داش آکل مردی سی و پنج ساله، تنومند ولی بدسیما بود. هرکس دفعه اول او را می دید قیافه اش توی ذوق می زد. اما اگر یک مجلس پای صحبت او می نشستند یا حکایت هایی که از دوره زندگی او ورد زبانها بود می شنیدند، آدم را شیفته او می کرد. {…} پدرش از ملاکین بزرگ فارس بود زمانی که مرد همه دارایی او به پسر یکی یکدانه اش رسید. ولی داش آکل پشت گوش فراخ و گشاد باز بود. به پول و مال دنیا ارزشی نمی گذاشت. زندگیش را به مردانگی و آزادی و بخشش و بزرگ منشی می گذرانید. هیچ دلبستگی دیگری در زندگیش نداشت و همه دارایی خودش را به مردم ندار و تنگدست بذل و بخشش می کرد، یا عرق دوآتشه می نوشید و سرچهارراه ها نعره می کشید و یا در مجالس بزم با یکدسته از دوستان که انگل او شده بودند صرف میکرد. {…} روزی که وکیل و وصی حاجی صمد شد و مرجان را دید در زندگیش تعییر کلی رخ داد. از یک طرف خودش را زیر دین مرده می دانست و زیربار مسئولیت رفته بود از طرف دیگر دلباخته مرجان شده بود. ولی این مسئولیت بیش از هرچیز او را در فشار گذاشته بود. {…} اگر داش آکل خواستگاری مرجان را میکرد البته مادرش مرجان را به روی دست به او می داد. {…} پیش خودش گمان می کرد هرگاه دختری که به او سپرده شده به زنی بگیرد نمک به حرامی خواهد بود… {…} هفت سال بدین منوال گذشت. داش آکل از پرستاری و جانفشانی درباره زن و بچه حاجی ذره ای فروگذار نکرد. {…} درین مدت همه بچه های حاجی صمد از آب و گل در آمده بودند. {…}.“(۱)
داش آکل، لوطی خوشنام شیرازی قهرمان داستانی به همین نام اثر صادق هدایت است. قیم و ولی خانواده دوست متوفایش که طبق وصیت نامه او اختیار کامل مال و جان و ناموس و همسر و پسر و دختران تازه بالغ و خردسال حاجی به او سپرده شده است. اخلاق و سلوک او در مواجهه با اختیاراتی که طبق سنت در اداره کردن خانواده حاج صمد داشت چنان بود که در داستان آمد.
حالا در جوامع مدرن و پیشرفته انتظار این است که اخلاق مداری و لوطی منشی داش آکل در مواردی از این دست، جای خود را به قوانین مدون و قراردادهای پیشرفته اجتماعی داده باشد. اما آنچه در این روزگار به چشم میآید رواج نوعی بی اخلاقی قانونی و محو اخلاق گرایی در جامعه است.
در آخرین روز شهریور ماه سال ۱۳۹۲، “لایحه حمایت از حقوق کودکان بی سرپرست و بد سرپرست” در کمیسیون اجتماعی مجلس شورای اسلامی به تصویب رسید. به موجب ماده ۲۷ این لایحه، طبق رای دادگاه صالح ازدواج سرپرست و فرزند خوانده قانونی اعلام شد. هرچند که این قانون اشاره مشخص به پدرخوانده و دختر خوانده ندارد اما این لایحه در عمل ازدواج پدرخوانده ها با دخترخوانده ها را قانونی اعلام کرده است. در روز دهم مهرماه سال ۱۳۹۲ این قانون به تصویب شورای نگهبان رسید.
تصویب این لایحه البته با مقادیر زیادی منت هم همراه بود از جمله اینکه امکان ازدواج سرپرست با فرزندخوانده از سوء استفاده جنسی کودکان پیشگیری کرده، یا هرگاه سرپرست خانواده حس کند که به فرزندخوانده نظر دارد فورا به حکم دادگاه می تواند با او ازدواج کند؛ و خبر تاسف بارتر اینکه پیش از پایان سن حضانت در صورت ضرورت (بخوان زیاده خواهی دل و چشم چرانی سرپرست خانواده)، مراسم خواستگاری با جلب نظر سازمان بهزیستی و دادگاه امکان پذیر است!
یاد کردن از سلوک داش آکل با مقایسه آنچه قانون جدید می توانست پیش پای او بگذارد، حسرت سنت لوطی گری و اخلاق مداری مردمان ساده دل آنزمانه را همچون خاطره ای امن و دور زنده می کند. هرچند معلوم نیست اگر داش آکل هنوز زنده بود و سفره گل وگشاد و رنگین رانت خواری مردانه در مقابلش چنین گسترده بود اصولا با مرجان و مادر و خواهرش چه می کرد؟!
البته داش آکل قیم و ولی مرجان و مادر و خواهرش پس از فوت سرپرست خانواده بوده است و هیچگاه اقدام به ازدواج با بیوه حاج صمد و متعاقبا قبول فرزندخواندگی نکرده است. اما از آنجا که در مثل مناقشه نیست، اگر این لوطی خوش مرام شیرازی در این ایام زنده بود طبق قوانین جدید، می توانست با مرجان دختر تازه بالغ حاج صمد ازدواج کند و یا حتا می توانست درصورت “ضرورت” از طریق دادگاه به خواستگاری دختر خردسال حاجی که در سن پیش از حضانت است هم برود!
ذکر این مثال با دستبرد به ادبیات صادق هدایت یادآور این موضوع است که در غیاب تاسف بار اخلاق و قانون که اساس یک جامعه بر آن استوار است، وظیفه کنشگران جنبش های مدنی، مدافعان حقوق کودک و مشخصا تلاشگران جنبش زنان سنگین تر از همیشه است. سکوت در برابر این بی عدالتی و تماشای خشونت های عیان در جامعه، نه سلوک لوطی هاست و نه سیاق مدنی ها.
“کاری کنیم ورنه خجالت برآوریم”
این روزها با تمام سختی ها و تردیدها در انجام حرکت های اجتماعی گسترده، حتی اگر فقط به نقل قصه ای به این سادگی به همین سادگی در جمع های رسمی و غیررسمی بنشینیم و پرسش هایی را در پی آن طرح کنیم دست به یک کنش اجتماعی زده ایم. حتی اگر در یک روز تعطیل قراری زنانه بگذاریم و دست همسران، برادران، پسران و پدرانمان را بگیریم و به شیرخوارگاه ها برای دیدن دختربچه هایی برویم که معصوم و بی خبر از “ارزش جنسی” خودشان، چشم به راه پدر و مادری فداکار و مهربان نشسته اند، دست به یک کنش اجتماعی زده ایم. اگر اجازه استفاده از بیلبوردهای تبلیغاتی شهر را با کمک زنان دارای پست های بالای دولتی، حتی برای یکی دو روز از مسئولان شهرداری بگیریم و با الصاق نمادها و نوشتن شعارهای انسان دوستانه رواج نگاه جنسی نسبت به کودکان را تقبیح کنیم دست به یک کنش اجتماعی زده ایم. اگر هنگام خرید روزانه از فروشنده سوپر محل، از نانوایی سر خیابان و از قصاب زیر بازارچه سوال کنیم که آیا چشم چرانی و داشتن نگاه جنسی به کودکی که قرار است فرزند خوانده تو بشود انسانی و اخلاقی است؟ بی تردید دست به یک کنش اجتماعی زده ایم.
زخم های جامعه را نمی توان در انتظار رسیدن پزشک مجرب باز گذاشت، آنگاه که بی قانونی و بی اخلاقی ناشی از آن همچون نمکی هر روز بر این زخم پاشیده می شود.
این روزها علیرغم همه محدودیت ها و سختی های روا شده اما حضور منتقد و تلاشگر کنشگران جنبش زنان و مدافعان حقوق کودک همچنان مایه دلخوشی است. افزوده شدن بنیه مدیریتی زنان برابری خواه در حوزه های تصمیم گیری این دلخوشی را مضاعف می کند. زنانی که باتلاش و تدبیر به بالاترین سطوح مشاوران و معاونان راه یافته اند، زنانی که امید است دفتر امور زنان و خانواده را پر رونق سازند. حضور این زنان در کنار طیف های متنوع و گروه های مستقل زنان تصویر قدرتمندی از سپاه ضدخشونت و ضدتبعیض به دست می دهد. تصویری برساخته از دانش، درایت و انگیزه که توان ساختن جامعه ای قانونمند، اخلاق مدار و بی نیاز از داش آکل ها و لوطی های خوش مرام زمان های دور را خواهد داشت.
پانویس:
1- برگرفته از متن “داش آکل” در مجموعه داستان “سه قطره خون” نوشته صادق هدایت.
منبع: مدرسه فمینیستی