صفحه حوادث روزنامه را همیشه می خوانم به چند دلیل؛ یکی اینکه پیگیر موضوعات آسیب شناسی اجتماعی هستم، دلیل دیگر اینکه عمیق ترین لایه های جامعه را نه در صفحه اول و دوم روزنامه ها که در صفحه حوادث می توان دید و از میان حوادث هم قتل بیش از بقیه واجد اهمیت است چون مجرم یا قاتل وارد مرحله ای از عمل می شود که خود را برای نابود کردن دیگری و نیز تحمل مجازات این جرم که قصاص است آماده می کند.
در جریان هر قتلی یک خانواده مقتول می شوند و اگر مقتول نان آور خانواده هم باشد، مشکلات فقط به عوارض روحی و روانی ناشی از فقدان و قتل وی ختم نمی شود بلکه مسائل مالی و فقر و مشکلات دیگر نیز گریبان آنان را می گیرد. یک خانواده هم درپی دادگاه و زندان و ملاقات و… قاتل هستند که این نیز به نوبه خود بدبختی های فراوانی را ایجاد می کند.
در این میان من و شما که به دلایل خاص خودمان این رویدادها را پیگیری می کنیم درباره آنها یا محاکمه و حکم صادره علیه آنان چگونه داوری می کنیم. فراموش نکنیم همه ما در یک کشتی زندگی می کنیم و نمی توان به سرنوشت دیگران بی تفاوت بود. طبیعی است هر کس برحسب توان و درک و مسوولیت اجتماعی خود می کوشد تا حدودی از آثار منفی این رویدادها بکاهد و اقدام پسندیده برخی هنرمندان برای کسب رضایت خانواده مقتول و نجات یک جوان از چوبه دار از جمله این فعالیت هاست ولی به نظر می رسد مسوولان محترم قضایی هم می توانند با بازنگری در قوانین مربوط و با کمک گرفتن از قضات با تجربه و خبیر دستگاه قضایی، زمینه را برای منصفانه تر شدن قوانین و داوری ها فراهم کنند. برای توضیح اینکه چه مشکلی در این زمینه وجود دارد ناچارم ابتدا چند مورد از قتل های رخ داده را که اخیراً در صفحه حوادث درج شده است، توضیح دهم.سه جوان که دو نفرشان برادر و دیگری پسر عموی آنان است برای کار به تهران می آیند و مشغول کار شده و در اتاقی ساکن می شوند. یکی از آنان شوخی های خارج از قاعده انجام می دهد (شرح این شوخی ها در گزارش آمده است)، یک بار که این شوخی ها خارج از تحمل می شود موجب درگیری شده و شوخی کننده به قتل می رسد. البته قاتل هم از رویداد مذکور اظهار پشیمانی کامل می کند.در مورد دیگر فرد معتادی با اطلاع از اینکه دوستش در خانه نیست و مادرش تنهاست به منزل آنان می رود و زن نیز به واسطه آشنایی، او را که دوست پسرش است به منزل راه می دهد. وی هم ناجوانمردانه زن را کشته و پنج حلقه النگوی طلای وی را به سرقت می برد و محل و حتی شهر را ترک و فرار می کند.و بالاخره مورد سوم هم جوان 17 ساله ای است که ناپدری خود را کشته است. او در دو سالگی پدرش را از دست داده و مادرش عهده دار سرپرستی اش بوده است، مادرش پس از یک ازدواج ناموفق برای بار سوم با مردی ازدواج می کند که معلوم می شود معتاد بوده و همیشه زن را کتک می زده است. یک بار او را شدیداً کتک می زند به نحوی که توان بلند شدن هم نداشته، زن موضوع را تلفنی به پسرش اطلاع می دهد و آمدن پسر به منزل مصادف با درگیری با ناپدری و کشته شدن وی می شود.حال این سه قتل را با هم مقایسه کنیم. مطابق ضوابط موجود هر سه مورد قتل عمد محسوب می شوند و قاتل قصاص می شود. با این تفاوت که در مورد دوم اگر تقاضای قصاص صورت گیرد، فرزند مقتول باید نصف دیه را به فرد قاتل معتاد یا خانواده اش بپردازد تا وی قصاص شود اما در دو مورد دیگر نیازی به این کار نیست و قاتل را می توان قصاص کرد.حال بیایید خود را جای هر سه قاتل قرار دهیم و ببینیم اگر ما بودیم چه می کردیم. اگر هر کس در مورد اول جای قاتل بود، دو راه داشت یا اینکه رابطه خودش را با مقتول شوخ قطع کند و خانه جداگانه ای بگیرد یا اینکه شوخی های او را تحمل کند. به نظر می رسد راه اول به سهولت امکان پذیر نبوده است زیرا تهیه یک محل جدید یا تامین اجاره آن از سوی یک نفر جوان کارگر شهرستانی کار ساده ای نیست اما غیرممکن تر از این حالت، تحمل شوخی های بی مورد مذکور در گزارش است که فکر نمی کنم هیچ فردی قادر به چنین کاری می بود، بنابراین درگیری (و نه لزوماً قتل) نتیجه اجتناب ناپذیر این موقعیت است اما وقتی این نوع درگیری ها پیش می آید کم و بیش احتمال رخ دادن قتل هم هست. در مورد سوم هم یک راه، جدا شدن آن زن از همسر سومش است ولی زن در دادگاه توضیح داده است پس از دو بار ازدواج، دیگر حاضر نبوده مجدداً انگ طلاق بر پیشانی اش بخورد. از سوی دیگر مراجعه به مراجع قانونی و استیفای حق هم در این موارد، چندان جایی ندارد، بنابراین وضعیت فرودست مادر یا زن و نیز بی پناهی او، معلول ساختار اجتماعی است. از سوی دیگر کدام جوان است بپذیرد مادرش با چنین وضعی تحت ضربات فیزیکی و روانی ناپدری اش قرار بگیرد و سکوت کند. اگر هر یک از ما هم باشیم حتی در برابر چنین رفتاری از سوی پدرانمان هم سکوت نمی کنیم چه رسد به یک ناپدری معتاد.اما در مورد دوم قضیه روشن است که همه ما حسی از کینه و نفرت نسبت به قاتل پیدا می کنیم و او را مستحق هرگونه مجازاتی می دانیم و هیچ گاه به خود حق نمی دهیم چنین رفتاری را انجام دهیم و برای کوچک تر از آن نیز خود را شایسته مجازات می دانیم. جالب اینکه در این مورد اگر خانواده مقتول پولی برای پرداخت نصف دیه نداشته باشد حتی عملاً هم نمی توانند دیه بگیرند زیرا قاتل معتاد که پولی برای پرداخت ندارد و از این بدتر اینکه اگر بازماندگان مقتول بخواهند نصف دیه را بپردازند از یک سو مادرشان را به صورت کاملاً ناجوانمردانه از دست داده اند از یک سو باید پول کلانی هم را هم از دست بدهند و به ازای این دو غم، فقط یک فرد معتاد قصاص شده است. البته خانواده قاتل هم از این راه دو سود می برند؛ یکی اینکه از شر فرزند معتادشان که حاضر به آدم کشی هم بوده راحت می شوند، دیگر اینکه پول قابل توجهی نصیب آنان می شود که در حیات آن فرد معتاد محال بود که چنین چیزی را کسب کنند.تردیدی نیست کشته شدن افراد در هر کدام از سه مورد فوق موجب تاسف و قابل محکوم شدن است ولی روشن است که قاضی مورد اول با وجود اینکه باید مطابق قانون حکم قصاص صادر کند اما می کوشد از خانواده مقتول رضایت بگیرد زیرا به خوبی می داند چه شرایطی در دعوا حاکم بوده است اما در مقابل قاضی مورد دوم طبعاً چنین کوششی را نخواهد کرد زیرا جنایت مذکور زشت تر از آن است که کسی چنین تقاضایی را کند.راه حل چیست. به نظر می رسد در چارچوب قوانین موجود نیز می توان راه حل های منصفانه ای پیدا کرد و آن نیز بسط مفهوم دفاع از خود است. شاید با بسط چنین مفهومی بتوان قتل ها را به درجه یک و دو تقسیم کرد و قصاص را مختص قتل عمد با سبق تصمیم و… دانست و قتل هایی مثل مورد اول و سوم را مصداق مجازات دیگری دانست. شاید لازم باشد زمان و مکان را در استنباط فقهی مزبور داخل کرد، زیرا زندگی شهری و خارج شدن افراد از نظارت های سنتی، روابط جدیدی را شکل می دهد که نیازمند بازتعریف مفاهیم و گزاره های حقوقی پیشین است. این نوع قتل ها عمدتاً در جوامع شهری رخ می دهند، در جوامعی که نه نظارت های اجتماعی پیشین وجود دارد و نه نظارت های اجتماعی جدید شکل گرفته است. درست است که باید نسبت به قتل و دفاع از خون مقتول حساس بود اما این معادله طرف دیگری هم دارد که قاتل است. ما نمی توانیم با اطلاق کلمه مشترکی چون قاتل در هر سه مورد فوق، از منظر ارزشی قضاوت یکسانی درباره هر سه نفر کنیم. حس نفرت شدید نسبت به قاتل مورد دوم در وجود همه ما می تواند مشهود باشد اما درباره دو نفر دیگر چنین احساسی متفاوت است و چون متفاوت است باید کوشید زمینه لازم را برای تغییر داوری نسبت به آنها نیز فراهم کرد.
مبنع: سرمایه، یازده شهریور