گفت و گو♦ هزار و یک شب

نویسنده
بهاره خسروی

‏ رمان 736 صفحه ای “تسلی ناپذیر” کازوئو ایشی گورو به ترجمه سهیل سمی در ایران منتشر شد. از ایشی گورو ‏پیش از این “وقتی ما یتیم بودیم” با ترجمه مژده دقیقی و “بازمانده روز” با ترجمه نجف دریا بندری در ایران منتشر ‏شده بود. در گفت و گویی که برای شما انتخاب و ترجمه کرده ایم، ایشی گورو درباره “تسلی ناپذیر” و تفاوت های ‏مضمونی و ساختاری این رمان با دیگر کتاب هایش صحبت کرده است….‏

kazooo1.jpg

گفت و گو با کازوئو ایشی گورو درباره “تسلی ناپذیر”‏

‎ ‎زندگی، همان طور که حس می کنم‎ ‎

کازوئو ایشی گورو، متولد ناکازاکی ژاپن است. در پنج سالگی همراه پدر و مادر خود به انگلیس رفت. پدرش اقیانوس ‏شناس بود و برای انجام یک پروژه تحقیقاتی دوساله در “موسسه ملی اقیانوس شناسی” بریتانیا همراه همسر و فرزند ‏خود به این کشور سفر کرد. پدر ایشی گورو به رغم تصمیم قطعی برای بازگشت به ژاپن، در انگلیس ماندگار شد و ‏اکنون سال های سال است که در انگلیس زندگی می کنند. ایشی گورو نویسندگی حرفه ای را از سال 1982 آغاز کرد. ‏او پیش از اینکه به دانشکده نویسندگی “خلاق” برود کارش نوشتن ترانه و مددکاری اجتماعی بود. ‏

تسلی ناپذیر تجربه جدیدی در فرم و ساختار روایت است. کتابی متفاوت از کتاب های قبلی ایشی گورو، همچون کتاب ‏تحسین شده “بازمانده روز” که برای او شهرت، موفقیت و جایزه بوکررا به ارمغان آورد و داستان هایی همچون ‏‏”هنرمند دنیای شناور”.‏

برخلاف سه داستان اول او که در زمان جنگ می گذرند “تسلی ناپذیر” درباره مردی است که به یکی از شهرهای ‏اروپا سفر می کند و قادر نیست با روابط و مناسبات روزانه مردم این شهر ارتباط برقرار کند. ‏

همه داستان های شما- به استثنای تسلی ناپذیر- در فضای جنگ جهانی دوم می گذرد. چه چیزی باعث توجه ‏شما به ابن دوره ی تاریخی شده است ؟

وقتی در حدود سال های 81-80 شروع به نوشتن کردم ، کاملا تحت تاثیر ژاپن، دوره نظامی گری در این کشور و ‏بعد از آن جنگ بودم. البته شاید این تعجب برانگیز نباشد. اگر شما یک ژاپنی یا یک آلمانی باشید برایتان خیلی جالب ‏خواهد بود تا بدانید اگرمثلا یک نسل زودتر به دنیا می آمدید چطور رفتار می کردید. این سوالی بود که من از خودم ‏وقتی که زندگی راحت و امنی داشتم می پرسیدم –دوره جنگ سرد بود و من ساکن انگلیس بودم- و هیچ خطر واقعی ‏مبنی بر تسلط فاشیسم بر دنیا وجود نداشت. من از این که ممکن است نسل من دچار خطر خودشیفتگی نسبت به بعضی ‏از مسایل باشد خیلی می ترسیدم. ما روند تغییرات سیاسی را به کندی طی کردیم. من مدام تصور می کردم اگر چند ‏سال زودتر به دنیا می آمدم چه واکنش هایی به وضعیت موجود نشان می دادم. آیا من واقعا با همبن ذهنیت و تفکراتی ‏که در حال حاضر دارم با این قضیه برخورد می کردم یا اینکه مثل دیگران رفتار می کردم. سه کتاب اول من برگرفته ‏از این تشویش هاست. جستجو کردن در گذشته برای اینکه بفهمم چه اتفاقاتی افتاده است و بعد از یک فاجعه بزرگ چه ‏اتفاقاتی خواهد افتاد. ‏

از طرف دیگر من فکرمی کنم نوعی گرایش در میان نوسیندگان هم نسل من و حتی نویسندگان جوان تر- به طور ‏مشخص در اروپا و شاید تا حدودی در امریکا- وجود دارد که عصری را که در آن زندگی می کنند عصری کسل کننده ‏و یکنواخت می دانند. البته ما هر روز احساس یکنواختی نداریم. اما وقتی که به دنبال وقایع بزرگ در دوران زندگی ‏خود می گردیم می بینیم که همه اتفاق ها پیش از ما افتاده است. من احساس می کنم این گرایش هر روز بیشتر می شود ‏و فکر می کنم شاید نشانه هایی برای اثبات اینکه ما در چنین عصری زندگی می کنیم وجود دارد. اما به طور حتم این ‏یک گرایش صرف است و هنگامی که من شروع به نوشتن می کنم درواقع این یک حس قوی در من است که مرا ‏تشویق به نوشتن می کند. نوشتن درباره اتفاقات بزرگ، نوشتن درباره تاریخ و جنگ ها، و نوشتن در باره آرزوها و ‏ایده آل های خودمان، به جای نوشتن درباره روزمره گی های سطحی خودمان. پیش از فروپاشی دیوار آهنین [شوروی ‏سابق] من تصور می کردم تفاوت ها و اختلافات زیادی میان نویسندگان اروپای غربی و نویسندگان کمونیست وجود ‏دارد. چون به نظر می رسید برای آن ها [کمونیست ها] نوشتن، عملی بسیار جدی است. علیرغم این که همه به خوبی ‏می دانند این نوع از حسادت بسیار مخرب است می بینیم که هنوز وجود دارد. من فکر می کنم دغدغه ها در حال ‏حاضر تغییر کرده است. امروزه؛ داستان های عاشقانه عمیق تر و مورد توجه تر از انقلاب های کوبا و روسیه هستند. ‏البته همیشه این طور نیست. بین عمیق بودن و بزرگ بودن تفاوت وجود دارد. برای اینکه یک هنر یا یک داستان ‏عمیق شود باید به مسایل کوچک دقت کنید. مسایلی که درنگاه اول به چشم نمی آیند و یا مکان خاصی را در کتاب های ‏تاریخ اشغال نکرده اند. من فکر می کنم این چیزی است که ما در رمان ها به آن نیاز داریم: عمیق بودن.

‏‎ ‎‎ ‎

kazooo2.jpg

البته شاید در زمان فعلی، امریکایی ها مشکل منحصر به فردی داشته باشند. فرهنگ امریکایی در حال حاضر فرهنگ ‏غالب دنیاست و نویسندگان امریکایی درحال حاضر هیچ نوع انگیزه ای برای توجه کردن به مسایل جوامع دیگر ‏ندارند. فکر می کنم بعد از اتمام دوره امپراتوری بریتانیای کبیر انگلیسی ها این دوره را پشت سر گذاشتند. در آن زمان ‏این تصور وجود داشت که یک نویسنده انگلیسی می تواند با نوشتن درباره مسایل انگلستان توجه جامعه جهانی را به ‏خود جلب کند و اگر هم شخصی در چین با بوینوس آیرس توان درک این داستان را ندارد، خب، مهم نیست. آنها باید ‏سعی کنند با این قضیه کنار بیایند. چون انگلستان بر تمام دنیا سیطره دارد و بنابراین فرهنگ انگلیسی بسیار مهم است. ‏تصور می کنم فرهنگ امریکایی در حال حاضر در چنین موقعیتی قرار دارد. عقیده نویسنده ای را برایتان مثال می ‏زنم که می گفت چطور با نوشتن داستانی درباره همسایه اش در نیویورک می تواند توجه جهان را جلب کند. در واقع ‏مشکل همین است؛ این که شما به جامعه ای برسید که تصور می کند دیگر احتیاجی به تفکر ندارد. آنوقت احساس می ‏کنید که همه چیز را می دانید و نیازی به تفکر بیشتر نیست. البته من نمی خواهم نویسندگان امریکایی را به چنین ‏چیزی متهم کنم اما این مساله سال ها گریبان نویسندگان نگلیسی را گرفته بود و فکر می کنم برای نویسندگان امریکایی ‏هم می تواند این مساله پیش بیاید. اگر نویسندگان متوجه این نکته بشوند می توانند آغاز مجددی داشته باشند. ‏

اجازه بدهید کمی درباره تسلی ناپذیر صحبت کنیم. این رمان لحن و ساختار متفاوتی با کارهای اولیه شما ‏دارد. ایده نوشتن چنین کتابی از کجا به ذهن شما رسید و آیا حفظ لحن و ساختار کتاب جدید برایتان مشکل ‏نبود؟

‏ درباره قسمت اول سوالتان باید بگویم من خیلی سریع به این نتیجه رسیدم که تصوراتی که بر پایه آنها داستان های ‏اولیه ام را نوشتم به کار تجربه جدید من نمی آید. سه کتاب اول من داستان های مرد جوانی است که تصور می کرد ‏زندگی دارای یک اصل کلی و ارزش های ثابت است و موفقیت در زندگی با موفقیت در کارها رابطه مستقیم دارد. ‏داستان های اولیه من از جمله “بازمانده روز” در همین رابطه بود؛ زن یا مردی که برای زندگی خود تقلا می کنند و ‏بر این گمانند که زندگی مطابق ایده آل های آنها پیش نرفته است. اما وقتی که سنم بالاتر رفت متوجه شدم این نوع نگاه ‏به زندگی اشتباه است. می دیدم که زندگی شخصی من از کنترل خارج شده است و مطابق خواسته های من پیش نمی ‏رود. شما می توانید اصول، عقاید و ارزش های خودتان را در زندگی داشته باشید و آنها را به روشنی برای همه بیان ‏کنید و همیشه در همان قالب بمانید. اما ناگهان یک روز متوجه می شوید که در محاسبات تان اشتباه کرده اید و مردم از ‏شما انتظاری بیش از حد دارند. زندگی مسیر پر پیچ و خمی دارد. واقعیت این است که با فرصت هایی که از دستمان ‏می رود شانس های زیادی را هم از دست می دهیم. «تسلی ناپذیر» تلاشی بود تا زندگی را همان طور که حس می ‏کردم بیان کنم. ‏

kazooo3.jpg

آیا نقد هایی که روی کتاب نوشته شد شما را متعجب نکرد؟ بسیاری از منتقدین گفتند که این کتاب گیج کننده ‏است.

صرف نظر از عقیده من به عنوان یک نویسنده، “تسلی ناپذیر” کتاب عجیبی است. به عبارت دیگر بسیاری از قوانین ‏را می شکند. من واقعا نمی دانم خواننده ها از این کتاب چه فهمیدند. “تسلی ناپذیر” به نوعی ادامه “ بازمانده روز” ‏است که کتابی بسیار متفاوت است. [تسلی ناپذیر] شاید پر از نشانه باشد، که تنها یک یا دو سال بعد از ساخته شدن فیلم ‏‏”بازمانده روز” منتشر شد. به همین دلیل فکر می کنم بسیاری از خواننده ها انتظار داشتند “تسلی ناپذیر” داستانی مشابه ‏‏”بازمانده روز” یا فیلم آن داشته باشد و به همین دلیل خواننده ها نتوانستند به طور کامل با آن رابطه برقرار کنند. ‏‏”تسلی ناپذیر” کتاب دشواری است، که واکنش های جالبی را در انگلستان برانگیخت. اما در امریکا نقد های مثبتی ‏روی آن نوشته نشد. خواننده ها بعد از خواندن این کتاب شاید احساس تحیر، عصبانیت یا چیزی شبیه به آن را داشتند. ‏به نظر می رسد پس از گذشت چند سال در انگلستان حسن شهرت خوبی پیدا کرده است. بسیاری در نظرسنجی هایی ‏که درباره بهترین کتاب های دهه ی آخر قرن انجام می شود «تسلی ناپذیر» را در رده های بالای انتخاب خودشان قرار ‏دادند. ‏

وقتی کتاب من درانگلستان چاپ شد نقدهای عجیبی درباره ی آن نوشته شد. ابتدا به ساکن ممکن بود این طور تصور ‏شود که با توجه به نقد های نوشته شده “تسلی ناپذیر” کتابی آسان و موفق است. ولی من حتی برای یک لحظه هم سعی ‏نکردم وانمود کنم که “تسلی ناپذیر” کتابی ساده و آسان است. تصور من این است که “بازمانده روز” یا کتاب های ‏کوتاه قبلی ، داستان هایی ساده تر داشتند. گاهی شما برای انجام کاری دارای هیچ حق انتخابی نیستید. کاری عجیب و تا ‏حدودی پیچیده را انجام می دهید که شاید به مذاق بسیاری خوش نیاید. امیدوارم با گذشت سال ها خواننده ها متوجه شوند ‏که این کتاب چیزی را بیان می کند که نمی توانید در دیگر کتاب ها پیدا کنید.‏

سوزی مکنزی، در نقدی که در گاردین روی کتاب شما –”وقتی ما یتیم بودیم” - نوشته است، گفته این کتاب ‏به نوعی بازسازی رمان “تسلی ناپذیر” است.

نه. این دو کتاب هایی کاملا متفاوت هستند و هر کسی تنها با خواندن چند صفحه از این دو کتاب متوجه این نکته می ‏شود. تکنیک های استفاده شده در انها متفاوت از هم هستند. البته در مضمون شباهت های بسیاری بین این دو وجود داد. ‏هر دو کتب درباره مردمانی هستند که فکر می کنند می توانند زندگی از دست رفته شان را دوباره احیا کنند. هر دو ‏کتاب دارای چنین مضمونی هستند. مثلا درباره ی “رایدر” ، پیانیست تسلی ناپذیر. او اعتقاد دارد که اگر در دوران ‏کودکی موزیسین بهتری بود زندگی والدین او به جهنم تبدیل نمی شد. سال ها بعد او تبدیل به یک موزیسین ماهر شد. ‏اما خیلی دیر شده بود. اگر از این زاویه نگاه کنیم به قصه “وقتی ما یتیم بودیم” مشابه است. در حالی که از نظر من ‏داستانی کاملا متفاوت است. والدین “کریستوفر بنگس” هنگامی که او بچه بود ناپدید شدند. و او با این باور بزرگ شد- ‏از زمانی که آنها او را رها کردند- که می تواند آنها را پیدا کند و زمان را به عقب برگرداند و به این ترتیب، این بار ‏دوران کودکی را با خوشی سپری کند. ‏

منبع: ‏http://www.atlantic.com