ازهمه جا

نویسنده

گزیده ی فیس بوک

لعنت به زندان

 

یک – نیکی فیروزکوهی :

آینه‌ها گناه کارند

تداوم میدهند تکرار مکرر زنی‌ که دیگر شبیه خودش نیست

زنی‌ که در تصویر خویش عکس کودکی ایستاده در تنهایی‌ را می‌بیند

دخترکی که عروسکش را گم کرد روزی که مادرش بیوه شد

آینه ها را باید به شب پیوند داد… به تاریکی‌

 

دو - آواهای سرزمین من :

سه – مریم شبانی :

آمدم درباره سهام بورقانی بنویسم و اینکه فقط دو روز تا سالگرد وفات پدرش مانده و سهام در میان ما نیست…یاد پرستو دوکوهکی افتادم و دیوارهای سنگی زندان…یادم آمد که عبدالله مومنی این روزها سخت بیمار است و کیوان صمیمی هم…یادم آمد که دلم تنگ شده برای دیدن علیرضا رجایی و احمد زیدآبادی…یادم آمد که سعید مدنی هنوز تماسی نداشته با خانواده و مهندس محمد توسلی دوست داشتنی هنوز زندان است…یاد بهاره هدایت افتادم و نسرین ستوده…دلم برای حسن اسدی زیدآبادی تنگ شد و علی ملیحی…و بازهم لعنت به زندان

 

چهار – داستانهای مینیاتوری: پاره هایی از داستانهای زنان نویسنده:

پدربزرگ و عموها از قول طبیب می گفتند بیماری مرموز او با عطر گل های سفید معالجه می شود.

از شکاف در می دیدمش، با تبسمی بی رمق، دستی برایم تکان می داد.

بیست ساله بود. قد و قامتی بلند، چشم هایی تابناک، طاق ابروهایی قوسی، دهانی سرخ و نیم شکفته داشت، روی موهای سیاهش، گردی لاجوردی نشسته بود. رنگ چشم هایش تغییر می کرد، انگار گلدان آبی، به اعماق دریا شبیه می شد، وقتی نزدیک پنجره می رفت، بازتاب نور چمنزار، جلال زمرد به آنها می داد، شب مثل شبق می درخشید، در سپیده دم رنگ می باخت، نزدیک ظهر به روشنی یشم می شد.

سایۀ کاج بر پیشانی اش می افتاد. طراوت اندام و چهره اش ذات بی پایان جوانی بود. در رگ های او انگار شیر تازه می گشت. عطر مرموزی از بسترش برمی خاست. گاهی در اتاق راه می رفت، بلند حرف می زد، خود را به نام هایی غریب می نامید. وقتی تابوت لوبا را بیرون می بردند، خانه از عطر گل پر شد.

غزاله علیزاده / خانه ادریسی ها


پنج – فیلم و دیگر هیچ:

سیمین (فاطمه) معتمد آریا، جایزه هانری لانگوا برای کارنامه بازیگریش در سینما را دریافت کرد وی در این مراسم گفت مهم نیست که ما به چه زبانی حرف می زنیم یا سیاستمدارانمان چه چیزی را بین خودشان تقسیم می کنند، مهم این است که ما همگی اینجا به زبان سینما حرف می زنیم و به آن عشق می ورزیم.


شش – فریدون فروغی:

اگر فریدون زنده بود. هم اکنون شمع تولد شصت و یک سالگی اش را فوت میکرد. ولی افسوس که خورشید زندگی اش دیری نپایید در پاییزی غمگین و برگ ریزان غروب کرد.

فریدون رفت ولی او همیشه حاضر است.با تک تک ترانه هایش، یادش گرامی ، زادروز این مرد بزرگ خجسته باد

 

هفت – دایی جان ناپلئون:

زاد روز پرویز فنی زاده

دروغ چرااا؟ تا قبر آ آ آ…..