می نویسم
بر دیوار هم می نویسم
“ما” یی
بی زن قهوه ای
تنها دیوار مانده بود
با خط شکسته
خودت را از دیوار نستعلیق و
زن قهوه ای حذر کن
تفاوت من و انار
انا را با هر چه جمع ببندی
حاصل اش می شود کم تر
من برای ام فرقی نمی کند
همانند چهار با هر کوردی.
مجبورم!
پیش از آن که به من بگویند
عقب انداخته (شده)
مجبورم بفروشم اش
عینکی را ببینم
سرابی را باور کنم
بنویسم بخت یاری
ولی سخت یاری
یک دست به زانو سخت یاری
صف بلیط این فیلم !
نوبت تو تا کجا دراز است
مرا هم بخری پاره ام می کنند
مرا هم ببینی تمام می شوم
تمام هم بر می گردم سرآغاز این دراز
هیچکاک هم انار است؟!
باور نمی کنی؟!
جمع اش کنید با هرچه
ملا بگذار هی بگوید
”سینه،ما”ی مان را داشته
لذت بخش تر است
از سالاد کتاب و کتک و کلام و ویران
“پا” از رادیوی تان شوت می کنم
این شوتی است بدون این که بدانید
گل می روید یا نه
هورایی بکشید
خرافات سربالا جوب است
گل!
گل!
گل!
هورا گل!
گلزار همسایه
گل آگاهی است
هرچقدر هم شوت باشید
هورایی نمی شناسید اش
گلزار خارج از تمام بازی ها است.
یکی از اتاق های ام پر است
از تلویزیون های سر بالا
بوسه ای از تو پر است
از ماتیک سرپایین
یا تلویزیون سربالا
دختری به من عطا کن دو ایکس لارج(XXL)
مردی دارم در من( یک ایکس لارج) XL
سهمم نمی شود
ییخشید!
مادرم گناه من را نمی دوزد
بنشینید
این هورا هم گل نمی شود
گلزار خارج از تمام بازی ها است
شوت بی شوت