آغاز وزش بادهای پاییزی خبر از تغییر فصل و سبک و سیاق فیلم های روی پرده سینماهای اروپا و آمریکا می دهد. آخرین فیلم های نوجوان پسند به نمایش در آمده اند و در حال ترک پرده نقره ای هستند، در عوض فیلم های مهیج یا درام های جدی تر مخصوص بزرگسالان شروع به ظاهر شدن در سالن ها کرده اند. فیلم هایی که گاه به حوادث روز همچون تروریسم و تبعات آن نگاهی انداخته اند یا حیطه ای خصوصی تر را برگزیده و درام شخصی آدم ها را تصویر کرده اند. با انتخاب هفت فیلم از میان آثار به نمایش در آمده در هفته گذشته به استقبال اکران پایان فصل داغ رفته ایم…
معرفی فیلم های روز سینمای جهان
خائن Traitor
کارگردان: جفری ناکمانوف. فیلمنامه: جفری ناکمانوف بر اساس داستانی از خودش و استیو مارتین. موسیقی: مارک کیلیان. مدیر فیلمبرداری: جی. مایکل مورو. تدوین: بیلی فاکس. طراح صحنه: لارنس بنت. بازیگران: دان چیدل[سمیر هورن]، گای پیرس[روی کلایتن]، سعید تغمائویی[عمر]، نیل مکداناف[مکس آرچر]، الی خان[فرید]، آرچی پنجابی[چاندرا داوکین]، رعد راوی[نذیر]، حسام غنسی[بشیر]، موژان مارنو[لیلا]، عادل اختر[حمزه]، جف دانیلز[کارتر]، لورنا گیل[دیردر هورن]، اسکالی دلپیرات[بازرس گیلز]. ۱۱۴ دقیقه. محصول ۲۰۰۸ آمریکا.
وقتی روی کلایتن مامور زبده FBI مامور تحقیق درباره یک توطئه خطرناک بین المللی می شود، همه سرنخ ها او را به سوی سمیر هورن افسر سابق نیروی ویژه آمریکا هدایت می کند. به نظر می رسد سمیر به شکلی مرموز با شبکه ای بین المللی از تروریست ها ارتباط دارد، اما بعد از دستگیری وی در یمن و بازجویی از وی کلایتن و همکارانش نمی توانند پاسخی برای سوال های خود بیابند. سمیر به همراه عمر و دوستانش که به تازگی با آنان آشنا شده بوده، دستگیر و در یمن زندانی می شود. عمر و دوستانش طی نقشه ای ماهرانه از زندان گریخته و سمیر را نیز با خود می برند چون به تخصص وی در زمینه مواد منفجره نیاز دارند. عمر و دیگر مسلمانان بنیادگرا با کمک سمیر شروع به اجرای عملیاتی گسترده می کنند. ابتدا بمب گذاری در نیس و سپس لندن اعتماد گروه را به سمیر جلب می کند. نقشه بعدی چند انفجار همزمان در آمریکاست، جایی که همسر سمیر نیز در آنجا زندگی می کند. در بازگشت به خانه، سمیر مخفیانه به سراغ همسرش می رود. اما کلایتن و همکارانش قبل از وی به دیدار همسرش رفته و او را فردی خطرناک جلوه داده اند. چیزی که سمیر قصد دارد با وجود پیچیده بودنش به همسر خود توضیح دهد و ثابت کند برای هدفی نیک پا به درون دنیای تاریک توطئه های تروریستی گذاشته است….
چرا باید دید؟
جفری ناکمانوف برادر آواز خوان و شاعر کالیفرنیایی ال استوارت و دیو ناکمانوف است که در آلبوم Threads of Time با آنها همکاری کرده است. اولین بار با نوشتن و ساختن فیلم کوتاه شوخی بزرگ[برنده جایزه تماشاگران جشنواره همپتون] در ۱۹۹۳ سینما را تجربه کرد. ولی اولین کار حرفه ایش نوشتن فیلمنامه ای در سال ۲۰۰۴ بود که تبدیل به فیلم پرفروش پس فردا شد. خائن اولین فیلم او مقام نویسنده و کارگردان است.
خائن یک تریلر جاسوسی است که بر اساس ایده ای از استیو مارتین[بله، برای خود من هم تعجب آور بود که کمدینی چون او قصه یا ایده ای تا این حد جدی و به روز نوشته باشد. آیا همین امر نشانه جدی تر شدن خطر اسلام گرایان تندرو نیست؟] که تهیه کننده اجرایی فیلم نیز هست، ساخته شده است. پروژه ای که دور خیز برای تولید آن از سال ۲۰۰۲ و در قالب فیلمی از کمپانی دیزنی آغاز شد، اما خیلی زود رها شد و پنج سالی برای از سر گرفتن تولید آن وقفه افتاد.
خائن یک تریلر پسا یازده سپتامبری است، البته نه از نوع متعارف و گیشه ای آن مانند موضع مسلط(Vantage Point) که ماجراهای تروریستی قرار است حکم پس زمینه و محملی برای خلق هیجان را داشته باشند و بس! البته خائن فخامت یونایتد ۹۳ را نیز ندارد و چیزی بینا بینی با تمایل بیشتر به خلق هیجان است، اما مانند نیای خلفی چون حکومت نظامی(۱۹۹۸) ادوارد زوایک، آنچه هدف غایی سازندگانش است چیزی غیر از درک متقابل نیست. البته فراموش نمی کند که ممکن است فساد داخل سیستم ظاهراً آزاد دنیای غرب هم بوده و نبرد جاسوس ها بر خلاف دوره جنگ سرد خط مرزهای مبهم تری داشته باشد.
تصویری که فیلمساز از سمیر ارائه می کند تا نیمه های فیلم و زمانی که هویت او به عنوان یک مامور آشکار نشده، چهره ای دل نشین تر، پذیرفتنی تر و کمی تا قسمتی اصلاح طلبانه تر!!! از بنیادگراها و مذهبیون تندرو است که می تواند غربی ها و شرقی ها را توامان شیفته خود کند. یک خاتمی در لباس جاسوسی کار کشته که از سر اخلاص نماز می خواند، خود قربانی تروریسم است و اگر با موج تندروی پیرامون خود همراه شده هیچ هدفی ندارد الا فروپاشاندن این مکانیسم اعمال خشونت و آدم کشی که همه جای دنیا را به آتش و خون کشیده است. او حتی از مافوق غربی خود-کارتر- که کشته شدن چند نفر در ازای نجات هزاران و بلکه میلیون ها را مباح و مجاز می داند- نیز جلوتر می رود و از قرآن نشانه می آورد که طبق آموزه های اسلام اگر یک نفر را بکشی انگار تمام انسان ها ببه قتل رسانده ای. چیزی که روی کلایتن سرانجام درک می کند و با سخن گفتن به زبان عربی نشان می دهد که به عنوان نماینده عمل گرا و حتی خشن غرب آماده یاد گرفتن زبان طرف مقابل-نه لاجرم دشمن که همین ندانستن زبان و درک نکردن فرهنگش از او دشمن ساخته- است. چنین دستاوردی برای هر فیلم اکشنی مایه غرور می تواند باشد، به همین خاطر جفری ناکمانوف وقت خود را تنها صرف ایجاد هیجان نمی کند. درام شخصی انسان های درگیر هر دو طرف برای او بسیار اهمیت دارد. در هر دو طرف فریب خورده و رها شده بسیار به چشم می خورد و تمامی شان نیازمند تلنگری برای بیدار شدن هستند. سمیر حکم این تلنگر دیرهنگام را برای عمر دارد، اما برای تماشاگر شرقی دل بسته به اردوگاه اسلام گرایان افراطی در هر گوشه از دنیا دیر نیست!
با چنین نگرشی خائن مایه افتخار ژانر اکشن/تریلر است و مایه مباهات سازنده اش که توانسته در اولین قدم موضوع بسیار مهم را در دل محصولی متعلق به سینمای بدنه پوشش دهد. از هزینه تولید خائن اطلاع دقیقی در دسترس نیست، اما فروش هفته اول آن بالغ بر ۱۱ میلیون دلار بوده که برای چنین فیلمی دور از انتظار نیست. ظاهراً ذائقه تماشاگر غربی از قبول اکشن های هوشمندانه و جدی سر باز می زند، شاید هم از حوادث تروریستی واقعی پیرامونش بیش از اندازه هراسناک است و امیدی به یافته شدن زبان مشترک احساس نمی کند!
اگر شما هم چنین احساسی نسبت به خائن در خود می یابید، می توانید آن را به مثابه یک فیلم جاسوسی خوش ساخت که قصه خود را با متانت تعریف می کند، تماشا کنید.
ژانر: درام، مهیج.
سفر به مرکز زمین Journey to the Center of the Earth
کارگردان: اریک برویگ. فیلمنامه: مایکل دی. وایس، جنیفر فلکت، مارک لوین بر اساس داستانی از ژول ورن. موسیقی: انردو لاکینگتون. مدیر فیلمبرداری: چاک شومان. تدوین: استیون روزنبلوم، پل مارتین اسمیت، دیرک وسترولت. طراح صحنه: دیوید سندیفور. بازیگران: برندان فریزر[پروفسور تره ور اندرسون]، جاش هاچینسون[شون اندرسون]، آنیتا بریم[هانا آسگیه رسون]، ست مه یرز[پروفسور آلن کیتژنس]، ژان میشل پاره[مکس اندرسون]، جین ویلر[الیزابت اندرسون]، فرانک فونتین[پیرمرد]، جیانکارلو کالاتابیانو[لئونارد]، گرت گیلکر[زیگوربیورن آسگیه رسون]. ۹۲ دقیقه. محصول ۲۰۰۸ آمریکا. نام دیگرک Journey to the Center of the Earth ۳D. نامزد جایزه بهترین فیلم اکشن/ماجرایی تابستان از مراسم انتخاب نوجوانان.
پروفسور تره ور اندرسون استاد زمین شناسی دانشگاه و سرپرست یک مرکز تحقیقاتی است که به اسم برادر فقیدش مکس نامگذاری شده. به دلایلی نامشخص مکس از آخرین سفر تحقیقاتی خود بازنگشته و همسر و پسرش شون را تنها گذاشته است. مادر شون تصمیم می گیرد تا مدتی او را نزد عمویش بگذارد تا اوقات فراغتش را به بطالت نگذراند. آن دو به نسخه ای از کتاب سفر به مرکز زمین اثر ژول ورن متعلق به مکس نگاه کرده و یادداشت هایی رمزی در آن می یابند. سپس تره ور در مرکز تحقیقاتی بعد از وقوع یک سلسله آتشفشان به ارقامی مشابه به نوشته های مکس در حاشیه کتاب برخورد می کند. تره ور و شون به ایسلند می روند تا اطلاعات بیشتری از آخرین جایی که مکس رفته بیایند. تره ور راهنمایی زیبا به نام هانا را اجیر می کند تا آن دو را نزدیک آتشفشان ببرد. در پی توفانی الکتریکی در آتشفشان، آنها درون معدنی به تله می افتند. در جست و جو جهت یافتن راه خروج، دیواری پر از الماس های درشت کشف می کنند. اما در همین زمان زمینی که روی آن ایستاده اند، فرو رفته و هر سه به درون چاهی عمیق سقوط می کنند. چاهی که به سوی مرکز زمین راه دارد. در آنجا با موجودات ماقبل تاریخ برخورد کرده و چیزهایی مشابه آنچه در کتاب ژول ورن توصیف شده، روبرو می شوند. همین امر به آنها امید می دهد تا همچون قهرمانان کتاب راهی به سوی سطح زمین بیابند…
چرا باید دید؟
اریک برویگ ۵۱ ساله و تا امروز نامزد دو اسکار است. او را به عنوان متخصص جلوه های ویژه و صاحب سابقه ای ۲۰ و چند ساله می شناسیم که دستیار کارگردانی را از نیمه دهه ۱۹۹۰ آغاز و در فیلم هایی چون مردان سیاه پوش، وست وحشی وحشی، پرل هاربر و جزیره تجربه اندوخته است. تنها سابقه مستقل فیلمسازی او به سریال زنا: شاهزاده خانم جنگجو(۱۹۹۵) برمی گردد و در واقع سفر به مرکز زمین اولین کار جدی او در عرصه کارگردانی محسوب می شود. فیلمی که از شغل اصلی او دور نیست و شاید به همین دلیل نیز سکان هدایت این پروژه به دست او سپرده شده است.
سفر به مرکز زمین یکی از نوشته های پر طرفدار ژول ورن است که بر خلاف دیگر کتاب های او چندان مورد عنایت فیلمسازها قرار نگرفته است. اولین باز در ۱۹۵۹ بود که هنری لوین آن را با شرکت پت بون و جیمز میسون به فیلم برگرداند. یک دهه و نیم بعد در کمال تعجب خوآن پیکوئر سیمون اسپانیایی آن را با شرکت کنت مور و پپ میون ساخت و سپس تهیه کنندگان سینما آن را به محاق فراموشی سپردند. چنین واقعه ای برای کتابی از ژول ورن در طول صد سال عمر سینما کمی دور از ذهن بود، در حالی که سینما از اولین روزهای تولدش روی خوشی به کتاب های ورن نشان داده بود. تلویزیون سخاوتمندانه تر عمل کرد و نسخه های متعددی-زنده و انیمیشن، تک قسمتی یا سریال- از روی این اثر تولید و پخش کرد که آخرین آنها با شرکت پیتر فاندا و ریکی شرودر همزمان با نسخه فعلی به نمایش در آمد. البته هر دو نسخه متاخر چندان وفادارانه ساخته نشده اند. شخصیت های تازه ای به نسخه تلویزیونی افزوده شده و نسخه سینمایی نیز می شود گفت اقتباسی آزاد و امروزی است. ولی هر دو فیلم در یک نکته مشترک هستند و آن تکیه بر جلوه های ویژه بصری است که می تواند برای به تصویر کشیدن خیال پردازی های بی کران ورن بهترین دستاورد تکنولوژی باشد، یعنی همان چیزی که ورن نیز شیفته اش بود: علم و تکنولوژی.
و اما نسخه فعلی که در قالب یک محصول به شیوه D3 تولید شده و جز برندان فریزر هنرپیشه اسم و رسم دار کس دیگری در آن حضور ندارد. به اقتضای تصویری که از فریزر در ذهن نوجوان ها نقش بسته[جورج جنگلی، مومیایی ها و بهت زده] کوشیده شده تا فیلم از متلک ها و نیش و کنایه ها انباشته و رفتاری سبک سرانه به این پروفسور جوان بخشیده شود. تقریباً اکثر صحنه های فیلم در برابر پرده سبز فیلمبرداری شده و بودجه ۴۵ میلیون دلاریش به شکلی مسرفانه صرف ساخت جلوه های چشمگیر بصری برای آفرینش پرندگان ماقبل تاریخ، دایناسورتی-رکس، پیراناهای پرنده و گیاهان آدمخوار گشته است. حاصل آن نیز کسب حدود ۱۳۰ میلیون در گیشه-تاکنون- بوده که در پخش ویدیوی و جهانی سر به فلک-شاید هم مرکز زمین!- خواهد زد.
سفر به مرکز زمین در قالب فعلی اش یک سفر ۹۰ دقیقه ای به پارکی موضوعی است، چیزی که قدیمی ترهای تئاتر به آن آتراکسیون می گفتند. نوع سخیفی از نمایش که هیچ چیز غیر از گرفتن وقت تماشاگر به دنبال ندارد و زمانی که کاسه داغ تر از آش شود، حکم پیش پرده ای را خواهد داشت که جای نمایش اصلی را گرفته باشد! گشتن به دنبال معنایی غیر از این در ورای فیلم بیهوده و نا لازم است، چون سفر به مرکز زمین بر خلاف نیاکانی چون ایندیانا جونز فاقد ارجاع های روز است و سینماشناس را بی اختیار به یاد فیلم های رده ب و حتی ج علمی تخیلی در دهه ۱۹۵۰ می اندازد که تنها هدف شان پرتاب کردن تماشاگر به همراه قهرمان از دامن خطری به دام چاله دیگری بود و بس!(یعنی مثلاً تعلیق و سرگرم سازی!!!)
خوب البته از چنین دیدگاهی فیلم موفق است و ساختار اپیزودیک صحنه های اکشن آن هم برای هیچ کس آزاردهنده نمی تواند باشد. چون هیچ کس دنبال منطق نمی گردد و شاید بازی های کامپیوتری نسل اول را نیز به ذهن دوستدارانش متبادر کند. شخصاً تنها اپیزود موفق فیلم را سکانس سفر روی دریا و مبارزه با پیراناهای پرنده می دانم، اما بعید می دانم تماشاگر ایرانی بخت دیدار این فیلم را به شیوه D3 پیدا کند تا لذتی مشابه را تجربه نماید.
ژانر: اکشن، ماجرایی، خانوادگی، فانتزی، علمی تخیلی، میهج.
غریبه ها The Strangers
نویسنده و کارگردان: برایان برتینو. موسیقی: Tomandandy(تام اند اندی/تام هاجو و اندی میلبورن). مدیر فیلمبرداری: پیتر ساوا. تدوین: کوین گروترت. طراح صحنه: جان دی. کرچمر. بازیگران: لیو تیلر[کریستین مک کی]، اسکات اسپیدمن[جیمز هویت]، جما وارد[زن نقابدار]،]، کیپ ویکز[مرد نقابدار]، لورا مارگولیس[زن نقابدار]، گلن هاورتون[مایک]. ۸۵ دقیقه. محصول ۲۰۰۸ آمریکا. نام دیگر: The Faces. نامزد بهترین آنونس ترسناک و بهترین تدوین صدا از مراسم آنونس طلایی، نامزد بهترین بازیگر مرد فیلم های ترسناک/مهیج اسکات اسپیدمن و بهترین بازیگر زن لیو تیلر و بهترنی فیلم ترسناک.مهیج از مراسم انتخاب نوجوانان.
زوجی جوان به نام های کریستین مک کی و جیمز هویت پس از یک مهمانی و رد درخواست ازدواج جیمز از سوی کریستین به خلوتگاه تابستانی دورافتاده خانواده هویت می روند. مدتی کوتاه بعد از رسیدن شان، نیمه های شب در به صدا در آمده و زنی که چهره اش در تاریکی دیده نمی شود از آن ها نشانی شخصی را سوال می کند. زمانی که جیمز برای خرید سیگار از خانه خارج می شود، زن ناشناس دوباره بازمی گردد و این امر سبب هراس کریستین می شود. به زودی مشخص می شود که هراس وی بیهوده نبوده و در خانه تنها نیست. مرد ناشناسی که نقاب بر چهره دارد ابتدا تلفن خانه و سپس موبایل وی را از کار می اندازد. زمانی که جیمز به خانه بازمی گردد و از آنچه رخ داده آگاه می شود، تصمیم می گیرد تا به همراه کریستین از آنجا دور شوند. اما افراد ناشناس که مشخص شده دو زن و یک مرد نقاب دار هستند، اتومبیل شان را به آتش می کشند. جیمز بعد از یافتن تفنگی قدیمی در خانه مصمم به دفاع از خود و کریستین می شود، اما اشتباهاً مایک-دوستی که نگران شان شده و به آنجا آمده- را هدف قرار داده و به قتل می رساند. پس از مدتی کشمکش میان نقابدارها و جیمز و کریستین، غریبه ها وارد خانه شده و هر دو را به قتل می رساند. فردای آن روز نقابدارها هنگام ترک محل به دو پسر مورمون برمی خورند که جزوه های مذهبی پخش می کنند. اما بعد از گرفتن جزوه هایی آنها را ترک می کنند….
چرا باید دید؟
برایان مایکل برتینو زاده ۱۹۷۷ کراولی تگزاس است. در دانشگاه آستین-نگزاس درس خوانده و سابقه ای ناچیز در حد دستیار چندم فیلمبردار و بازی در دو نقش بسیار کوتاه دارد. غریبه ها اولین فیلم اوست که فیلمنامه آن را خودش نوشته و بعد از فروش به کمپانی یونیورسال درخواست کرده خودش آن را کارگردانی کند. پس سابقه ای مشعشع وجود ندارد تا تحت تاثیر قرار بگیریم یا از دستاورد نومید کننده فعلی فیلمساز مایوس شویم. در چنین وضعیتی غریبه ها یک فیلم اول خوب به شمار می رود. کسانی که دل بسته سینمای ترسناک هستند با دیدن فیلم به شدت ذوق خواهند کرد، اما شخصاً ترجیح می دهم آن را یک درام هولناک جنایی ارزیابی کنم(اصولاً گونه ترسناک را کمتر جدی می یابم). همان طور که سازنده اش ابتدای فیلم با استفاده از میان نوشته می گوید: بنا به گزارش F.B.I. هر ساله در آمریکا نزدیک به یک و نیم میلیون جنایت رخ می دهد که مرتکبین بسیاری از آنها یافت نمی شوند و انگیزه آنها نیز مجهول باقی می ماند. این فیلم یکی از آنهاست و بر اساس ماجرایی واقعی ساخته شده که در ۱۱ فوریه ۲۰۰۵ با مرگ کریستین مک کی و جیمز هویت پایان یافت.
غریبه ها شروعی نه چندان خیره کننده دارد، اما برتینو خیلی زود نشان می دهد که کارگردانی را خوب بلد است. در طول شب با ظهور سه غریبه نقاب دار لحظه به لحظه بر میزان آدرنالین خون شخصیت ها و تماشاگر افزوده می شود. همه علاقمندیم بدانیم انگیزه این سه نفر چیست، چیزی که بر زن و مرد جوان نیز پوشیده است. چون در طول شب کمتر کلامی بر زبان می رانند و زمانی که در جواب به کریستین که می پرسد: چرا این کار را با ما می کنید؟ یکی از آنها پاسخ می دهد: به خاطر اینکه شما خانه بودید. همه چیز از فضا گرفته تا حوادث هولناک تر به چشم می آید.
غریبه ها با چنین دیدگاهی یک فیلم درباره رفتار نهیلیستی زن ها و مردانی است که قتل را به چشم بازی می نگرند. حتی پاسخ یکی از زن ها به دو پسر مورمون که: آیا گناه می کنید؟… جدی نیست. زن می گوید: بعضی وقت ها… و این می تواند نشانه ای به انجام قتل هایی دیگر باشد که از سر تفریح صورت گرفته است. این چنین روشی برای شناساندن شخصیت ها فقط می تواند باعث خشمگین کردن بیننده شود که تصور می کنم طراحی آن عمدی بوده است.
غریبه ها بر خلاف همتایان جدی خود قصد روانشناسی آدم های درگیر قصه اش را ندارد و از کلیشه های ژانر-خانه دورافتاده، موسیقی، افکت های صوتی و …- به شکلی درست و حتی با ریز بینی برای خلق هیجان استفاده می کند و تنها کلیشه آزاردهنده آن قتل مایک است که هیچ بیننده ای را نمی یابید که نتواند وقوع آن را از لحظه پیدا شدن سر و کله جناب شان در بیرون خانه- همزمان با مسلح شدن جیمز- حدس بزند. با این حال غریبه ها برای کارگردانی کم تجربه و ۳۰ ساله نمره قبولی را به دنبال دارد. دستاورد تجاری غریبه ها نیز برای سازنده اش مایه مباهات است؛ ۵۲ میلیون دلار فروش در ازای تنها ۱۰ میلیون دلار سرمایه گذاری، که او را تبدیل به مرغ تخم طلای تازه تهیه کنندگان خواهد کرد!
ژانر: ترسناک، مهیج.
۹۹ فرانک francs 99
کارگردان: یان کونن. فیلمنامه: یان کونن، نیکلا و برونو بر اساس داستانی از فردریک بژبده. موسیقی: ژان ژاک هرتز، ارین اوهارا، فرانسواز روی. مدیر فیلمبرداری: دیوید اونگارو. تدوین: آنی دانشه. طراح صحنه: میشل بارتلمی. بازیگران: ژان دژاردان[اوکتاو پارانگو]، ژوسلن کوئیرن[شارل”شارلی” داگو]، پاتریک میل[ژان فرانسوا”جف” مارول]، واهینا جیوکانته[سوفی]، الیزا توواتی[تامارا]، نیکلا ماری[آلفرد دوله]، دومینیک بتنفلد[ژان کریستین گاگنان]، آنتوان باسله[مارک مارونه]، فوسکو پرینتی[جووانی دی تورو]، سندرین اورسیه[فالیان]، دان هرتزبرگ[استیون]. ۱۰۰ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ فرانسه. نامزد جایزه خوش آتیه ترین بازیگر تازه کار/ژوسلن کوئیرن از مراسم سزا، برنده جایزه خوش آتیه ترین بازیگر جوان/ ژوسلن کوئیرن از مراسم لومیر، برنده جایزه ستاره طلایی بهترین بازیگر تازه کار/ ژوسلن کوئیرن از مراسم اتوآل د اور.
اوکتاو پارانگو نویسنده آگهی های تجارتی است، او کسی است که امروز تصمیم می گیرد فردا شما چه خواهید خواست. برای او انسان ها هم فرآورده ای مثل بقیه فرآورده ها هستند، فرآورده ای که قیمتی دارد. اوکتاو که برای یکی از بزرگ ترین شرکت های تبلیغاتی دنیا کار می کند، ماموریت دارد تا بهترین تبلیغ را برای بهترین مشتری شرکت آقای دوله-تولید کننده ماست- بسازد. اما غرق شدن او و دوستانش در سکس، کوکائین و شب زنده داری این کار را کمی غیر ممکن می کند. آشنایی اوکتاو با دختری به نام سوفی نیز بر این آشفتگی می افزاید و زمانی که خبر خودکشی سوفی به همراه معاون برجسته شرکت و دوست نزدیک اوکتاو به گوشش می رسد، همه چیز را بر باد رفته می بیند. ولی در سفری به میامی برای ساختن فیلم تبلیغی آقای دوله، افراط در استفاده از مواد مخدر و مشروب برای فراموش کردن این واقعه باعث می شود تا در سانحه رانندگی سبب مرگ چند نفر شوند. زمانی که اوکتاو و شارلی به هوش می آیند، خود را در هواپیما و در راه بازگشت به پاریس می بینند. فیلمی که ساخته اند، نظر رئیس شرکت را جلب کرده و اوکتاو و شارلی را ترفیع می دهد. در حالی که اوکتاو با مخفیانه با ساختن فیلمی دیگر در صدد زیر سوال بردن محصولات دوله و دنیای آگهی سازی است. سپس در میهمانی شرکت پلیس از راه رسیده و زمانی که قصد بازداشت اوکتاو را می کند، وی خود را از بالای ساختمان شرکت به پایین می اندازد…
چرا باید دید؟
یان کونن ملقب بهSpeedy Boy متولد ۱۹۶۴ اوترخت هلند است، اما از فیلمسازان خوش آتیه و موفق سینمای امروز فرانسه به شمار می رود. نویسنده، بازیگر، تهیه کننده و کارگردانی است که شهرت جنبی اش به خاطر علاقه وی به فرهنگ Shipibo-Conibo و شمنیسم دست کمی از معروفیت اش برای ساخت فیلم های خشن با شخصیت های غریب ندارد. کونن در نیس درس خوانده و در ۱۹۸۸ اولین فیلم سوپر ۸ و سپس ۱۶ میلیمتری خود را کارگردانی کرده است. در زمینه انیمیشن(مخصوصاً پیکسی لیشن) تخصص دارد و همین امر او را به سوی ابداعات بصری در فیلم هایش سوق داده که در همین آخری نیز به شدت خود را نشان می دهد. در زمینه ساخت کلیپ و آگهی های تجاری صاحب سابقه ای درخشان است و در ۱۹۸۹ با فیلم ژیزل کروزن خود را به منتقدان و تماشاگران شناسانده است. بعد از ساختن ۴ فیلم کوتاه موفق دیگر اولین فیلم بلند سینمایش دوبرمن[با شرکت ونسان کسل و مونیکا بلوچی] را در ۱۹۹۷ کارگردانی کرد که به خاطر برداشت مدرنش از قصه های مصور و فانتزی –و جلوه های ویژه اش- توجه تماشاگران فرانسوی را جلب کرد که تا آن روز چنین محصولی در میان آثار سینمای کشورشان ندیده بودند. S.O.S. فیلم بعدی کونن توجه هیچ کسی را برنیانگیخت، اما اکران بلوبری با حضور ونسان کسل در قالب محصولی مشترک از فرانسه و آمریکا بار دیگر او را در سال ۲۰۰۴ به صحنه بازگرداند. بلوبری نیز بر اساس قصه ای مصور ساخته شده بود، اما نتوانست بودجه ۳۷ میلیون یورویی خود را در کوتاه مدت بازگرداند. شاید همین امر و دلمشغولی خود کونن بود که سبب شد به سراغ فیلم مستند دنیای دیگر-درباره فرهنگ شمنیسم- و دارشان: بغل کردن- درباره سری ماتا آمریتاناندامایی دوی قدیس جدید هندی مشهور به آما که ایده اش عشق و فدا کردن خویش است- برود.
و حالا آخرین ساخته کونن با یک سال وقفه-مطابق معمول همه فیلم های غیر آمریکایی!- وارد بازار جهانی شده و چهره ای دیگر از وی به نمایش گذاشته است. اولین عکس العمل تماشاچی آشنا با سابقه کونن در ساختن آگهی و کلیپ بعد از دیدن ۹۹ فرانک حیرت است، حیرت از این همه جسارت در انتقاد از دنیای آگهی های تجاری(شما بخوانید فرهنگ مصرفی و خودزنی!) و در قدمی بلندتر محکومیت آن که تا مسخ دنیای پیرامون و حتی شخصیت فرد پیش می رود.
کونن برای قهرمانش و ما دنیایی را تصویر می کند که فتوشاپ آن را مسخ کرده، رنگ و لعابش زده و جلوه ای خیره کننده به آن بخشیده است. یعنی قفسی طلایی که ما با دست های خودمان آن را می سازیم و به داخلش پناه می بریم. دنیایی که سکس، مواد مخدر و راک اند رول فقط جلوه هایی ناچیز از آن به شمار می آیند. کونن به ما می گوید که در سال چقدر پول صرف ساخت آگهی ها می شود و یک انسان در یک محدوده زمانی در بمباران چه مقدار از این آگهی ها و بیلبوردها قرار می گیرد. اما یک تناقض را فراموش می کند و آن دست اندازی به همان شیوه های فتوشاپی برای ساخت فیلم خویش است.
البته این تناقض مانع از آن نمی شود که ۹۹ فرانک را بهترین فیلم او ارزیابی نکنیم. فیلم که بر اساس کتابی مشهور ساخته شده، کاملاً هماهنگ با سبک و سیاق دیداری/شنیداری کونن است. فیلم برای مشتاقان به پیچ های روایی یک غافلگیری نیز در میانه فیلم تدارک دیده است. بعد از گذشت دو سوم زمان نمایش، فیلم به آخر می رسد و پس از نمایش نوشته هایی شاهد پایان دیگری برای اوکتاو می شویم. پایانی که ابتدا به نظر می رسد خوش تر از قبلی باشد، اما پیچشی تکان دهنده در دقایق نهایی فیلم ثابت می کند که برای او هیچ راه گریزی وجود تدارد. ما نیز چون او محکوم به خرد شدن و شاید خودکشی در این چرخه مصرف زدگی هستیم. در این دور بیهوده فروختن و خریدن، فریب دادن و فریب خوردن…
۹۹ فرانک در گونه کمدی گنجانده شده، ولی باور کنید دست کمی از یک تراژدی ندارد. منتها کونن با افزودن مولفه های تصویری اش آن را فقط کمی مفرح کرده است. فیلم یک بیانیه فلسفی درباره دنیای امروز پیرامون ماست، یک سوال که پاسخی خوش در انتظار آن نیست. اوکتاو مانند بسیاری از ما خودخواه و خود پرست، رفاه طلب و یک کثافت دوست داشتنی است. آخرین ساخته کونن نیازمند نگاهی دقیق تر و مفصل است، ولی تا آن روز فرصت آشنایی با این کارگردان خوش ذوق را از دست ندهید. حتی اگر پیام فیلمش این باشد: خانم ها و آقایان به دنیای پر نور آگهی های مملو از چراغ های نئون خوش رنگ خوش نیامده اید!
ژانر: کمدی.
بکش بکش سریع تر سریع تر Kill Kill Faster Faster
کارگردان: گرت مکسول رابرتز. فیلمنامه: گرت مکسول رابرتز بر اساس رمانی از جوئل رز. موسیقی: مایک بن. مدیر فیلمبرداری: روزبه بابل. تدوین: ریموندو آیه لو، ریچل تونارد. طراح صحنه: هنک مان. بازیگران: جیل بلوز[جوئی وان وی]، لیزا ری[فلور]، ایسای مورالس[مارکی]، مونیکا دلین[کیمبا]، شاون پارکز[کلینیک]، استیون لرد[جارویس]، دونیا کرول[بیردی]. ۹۳ دقیقه. محصول ۲۰۰۸ انگلستان، هلند. برنده جایزه بهترین فیلم از جشنواره لایف.
جو وان وی که سال هایی طولانی را برای قتل همسرش کیمبا در زندان گذرانده، آزاد می شود. او که سابقاً معتاد بوده، همسرش را به خاطر خیانت کشته و در غیاب وی دختران دوقلویش خردسالش را مادربزرگ شان بزرگ کرده است. جو با مشاوره و همفکری هم سلولی سیاه پوست اش کلینیک آنچه را بر وی رفته در قالب نمایشی به نام مرد سفید: دام سیاه(White Man: Black Hole) نوشته و بعدها تهیه کننده ای نیویورکی به اسم مارکی مان خواستار خرید حقوق ساخت فیلمی از روی آن شده است. مارکی او را به شکل مشروط از زندان بیرون آورده و قراردادی برای نوشتن فیلمنامه از روی نمایش با جو منعقد می کند. اما برخورد جو با فلور همسر مارکی که زمانی فاحشه و تبهکار بوده، بار دیگر وی را دچار مخمصه می کند. کشش میان آن دو اجتناب ناپذیر است و به نظر می رسد تنها راه رستگاری جو بودن با فلور است. اما تمایل جو به هروئین، احساس گناهش نسبت به همسر مقتول خود و شرمندگی اش در برابر دخترانش و تمایلش به ابراز خشونت زمانی که فلور تصمیم به ترک وی می گیرد، بار دیگر دنیا را بر سر او خراب می کند. فلور به قتل می رسد و چاقوی جو در صحنه جنایت یافت می شود. همین واقعه باعث بازگشت جو به زندان نزد کلینیک می شود. اما این بار جو قاتل نیست، هر چند خود را مستحق این مجازات می داند.
چرا باید دید؟
با فیلم بکش بکش سریع تر سریع تر با گرت مکسول رابرتز لندن نشین آشنا می شویم. کسی که هیچ سابقه ای از او در منابع موجود نیست جز ساخت فیلمی کوتاه در سال ۱۹۹۹ به نام How to Breed Gibbons و به گفته خودش تعدادی کلیپ و آگهی تبلیغاتی. از این رو بعد از تماشای فیلم که نامی نه چندان خوش آهنگ و غیر جدی دارد[با Faster, Pussycat! Kill! Kill! راس مه یر اشتباه نشود] تبحر او در دسترسی به مولفه های ژانر نوآر مایه حیرت می شود.
بکش بکش سریع تر سریع تر حکم یک سفر پیچیده ذهنی را دارد، سفری میان هوس-گناه-شهوت-وسوسه مواد مخدر و ابراز خشونت و احساس تعلق… چیزهایی که نابودی جو وان وی را رقم می زنند. برای او زندگی در بیرون از زندان پر مخاطره تر از داخل زندان است. هر چند که در چند صحنه به شدت خشونت بار شاهد تجاوز به او توسط کلینیک و بریدن خایه های متجاوزی دیگر به دست او و سپس کشتن اش به توصیه کلینیک هستیم.
بکش بکش سریع تر سریع تر که بر اساس رمانی محبوب و پر فروش ساخته شده، در قالب فیلم نوآر یک قصه عاشقانه مدرن شهری و تراژیک را روایت می کند. آن هم به شکلی فرم گرایانه که گاه تماشاگر را در تشخیص گذشته و حال دچار اشتباه می کند. فیلم بر خلاف نامش چیزی از هیجان معمول این گونه نام ها ندارد تا ارزانی بیننده اش کند. قصه غمگنانه و به شدت خشونت بار جو وان وی را می شود در میان قصه های hard-boiled جا داد که خود در گونه نوآر تشخّصی دیگر دارند. فیلم حکایت نبرد جو با اهریمن درون خویش است که تمایلی وحشیانه به خشونت دارد و عاقبت بازنده می شود. او تسکین را در سکس می جوید و نام عشق به آن می دهد و زمانی که فلور به خاطر فرزندش او را ترک می کند، خشم سراپای وجودش را می گیرد. اما این بار او نیست که زن خیانتکار را به قتل می رساند، بلکه مان است که خود را مورد خیانت واقع شده می بیند و با کشتن همسرش-مانند جو در گذشته- و صحنه سازی برای گرفتار کردن جو، انتقامش را از هر دو طرف می گیرد.
نحوه روایتی که مکسول رابرتز انتخاب کرده، در عین اینکه لحنی مالیخولیایی دارد تماشاگر را به درون ذهن جو رهنمون می سازد. یک هماهنگی بی نظیر ظرف و مظروف که موجب عشق و نفرت بیننده نسبت به جو می شود. موسیقی نیز به سهم خود با تکیه بر سازی چون ترومپت در افزایش ضربان قلب تماشاگر موثر است و همزمان تنهایی درون وان وی را نیز موکد می سازد. تنهایی یک مرد غمگین و زخم خورده…
بکش بکش سریع تر سریع تر نشانه ای به تولد یک فیلمساز مستعد و آشنا به اصول و قواعد ژانر است. پس؛ تولد مبارک آقای مکسول رابرتز!
ژانر: درام، جنایی.
ماما میا! Mamma Mia!
کارگردان: فیلیدا لوید. فیلمنامه: کاترین جانسون بر اساس کتابی از خودش. موسیقی: بنی اندرسون. مدیر فیلمبرداری: هریس زامبرلوکوس. تدوین: لزلی واکر. طراح صحنه: ماریا دیورکوویچ. بازیگران: آماندا سیفرید[سوفی شریدان]، استلان اسکارسگارد[بیل اندرسون]، پیرس برازنان[سام کارمایکل]، نانسی بالدوین[دستیار سام]، کالین فیرث[هری برایت]، هیتر امانویل[خدمتکار هری]، کالین دیویس[راننده هری]، ریچل مکداول[لیزا]، اشلی لیلی[الی]، مریل استریپ[دانا شریدان]، جولی والترز[رزی]، کریستین برانسکی[تانیا]. ۱۰۸ دقیقه. محصول ۲۰۰۸ انگلستان، آمریکا، آلمان. نام دیگر: Mamma Mia! The Movie.
سوفی شریدان ۲۰ ساله سرگرم تدارک جشن ازدواج خود با دوست پسرش اسکای است. این واقعه در هتل مادرش دانا در جزیره یونانی رخ خواهد داد، اما سوفی یک چیز برای برگزاری این جشن کم دارد: یک پدر.
سوفی که دفتر خاطرات مادرش را یافته، بعد از مطالعه قسمت هایی که مربوط به ۲۰ سال قبل می شود، درمی یابد که دانا در آن مقطع با سه مرد دوست بوده است. او که شک دارد کدام یک از مردها پدر واقعی اش باشند، پس نامه هایی به هر سه نفر نوشته و آنها را به جزیره دعوت می کند تا قبل از به صدا در آمدن ناقوس عروسی هویت پدر واقعی خود را کشف کند. سام کارمایکل، بیل اندرسون و هری برایت همزمان به جزیره می رسند، اما دانا از دیدار آنها و مخصوصاً سام به هیچ وجه خشنود نیست. تلاش های سوفی برای کشف حقیقت نیز راه به جایی نمی برد تا جایی که هر سه نفر خود را پدر واقعی او می پندارند. زمان ازدواج سر می رسد و سوفی که قصد دارد نام پدر واقعی اش را در عروسی اعلام کند ناگهان با حوادثی غیر مترقبه روبرو می شود…
چرا باید دید؟
آیا کسی هست که فیلم شب بخیر، خانم کمپبل!(۱۹۶۸) ملوین فرانک را به یاد بیاورد؟ ماجرای زنی ایتالیایی(جینا لولوبریجیدا) که سه سرباز متفقین می پنداشتند پدر تنها دختر وی هستند!
خوب، اگر یادتان نمی آید هم جای نگرانی نیست. چون همین یکی دو خط بالا چکیده همه قصه ماما میا! هم هست و کاترین جانسون با الهام از این فیلم یکی از مشهورترین نمایش های موزیکال دهه ۱۹۷۰ را تصنیف کرده است. نمایشی که در صحنه های نیویورک و برادوی خوش درخشیده و البته این درخشش و اشتهار بیشتر از آواز های گروه ABBA ناشی می شود که اگر ترانه ها را به یاد نیاورید، به محض شنیدن شان در فیلم خاطرات قدیمی برای تان زنده خواهد شد. ماما میا! نقطه اوجی برای استفاده از موسیقی عامه پسند موسوم به jukebox ی در سینماست و در مقایسه با منبع اقتباس- شب بخیر، خانم کمپبل!- خود فیلمی جدی تر، خوش ساخت تر و مفرح تر است که مضمون خودشناسی را به کشف هویت صاحب بچه ارجحیت داده است. اتفاقی که هم برای سوفی و هم برای سام و در نهایت دانا رخ می دهد. اما آنچه در این فیلم موزیکال اهمیت دارد، گنجاندن این مضمون لا به لای آوازها، رقص ها و حرکات موزونی است که باید مایه مسرت خاطر بیننده شوند و می شوند.
اعتراف می کنم که شخصاً پس از سال ها از دیدن یک موزیکال غیر جدی این همه لذت بردم. شنیدن این اعتراف از سوی کسی که تنها فیلم های موزیکال محبوبش لنی، کاباره و همه آن جازها-هر سه متعلق به باب فاسی-( و با کمی تخفیف آواز در باران) است، حتماً مایه تعجب دوستان و همکارانش خواهد شد. ولی بیایید منصف باشیم، ماما میا! یک سرگرمی خالص و خاطره برانگیز است که دوستداران مریل استریپ و پیرس برازنان را به شدت مشعوف خواهد کرد. بیایید قالب ملودرام آن را جدی نگیریم و از نشانه های روز اغراق آمیز آن مانند همجنس گرا بودن یکی از پدرها که به سبک و سیاق فیلم های هم روزگارمان انگلیسی تبار هم هست، به راحتی بگذریم. اگر قائل به وجود پیامی در پشت این فیلم باشیم، چیزی نیست جز اینکه قدر لحظات زندگی را بدانید و لذت آن را تا مغز استخوان بچشید. چون فقط یک بار زندگی می کنید!
تماشای ماما میا! مخصوصاً در سینما و به همراه جمعیتی که آوازها را همراهی می کنند و از ته دل می خندند، در زمانه فعلی که خارج از سالن هیچ چیز جز رنج و عذاب انتظارمان را نمی کشد، یک زنگ تفریح با ارزش است و باید به خاطر فراهم آوردن این فرصت از سازنده اش فیلدیا کریستین لوید ممنون باشیم.
فیلدیا کریستین لوید کارگردان ۵۱ ساله و مشهور تئاتر و اپرای انگلستان که هشت سال قبل برای ساختن فیلم تلویزیونی گلوریانا مورد تحسین قرار گرفت، پای اولین فیلم سینمایی خود امضاء انداخته است. اما این امر بدان معنا نیست که وی در فیلمسازی تجربه ای ندارد، بلکه سال ها ممارست و تجربه اندوزی در بی بی سی او را صاحب پیشینه ای قابل اتکا و اطمینان می کند تا نمایشی را که نزدیک به یک دهه قبل با موفقیت روی صحنه برده بوده، به فیلمی ۵۲ میلیون دلاری تبدیل کند. اثری که تا این لحظه نتوانسته بیش از ۱۲۰ میلیون دلار نصیب سازندگانش کند. آرزو می کنم این رقم افزایش یابد، چون در غیر این صورت نتیجه خواهم کرد نسل ما رو به انقراض است. نسلی که ترانه های گروه پاپ سوئدی ABBA (مخصوصاً ”Money, Money, Money”) برایش لطفی دیگر داشت!
ژانر: کمدی، موزیکال، عاشقانه.
برادرهای ناتنی Step Brothers
کارگردان: آدام مک کی. فیلمنامه: ویل فرل، آدام مک کی بر اساس داستانی از خودشان و جان سی. رایلی. موسیقی: جان بریون. مدیر فیلمبرداری: الیور وود. تدوین: برنت وایت. طراح صحنه: کلایتن هارتلی. بازیگران: ویل فرل[برندان هاف]، جان سی. رایلی[دیل دابک]، مری استینبرگن[نانسی هاف]، ریچارد جنکینز[دکتر رابرت دابک]، جیسن دیویس[تی جی/ TJ]. ۹۸ دقیقه. محصول ۲۰۰۸ آمریکا. برنده پوستر بهترین کمدی و نامزد پوستر بهترین فیلم پر فروش تابستانی از مراسم آنونس طلایی.
دکتر رابرت دابک و نانسی هاف در یک کنفرانس با هم آشنا و در یک چشم به هم زدن عاشق یکدیگر می شوند. فرجام این آشنایی ازدواج دو انسان میان سال است، در حالی که هر دو صاحب پسرانی بالغ و خانه نشین و در واقع حدوداً ۴۰ ساله هستند. بعد از ازدواج، نانسی به همراه پسرش برندان به خانه دکتر دابک اثاث کشی می کند، اما دیل پسر دکتر نیز که مانند برندان از این وصلت خشنود نیست، از پیدا شدن سر و کله یک برادر ناتنی خوشحال به نظر نمی رسد. برندان و دیل خیلی زود با همدیگر برخورد و اختلاف نظر و سرانجام از همدیگر تنفر پیدا می کنند. اما تشابهاتی هم با یکدیگر دارند: هر دو در آستانه ۴۰ سالگی مثل بچه های ۱۲ ساله رفتار می کنند، بیکار و مجرد و به درد خواب گردی مبتلا هستند.
نقطه مقابل آنها پسر دیگر خانم هاف است که صاحب مقامی رفیع در یک شرکت و همسر و دو فرزند است و خیلی زود در دل پدرخوانده اش جا باز می کند. ولی افتضاح هایی که برندان و دیل به بار می آورند باعث می شود تا رابطه دکتر دابک و خانم هاف نیز تیره شده و تصمیم به جدایی بگیرند. این واقعه سبب می شود تا دو برادر ناتنی کمی به خود آمده و تصمیم به تغییر روش زندگی خود بگیرند…
چرا باید دید؟
یک کمدی مردانه دیگر از جاد آپتاو که توانسته به مرز ۱۰۰ میلیون دلار فروش در گیشه آمریکا نزدیک شود و این کار را با اتکا به دو چیز انجام داده: اول ویل فرل و جان سی. رایلی و دوم فحش های چارواداری که دو برادر ناتنی و گاه پدر و برادر دوم نثار هم می کنند.
سخت است صحه گذاشتن بر این نکته که مرز میان کمدی و لودگی و حتی هرزه درایی در سینمای امروز آمریکا محو شده است. دیگر تفاوتی میان فیلم و نمایش های سابقاً کافه ای تک نفره معروف به One Man Show یا Stand-up comedy نمانده و در نگاهی به گذشته می توان لنی بروس را نابغه قلمداد کرد که لااقل اصالت وی بر یاوه های پر از فحش امثال کریس راک و سایر نوابغ سیاه پوست این رشته می چربید و تاوان این اصالت را نیز با مرگ مشکوک خود پرداخت.
بگذریم، ظاهراً یکی دو سالی است که تب فیلم هایی با شخصیت محوری مرد ۴۰ ساله، اما از نظر ذهنی یا جنسی رشد نکرده و نا بالغ شیوع پیدا کرده و باکره ۴۰ ساله، بدبیاری و این آخری-برادر های ناتنی- نمونه های شاخص و پول ساز آن هستند. برادر های ناتنی قصه قبل توجهی ندارد. یک کهن الگو از جدال دو برادر خوانده در ابتدا و تفاهم شان در انتها که این بار رخت و لباس دو پسر ۴۰ ساله را بر تن آنها پوشانده اند(خواهش می کنم حرف کودک درون را نزنید که حالم به هم می خورد!). می گویم استفاده از کهن الگو و این امر نشانه بلوغ فیلم یا نویسندگان آن نیست. هدفم از اشاره به این کهن الگو فقط و فقط وجه منفی آن و در واقع کلیشه شدن هاست که نشان می دهد فیلمنامه نویس ها هم با درایت پیر نشده اند. با این حساب برادر های ناتنی تنها معجونی در ستایش رویای آمریکایی است، در ستایش موفقیت برای ابله ها و اینکه هر کسی می تواند در این ملک و سرزمین وفور نعمت شاهد موفقیت را در آغوش بکشد. گیرم که راه انتخابی اش چندان متعارف نباشد. مانند راهی که زوج رایلی و فرل بعد Talladega Nights برگزیده اند و با نوشتن و بازی در نقش قهرمانان قصه ای که چیز تازه ای در آن نیست، سقوط خود را رقم زده اند. البته سقوط هنری، چون رایلی به واسطه حضورش در فیلم پل تامس اندرسون و این اواخر شیکاگو صاحب موقعیتی شده بود و فرل نیز جایگاهی مقبول به عنوان کمدین و بازیگر در تئاتر و سینما دارد.
آدام مک کی متولد ۱۹۶۸ فیلادلفیا است. در دانشگاه پن استیت و تمپل تحصیل کرده و یکی از بنیان گذاران گروه تئاتری Upright Citizens Brigade comedy troupe بوده است. در سال های ۲۰۰۰ و ۲۰۰۱ تعداد زیادی فیلم کوتاه ساخته و سابقه خوبی در نوشتن و بازی در نمایش های تلویزیونی هم دارد. اولین فیلم کوتاه خود را با نام صاحبخانه در ۲۰۰۷ با همکاری ویل فرل نوشته و کارگردانی کرده است. برادر های ناتنی اولین فیلم بلند اوست که ۹۵ میلیون دلاری از جیب تماشاگر آمریکایی بیرون کشیده و همین امر ضامن ادامه کار او در دل سیستم خواهد بود. آیا شما هم می خواهید جزو کسانی باشید که به امتداد یافتن کارنامه فیلمسازی مک کی کمک کنید؟
ژانر: کمدی.