صفحه حوادث را جدی بگیریم

نویسنده

abbasabdi.jpg

‎ ‎صفحه حوادث روزنامه را همیشه می خوانم به چند دلیل؛ یکی اینکه پیگیر موضوعات آسیب شناسی اجتماعی هستم، ‏دلیل دیگر اینکه عمیق ترین لایه های جامعه را نه در صفحه اول و دوم روزنامه ها که در صفحه حوادث می توان دید ‏و از میان حوادث هم قتل بیش از بقیه واجد اهمیت است چون مجرم یا قاتل وارد مرحله ای از عمل می شود که خود را ‏برای نابود کردن دیگری و نیز تحمل مجازات این جرم که قصاص است آماده می کند.‏

‏ در جریان هر قتلی یک خانواده مقتول می شوند و اگر مقتول نان آور خانواده هم باشد، مشکلات فقط به عوارض ‏روحی و روانی ناشی از فقدان و قتل وی ختم نمی شود بلکه مسائل مالی و فقر و مشکلات دیگر نیز گریبان آنان را می ‏گیرد. یک خانواده هم درپی دادگاه و زندان و ملاقات و… قاتل هستند که این نیز به نوبه خود بدبختی های فراوانی را ‏ایجاد می کند‎. ‎

در این میان من و شما که به دلایل خاص خودمان این رویدادها را پیگیری می کنیم درباره آنها یا محاکمه و حکم ‏صادره علیه آنان چگونه داوری می کنیم. فراموش نکنیم همه ما در یک کشتی زندگی می کنیم و نمی توان به سرنوشت ‏دیگران بی تفاوت بود. طبیعی است هر کس برحسب توان و درک و مسوولیت اجتماعی خود می کوشد تا حدودی از ‏آثار منفی این رویدادها بکاهد و اقدام پسندیده برخی هنرمندان برای کسب رضایت خانواده مقتول و نجات یک جوان از ‏چوبه دار از جمله این فعالیت هاست ولی به نظر می رسد مسوولان محترم قضایی هم می توانند با بازنگری در قوانین ‏مربوط و با کمک گرفتن از قضات با تجربه و خبیر دستگاه قضایی، زمینه را برای منصفانه تر شدن قوانین و داوری ‏ها فراهم کنند. برای توضیح اینکه چه مشکلی در این زمینه وجود دارد ناچارم ابتدا چند مورد از قتل های رخ داده را ‏که اخیراً در صفحه حوادث درج شده است، توضیح دهم.سه جوان که دو نفرشان برادر و دیگری پسر عموی آنان است ‏برای کار به تهران می آیند و مشغول کار شده و در اتاقی ساکن می شوند. یکی از آنان شوخی های خارج از قاعده ‏انجام می دهد (شرح این شوخی ها در گزارش آمده است)، یک بار که این شوخی ها خارج از تحمل می شود موجب ‏درگیری شده و شوخی کننده به قتل می رسد. البته قاتل هم از رویداد مذکور اظهار پشیمانی کامل می کند.در مورد دیگر ‏فرد معتادی با اطلاع از اینکه دوستش در خانه نیست و مادرش تنهاست به منزل آنان می رود و زن نیز به واسطه ‏آشنایی، او را که دوست پسرش است به منزل راه می دهد. وی هم ناجوانمردانه زن را کشته و پنج حلقه النگوی طلای ‏وی را به سرقت می برد و محل و حتی شهر را ترک و فرار می کند.و بالاخره مورد سوم هم جوان 17 ساله ای است ‏که ناپدری خود را کشته است. او در دو سالگی پدرش را از دست داده و مادرش عهده دار سرپرستی اش بوده است، ‏مادرش پس از یک ازدواج ناموفق برای بار سوم با مردی ازدواج می کند که معلوم می شود معتاد بوده و همیشه زن را ‏کتک می زده است. یک بار او را شدیداً کتک می زند به نحوی که توان بلند شدن هم نداشته، زن موضوع را تلفنی به ‏پسرش اطلاع می دهد و آمدن پسر به منزل مصادف با درگیری با ناپدری و کشته شدن وی می شود.حال این سه قتل را ‏با هم مقایسه کنیم. مطابق ضوابط موجود هر سه مورد قتل عمد محسوب می شوند و قاتل قصاص می شود. با این ‏تفاوت که در مورد دوم اگر تقاضای قصاص صورت گیرد، فرزند مقتول باید نصف دیه را به فرد قاتل معتاد یا خانواده ‏اش بپردازد تا وی قصاص شود اما در دو مورد دیگر نیازی به این کار نیست و قاتل را می توان قصاص کرد.حال ‏بیایید خود را جای هر سه قاتل قرار دهیم و ببینیم اگر ما بودیم چه می کردیم. اگر هر کس در مورد اول جای قاتل بود، ‏دو راه داشت یا اینکه رابطه خودش را با مقتول شوخ قطع کند و خانه جداگانه ای بگیرد یا اینکه شوخی های او را ‏تحمل کند‎. ‎به نظر می رسد راه اول به سهولت امکان پذیر نبوده است زیرا تهیه یک محل جدید یا تامین اجاره آن از ‏سوی یک نفر جوان کارگر شهرستانی کار ساده ای نیست اما غیرممکن تر از این حالت، تحمل شوخی های بی مورد ‏مذکور در گزارش است که فکر نمی کنم هیچ فردی قادر به چنین کاری می بود، بنابراین درگیری ‏‎(‎و نه لزوماً قتل) ‏نتیجه اجتناب ناپذیر این موقعیت است اما وقتی این نوع درگیری ها پیش می آید کم و بیش احتمال رخ دادن قتل هم ‏هست. در مورد سوم هم یک راه، جدا شدن آن زن از همسر سومش است ولی زن در دادگاه توضیح داده است پس از ‏دو بار ازدواج، دیگر حاضر نبوده مجدداً انگ طلاق بر پیشانی اش بخورد. از سوی دیگر مراجعه به مراجع قانونی و ‏استیفای حق هم در این موارد، چندان جایی ندارد، بنابراین وضعیت فرودست مادر یا زن و نیز بی پناهی او، معلول ‏ساختار اجتماعی است. از سوی دیگر کدام جوان است بپذیرد مادرش با چنین وضعی تحت ضربات فیزیکی و روانی ‏ناپدری اش قرار بگیرد و سکوت کند. اگر هر یک از ما هم باشیم حتی در برابر چنین رفتاری از سوی پدرانمان هم ‏سکوت نمی کنیم چه رسد به یک ناپدری معتاد.اما در مورد دوم قضیه روشن است که همه ما حسی از کینه و نفرت ‏نسبت به قاتل پیدا می کنیم و او را مستحق هرگونه مجازاتی می دانیم و هیچ گاه به خود حق نمی دهیم چنین رفتاری را ‏انجام دهیم و برای کوچک تر از آن نیز خود را شایسته مجازات می دانیم. جالب اینکه در این مورد اگر خانواده مقتول ‏پولی برای پرداخت نصف دیه نداشته باشد حتی عملاً هم نمی توانند دیه بگیرند زیرا قاتل معتاد که پولی برای پرداخت ‏ندارد و از این بدتر اینکه اگر بازماندگان مقتول بخواهند نصف دیه را بپردازند از یک سو مادرشان را به صورت ‏کاملاً ناجوانمردانه از دست داده اند از یک سو باید پول کلانی هم را هم از دست بدهند و به ازای این دو غم، فقط یک ‏فرد معتاد قصاص شده است. البته خانواده قاتل هم از این راه دو سود می برند؛ یکی اینکه از شر فرزند معتادشان که ‏حاضر به آدم کشی هم بوده راحت می شوند، دیگر اینکه پول قابل توجهی نصیب آنان می شود که در حیات آن فرد ‏معتاد محال بود که چنین چیزی را کسب کنند.تردیدی نیست کشته شدن افراد در هر کدام از سه مورد فوق موجب تاسف ‏و قابل محکوم شدن است ولی روشن است که قاضی مورد اول با وجود اینکه باید مطابق قانون حکم قصاص صادر کند ‏اما می کوشد از خانواده مقتول رضایت بگیرد زیرا به خوبی می داند چه شرایطی در دعوا حاکم بوده است اما در مقابل ‏قاضی مورد دوم طبعاً چنین کوششی را نخواهد کرد زیرا جنایت مذکور زشت تر از آن است که کسی چنین تقاضایی را ‏کند.راه حل چیست. به نظر می رسد در چارچوب قوانین موجود نیز می توان راه حل های منصفانه ای پیدا کرد و آن ‏نیز بسط مفهوم دفاع از خود است. شاید با بسط چنین مفهومی بتوان قتل ها را به درجه یک و دو تقسیم کرد و قصاص ‏را مختص قتل عمد با سبق تصمیم و… دانست و قتل هایی مثل مورد اول و سوم را مصداق مجازات دیگری دانست. ‏شاید لازم باشد زمان و مکان را در استنباط فقهی مزبور داخل کرد، زیرا زندگی شهری و خارج شدن افراد از نظارت ‏های سنتی، روابط جدیدی را شکل می دهد که نیازمند بازتعریف مفاهیم و گزاره های حقوقی پیشین است. این نوع قتل ‏ها عمدتاً در جوامع شهری رخ می دهند، در جوامعی که نه نظارت های اجتماعی پیشین وجود دارد و نه نظارت های ‏اجتماعی جدید شکل گرفته است. درست است که باید نسبت به قتل و دفاع از خون مقتول حساس بود اما این معادله ‏طرف دیگری هم دارد که قاتل است. ما نمی توانیم با اطلاق کلمه مشترکی چون قاتل در هر سه مورد فوق، از منظر ‏ارزشی قضاوت یکسانی درباره هر سه نفر کنیم. حس نفرت شدید نسبت به قاتل مورد دوم در وجود همه ما می تواند ‏مشهود باشد اما درباره دو نفر دیگر چنین احساسی متفاوت است و چون متفاوت است باید کوشید زمینه لازم را برای ‏تغییر داوری نسبت به آنها نیز فراهم کرد‎.‎

مبنع: سرمایه، یازده شهریور