فیلم روز♦ سینمای جهان

نویسنده
امیر عزتی

ezati_01.jpg

آغاز وزش بادهای پاییزی خبر از تغییر فصل و سبک و سیاق فیلم های روی پرده سینماهای اروپا و آمریکا می دهد. ‏آخرین فیلم های نوجوان پسند به نمایش در آمده اند و در حال ترک پرده نقره ای هستند، در عوض فیلم های مهیج یا ‏درام های جدی تر مخصوص بزرگسالان شروع به ظاهر شدن در سالن ها کرده اند. فیلم هایی که گاه به حوادث روز ‏همچون تروریسم و تبعات آن نگاهی انداخته اند یا حیطه ای خصوصی تر را برگزیده و درام شخصی آدم ها را تصویر ‏کرده اند. با انتخاب هفت فیلم از میان آثار به نمایش در آمده در هفته گذشته به استقبال اکران پایان فصل داغ رفته ایم…‏

‎ ‎معرفی فیلم های روز سینمای جهان‏‎ ‎

‎ ‎

traitor.jpg

‎ ‎خائن‎ ‎‏ ‏Traitor

کارگردان: جفری ناکمانوف. فیلمنامه: جفری ناکمانوف بر اساس داستانی از خودش و استیو مارتین. موسیقی: مارک ‏کیلیان. مدیر فیلمبرداری: جی. مایکل مورو. تدوین: بیلی فاکس. طراح صحنه: لارنس بنت. بازیگران: دان چیدل[سمیر ‏هورن]، گای پیرس[روی کلایتن]، سعید تغمائویی[عمر]، نیل مکداناف[مکس آرچر]، الی خان[فرید]، آرچی ‏پنجابی[چاندرا داوکین]، رعد راوی[نذیر]، حسام غنسی[بشیر]، موژان مارنو[لیلا]، عادل اختر[حمزه]، جف ‏دانیلز[کارتر]، لورنا گیل[دیردر هورن]، اسکالی دلپیرات[بازرس گیلز]. ۱۱۴ دقیقه. محصول ۲۰۰۸ آمریکا. ‏

وقتی روی کلایتن مامور زبده ‏FBI‏ مامور تحقیق درباره یک توطئه خطرناک بین المللی می شود، همه سرنخ ها او را ‏به سوی سمیر هورن افسر سابق نیروی ویژه آمریکا هدایت می کند. به نظر می رسد سمیر به شکلی مرموز با شبکه ای ‏بین المللی از تروریست ها ارتباط دارد، اما بعد از دستگیری وی در یمن و بازجویی از وی کلایتن و همکارانش نمی ‏توانند پاسخی برای سوال های خود بیابند. سمیر به همراه عمر و دوستانش که به تازگی با آنان آشنا شده بوده، دستگیر و ‏در یمن زندانی می شود. عمر و دوستانش طی نقشه ای ماهرانه از زندان گریخته و سمیر را نیز با خود می برند چون ‏به تخصص وی در زمینه مواد منفجره نیاز دارند. عمر و دیگر مسلمانان بنیادگرا با کمک سمیر شروع به اجرای ‏عملیاتی گسترده می کنند. ابتدا بمب گذاری در نیس و سپس لندن اعتماد گروه را به سمیر جلب می کند. نقشه بعدی چند ‏انفجار همزمان در آمریکاست، جایی که همسر سمیر نیز در آنجا زندگی می کند. در بازگشت به خانه، سمیر مخفیانه به ‏سراغ همسرش می رود. اما کلایتن و همکارانش قبل از وی به دیدار همسرش رفته و او را فردی خطرناک جلوه داده ‏اند. چیزی که سمیر قصد دارد با وجود پیچیده بودنش به همسر خود توضیح دهد و ثابت کند برای هدفی نیک پا به درون ‏دنیای تاریک توطئه های تروریستی گذاشته است….‏

چرا باید دید؟

جفری ناکمانوف برادر آواز خوان و شاعر کالیفرنیایی ال استوارت و دیو ناکمانوف است که در آلبوم ‏Threads of ‎Time‏ با آنها همکاری کرده است. اولین بار با نوشتن و ساختن فیلم کوتاه شوخی بزرگ[برنده جایزه تماشاگران ‏جشنواره همپتون] در ۱۹۹۳ سینما را تجربه کرد. ولی اولین کار حرفه ایش نوشتن فیلمنامه ای در سال ۲۰۰۴ بود که ‏تبدیل به فیلم پرفروش پس فردا شد. خائن اولین فیلم او مقام نویسنده و کارگردان است. ‏

خائن یک تریلر جاسوسی است که بر اساس ایده ای از استیو مارتین[بله، برای خود من هم تعجب آور بود که کمدینی ‏چون او قصه یا ایده ای تا این حد جدی و به روز نوشته باشد. آیا همین امر نشانه جدی تر شدن خطر اسلام گرایان تندرو ‏نیست؟] که تهیه کننده اجرایی فیلم نیز هست، ساخته شده است. پروژه ای که دور خیز برای تولید آن از سال ۲۰۰۲ و ‏در قالب فیلمی از کمپانی دیزنی آغاز شد، اما خیلی زود رها شد و پنج سالی برای از سر گرفتن تولید آن وقفه افتاد. ‏

خائن یک تریلر پسا یازده سپتامبری است، البته نه از نوع متعارف و گیشه ای آن مانند موضع مسلط(‏Vantage Point‏) ‏که ماجراهای تروریستی قرار است حکم پس زمینه و محملی برای خلق هیجان را داشته باشند و بس! البته خائن فخامت ‏یونایتد ۹۳ را نیز ندارد و چیزی بینا بینی با تمایل بیشتر به خلق هیجان است، اما مانند نیای خلفی چون حکومت ‏نظامی(۱۹۹۸) ادوارد زوایک، آنچه هدف غایی سازندگانش است چیزی غیر از درک متقابل نیست. البته فراموش نمی ‏کند که ممکن است فساد داخل سیستم ظاهراً آزاد دنیای غرب هم بوده و نبرد جاسوس ها بر خلاف دوره جنگ سرد خط ‏مرزهای مبهم تری داشته باشد. ‏

تصویری که فیلمساز از سمیر ارائه می کند تا نیمه های فیلم و زمانی که هویت او به عنوان یک مامور آشکار نشده، ‏چهره ای دل نشین تر، پذیرفتنی تر و کمی تا قسمتی اصلاح طلبانه تر!!! از بنیادگراها و مذهبیون تندرو است که می ‏تواند غربی ها و شرقی ها را توامان شیفته خود کند. یک خاتمی در لباس جاسوسی کار کشته که از سر اخلاص نماز ‏می خواند، خود قربانی تروریسم است و اگر با موج تندروی پیرامون خود همراه شده هیچ هدفی ندارد الا فروپاشاندن ‏این مکانیسم اعمال خشونت و آدم کشی که همه جای دنیا را به آتش و خون کشیده است. او حتی از مافوق غربی خود-‏کارتر- که کشته شدن چند نفر در ازای نجات هزاران و بلکه میلیون ها را مباح و مجاز می داند- نیز جلوتر می رود و ‏از قرآن نشانه می آورد که طبق آموزه های اسلام اگر یک نفر را بکشی انگار تمام انسان ها ببه قتل رسانده ای. چیزی ‏که روی کلایتن سرانجام درک می کند و با سخن گفتن به زبان عربی نشان می دهد که به عنوان نماینده عمل گرا و حتی ‏خشن غرب آماده یاد گرفتن زبان طرف مقابل-نه لاجرم دشمن که همین ندانستن زبان و درک نکردن فرهنگش از او ‏دشمن ساخته- است. چنین دستاوردی برای هر فیلم اکشنی مایه غرور می تواند باشد، به همین خاطر جفری ناکمانوف ‏وقت خود را تنها صرف ایجاد هیجان نمی کند. درام شخصی انسان های درگیر هر دو طرف برای او بسیار اهمیت ‏دارد. در هر دو طرف فریب خورده و رها شده بسیار به چشم می خورد و تمامی شان نیازمند تلنگری برای بیدار شدن ‏هستند. سمیر حکم این تلنگر دیرهنگام را برای عمر دارد، اما برای تماشاگر شرقی دل بسته به اردوگاه اسلام گرایان ‏افراطی در هر گوشه از دنیا دیر نیست!‏

با چنین نگرشی خائن مایه افتخار ژانر اکشن/تریلر است و مایه مباهات سازنده اش که توانسته در اولین قدم موضوع ‏بسیار مهم را در دل محصولی متعلق به سینمای بدنه پوشش دهد. از هزینه تولید خائن اطلاع دقیقی در دسترس نیست، ‏اما فروش هفته اول آن بالغ بر ۱۱ میلیون دلار بوده که برای چنین فیلمی دور از انتظار نیست. ظاهراً ذائقه تماشاگر ‏غربی از قبول اکشن های هوشمندانه و جدی سر باز می زند، شاید هم از حوادث تروریستی واقعی پیرامونش بیش از ‏اندازه هراسناک است و امیدی به یافته شدن زبان مشترک احساس نمی کند!‏

اگر شما هم چنین احساسی نسبت به خائن در خود می یابید، می توانید آن را به مثابه یک فیلم جاسوسی خوش ساخت که ‏قصه خود را با متانت تعریف می کند، تماشا کنید. ‏

ژانر: درام، مهیج. ‏

journeytochenter.jpg

سفر به مرکز زمین‎‎‏ ‏Journey to the Center of the Earth

کارگردان: اریک برویگ. فیلمنامه: مایکل دی. وایس، جنیفر فلکت، مارک لوین بر اساس داستانی از ژول ورن. ‏موسیقی: انردو لاکینگتون. مدیر فیلمبرداری: چاک شومان. تدوین: استیون روزنبلوم، پل مارتین اسمیت، دیرک ‏وسترولت. طراح صحنه: دیوید سندیفور. بازیگران: برندان فریزر[پروفسور تره ور اندرسون]، جاش هاچینسون[شون ‏اندرسون]، آنیتا بریم[هانا آسگیه رسون]، ست مه یرز[پروفسور آلن کیتژنس]، ژان میشل پاره[مکس اندرسون]، جین ‏ویلر[الیزابت اندرسون]، فرانک فونتین[پیرمرد]، جیانکارلو کالاتابیانو[لئونارد]، گرت گیلکر[زیگوربیورن آسگیه ‏رسون]. ۹۲ دقیقه. محصول ۲۰۰۸ آمریکا. نام دیگرک ‏Journey to the Center of the Earth ‎‏۳‏D‏. نامزد جایزه ‏بهترین فیلم اکشن/ماجرایی تابستان از مراسم انتخاب نوجوانان. ‏

پروفسور تره ور اندرسون استاد زمین شناسی دانشگاه و سرپرست یک مرکز تحقیقاتی است که به اسم برادر فقیدش ‏مکس نامگذاری شده. به دلایلی نامشخص مکس از آخرین سفر تحقیقاتی خود بازنگشته و همسر و پسرش شون را تنها ‏گذاشته است. مادر شون تصمیم می گیرد تا مدتی او را نزد عمویش بگذارد تا اوقات فراغتش را به بطالت نگذراند. آن ‏دو به نسخه ای از کتاب سفر به مرکز زمین اثر ژول ورن متعلق به مکس نگاه کرده و یادداشت هایی رمزی در آن می ‏یابند. سپس تره ور در مرکز تحقیقاتی بعد از وقوع یک سلسله آتشفشان به ارقامی مشابه به نوشته های مکس در حاشیه ‏کتاب برخورد می کند. تره ور و شون به ایسلند می روند تا اطلاعات بیشتری از آخرین جایی که مکس رفته بیایند. تره ‏ور راهنمایی زیبا به نام هانا را اجیر می کند تا آن دو را نزدیک آتشفشان ببرد. در پی توفانی الکتریکی در آتشفشان، ‏آنها درون معدنی به تله می افتند. در جست و جو جهت یافتن راه خروج، دیواری پر از الماس های درشت کشف می ‏کنند. اما در همین زمان زمینی که روی آن ایستاده اند، فرو رفته و هر سه به درون چاهی عمیق سقوط می کنند. چاهی ‏که به سوی مرکز زمین راه دارد. در آنجا با موجودات ماقبل تاریخ برخورد کرده و چیزهایی مشابه آنچه در کتاب ژول ‏ورن توصیف شده، روبرو می شوند. همین امر به آنها امید می دهد تا همچون قهرمانان کتاب راهی به سوی سطح زمین ‏بیابند…‏

چرا باید دید؟

اریک برویگ ۵۱ ساله و تا امروز نامزد دو اسکار است. او را به عنوان متخصص جلوه های ویژه و صاحب سابقه ای ‏‏۲۰ و چند ساله می شناسیم که دستیار کارگردانی را از نیمه دهه ۱۹۹۰ آغاز و در فیلم هایی چون مردان سیاه پوش، ‏وست وحشی وحشی، پرل هاربر و جزیره تجربه اندوخته است. تنها سابقه مستقل فیلمسازی او به سریال زنا: شاهزاده ‏خانم جنگجو(۱۹۹۵) برمی گردد و در واقع سفر به مرکز زمین اولین کار جدی او در عرصه کارگردانی محسوب می ‏شود. فیلمی که از شغل اصلی او دور نیست و شاید به همین دلیل نیز سکان هدایت این پروژه به دست او سپرده شده ‏است. ‏

سفر به مرکز زمین یکی از نوشته های پر طرفدار ژول ورن است که بر خلاف دیگر کتاب های او چندان مورد عنایت ‏فیلمسازها قرار نگرفته است. اولین باز در ۱۹۵۹ بود که هنری لوین آن را با شرکت پت بون و جیمز میسون به فیلم ‏برگرداند. یک دهه و نیم بعد در کمال تعجب خوآن پیکوئر سیمون اسپانیایی آن را با شرکت کنت مور و پپ میون ساخت ‏و سپس تهیه کنندگان سینما آن را به محاق فراموشی سپردند. چنین واقعه ای برای کتابی از ژول ورن در طول صد سال ‏عمر سینما کمی دور از ذهن بود، در حالی که سینما از اولین روزهای تولدش روی خوشی به کتاب های ورن نشان داده ‏بود. تلویزیون سخاوتمندانه تر عمل کرد و نسخه های متعددی-زنده و انیمیشن، تک قسمتی یا سریال- از روی این اثر ‏تولید و پخش کرد که آخرین آنها با شرکت پیتر فاندا و ریکی شرودر همزمان با نسخه فعلی به نمایش در آمد. البته هر ‏دو نسخه متاخر چندان وفادارانه ساخته نشده اند. شخصیت های تازه ای به نسخه تلویزیونی افزوده شده و نسخه سینمایی ‏نیز می شود گفت اقتباسی آزاد و امروزی است. ولی هر دو فیلم در یک نکته مشترک هستند و آن تکیه بر جلوه های ‏ویژه بصری است که می تواند برای به تصویر کشیدن خیال پردازی های بی کران ورن بهترین دستاورد تکنولوژی ‏باشد، یعنی همان چیزی که ورن نیز شیفته اش بود: علم و تکنولوژی.‏

و اما نسخه فعلی که در قالب یک محصول به شیوه ‏D‏3 تولید شده و جز برندان فریزر هنرپیشه اسم و رسم دار کس ‏دیگری در آن حضور ندارد. به اقتضای تصویری که از فریزر در ذهن نوجوان ها نقش بسته[جورج جنگلی، مومیایی ‏ها و بهت زده] کوشیده شده تا فیلم از متلک ها و نیش و کنایه ها انباشته و رفتاری سبک سرانه به این پروفسور جوان ‏بخشیده شود. تقریباً اکثر صحنه های فیلم در برابر پرده سبز فیلمبرداری شده و بودجه ۴۵ میلیون دلاریش به شکلی ‏مسرفانه صرف ساخت جلوه های چشمگیر بصری برای آفرینش پرندگان ماقبل تاریخ، دایناسورتی-رکس، پیراناهای ‏پرنده و گیاهان آدمخوار گشته است. حاصل آن نیز کسب حدود ۱۳۰ میلیون در گیشه-تاکنون- بوده که در پخش ویدیوی ‏و جهانی سر به فلک-شاید هم مرکز زمین!- خواهد زد. ‏


سفر به مرکز زمین در قالب فعلی اش یک سفر ۹۰ دقیقه ای به پارکی موضوعی است، چیزی که قدیمی ترهای تئاتر به ‏آن آتراکسیون می گفتند. نوع سخیفی از نمایش که هیچ چیز غیر از گرفتن وقت تماشاگر به دنبال ندارد و زمانی که کاسه ‏داغ تر از آش شود، حکم پیش پرده ای را خواهد داشت که جای نمایش اصلی را گرفته باشد! گشتن به دنبال معنایی غیر ‏از این در ورای فیلم بیهوده و نا لازم است، چون سفر به مرکز زمین بر خلاف نیاکانی چون ایندیانا جونز فاقد ارجاع ‏های روز است و سینماشناس را بی اختیار به یاد فیلم های رده ب و حتی ج علمی تخیلی در دهه ۱۹۵۰ می اندازد که ‏تنها هدف شان پرتاب کردن تماشاگر به همراه قهرمان از دامن خطری به دام چاله دیگری بود و بس!(یعنی مثلاً تعلیق و ‏سرگرم سازی!!!)‏

خوب البته از چنین دیدگاهی فیلم موفق است و ساختار اپیزودیک صحنه های اکشن آن هم برای هیچ کس آزاردهنده نمی ‏تواند باشد. چون هیچ کس دنبال منطق نمی گردد و شاید بازی های کامپیوتری نسل اول را نیز به ذهن دوستدارانش ‏متبادر کند. شخصاً تنها اپیزود موفق فیلم را سکانس سفر روی دریا و مبارزه با پیراناهای پرنده می دانم، اما بعید می ‏دانم تماشاگر ایرانی بخت دیدار این فیلم را به شیوه ‏D‏3 پیدا کند تا لذتی مشابه را تجربه نماید. ‏

ژانر: اکشن، ماجرایی، خانوادگی، فانتزی، علمی تخیلی، میهج. ‏

stranger.jpg

غریبه ها‎‎‏ ‏The Strangers

نویسنده و کارگردان: برایان برتینو. موسیقی: ‏Tomandandy‏(تام اند اندی/تام هاجو و اندی میلبورن). مدیر ‏فیلمبرداری: پیتر ساوا. تدوین: کوین گروترت. طراح صحنه: جان دی. کرچمر. بازیگران: لیو تیلر[کریستین مک کی]، ‏اسکات اسپیدمن[جیمز هویت]، جما وارد[زن نقابدار]،]، کیپ ویکز[مرد نقابدار]، لورا مارگولیس[زن نقابدار]، گلن ‏هاورتون[مایک]. ۸۵ دقیقه. محصول ۲۰۰۸ آمریکا. نام دیگر: ‏The Faces‏. نامزد بهترین آنونس ترسناک و بهترین ‏تدوین صدا از مراسم آنونس طلایی، نامزد بهترین بازیگر مرد فیلم های ترسناک/مهیج اسکات اسپیدمن و بهترین ‏بازیگر زن لیو تیلر و بهترنی فیلم ترسناک.مهیج از مراسم انتخاب نوجوانان. ‏

زوجی جوان به نام های کریستین مک کی و جیمز هویت پس از یک مهمانی و رد درخواست ازدواج جیمز از سوی ‏کریستین به خلوتگاه تابستانی دورافتاده خانواده هویت می روند. مدتی کوتاه بعد از رسیدن شان، نیمه های شب در به ‏صدا در آمده و زنی که چهره اش در تاریکی دیده نمی شود از آن ها نشانی شخصی را سوال می کند. زمانی که جیمز ‏برای خرید سیگار از خانه خارج می شود، زن ناشناس دوباره بازمی گردد و این امر سبب هراس کریستین می شود. به ‏زودی مشخص می شود که هراس وی بیهوده نبوده و در خانه تنها نیست. مرد ناشناسی که نقاب بر چهره دارد ابتدا تلفن ‏خانه و سپس موبایل وی را از کار می اندازد. زمانی که جیمز به خانه بازمی گردد و از آنچه رخ داده آگاه می شود، ‏تصمیم می گیرد تا به همراه کریستین از آنجا دور شوند. اما افراد ناشناس که مشخص شده دو زن و یک مرد نقاب دار ‏هستند، اتومبیل شان را به آتش می کشند. جیمز بعد از یافتن تفنگی قدیمی در خانه مصمم به دفاع از خود و کریستین می ‏شود، اما اشتباهاً مایک-دوستی که نگران شان شده و به آنجا آمده- را هدف قرار داده و به قتل می رساند. پس از مدتی ‏کشمکش میان نقابدارها و جیمز و کریستین، غریبه ها وارد خانه شده و هر دو را به قتل می رساند. فردای آن روز ‏نقابدارها هنگام ترک محل به دو پسر مورمون برمی خورند که جزوه های مذهبی پخش می کنند. اما بعد از گرفتن جزوه ‏هایی آنها را ترک می کنند….‏

چرا باید دید؟

برایان مایکل برتینو زاده ۱۹۷۷ کراولی تگزاس است. در دانشگاه آستین-نگزاس درس خوانده و سابقه ای ناچیز در حد ‏دستیار چندم فیلمبردار و بازی در دو نقش بسیار کوتاه دارد. غریبه ها اولین فیلم اوست که فیلمنامه آن را خودش نوشته ‏و بعد از فروش به کمپانی یونیورسال درخواست کرده خودش آن را کارگردانی کند. پس سابقه ای مشعشع وجود ندارد تا ‏تحت تاثیر قرار بگیریم یا از دستاورد نومید کننده فعلی فیلمساز مایوس شویم. در چنین وضعیتی غریبه ها یک فیلم اول ‏خوب به شمار می رود. کسانی که دل بسته سینمای ترسناک هستند با دیدن فیلم به شدت ذوق خواهند کرد، اما شخصاً ‏ترجیح می دهم آن را یک درام هولناک جنایی ارزیابی کنم(اصولاً گونه ترسناک را کمتر جدی می یابم). همان طور که ‏سازنده اش ابتدای فیلم با استفاده از میان نوشته می گوید: بنا به گزارش‎ F.B.I. ‎‏ هر ساله در آمریکا نزدیک به یک و نیم ‏میلیون جنایت رخ می دهد که مرتکبین بسیاری از آنها یافت نمی شوند و انگیزه آنها نیز مجهول باقی می ماند. این فیلم ‏یکی از آنهاست و بر اساس ماجرایی واقعی ساخته شده که در ۱۱ فوریه ۲۰۰۵ با مرگ کریستین مک کی و جیمز ‏هویت پایان یافت. ‏

غریبه ها شروعی نه چندان خیره کننده دارد، اما برتینو خیلی زود نشان می دهد که کارگردانی را خوب بلد است. در ‏طول شب با ظهور سه غریبه نقاب دار لحظه به لحظه بر میزان آدرنالین خون شخصیت ها و تماشاگر افزوده می شود. ‏همه علاقمندیم بدانیم انگیزه این سه نفر چیست، چیزی که بر زن و مرد جوان نیز پوشیده است. چون در طول شب کمتر ‏کلامی بر زبان می رانند و زمانی که در جواب به کریستین که می پرسد: چرا این کار را با ما می کنید؟ یکی از آنها ‏پاسخ می دهد: به خاطر اینکه شما خانه بودید. همه چیز از فضا گرفته تا حوادث هولناک تر به چشم می آید. ‏

غریبه ها با چنین دیدگاهی یک فیلم درباره رفتار نهیلیستی زن ها و مردانی است که قتل را به چشم بازی می نگرند. ‏حتی پاسخ یکی از زن ها به دو پسر مورمون که: آیا گناه می کنید؟… جدی نیست. زن می گوید: بعضی وقت ها… و این ‏می تواند نشانه ای به انجام قتل هایی دیگر باشد که از سر تفریح صورت گرفته است. این چنین روشی برای شناساندن ‏شخصیت ها فقط می تواند باعث خشمگین کردن بیننده شود که تصور می کنم طراحی آن عمدی بوده است. ‏

غریبه ها بر خلاف همتایان جدی خود قصد روانشناسی آدم های درگیر قصه اش را ندارد و از کلیشه های ژانر-خانه ‏دورافتاده، موسیقی، افکت های صوتی و …- به شکلی درست و حتی با ریز بینی برای خلق هیجان استفاده می کند و ‏تنها کلیشه آزاردهنده آن قتل مایک است که هیچ بیننده ای را نمی یابید که نتواند وقوع آن را از لحظه پیدا شدن سر و کله ‏جناب شان در بیرون خانه- همزمان با مسلح شدن جیمز- حدس بزند. با این حال غریبه ها برای کارگردانی کم تجربه و ‏‏۳۰ ساله نمره قبولی را به دنبال دارد. دستاورد تجاری غریبه ها نیز برای سازنده اش مایه مباهات است؛ ۵۲ میلیون ‏دلار فروش در ازای تنها ۱۰ میلیون دلار سرمایه گذاری، که او را تبدیل به مرغ تخم طلای تازه تهیه کنندگان خواهد ‏کرد!‏

ژانر: ترسناک، مهیج. ‏

99f.jpg

۹۹ فرانک‏‎‎‏ ‏francs‏ 99‏

کارگردان: یان کونن. فیلمنامه: یان کونن، نیکلا و برونو بر اساس داستانی از فردریک بژبده. موسیقی: ژان ژاک ‏هرتز، ارین اوهارا، فرانسواز روی. مدیر فیلمبرداری: دیوید اونگارو. تدوین: آنی دانشه. طراح صحنه: میشل بارتلمی. ‏بازیگران: ژان دژاردان[اوکتاو پارانگو]، ژوسلن کوئیرن[شارل”شارلی” داگو]، پاتریک میل[ژان فرانسوا”جف” ‏مارول]، واهینا جیوکانته[سوفی]، الیزا توواتی[تامارا]، نیکلا ماری[آلفرد دوله]، دومینیک بتنفلد[ژان کریستین گاگنان]، ‏آنتوان باسله[مارک مارونه]، فوسکو پرینتی[جووانی دی تورو]، سندرین اورسیه[فالیان]، دان هرتزبرگ[استیون]. ۱۰۰ ‏دقیقه. محصول ۲۰۰۷ فرانسه. نامزد جایزه خوش آتیه ترین بازیگر تازه کار/ژوسلن کوئیرن از مراسم سزا، برنده ‏جایزه خوش آتیه ترین بازیگر جوان/ ژوسلن کوئیرن از مراسم لومیر، برنده جایزه ستاره طلایی بهترین بازیگر تازه ‏کار/ ژوسلن کوئیرن از مراسم اتوآل د اور. ‏

اوکتاو پارانگو نویسنده آگهی های تجارتی است، او کسی است که امروز تصمیم می گیرد فردا شما چه خواهید خواست. ‏برای او انسان ها هم فرآورده ای مثل بقیه فرآورده ها هستند، فرآورده ای که قیمتی دارد. اوکتاو که برای یکی از بزرگ ‏ترین شرکت های تبلیغاتی دنیا کار می کند، ماموریت دارد تا بهترین تبلیغ را برای بهترین مشتری شرکت آقای دوله-‏تولید کننده ماست- بسازد. اما غرق شدن او و دوستانش در سکس، کوکائین و شب زنده داری این کار را کمی غیر ‏ممکن می کند. آشنایی اوکتاو با دختری به نام سوفی نیز بر این آشفتگی می افزاید و زمانی که خبر خودکشی سوفی به ‏همراه معاون برجسته شرکت و دوست نزدیک اوکتاو به گوشش می رسد، همه چیز را بر باد رفته می بیند. ولی در ‏سفری به میامی برای ساختن فیلم تبلیغی آقای دوله، افراط در استفاده از مواد مخدر و مشروب برای فراموش کردن این ‏واقعه باعث می شود تا در سانحه رانندگی سبب مرگ چند نفر شوند. زمانی که اوکتاو و شارلی به هوش می آیند، خود ‏را در هواپیما و در راه بازگشت به پاریس می بینند. فیلمی که ساخته اند، نظر رئیس شرکت را جلب کرده و اوکتاو و ‏شارلی را ترفیع می دهد. در حالی که اوکتاو با مخفیانه با ساختن فیلمی دیگر در صدد زیر سوال بردن محصولات دوله ‏و دنیای آگهی سازی است. سپس در میهمانی شرکت پلیس از راه رسیده و زمانی که قصد بازداشت اوکتاو را می کند، ‏وی خود را از بالای ساختمان شرکت به پایین می اندازد…‏

چرا باید دید؟

یان کونن ملقب بهSpeedy Boy ‎‏ متولد ۱۹۶۴ اوترخت هلند است، اما از فیلمسازان خوش آتیه و موفق سینمای امروز ‏فرانسه به شمار می رود. نویسنده، بازیگر، تهیه کننده و کارگردانی است که شهرت جنبی اش به خاطر علاقه وی به ‏فرهنگ ‏Shipibo-Conibo‏ و شمنیسم دست کمی از معروفیت اش برای ساخت فیلم های خشن با شخصیت های غریب ‏ندارد. کونن در نیس درس خوانده و در ۱۹۸۸ اولین فیلم سوپر ۸ و سپس ۱۶ میلیمتری خود را کارگردانی کرده است. ‏در زمینه انیمیشن(مخصوصاً پیکسی لیشن) تخصص دارد و همین امر او را به سوی ابداعات بصری در فیلم هایش ‏سوق داده که در همین آخری نیز به شدت خود را نشان می دهد. در زمینه ساخت کلیپ و آگهی های تجاری صاحب ‏سابقه ای درخشان است و در ۱۹۸۹ با فیلم ژیزل کروزن خود را به منتقدان و تماشاگران شناسانده است. بعد از ساختن ‏‏۴ فیلم کوتاه موفق دیگر اولین فیلم بلند سینمایش دوبرمن[با شرکت ونسان کسل و مونیکا بلوچی] را در ۱۹۹۷ ‏کارگردانی کرد که به خاطر برداشت مدرنش از قصه های مصور و فانتزی –و جلوه های ویژه اش- توجه تماشاگران ‏فرانسوی را جلب کرد که تا آن روز چنین محصولی در میان آثار سینمای کشورشان ندیده بودند. ‏S.O.S.‎‏ فیلم بعدی ‏کونن توجه هیچ کسی را برنیانگیخت، اما اکران بلوبری با حضور ونسان کسل در قالب محصولی مشترک از فرانسه و ‏آمریکا بار دیگر او را در سال ۲۰۰۴ به صحنه بازگرداند. بلوبری نیز بر اساس قصه ای مصور ساخته شده بود، اما ‏نتوانست بودجه ۳۷ میلیون یورویی خود را در کوتاه مدت بازگرداند. شاید همین امر و دلمشغولی خود کونن بود که ‏سبب شد به سراغ فیلم مستند دنیای دیگر-درباره فرهنگ شمنیسم- و دارشان: بغل کردن- درباره سری ماتا ‏آمریتاناندامایی دوی قدیس جدید هندی مشهور به آما که ایده اش عشق و فدا کردن خویش است- برود. ‏

و حالا آخرین ساخته کونن با یک سال وقفه-مطابق معمول همه فیلم های غیر آمریکایی!- وارد بازار جهانی شده و چهره ‏ای دیگر از وی به نمایش گذاشته است. اولین عکس العمل تماشاچی آشنا با سابقه کونن در ساختن آگهی و کلیپ بعد از ‏دیدن ۹۹ فرانک حیرت است، حیرت از این همه جسارت در انتقاد از دنیای آگهی های تجاری(شما بخوانید فرهنگ ‏مصرفی و خودزنی!) و در قدمی بلندتر محکومیت آن که تا مسخ دنیای پیرامون و حتی شخصیت فرد پیش می رود. ‏

کونن برای قهرمانش و ما دنیایی را تصویر می کند که فتوشاپ آن را مسخ کرده، رنگ و لعابش زده و جلوه ای خیره ‏کننده به آن بخشیده است. یعنی قفسی طلایی که ما با دست های خودمان آن را می سازیم و به داخلش پناه می بریم. ‏دنیایی که سکس، مواد مخدر و راک اند رول فقط جلوه هایی ناچیز از آن به شمار می آیند. کونن به ما می گوید که در ‏سال چقدر پول صرف ساخت آگهی ها می شود و یک انسان در یک محدوده زمانی در بمباران چه مقدار از این آگهی ها ‏و بیلبوردها قرار می گیرد. اما یک تناقض را فراموش می کند و آن دست اندازی به همان شیوه های فتوشاپی برای ‏ساخت فیلم خویش است.‏

البته این تناقض مانع از آن نمی شود که ۹۹ فرانک را بهترین فیلم او ارزیابی نکنیم. فیلم که بر اساس کتابی مشهور ‏ساخته شده، کاملاً هماهنگ با سبک و سیاق دیداری/شنیداری کونن است. فیلم برای مشتاقان به پیچ های روایی یک ‏غافلگیری نیز در میانه فیلم تدارک دیده است. بعد از گذشت دو سوم زمان نمایش، فیلم به آخر می رسد و پس از نمایش ‏نوشته هایی شاهد پایان دیگری برای اوکتاو می شویم. پایانی که ابتدا به نظر می رسد خوش تر از قبلی باشد، اما پیچشی ‏تکان دهنده در دقایق نهایی فیلم ثابت می کند که برای او هیچ راه گریزی وجود تدارد. ما نیز چون او محکوم به خرد ‏شدن و شاید خودکشی در این چرخه مصرف زدگی هستیم. در این دور بیهوده فروختن و خریدن، فریب دادن و فریب ‏خوردن… ‏

‏۹۹ فرانک در گونه کمدی گنجانده شده، ولی باور کنید دست کمی از یک تراژدی ندارد. منتها کونن با افزودن مولفه ‏های تصویری اش آن را فقط کمی مفرح کرده است. فیلم یک بیانیه فلسفی درباره دنیای امروز پیرامون ماست، یک ‏سوال که پاسخی خوش در انتظار آن نیست. اوکتاو مانند بسیاری از ما خودخواه و خود پرست، رفاه طلب و یک کثافت ‏دوست داشتنی است. آخرین ساخته کونن نیازمند نگاهی دقیق تر و مفصل است، ولی تا آن روز فرصت آشنایی با این ‏کارگردان خوش ذوق را از دست ندهید. حتی اگر پیام فیلمش این باشد: خانم ها و آقایان به دنیای پر نور آگهی های مملو ‏از چراغ های نئون خوش رنگ خوش نیامده اید!‏

ژانر: کمدی. ‏

fasterfaster.jpg

بکش بکش سریع تر سریع تر‎‎‏ ‏Kill Kill Faster Faster

کارگردان: گرت مکسول رابرتز. فیلمنامه: گرت مکسول رابرتز بر اساس رمانی از جوئل رز. موسیقی: مایک بن. ‏مدیر فیلمبرداری: روزبه بابل. تدوین: ریموندو آیه لو، ریچل تونارد. طراح صحنه: هنک مان. بازیگران: جیل ‏بلوز[جوئی وان وی]، لیزا ری[فلور]، ایسای مورالس[مارکی]، مونیکا دلین[کیمبا]، شاون پارکز[کلینیک]، استیون ‏لرد[جارویس]، دونیا کرول[بیردی]. ۹۳ دقیقه. محصول ۲۰۰۸ انگلستان، هلند. برنده جایزه بهترین فیلم از جشنواره ‏لایف. ‏

جو وان وی که سال هایی طولانی را برای قتل همسرش کیمبا در زندان گذرانده، آزاد می شود. او که سابقاً معتاد بوده، ‏همسرش را به خاطر خیانت کشته و در غیاب وی دختران دوقلویش خردسالش را مادربزرگ شان بزرگ کرده است. ‏جو با مشاوره و همفکری هم سلولی سیاه پوست اش کلینیک آنچه را بر وی رفته در قالب نمایشی به نام مرد سفید: دام ‏سیاه(‏White Man: Black Hole‏) نوشته و بعدها تهیه کننده ای نیویورکی به اسم مارکی مان خواستار خرید حقوق ‏ساخت فیلمی از روی آن شده است. مارکی او را به شکل مشروط از زندان بیرون آورده و قراردادی برای نوشتن ‏فیلمنامه از روی نمایش با جو منعقد می کند. اما برخورد جو با فلور همسر مارکی که زمانی فاحشه و تبهکار بوده، بار ‏دیگر وی را دچار مخمصه می کند. کشش میان آن دو اجتناب ناپذیر است و به نظر می رسد تنها راه رستگاری جو ‏بودن با فلور است. اما تمایل جو به هروئین، احساس گناهش نسبت به همسر مقتول خود و شرمندگی اش در برابر ‏دخترانش و تمایلش به ابراز خشونت زمانی که فلور تصمیم به ترک وی می گیرد، بار دیگر دنیا را بر سر او خراب می ‏کند. فلور به قتل می رسد و چاقوی جو در صحنه جنایت یافت می شود. همین واقعه باعث بازگشت جو به زندان نزد ‏کلینیک می شود. اما این بار جو قاتل نیست، هر چند خود را مستحق این مجازات می داند. ‏

چرا باید دید؟

با فیلم بکش بکش سریع تر سریع تر با گرت مکسول رابرتز لندن نشین آشنا می شویم. کسی که هیچ سابقه ای از او در ‏منابع موجود نیست جز ساخت فیلمی کوتاه در سال ۱۹۹۹ به نام ‏How to Breed Gibbons‏ و به گفته خودش تعدادی ‏کلیپ و آگهی تبلیغاتی. از این رو بعد از تماشای فیلم که نامی نه چندان خوش آهنگ و غیر جدی دارد[با ‏Faster, ‎Pussycat! Kill! Kill!‎‏ راس مه یر اشتباه نشود] تبحر او در دسترسی به مولفه های ژانر نوآر مایه حیرت می شود. ‏

بکش بکش سریع تر سریع تر حکم یک سفر پیچیده ذهنی را دارد، سفری میان هوس-گناه-شهوت-وسوسه مواد مخدر و ‏ابراز خشونت و احساس تعلق… چیزهایی که نابودی جو وان وی را رقم می زنند. برای او زندگی در بیرون از زندان ‏پر مخاطره تر از داخل زندان است. هر چند که در چند صحنه به شدت خشونت بار شاهد تجاوز به او توسط کلینیک و ‏بریدن خایه های متجاوزی دیگر به دست او و سپس کشتن اش به توصیه کلینیک هستیم. ‏

بکش بکش سریع تر سریع تر که بر اساس رمانی محبوب و پر فروش ساخته شده، در قالب فیلم نوآر یک قصه عاشقانه ‏مدرن شهری و تراژیک را روایت می کند. آن هم به شکلی فرم گرایانه که گاه تماشاگر را در تشخیص گذشته و حال ‏دچار اشتباه می کند. فیلم بر خلاف نامش چیزی از هیجان معمول این گونه نام ها ندارد تا ارزانی بیننده اش کند. قصه ‏غمگنانه و به شدت خشونت بار جو وان وی را می شود در میان قصه های ‏hard-boiled‏ جا داد که خود در گونه نوآر ‏تشخّصی دیگر دارند. فیلم حکایت نبرد جو با اهریمن درون خویش است که تمایلی وحشیانه به خشونت دارد و عاقبت ‏بازنده می شود. او تسکین را در سکس می جوید و نام عشق به آن می دهد و زمانی که فلور به خاطر فرزندش او را ‏ترک می کند، خشم سراپای وجودش را می گیرد. اما این بار او نیست که زن خیانتکار را به قتل می رساند، بلکه مان ‏است که خود را مورد خیانت واقع شده می بیند و با کشتن همسرش-مانند جو در گذشته- و صحنه سازی برای گرفتار ‏کردن جو، انتقامش را از هر دو طرف می گیرد. ‏

نحوه روایتی که مکسول رابرتز انتخاب کرده، در عین اینکه لحنی مالیخولیایی دارد تماشاگر را به درون ذهن جو ‏رهنمون می سازد. یک هماهنگی بی نظیر ظرف و مظروف که موجب عشق و نفرت بیننده نسبت به جو می شود. ‏موسیقی نیز به سهم خود با تکیه بر سازی چون ترومپت در افزایش ضربان قلب تماشاگر موثر است و همزمان تنهایی ‏درون وان وی را نیز موکد می سازد. تنهایی یک مرد غمگین و زخم خورده… ‏

بکش بکش سریع تر سریع تر نشانه ای به تولد یک فیلمساز مستعد و آشنا به اصول و قواعد ژانر است. پس؛ تولد ‏مبارک آقای مکسول رابرتز!‏

ژانر: درام، جنایی. ‏

mammamia.jpg

ماما میا!‏‎ ‎‏ ‏Mamma Mia!‎

کارگردان: فیلیدا لوید. فیلمنامه: کاترین جانسون بر اساس کتابی از خودش. موسیقی: بنی اندرسون. مدیر فیلمبرداری: ‏هریس زامبرلوکوس. تدوین: لزلی واکر. طراح صحنه: ماریا دیورکوویچ. بازیگران: آماندا سیفرید[سوفی شریدان]، ‏استلان اسکارسگارد[بیل اندرسون]، پیرس برازنان[سام کارمایکل]، نانسی بالدوین[دستیار سام]، کالین فیرث[هری ‏برایت]، هیتر امانویل[خدمتکار هری]، کالین دیویس[راننده هری]، ریچل مکداول[لیزا]، اشلی لیلی[الی]، مریل ‏استریپ[دانا شریدان]، جولی والترز[رزی]، کریستین برانسکی[تانیا]. ۱۰۸ دقیقه. محصول ۲۰۰۸ انگلستان، آمریکا، ‏آلمان. نام دیگر:‏‎ Mamma Mia! The Movie‏.‏

سوفی شریدان ۲۰ ساله سرگرم تدارک جشن ازدواج خود با دوست پسرش اسکای است. این واقعه در هتل مادرش دانا ‏در جزیره یونانی رخ خواهد داد، اما سوفی یک چیز برای برگزاری این جشن کم دارد: یک پدر.‏

سوفی که دفتر خاطرات مادرش را یافته، بعد از مطالعه قسمت هایی که مربوط به ۲۰ سال قبل می شود، درمی یابد که ‏دانا در آن مقطع با سه مرد دوست بوده است. او که شک دارد کدام یک از مردها پدر واقعی اش باشند، پس نامه هایی به ‏هر سه نفر نوشته و آنها را به جزیره دعوت می کند تا قبل از به صدا در آمدن ناقوس عروسی هویت پدر واقعی خود را ‏کشف کند. سام کارمایکل، بیل اندرسون و هری برایت همزمان به جزیره می رسند، اما دانا از دیدار آنها و مخصوصاً ‏سام به هیچ وجه خشنود نیست. تلاش های سوفی برای کشف حقیقت نیز راه به جایی نمی برد تا جایی که هر سه نفر ‏خود را پدر واقعی او می پندارند. زمان ازدواج سر می رسد و سوفی که قصد دارد نام پدر واقعی اش را در عروسی ‏اعلام کند ناگهان با حوادثی غیر مترقبه روبرو می شود…‏

چرا باید دید؟

آیا کسی هست که فیلم شب بخیر، خانم کمپبل!(۱۹۶۸) ملوین فرانک را به یاد بیاورد؟ ماجرای زنی ایتالیایی(جینا ‏لولوبریجیدا) که سه سرباز متفقین می پنداشتند پدر تنها دختر وی هستند!‏

خوب، اگر یادتان نمی آید هم جای نگرانی نیست. چون همین یکی دو خط بالا چکیده همه قصه ماما میا! هم هست و ‏کاترین جانسون با الهام از این فیلم یکی از مشهورترین نمایش های موزیکال دهه ۱۹۷۰ را تصنیف کرده است. نمایشی ‏که در صحنه های نیویورک و برادوی خوش درخشیده و البته این درخشش و اشتهار بیشتر از آواز های گروه ‏ABBA‏ ‏ناشی می شود که اگر ترانه ها را به یاد نیاورید، به محض شنیدن شان در فیلم خاطرات قدیمی برای تان زنده خواهد شد. ‏ماما میا! نقطه اوجی برای استفاده از موسیقی عامه پسند موسوم به ‏jukebox‏ ی در سینماست و در مقایسه با منبع ‏اقتباس- شب بخیر، خانم کمپبل!- خود فیلمی جدی تر، خوش ساخت تر و مفرح تر است که مضمون خودشناسی را به ‏کشف هویت صاحب بچه ارجحیت داده است. اتفاقی که هم برای سوفی و هم برای سام و در نهایت دانا رخ می دهد. اما ‏آنچه در این فیلم موزیکال اهمیت دارد، گنجاندن این مضمون لا به لای آوازها، رقص ها و حرکات موزونی است که ‏باید مایه مسرت خاطر بیننده شوند و می شوند. ‏

اعتراف می کنم که شخصاً پس از سال ها از دیدن یک موزیکال غیر جدی این همه لذت بردم. شنیدن این اعتراف از ‏سوی کسی که تنها فیلم های موزیکال محبوبش لنی، کاباره و همه آن جازها-هر سه متعلق به باب فاسی-( و با کمی ‏تخفیف آواز در باران) است، حتماً مایه تعجب دوستان و همکارانش خواهد شد. ولی بیایید منصف باشیم، ماما میا! یک ‏سرگرمی خالص و خاطره برانگیز است که دوستداران مریل استریپ و پیرس برازنان را به شدت مشعوف خواهد کرد. ‏بیایید قالب ملودرام آن را جدی نگیریم و از نشانه های روز اغراق آمیز آن مانند همجنس گرا بودن یکی از پدرها که به ‏سبک و سیاق فیلم های هم روزگارمان انگلیسی تبار هم هست، به راحتی بگذریم. اگر قائل به وجود پیامی در پشت این ‏فیلم باشیم، چیزی نیست جز اینکه قدر لحظات زندگی را بدانید و لذت آن را تا مغز استخوان بچشید. چون فقط یک بار ‏زندگی می کنید!‏

تماشای ماما میا! مخصوصاً در سینما و به همراه جمعیتی که آوازها را همراهی می کنند و از ته دل می خندند، در ‏زمانه فعلی که خارج از سالن هیچ چیز جز رنج و عذاب انتظارمان را نمی کشد، یک زنگ تفریح با ارزش است و باید ‏به خاطر فراهم آوردن این فرصت از سازنده اش فیلدیا کریستین لوید ممنون باشیم.‏

فیلدیا کریستین لوید کارگردان ۵۱ ساله و مشهور تئاتر و اپرای انگلستان که هشت سال قبل برای ساختن فیلم تلویزیونی ‏گلوریانا مورد تحسین قرار گرفت، پای اولین فیلم سینمایی خود امضاء انداخته است. اما این امر بدان معنا نیست که وی ‏در فیلمسازی تجربه ای ندارد، بلکه سال ها ممارست و تجربه اندوزی در بی بی سی او را صاحب پیشینه ای قابل اتکا ‏و اطمینان می کند تا نمایشی را که نزدیک به یک دهه قبل با موفقیت روی صحنه برده بوده، به فیلمی ۵۲ میلیون دلاری ‏تبدیل کند. اثری که تا این لحظه نتوانسته بیش از ۱۲۰ میلیون دلار نصیب سازندگانش کند. آرزو می کنم این رقم افزایش ‏یابد، چون در غیر این صورت نتیجه خواهم کرد نسل ما رو به انقراض است. نسلی که ترانه های گروه پاپ سوئدی ‏ABBA‏ (مخصوصاً ‏‎”Money, Money, Money”‎‏) برایش لطفی دیگر داشت!‏

ژانر: کمدی، موزیکال، عاشقانه. ‏

stepbrothers.jpg


برادرهای ناتنی‎‎‏ ‏Step Brothers

کارگردان: آدام مک کی. فیلمنامه: ویل فرل، آدام مک کی بر اساس داستانی از خودشان و جان سی. رایلی. موسیقی: ‏جان بریون. مدیر فیلمبرداری: الیور وود. تدوین: برنت وایت. طراح صحنه: کلایتن هارتلی. بازیگران: ویل فرل[برندان ‏هاف]، جان سی. رایلی[دیل دابک]، مری استینبرگن[نانسی هاف]، ریچارد جنکینز[دکتر رابرت دابک]، جیسن ‏دیویس[تی جی/‏‎ TJ‎‏]. ۹۸ دقیقه. محصول ۲۰۰۸ آمریکا. برنده پوستر بهترین کمدی و نامزد پوستر بهترین فیلم پر ‏فروش تابستانی از مراسم آنونس طلایی. ‏

دکتر رابرت دابک و نانسی هاف در یک کنفرانس با هم آشنا و در یک چشم به هم زدن عاشق یکدیگر می شوند. فرجام ‏این آشنایی ازدواج دو انسان میان سال است، در حالی که هر دو صاحب پسرانی بالغ و خانه نشین و در واقع حدوداً ۴۰ ‏ساله هستند. بعد از ازدواج، نانسی به همراه پسرش برندان به خانه دکتر دابک اثاث کشی می کند، اما دیل پسر دکتر نیز ‏که مانند برندان از این وصلت خشنود نیست، از پیدا شدن سر و کله یک برادر ناتنی خوشحال به نظر نمی رسد. برندان ‏و دیل خیلی زود با همدیگر برخورد و اختلاف نظر و سرانجام از همدیگر تنفر پیدا می کنند. اما تشابهاتی هم با یکدیگر ‏دارند: هر دو در آستانه ۴۰ سالگی مثل بچه های ۱۲ ساله رفتار می کنند، بیکار و مجرد و به درد خواب گردی مبتلا ‏هستند.‏

نقطه مقابل آنها پسر دیگر خانم هاف است که صاحب مقامی رفیع در یک شرکت و همسر و دو فرزند است و خیلی زود ‏در دل پدرخوانده اش جا باز می کند. ولی افتضاح هایی که برندان و دیل به بار می آورند باعث می شود تا رابطه دکتر ‏دابک و خانم هاف نیز تیره شده و تصمیم به جدایی بگیرند. این واقعه سبب می شود تا دو برادر ناتنی کمی به خود آمده ‏و تصمیم به تغییر روش زندگی خود بگیرند…‏

چرا باید دید؟

یک کمدی مردانه دیگر از جاد آپتاو که توانسته به مرز ۱۰۰ میلیون دلار فروش در گیشه آمریکا نزدیک شود و این کار ‏را با اتکا به دو چیز انجام داده: اول ویل فرل و جان سی. رایلی و دوم فحش های چارواداری که دو برادر ناتنی و گاه ‏پدر و برادر دوم نثار هم می کنند. ‏

سخت است صحه گذاشتن بر این نکته که مرز میان کمدی و لودگی و حتی هرزه درایی در سینمای امروز آمریکا محو ‏شده است. دیگر تفاوتی میان فیلم و نمایش های سابقاً کافه ای تک نفره معروف به ‏One Man Show‏ یا ‏Stand-up ‎comedy‏ نمانده و در نگاهی به گذشته می توان لنی بروس را نابغه قلمداد کرد که لااقل اصالت وی بر یاوه های پر از ‏فحش امثال کریس راک و سایر نوابغ سیاه پوست این رشته می چربید و تاوان این اصالت را نیز با مرگ مشکوک خود ‏پرداخت. ‏

بگذریم، ظاهراً یکی دو سالی است که تب فیلم هایی با شخصیت محوری مرد ۴۰ ساله، اما از نظر ذهنی یا جنسی رشد ‏نکرده و نا بالغ شیوع پیدا کرده و باکره ۴۰ ساله، بدبیاری و این آخری-برادر های ناتنی- نمونه های شاخص و پول ساز ‏آن هستند. برادر های ناتنی قصه قبل توجهی ندارد. یک کهن الگو از جدال دو برادر خوانده در ابتدا و تفاهم شان در ‏انتها که این بار رخت و لباس دو پسر ۴۰ ساله را بر تن آنها پوشانده اند(خواهش می کنم حرف کودک درون را نزنید ‏که حالم به هم می خورد!). می گویم استفاده از کهن الگو و این امر نشانه بلوغ فیلم یا نویسندگان آن نیست. هدفم از ‏اشاره به این کهن الگو فقط و فقط وجه منفی آن و در واقع کلیشه شدن هاست که نشان می دهد فیلمنامه نویس ها هم با ‏درایت پیر نشده اند. با این حساب برادر های ناتنی تنها معجونی در ستایش رویای آمریکایی است، در ستایش موفقیت ‏برای ابله ها و اینکه هر کسی می تواند در این ملک و سرزمین وفور نعمت شاهد موفقیت را در آغوش بکشد. گیرم که ‏راه انتخابی اش چندان متعارف نباشد. مانند راهی که زوج رایلی و فرل بعد ‏Talladega Nights‏ برگزیده اند و با ‏نوشتن و بازی در نقش قهرمانان قصه ای که چیز تازه ای در آن نیست، سقوط خود را رقم زده اند. البته سقوط هنری، ‏چون رایلی به واسطه حضورش در فیلم پل تامس اندرسون و این اواخر شیکاگو صاحب موقعیتی شده بود و فرل نیز ‏جایگاهی مقبول به عنوان کمدین و بازیگر در تئاتر و سینما دارد. ‏

آدام مک کی متولد ۱۹۶۸ فیلادلفیا است. در دانشگاه پن استیت و تمپل تحصیل کرده و یکی از بنیان گذاران گروه ‏تئاتری ‏Upright Citizens Brigade comedy troupe‏ بوده است. در سال های ۲۰۰۰ و ۲۰۰۱ تعداد زیادی فیلم ‏کوتاه ساخته و سابقه خوبی در نوشتن و بازی در نمایش های تلویزیونی هم دارد. اولین فیلم کوتاه خود را با نام ‏صاحبخانه در ۲۰۰۷ با همکاری ویل فرل نوشته و کارگردانی کرده است. برادر های ناتنی اولین فیلم بلند اوست که ۹۵ ‏میلیون دلاری از جیب تماشاگر آمریکایی بیرون کشیده و همین امر ضامن ادامه کار او در دل سیستم خواهد بود. آیا شما ‏هم می خواهید جزو کسانی باشید که به امتداد یافتن کارنامه فیلمسازی مک کی کمک کنید؟

ژانر: کمدی. ‏

‏ ‏


‏ ‏