این گوی و این میدان

سعید رضوی فقیه
سعید رضوی فقیه

طی هفته ها و ماههای گذشته از جمله خطوط تبلیغی رسانه های رسمی جمهوری اسلامی نقد علوم انسانی رایج در نظام دانشگاهی کشور و ضرورت پالایش و پیرایش این حوزه از معرفت علمی و دانشگاهی بوده است. در این زمینه بسیاری از مقامات رسمی و غیر رسمی، اعم از متخصص و تحصیلکرده یا غیر متخصص و دانش نیاموخته به اظهار سخنانی گاه مهم و گاه فاقد اهمیت پرداخته اند و هریک به وجهی از   وجوه متعدد این مساله اشاره کرده اند که پرداختن به جزئیات یا کلیات همه ی آنها مجالی فراتر از یک و حتی چندین و چند یادداشت می طلبد. با این همه می توان در هر مقال به مناسبت موضوعی را دستمایه قرار داد و درباره ی آن به اختصار نکاتی را متذکرشد.

یکی از محورهای اصلی اظهار نظرهای رسمی در باب علوم انسانی در این مدت ضرورت تولید علوم انسانی بومی متناسب با شرایط علمی و فرهنگی و تاریخی کشورمان بوده است. این دیدگاه البته خود مبتنی بر یک پیش فرض مقدماتی دیگر است از این قرار که علوم انسانی موجود که در دانشگاههای کشور ما نیز رواج دارد، در مغرب زمین و متناسب با شرایط و ویژگیهای مادی و معنوی جوامع غربی شکل گرفته و توسعه و تکامل یافته است و نیزبر اساس منافع و خواسته ها و دیدگاههای صاحبان قدرت در آن جوامع آموزش و تحقیق در این حوزه ی معرفتی سیاست گذاری و مدیریت می شود؛ بنابراین اگر ایران و جامعه ی ایرانی و نیز نظام دانشگاهی کشور بخواهد به دانش بومی متناسب با ویژگیها و شرایط محیطی خود و براساس نیازهای جامعه ی ایرانی دست یابد لا محاله خود باید به تاسیس و توسعه ی علوم انسانی خاص خود بپردازد تادر دانشگاهها و مراکز آموزشی کشور موضوع تدریس و مطالعه و تحقیق واقع شود.

این مساله البته می تواند از وجهی درست باشد بدینگونه که در هرحال و در عین انتزاعی و جهانی بودن جوهر دانش، مطالعات و تحقیقات و به سخن دقیقتر پروژه های مطالعاتی و تحقیقاتی در جغرافیا و تاریخ خاص و بر بستر داشته های مادی و معنوی خاص هر جامعه و محیط اجتماعی شکل می گیرند و بنابراین همزمان با بهره مندی از ویژگیهای عام و جهان شمول، ویژگیهای خاص و بومی را نیز بازتاب می دهند. یکی از نمونه های اینگونه تفاوتها، تفاوت میان مکاتب جامعه شناسی و دسته بندی آنها براساس قلمروهای جغرافیایی است. وقتی از مکتب فرانکفورت یا مکتب شیکاگو در علوم انسانی  و جامعه شناسی سخن می رود و یا وقتی که نظام های فلسفی جزیره ی انگلیس در برابر فلسفه های قاره ای اروپا قرار می گیرند معلوم می شود که اگر نه جوهر و خمیرمایه ی انتزاعی علم و معرفت، اما دست کم مکتبهای علمی و معرفتی رنگ و بوی زمان و مکان و دیگر خصوصیات انضمامی را به خود گرفته و سپس بازتاب می دهند.

در تاریخ دانشهای دینی مسلمانان نیز به خوبی می توان همین دسته بندیهای جغرافیایی را مشاهده کرد چنانکه می توان به دو مکتب کوفه و بصره در صرف و نحو و علوم ادبی اشاره کرد و یا مکاتب فقهی مدینه و مکه و دیگر بلاد و یا تفاوت مکتب بغداد و خراسان در تصوف و عرفان و… تا زمان امروز که شاهد تفاوتهای بارز میان مکاتب مختلف فقهی و فلسفی بر اساس تقسیم بندیهای جغرافیایی در جهان اسلام هستیم نظیر دو مکتب فقهی قم و نجف در فقه معاصر شیعه.

بر این اساس، علوم انسانی نیز که در مغرب زمین یعنی در بستر تمدن اروپایی- آمریکایی مسیحی شکل گرفته و نشو و نما یافته است تا حد زیادی انعکاس دهنده ی  ویژگیهای همان جوامع بوده است و حتی هروقت دانشمندان این حوزه ها خواسته اند در باب مسائل مربوط به جوامع دیگر تحقیق و مطالعه ای داشته و آثار و نظریاتی در این باب عرضه کنند خواسته یا ناخواسته در جبر ویژگیهای محیطی خویش گرفتار آمده و حتی به رغم انصاف علمی نتوانسته اند حقایق اشیا و امورمحیطهای دیگر را آنچنانکه هستند دریابند وبه تعبیری در زندان محیط خویش محبوس مانده اند.در واقع بر اساس همین یکجانبه نگری کمابیش لا علاج است که شرق شناسی به مثابه یک رشته مطالعات علمی ـ دانشگاهی گرفتار دور باطلی از پیش فرضها و نتایج نادرست می شود و بسیاری از پدیده های تاریخی و اجتماعی مشرق زمین را برای غربیان ناشناخته یا بدشناخته باقی می گذارد.

اما از سویه ی دیگر ماجرا نیز نباید غافل بود و آن اینکه هرچند در دانش و معرفت و به سخن دقیقتر در مطالعات و تحقیقات علمی باید خصوصیات بومی نیز لحاظ گردد اما طراحی و اجرای پروژه های کلان مطالعاتی و تحقیقاتی و تولید علم و آثار علمی کاری خرد و آسان نیست و بنابراین به سادگی و با تصمیم فلان شورا و یا بخشنامه بهمان نهاد نمی توان یک شبه علوم انسانی بومی تولید و آنرا جایگزین علوم انسانی غربی نمود. به واقع فرآیند تولید علم و نظریه های علمی و آثار و متون کلاسیک و مرجع در حوزه های معرفتی محصول فعل و انفعالات پیچیده و طولانی مدت است و زمینه ها وشرایط و لوازم و اقتضائات خاص خود را دارد که از اراده ی قاهره ی مقامات رسمی یا نهادهای حکومتی خارج است. در اینجا بنا به محدودیت مجال فقط به دو نکتۀ کلیدی در این باره اشاره میشود.

اولین و مهمترین نکته ای که در این باب باید در نظر داشت اینکه تولید و افزایش و توسعه ی علم بر بستر بنیه و توان علمی قابل قبول و مستعد و مناسب صورت می گیرد و چنان نیست که هرکس در هر کجا و هروقت که لازم دید و اراده کرد بتواند برای تولید علم آن هم معطوف به نتایج و جهت گیریهای خاص دستور و بخشنامه صادر کند. علم جدید و از جمله علوم انسانی در مغرب زمین بر بنیاد و بستر آماده و مستعد تحقیقات علمی و فلسفی قرون شانزدهم تا هجدهم شکل گرفتند و تکامل و توسعه یافتند، همچنانکه رشد فرهنگی و علمی و فلسفی جهان اسلام بر بنیاد نهضتهای علمی و اموزشی مستمر و پربار و از جمله نهضت ترجمه شکل گرفت و تحقق یافت. بنابراین اگر مسئولان کشور انتظار یا آروزی رشد معرفتی را به صورت بومی دارند باید بکوشند زمینه ی مطالعات و تحقیقات را فراهم آورند که البته با توجه به رویکردهای ثابت و جاری عکس آن را شاهدیم. به سخن دیگر آرزوی تولید و توسعۀ علوم انسانی بومی محال نیست اما پیش از هر چیز باید بسترهای لازم را برای توسعۀ مطالعات و تحقیقات در این زمینه و ترجمه و شرح و نقد آثار و متون دست اول در این حوزه و پرورش استعدادهای موجود در محیطهای دانشگاهی فراهم کرد و باب تعامل و ارتباط با محافل علمی تراز اول جهان را گشود واز دانش هراسی بی مبنا پرهیز نمود و به محافل بحث و فحص علمی رونق بخشید و دانش و دانشوران را به چوب تکفیر نراند و به تیغ تهدید نهراساند و…

در این صورت آنگاه می توان رشد و شکوفایی علوم انسانی بومی را، البته به معنای درست آن و نه معنای علوم فرمایشی دولت فرموده و بخشنامه ای چشم داشت. اما افسوس و صد افسوس که سیاستگذاری های سال ها ی گذشته  و به ویژه تبلیغات و جنجال ها در ماههای گذشته چیزی خلاف این را حکایت میکند که مایۀ بیم و نگرانی جدی در مورد سرنوشت همین اندک مایه دستاورد های علمی در حوزۀ علوم انسانی است.

نکته ی دوم این است که دولت و حکومت اگرچه می توانند و باید بستر ساز تولید دانش و فرهنگ و ادب و هنر باشند اما خود نه می توانند و نه باید در جایگاه تولیدکننده ی این کالاها بنشینند. دانش و فرهنگ در کانونهای خاص خود و به دست اشخاص مشخص ساخته می شود. ادب و هنر را ادیبان و هنرمندان تولید می کنند و اینان البته اگرچه به حمایت حاکمان نیاز دارند اما در حوزه ی آفرینشهای معرفتی ـ هنری خود نمی توانند مطیع دستورات و فرامین حکومتی باشند و قلم را به دلخواست ارباب قدرت بچرخانند. تاریخ علوم و هنرها به خوبی نشانگر این نکته ی ظریف است که فرهنگ با بسترسازی ارباب قدرت رشد می کند اما با چنگ اندازی قدرت براین عرصه تباه می شود. پس اگر مقامات جمهوری اسلامی در پی آفرینش و گسترش علوم انسانی بومی اند باید بسترهای لازم را برای دانشوران و صاحب نظران این عرصه فراهم آورند نه آنکه ایشان را به نتایج خاص حکومت فرمان دهند و یا نوآموختگان جویای نام را به صرف تعلقات و با وابستگیهای نظام سلطه بر صدر دانشگاهها و مراکز تحقیقاتی و مطالعاتی بنشانند و بزرگان علم و دانش را زیر دست ایشان قرار دهند. به سخن دیگر حکومت باید از دست اندازی به حریم علم و ادب و هنر و سیاسی و ایدئولوژیک کردن این عرصه ها بپرهیزد و کار دانش و هنر را به اهل آن بسپرد و از گماردن افراد کم دانش و اندک مایه در راس امور علمی و هنری خود داری کند. در این زمینه میتوان دست کم به شاهان سده های پیشین تاسی کرد که برترین دانشوران زمانۀ خویش را بر صدارت میگماردند و دست ایشان را در حمایت مادی و معنوی از اهل دانش و ادب باز میگذاشتند و به همین سبب اسباب گرمی بازار علم و ادب را فراهم می آوردند و زمینه ساز جهشها و جنبشهای علمی و ادبی میشدند.

در هر صورت تولید علم و آثار علمی آنچنان که شایسته و بایسته است لوازمی دارد و اگر حکومت واقعا در پی تولید و گسترش علوم انسانی بومی است باید از راه آن وارد شود وبه جای شعار پردازی در باب پالایش و تصفیۀ علوم انسانی و تدوین دانش بومی به  تشویق و زمینه سازی تولید متون و آثار برجسته و مطابق با افق های معرفت زمانه اقدام نماید. عرصه در این زمینه باز است و کسی نویسندگان محبوب حکومت را از نوشتن آثار کلاسیک و نظریه پردازان مورد حمایت دولت را از طرح نظریات علمی خویش منع نکرده و خلاصه این گوی و این میدان. هر چند از مجموعۀ آثاری که در دهه های گذشته نخبگان رسمی و حکومتی این عرصه آن هم با حمایت های سخاوتمندانۀ ارباب قدرت پدید آورده اند از هم اینک میتوان حدس زد که حجم و طعم این آشی که قرار است بر آتش هیجانات و تبلیغات رسمی طبخ شود چقدر و چگونه خواهد بود.