انـتـباه

محمد قائد
محمد قائد

در عنترنت روی عکسهای‌ هیاکل خونالود از زخم قمه و زنجیر، تکه‌ای از سخنرانی‌ استاد مطهری گذاشته‌اند در تقبیح چهارشنبه سوری و از روی‌ آتش ‌پریدن “بسیاری از خانواده‌های احمقها” و “آدمهای سـُر و مـُر و گـُنده با هیکلهای چنین و چنین”‌، و این اندرز: “اگر هم پدران گذشته‌تان چنین کاری می‌کردند دلیل خریـّت پدران شماست.  چرا دومرتبه این سند حماقت را هی ‌سال‌به‌سال تجدید می‌کنید؟ این فقط یک سند حماقت است که ‌هی کوشش می‌کنید این سند حماقت را همیشه زنده نگهش دارید.”

تازگی از خانم سیمین دانشور ‌سؤالهایی کرده‌اند نهایتاً با این مضمون که چرا روشنفکران نتوانسته‌اند این مملکت را درست کنند؛ لابد یعنی تا عین خارجه شود.  پاسخ بزرگ‌بانوی ادبیات معاصر: “روشنفکران ما غالباً غافل از ریشه‏‌داربودن مذهب در میان مردم ایران بوده‌‏اند و هستند”، “تنها رشته‏‌ای که مردم ایران را به ‏هم می‏‌پیوست مذهب بوده و هست”، “روشنفکران ما هیچ‏گونه تماس واقعی و رودررو با دیگر مردم نداشته‌‏اند.”
می‌توان با الهام از “پرُفسور ماتاهاری”‌ (لقب و نام آیت‌الله فقید وقتی ترور شد به ترجمه و تلفظ گزارشگران خارجی در تهران) ندا در داد: اگر زمانی در خانۀ شما و دوستان شما و اطرافیان شما چنین حرفهایی‌ می‌زدند دلیل خریـّت کسانی‌ است که در خانۀ شما و دوستان شما و اطرافیان شما که چنین حرفهایی می‌زدند.  چرا این سند حماقت را هی ‌سال‌به‌سال تکرار می‌کنید؟ این فقط یک سند حماقت است که ‌هی سال‌به‌سال کوشش می‌کنید این سند حماقت را هی زنده نگهش دارید.  غافل یعنی چه؟ شما فقط دوسه‌تا روشنفکر خر ِ سـُر و مـُر گـُندۀ غافل اسم ببرید تا بقیۀ حرفهایتان را دربست قبول کنیم.  حتی ‌اگر کسی‌ تصمیم بگیرد غافل باشد این کار چطور ممکن است؟ و مگر سواد ندارید شرح تلفات روشنفکرها را بخوانید، و مگر چشم ندارید ببینید و گوش ندارید بشنوید و مغز ندارید تأمل کنید جامعۀ ‌ایران را چه شکاف عمیق ریشه‌داری دو شقــّه کرده است؟
زمانی‌ نگارنده با دریغ بر مصاحبه‌های معمولاً صفحه‌پرکن و گاه پوچ و حتی‌ بدآموز احمد شاملو در دهۀ هفتاد نوشت: “هر شغلی، ‌حتی نوشتن، باید بازنشستگی‌ داشته باشد تا انسان به زورگویی نیفتد.”
و اهل هر شغلی، حتی‌ نویسندۀ موفقِ محترم، خوب است مشاورانی داشته باشد که به او بگویند وقتی ابتدای رمان جزیرۀ سرگردانی  می‌نویسند هفتادهزار نسخه، به احتمال چهل‌ونه درصد، واقعیت دارد و دوسه برابر این تعداد آدم کتاب را خوانده‌اند و همچنان می‌خوانند.  و به احتمال پنجاه‌ویک درصد، از دوزوکلک‌های ‌ناشر برای چنگ‌انداختن به سهمیۀ کاغذ بود و خرده‌گیرها منتظر فرصتند تا رودربایستی را کنار بگذارند و صاف و پوست‌کنده نظر بدهند خوب بود نسخه‌های‌ چاپ‌شده‌اش، هر چندتا، برای خدمت به محیط زیست و بهداشت ‌عمومی به مصرف تهیۀ‌ شانۀ‌ تخم‌مرغ می‌رسید و چه بهتر اصلا ً نوشته نمی‌شد.
در سالهای دبستان‌ وقتی اولین بار جدولی دیدم که بالای آن نوشته شده بود انتباه، خیال کردم کلمۀ اشتباه را اشتباهی نوشته‌اند.  بعداً فهمیدم به معنی‌ آگاهی و هشدار فرارسیدن ماه رمضان است.  بد نیست اهل قلم‌ودوات هم تکه کاغذی از باب انتباه به در یخچال یا آینۀ دستشویی بچسبانند و روی‌ آن بنویسند: من از این به بعد تن به مصاحبۀ شفاهی و سرپایی نمی‌دهم؛ حرفهای نیم‌پز مبتذل ‌را هم تکرار نمی‌‌کنم؛ وقتی می‌خواهند حرف در دهنم بگذارند می‌‌گویم این مملکت اگر مثل خارجه نشده لابد قرار نبوده و نمی‌‌تواند بشود؛ و متقابلاً می‌پرسم اگر روشنفکرها روزی‌ هزار بار به استقبال بلا بروند این مملکت درست می‌شود و بقیه مدادند و می‌ایستند تماشا می‌کنند؟ من رمان هفتادهزار تیراژی‌ام را گاهی‌ مرور می‌کنم تا یادم بماند پیشتر دربارۀ‌ روشنفکرها ‌چه مهملی نوشته‌ام.
“آنان که غنی‌ترند محتاج‌ترند.”