فیلم روز♦ سینمای جهان

نویسنده
آرینا امیر سلیمانی

تابستان امسال نه فقط برای هالیوود که برای سینمای اروپا نیز با گرمایی غیر عادی آغاز شد و ادامه دارد. سینمای ‏فرانسه پرفروش ترین فیلم تاریخ خود را تجربه کرد، سینمای اسپانیایی زبان نیز نقاط اوج فراوان به خود دید و سینمای ‏اسکاندیناوی نیز سهم خود در مبارزه با تروریسم و بنیادگرایی با تولید دو فیلم که گران ترین محصولات تاریخ سینمای ‏این منطقه به شمار می روند، ادا کرد. با انتخاب هفت فیلم به پیشواز اکران داغ این هفته رفته ایم که گویا شگفتی هایش ‏را پایانی نیست….‏

فیلم های روز سینمای جهان

chitis.jpg

به سرزمین شتیس خوش آمدید‎ ‎‏ ‏Bienvenue chez les Ch’tis

کارگردان: دنی بون. فیلمنامه: دنی بون، الکساندر شارلو، فرانک مانیه. موسیقی: فیلیپ رومبی. مدیر فیلمبرداری: پی یر ‏آیم. تدوین: لوک بارنیه، ژولی دلورد. طراح صحنه: آلن ویسیه. بازیگران: دنی بون[آنتوان بیلیو]، کاد مراد[فیلیپ ‏آبرامز]، ژوئی فلیکس[ژولی]، لورنزو اوسیلیا[فوره]، ان ماریوین[آنابل دکونیک]، فیلیپ دکوسن[فابریس کانولی]، گی ‏لکلویس[ایان واندرنوت]، زین الدین سوالم[مومو]، ژورم کوماندور[بازرس لبیس]، لین رنو]مادر آنتوان]، میشل ‏پالابرو[عموی ژولی]، استفانی فریس[ژان]، الکساندر کاریه[تونی]. 106 دقیقه. محصول 2008 فرانسه. نام دیگر: ‏Welcome to the Land of Shtis، ‏Welcome to the Sticks‏. ‏

فیلیپ آبرامز، مدیر اداره پست در شهری کوچک به اصرار همسرش تقاضای انتقال به کوت د آزور شهری در جنوب ‏فرانسه-‏‎ ‎منطقه خوش آب و هوا-می کند. اما انتقال به جنوب کار ساده ای نیست، بنابر این فیلیپ دست به نیرنگ می زد. ‏اما حقه او به خاطر دست و پا چلفتی بودن خودش آشکار شده و در نتیجه به مدت دو سال به خلاف جهت یعنی شمال ‏فرانسه منتقل می شود. انتقال به شمال سرد‎ ‎سیر برای او و همسرش حکم تبعید یا مرگ را دارد، به خصوص با داستان ‏هایی که از گویش و رفتار اهالی آنجا شنیده است. فیلیپ اجباراً تنها و بدون زن و فرزند به سوی شمال به راه می افتد. ‏اما با رسیدن به شهرستان محل ماموریت خود، خیلی زود بعد از آشنایی با همکارانش در اداره پست و موقعیت شهر ‏درمی یابد که تمام چیزهایی که شنیده عاری از حقیقت بوده است. فیلیپ خیلی زود با همکارانش در اداره پست اخت شده ‏و با آنتوان رفاقتی به هم می زند. لهجه اهالی را نیز که در آغاز غریب می نمایاند، کم کم یاد گرفته و جا می افتد. اما در ‏برخورد با همسرش که حاضر نیست از تصویر ذهنی خود دست بردارد، مجبور به دروغ گویی می شود. تا اینکه ‏همسرش به اشتباه خود مبنی بر تنها گذاشتن شوهر در موقعیت سخت پی برده و خواستار همراهی با او می شود. فیلیپ ‏بار دیگر مجبور به تظاهر در برابر همسرش شده و از آنتوان و دیگر بچه های اداره می خواهد تا محیطی مانند آنچه او ‏تدارک ببینند. فیلیپ و همسرش از راه رسیده و در شهرک کثیف معدن چیان اقامت می کنند. اما فردای آن روز تصادفی ‏کوچک دست فیلیپ را رو کرده و همسرش وی را ترک می کند. البته مدتی کوتاه بعد بازمی گردد و به همراه فیلیپ تا ‏پایان مدت ماموریت وی در آن شهر اقامت می کنند. آنتوان نیز با کمک فیلیپ موفق می شود از زیر سلطه مادرش ‏خارج شده و با همکار زیبایش ازدواج کند.‏

‏ ‏

چرا باید دید؟‏

دنی بون(دانیل حمیدو) متولد 1966 آرمنتیر در شمال فرانسه است. او را به عنوان کمدین می شناسند و برای اولین بار ‏با نقشی کوتاه در یکی از اپیزودهای سریال ناوارو(1995) بازی در برابر دوربین را تجربه و تا امروز در بیش از ده ‏فیلم بازی کرده است. دو سال قبل وسوسه کارگردانی باعث شد تا فیلم خانه خوشبختی را بسازد و شهرتی نسبی کسب ‏کند. او که می گوید تا قبل از 12 سالگی با همان لهجه شتیس در خانه صحبت می کرده، بعدها همین لهجه را در نمایش ‏های کمدی تک نفره و فیلم نوئل مبارک در نقش پونشل استفاده نمود. همین نقش پونشل بود که او را نامزد دریافت جایزه ‏سزار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد نمود. و حالا با استفاده از فضا و مردمی که می شناسد پرفروش ترین فیلم سینمای ‏فرانسه را ساخته است. ‏

به سرزمین شتیس خوش آمدید[شتیس به اهالی شمال فرانسه گفته می شود یا به قول خودمان در و دهات که گویش و ‏رفتار آدم هایش غریب است و به پخمه ها می ماند] یک پدیده در تاریخ سینمای فرانسه است و در کارنامه هنری دنی ‏بون نیز؛ که ممکن است در آینده نتواند چنین موفقیتی را تکرار کند. البته دنی بن در 20 مه امسال با ویل اسمیت ‏قراردادی برای ساخت نسخه انگلیسی فیلم منعقد کرده و مناقشه هایی هم بر سر زبان ها به خاطر عرب تبار بودن بون و ‏شخصیت اصلی فیلم به وجود آمد. فیلم تمامی رکوردهای فروش را شکسته[پر فروش ترین فیلم تاریخ سینمای فرانسه ‏جنجال بزرگ-‏‎ ‎لویی دوفونس و بورویل 1966- بود. البته در میان محصولات داخلی چون رقم بزرگ تر به تایتانیک ‏تعلق دارد] و بیش از 30 میلیون دلار درآمد به دست آورده که برای فیلمی نه چندان پر خرج‏‎ ‎‏[11 میلیون یورو بودجه] ‏با داستانی ساده رقمی حیرت انگیز به شمار می رود. ‏

فیلم درباره زندگی افراد طبقه متوسط است و قدرت خود را از ضعف های همین آدم ها می گیرد. خواست ها، آرزوها و ‏خصلت انطباق با شرایط های ناگوار که در همه جای دنیا یکسان است. فیلم برای فرانسوی یک محصول ملی تمام عیار ‏است و برای اهالی شمال که بعد از اکران فیلم لوکیش های محل فیلمبرداری جذابیت توریستی پیدا کرده اند، یک اثر ‏هنری در اعاده حیثیت از این منطقه است که به تحقیر از آن یاد می شود. دنی بودن بر خلاف استادان کمدی فرانسوی ‏که داستان هایشان را حول محور روابط پیچیده جنسی[نه از نوع لوده ایتالیایی آن] بنا می کردند، از سکس گریزان ‏است. هیچ شوخی تقریباً بی ادبانه ای در فیلم وجود ندارد و در عوض آنچه هست یک کمدی موقعیت کم نظیر از ‏برخوردهای دو خرده فرهنگ است. گفتم خرده فرهنگ و آن را با اندکی مسامحه برای زندگی شهرستانی و پایتخت ‏نشینی به کار بردم. دنی بودن در دومن فیلمش توانسته با انگشت گذاشتن بر روی ضعف های پیش پا افتاده آدم ها اثری ‏تماشایی بسازد که هر کسی می تواند مشابه خود را در آن پیدا کرده و به راحتی به آن بخندد. بی اغراق می گویم که بعد ‏از مدت ها چند باری حین تماشای فیلم قهقهه زدم، هر چند فهم لهجه شتیس برایم غیر ممکن بود!‏

ژانر: کمدی. ‏

arn.jpg

آرن – شوالیه معبد ‏Arn - Tempelriddaren‎

کارگردان: پیتر فلینت. فیلمنامه: هانس گونارسون بر اساس کتابی از یان گویلو. موسیقی: تئوماس کانته لینن. مدیر ‏فیلمبرداری: اریک کرش. تدوین: الیویه بوژ کوته، آندرس ویلادسن. طراح صحنه: آنا آسپ. بازیگران: یواکیم ‏نترکوئیست[آرن ماینوسون]، سوفیا هلین[سسیلیا آلگوتسدوتر]، استلان اسکارسگارد[بریگر بروسا]، مادس میکلسن[شاه ‏والدمار دوم]، ونسان پرز[برادر ژیلبر]، سایمون کالو[پدر هنری]، استیون ودینگتون[تورویا]، گوستاف ‏اسکارسگارد[شاه کانیوته اول]، مایکل نایکوئیست[ماینوس فولکشون]، بیبی آندرسون[مادر ریکیسا]، میلیند ‏سومان[صلاح الدین]، الکس ویندهم[آرمان د ریدفور]، نیکلاس بولتون[ژرار د ریدفور]، توماس و. گابریلسون[ادموند ‏اولوبانه]، یاکوب سدرگرن[آبه سوئنسن]، لینا انگلوند[کاتارینا خواهر سسیلیا]، مانیوس استنیوس[شوالیه]، مورگان ‏آلینگ[ازکیل ماینوسون]، آندرس باسمو[سسیلیا بلانکا]. 139 دقیقه. محصول 2007 سوئد، انگلستان، دانمارک، نروژ، ‏فنلاند، آلمان. نام دیگر: ‏Arn – Tempelridderen‎، ‏Arn – Temppeliritari‎، ‏Arn: The Knight Templar‏. ‏

قرن دوازدهم، سوئد. آرن ماینسون فرزند یکی از خاندان های حکومت گر بعد از کشته شدن پدرش توسط بریگر بروسا ‏نجات یافته و به دانمارک برده می شود. آرن در آنجا بزرگ می شود، اما حادثه ای در کودکی سبب می شود تا زندگیش ‏وقف کلیسا شود. آرن به صومعه فرستاده می شود، اما آشنایی با برادر ژیلبر که قبلاً شوالیه معبد بوده، مسیر زندگی او ‏را عوض می کند. ژیلبر به او سواری و شمشیربازی و راه و رسم سلحشوری می آموزد. سال ها بعد آرن جوان بعد از ‏برخورد با سسیلیای زیبا عاشق او می شود و به همین خاطر به ابراز عشق خواهر وی پاسخ رد می دهد. همین کار ‏سبب خشم دحتر جوان شده و نزد ارباب کلیسا از وی و سسیلیا سعایت می کند. فرجام کار فرستاده شدن سسیلیا به ‏صومعه و آرن به سوی سرزمین های مقدس است تا در کسوت شوالیه معبد برای حفاظت از اورشلیم بجنگد. ‏

مدتی بعد سسیلیا پسری به دنیا می آورد که از او گرفته شده و به بریگر بروسا سپرده می شود. آرن نیز در یکی از ‏ماجراهایش جان صلاح الدین ایوبی را که مخفیانه سفر می کند، از چنگ راهزنان نجات می دهد. صلاح الدین تلویحاً به ‏او می گوید که قصد حمله ای بزرگ به اورشلیم را دارد. آرن به شهر می رود و حاکم را مطلع می کند. حاکم شهر از او ‏می خواهد تا رهبری حمله به سپاه صلاح الدین را در خارج از شهر بر عهده بگیرد. حمله غافلگیرانه به صلاح الدین ‏موفقیت آمیز از آب در آمده و آرن به پاداش این کار از خدمت در کسوت شوالیه گری مرخص می شود تا به زادگاه خود ‏و نزد سسیلیا بازگردد. ‏

چرا باید دید؟‎‎

پیتر فلینت متولد 1964 کوپنهاگ، دانمارک است. با دستیار کارگردانی در اواخر دهه 1980 وارد سینما شده و بعد از ‏ساختن فیلمی کوتاه، در سال 1997 با فیلم چشم عقاب شروع به کارگردانی کرده است. تاکنون سه فیلم بلند دیگر ساخته ‏و قسمتی از سریال مشهور کمیسر والاندر را نیز کارگردانی کرده که همین اپیزود برنده جایزه ویژه داوران جشنواره ‏فیلم های پلیسی کنیاک شده است. شهرتی نسبی به عنوان سازنده فیلم های کودکان نیز دارد و فیلم اولش برنده جایزه ‏جشنواره سینه کید شده و آرن تا امروز نه فقط بلندپروازنه ترین فیلم کارنامه او، بلکه پرخرج ترین محصول سینمای ‏اسکاندیناوی[25 میلیون یورو] است که قرار است قسمت دوم آن نیز امسال با نام قلمرویی در انتهای راه به نمایش در ‏آید. ‏

اما سهم اصلی در آفرینش این دو فیلم که به اقرب احتمال قسمت سومی نیز بر آن ساخته خواهد شد، متعلق به یان[اسکار ‏سه وره لوسین هنری] گویلو نویسنده و روزنامه نگار 64 ساله سوئدی است که برای آشنایان به ادبیات جاسوسی به ‏عنوان خالق کارل همیلتون-جاسوس سوئدی- فردی شناخته شده است. او نیز مانند ایان فلمینگ شخصاً کار برای ‏سرویس جاسوسی مملکتش را تجربه کرده، ده ماهی نیز در دهه 1970 زندانی شده و بعدها تجاربش را در قالب یازده ‏کتاب از ماجراهای همیلتون ریخته است. از میان ماجراهای همیلتون هفت عدد به فیلم برگردانده شده و اولین بار پیتر ‏استورمر نقش او را بازی کرده است. بعدها اشتفان سائوک(2 فیلم)، استلان اسکارسگارد(3 فیلم) و پیتر هابر(مینی ‏سریال) آن را تجسد بخشیده اند. البته سه گانه مهیج و پر حادثه او درباره آرن- شوالیه دوران جنگ های صلیبی نیز در ‏شهرت و محبوبیت او نقشی عظیم دارند. امروزه مقالات او در نقد خط مشی دولت آمریکا برای مبارزه با تروریسم در ‏خاورمیانه و سیاست های اسرائیل در قبال فلسطینی ها شهرتی همپای کتاب های داستانی اش دارند و اغلب جنجال ‏سازند. و بدیهی است که نقطه نظرات او در سه گانه مشهورش که به رویارویی اسلام و مسیحیت می پردازد، بازتاب ‏یافته باشد. ‏

گویلو ماجراهای شوالیه آرن را در 1998 با نوشتن کتاب راهی به اورشلیم آغاز کرد و در دو سال بعد با اانتشار شوالیه ‏معبد و قلمرویی در انتهای راه ادامه داد. گویلو کتابی نیز درباره بریگر یارل بنیان گذار شهر استکهلم به نام میراث دار ‏آرن[2001] نوشته و هر چند آرن ماینسون یک شخصیت داستانی سوئدی است، اما در دنیای گویلو وارث آرن ماینسون ‏محسوب می شود. دیگر اثر مشهور او ‏Ondskan‏ نام دارد که داستانی اتوبیوگرافیک از دوران تحصیل خود اوست و ‏در سال 2003 توسط میکائیل هافستروم به فیلم برگردانده شد و با نام شیطان شناخته می شود. شیطان نامزد اسکار ‏بهترین فیلم خارجی نیز بود. گویلو تاکنون جوایز متعددی دریافت کرده، اما بیشتر به دلیل دیدگاه های سیاسی-مخصوصاً ‏حمایت از فلسطینی ها و محکوم کردن صهیونیسم به عنوان یک ایدئولوژی نژادپرستانه- خود که در مقالات و داستان ‏هایش انعکاس یافته، مشهور است. ‏

بیراه نیست اگر فیلم آرن-‏‎ ‎شوالیه معبد را اثری متعلق به گویلو بدانیم تا فلینت! و به نوعی سهم سینمای سوئد در نهضت ‏جهانی نبرد با تروریسم و پیشگیری از فرا رسیدن قرون وسطی دیگر و جنگ های صلیبی تازه که سایه تهدید آن در افق ‏به وضوح به چشم می خورد. تصویری که گویلو و به تبع آن فلینت از دو طرف درگیر جنگ ساخته اند تا حدی منصفانه ‏و به دور از اغراق های معمول است. می شود فیلم را با ساخته چند سال پیش ریدلی اسکات مقایسه کرد که در آن نیز ‏قهرمان فیلم به خاطر انجام جنایتی که کرده بود و ناخواسته به سوی جنگ های صلیبی و سرزمین های مقدس رهسپار ‏می شد. ظاهراً پیوستن به صلیبیون در حکم پیوستن به لژیون خارجی فرانسوی را برای فراریان از چنگ قانون داشته و ‏به نوعی می توانستند گناهان خود را با این کار تطهیر کنند. به هر حال با وجود فقدان انگیزه های دینی در نزد قهرمان ‏قصه جایی در هر دو فیلم با صلاح الدین ایوبی برخود می کنند و با وجود قرار گرفتن تحت تاثیر قدرت، مردانگی و ‏شخصیت او مصمم به ایستادگی در برابر او می شوند. نوعی جنگ جوانمردانه که مهم نیست کدام طرف برنده می شود، ‏بلکه پیروزی اخلاقی هر دو طرف موکد می شود تا در زمانه ما راهی برای درک طرفین درگیر باز کند. این کار یا ‏بهتر بگویم این هدف به خودی خود شایسته تحسین و احترام است، اما بیایید به فیلم در قالب یک اثر هنری نگاه کنیم. ‏آرن- شوالیه معبد مانند سلطنت آسمانی یک پیرنگ عاشقانه دارد و جنگ های صلیبی را به عنوان پس زمینه ای پر ‏رنگ و قدرتمند برگزیده است. یک داستان پر حادثه حماسی که نیمی از آن را در قالب بازگشت به گذشته ای طولانی ‏روایت کرده و کودکی آرن تا رهسپار شدنش به اورشلیم را بازگو می کند. این قسمت از فیلم روایتگر درگیری های میان ‏سلسله های پادشاهی در اسکاندیناوی، حضور مذهب و… است و با وجود آکنده بودن از حوادث ریز و درشت از ‏ضرباهنگ سریع کمی به دور است. نیمه دوم نیز در سرزمین های مقدس روی می دهد که در کنار قصه رستگاری آرن ‏به حسادت ها و درگیری های میان او دیگر شوالیه ها در بطن جنگ های صلیبی اختصاص دارد و به خاطر حضور ‏شخصیت صلاح الدین، که کوشیده شده سیمایی کاریزماتیک نیز از وی خلق شود، از هیجان بیشتری برخوردار است. ‏اما صحنه نبرد نهایی نمی تواند مانند ستطنت آسمانی توقع دوستداران چنین صحنه هایی را برآورده کند. ‏

برخورد منتقدان نیز با فیلم متناقض بوده و برخی به خاطر تم مبارزه با بنیادگرایی موجود آن را ستوده اند و بسیاری نیز ‏به دلیل سکته در روایت و طولانی بودنش آن را هیاهوی بسیار برای هیچ نام داده اند. اما توصیه می کنم بدون هر گونه ‏پیشداوری به تماشای گران ترین فیلم تاریخ سینمای اسکاندیناوی بروید. ضرر نخواهید کرد!‏

ژانر: اکشن، ماجرایی، درام، عاشقانه، جنگی. ‏

golsorkh.jpg

13 گل سرخ‏‎ ‎‏ ‏Las 13 rosas‎

کارگردان: امیلیو مارتینز لازارو. فیلمنامه: ایگناسیو مارتینز د پیزون، پدرو کوستا، امیلیو مارتینز لازارو. موسیقی: ‏روکه بانیوس. مدیر فیلمبرداری: خوزه لوئیس آلکاینه. تدوین: فرناندو پاردو. طراح صحنه: ادورادو هیدالگو. بازیگران: ‏پیلار لوپز آیالا[بلانکا بریساک واسکز]، مارتا اتورا[ویرتودس]، ورونیکا سانچز[خولیا کونه سا]، ناتالیا منندز[ماریا ‏ترزا]، نادیا د سانتیاگو[کارمن]، گابریلا پسیون[آدلینا گارسیا کاسیلاس]، گویا تولدو[کارمن کاسترو]، فلیکس ‏گومز[پریسو]، فران پریا[تئو]، انریکو لو ورسو[کانه پا]، رامون آگوئیره، مارتا آلدو[مادر آنخلس]، آلبا آلونسو[سول ‏لوپز]، آرانتکسا آرانگورن[مانوئلا]، کارمن کابررا[لوئیزا رودریگز د لا فوئنته]، توماس کاله یا[سروان]، هلنا کاستانه ‏دا[زاپاتیتوس]، خوزه مانوئل سروینو[خاسینتو]. 100 و 132 دقیقه. محصول 2007 اسپانیا. نام دیگر: ‏‎13 Roses‎‏. ‏نامزد جایزه بهترین موسیقی از انجمن نویسندگان سینمایی اسپانیا، برنده جایزه بهترین فیلمبرداری-بهترین طراحی لباس-‏بهترین موسیقی-بهترین بازیگر نقش مکمل/خوزه مانوئل سروینو و نامزد جایزه بهترین کارگردانی- تدوین- بهترین فیلم- ‏چهره پردازی- بهترین بازیگر تازه کار زن/نادیا د سانتیاگو-بهترین طراحی صحنه-بهترین فیلمنامه-صدابرداری و جلوه ‏های ویژه از مراسم گویا، برنده جایزه بهترین بازیگر مرد نقش مکمل/خوزه مانوئل سروینو و نامزد سه جایزه دیگر از ‏اتحادیه بازیگران اسپانیایی، نامزد جایزه بهترین موسیقی از مراسم موسیقی اسپانیایی. ‏

اول آوریل 1939. نیروهای فرانکو وارد مادرید می شوند و جنگ داخلی اسپانیا به پایان می رسد. اما شکار کمونیست ‏ها و جمهوری خواهان به شکلی وسیع آغاز می شود. بعضی از جمهوری خواهان از کشور می گریزند، اما بسیاری ‏موفق به این کار نمی شوند. فرانکو اعلام می کند تنها کسانی را که دست هایشان به خون آغشته است، مجازات خواهد ‏کرد. اما بیگناهان بسیاری اسیر دژخیم های نیروی امنیتی وی می شوند. مانند کارمن 16 ساله، سوسیالیستی جوان در ‏ارتش خلقی که هرگز سلاح به دست نگرفته یا بلانکا دختر یک یهودی فرانسوی که با نوازنده ای ازدواج کرده و تنها ‏جرمش آشنایی با یک کمونیست و کمک مالی به او برای فرار است. آنها به همراه دختران و زنان جوان دیگری ‏دستگیر، شکنجه و بازجویی و سرانجام به زندان سالس فرستاده می شوند. آنها که می پندارند که کاری در حد مجازات ‏های سنگین نکرده اند، یقین دارند بعد گذشت چند ماه یا حداکثر چند سال آزاد خواهند شد. اما چند روز قبل از محاکمه، ‏گروهی از مخالفان فرانکو یکی از فرماندهان ارشد او را ترور می کند. فرجام کار مشخص است: فرانکو افراد نظامی ‏اش با قصد انتقام گیری بعد از محاکمه ای نظامی و فرمایشی 43 مرد و 13 دختر جوان به اتهام کمک به شورشیان ‏محکوم به اعدام شده و 48 ساعت بعد به خوجه اعدام سپرده می شوند. ‏

چرا باید دید؟‎ ‎

امیلیو مارتینز لازارو متولد 1945 مادرید، برای تماشاگر ایرانی نام شناخته شده ای نیست. اما حضور نزدیک 4 دهه او ‏در سینمای اسپانیا به عنوان بازیگر، نویسنده، تهیه کننده و کارگردان ساخته شدن نزدیک به 20 فیلم را سبب شده که ‏بری از آنها از فیلم های مطرح دو دهه اخیر سینمای این کشور محسوب می شوند. اولین بار در 1986 با فیلم لولو در ‏شب نامش شنیده شد. در 1992 جایزه بهترین فیلم جشنواره فیلم های کمدی پینیسکولا را برای ‏Amo tu cama rica‏ ‏دریافت کرد. اتفاقی که در 1997 با فیلم جاده های فرعی تکرار شد. دیگر ساخته مشهور او طرف دیگر تخت ‏خواب(2002) نام دارد که جوایزی از جشنواره ای فانتاسپورتو و مالاگا دریافت کرده است. اما 13 گل سرخ را می ‏توان بهترین و منسجم ترین فیلم کارنامه او به شمار آورد که در تضاد با فیلم های کم و بیش سرشار از طنز پیشین ‏کارنامه او قرار دارد. ‏

اگر با مقوله فاشیسم، توتالیتاریسم، دستگیری، شکنجه و زندان آشنایی دارید که مقولاتی آشنا در ایران سه دهه اخیر ‏هستند، 13 گل سرخ قصه ای ملموس و پر آب چشم از کسانی است که جان بر سر آرمان نهاده اند. قصه ای واقعی ‏درباره زنان و دخترانی که گل زندگی شان توسط رژیمی خونخوار پرپر شد، آن هم به دلیل واهی شرکت در توطئه قتل ‏فرانکو که هیچ کدام از دخترها از آن خبر نداشت. فیلم مارتینز لازارو که بر اساس کتاب کارلوس لوپر فوئنسکا ساخته ‏شده، داستان دوره پس از جنگ داخلی اسپانیا را روایت می کند. اینکه چگونه مردم عادی و حتی به دور از سیاست ‏قربانی ددمنشی فاشیست ها شده و مجبور به همرنگی با پیراهن سیاه ها می شوند. اینکه چگونه برای زهر چشم گرفتن ‏از هر مخالف بالقوه ای کشتارهایی بزرگ تدارک دیده می شود تا در قالب احترام به مذهب و وطن پرستی هر ‏دگراندیشی تحویل جوخه اعدام شود. البته فراموش نمی کند که ریشه های گرایش به فاشیسم را نزد برخی از مردم نیز ‏به تصویر بکشد. ‏

مارتینز با وجود روایت قصه هایی کوتاه و موازی از زندگی دختران با مهارت توانسته تعادلی قوی به فیلم خود داده و ‏از افتادن به ورطه از هم گسیختگی روایت پرهیز کند. بازی های خوب دخترها در کنار داستانک های عاشقانه مربوط ‏به چند نفر از آنها تماشاگر را از جان و دل با فیلم همراه می کند. مهم نیست که به کدام ایدئولوژی اعتقاد دارید، مهم این ‏است که انسان هستید و امکان ندارد در برابر حوادثی که می تواند بر سر هر انسانی نازل شود بی تفاوت بمانید. طیف ‏گسترده شخصیت های مونث یا مذکر فیلم مانند پدر کارمن که افسری وظیفه شناس است و دختر را با دستان خود به ‏دژخیم تحویل می دهد-و تماشاگر هرگز او را شماتت نمی کند- یا بستگان ترسوی نوازنده کمونیست که برای ایمن ماندن ‏او را لو می هند و از همه مهم تر افسر باسکی که عاشق خولیا شده و هنگام خطر از نزدیک شدن به او پرهیز می کند، ‏همه و همه انسان هایی باورکردنی هستند. اما آنچه فیلم را با ارزش می کند نگاه منتقدانه نویسنده و فیلمساز به دورانی ‏سخت سرنوشت ساز در تاریخ اسپانیا و حتی اروپا و دنیاست. چون جنگ داخلی اسپانیا چرخشگاه شکست و پیروزی ‏برای جبهه های فاشیسم و دنیای آزاد بود. مورخان عقیده دارند اگر فرانکو به پیروزی نمی رسید، امکان بسیار ضعیفی ‏برای آغاز جنگ از سوی هیتلر وجود داشت. به همین خاطر از همه جای دنیا اندیشمندان، آزادی خواهان و هر کس که ‏به این امر باور داشت برای مقابله با ارتش فرانکو به بریگاد بین الملل پیوسته بود. ارتشی که شاعری انگلیسی آن را ‏سپاه ژنده پوش ها نامیده بود. سپاهی که چیزی نمی خواست جز صلح شرافتمدانه توام با آزادی…‏

فرانکو صلح را در اسپانیا به قیمت ریختن هزاران بیگناه حاکم کرد، اما شرافت را از میان برد و آزادی را نیز… آزادی ‏دهه ها بعد با مرگ فرانکو به دست آمد و هنوز که هنوز است پس لرزه های آن دوران سخت تن و جان مردم اسپانیا را ‏زجر می دهد. 13 گل سرخ یک تسویه حساب با آن رزیم نیست، بلکه نگاهی واقع گرایانه به دوره ای که بعضی دژخیم ‏ها مانند رئیس مونث زندان سالس در مرگ بندی ها خود می گریست. آقایان و خانم ها و همه آزادی خواهان روزگار ‏من، کسانی که به هنوز به زندگی در صلح شرافتمندانه باور دارید، 13 گل سرخ فیلمی برای همه شماست. یک شاهکار، ‏فیلمی واقعاً بزرگ و شایسته تحسین. اشک ریختن تان تضمین می شود!‏

ژانر: درام. ‏

patology.jpg

آسیب شناسی/پاتولوژی‎ ‎‏ ‏Pathology

کارگردان: مارک اسکولرمان. فیلمنامه: مارک نیولداین، برایان تیلور. موسیقی: یوهانس کوبلیک، راب ویلیامسون. مدیر ‏فیلمبرداری: اکهارت پولاک. تدوین: تاد ئی. میلر. طراح صحنه: جری فلمینگ. بازیگران: میلو ونتیمیلیا[دکتر تد گری]، ‏مایکل وستون[دکتر جک هنریکس]، آلیسا میلانو[گوون ویلیامسون]، لورن لی اسمیت[دکتر جولیت بث]، جانی ‏ویتورث[گریفین کاوانا]، جان د لانیس[دکتر کوئنتین موریس]، می ملانسون[دکتر کاترین ایوی]، کایر اّدانل[دکتر بن ‏استراوینسکی]، دن کالاهان[چیپ بنتوود]. 93 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. ‏

دکتر تد گری که از هاروارد فارغ التحصیل شده برای کار با گروهی از برجسته ترین پاتولژیست ها انتخاب می شود. ‏تد بسیار باهوش و با استعداد است، اما ورود وی از سوی دیگر اعضای گروه با سردی و خصومت روبرو می شود. با ‏این حال تلاش می کند تا خود را با گروه انطباق داده و جایی میان آنان باز کند. دکتر جک گالو که سمت رهبری گروه ‏را بر عهده دارد، شرط پذیرفته شدنش را شرکت در بازی خاص گروه می داند. این بازی خطرناک با استفاده از دانش ‏پاتولوژی افراد گروه صورت می گیرد و هدف انجام جنایت کامل است. تد ابتدا از این بازی چندان خوشش نمی آید، اما ‏اغواگری های دکتر جولیت بث دوست دختر دکتر گالو او را جذب کرده و با این دیدگاه که فقط کسانی را که مستحق ‏مرگ هستند از میان بردارد، وارد بازی می شود. تد اولین قتل را با کمک جولیت انجام می دهد، اما خیی زود می فهمد ‏که بازی منصفانه نیست و جولیت او را فریب داده است. رابطه او و جولیت که بسیار صمیمی شده، سبب ناراحتی گالو ‏شده و سعی می کند انتقام از دست دادن دوست دخترش را بگیرد. دسیسه های او برای گرفتار کردن تد ابتدا موفقیت ‏آمیز است، اما تد که در آستانه ازدواج با دختری فردی متشخص قرار دارد می خواهد از دست او خلاص شود. به همین ‏خاطر با نقشه ای ماهرانه حمله گالو را به ضد حمله تبدیل کرده و او را به همراه بقیه اعضای گروه در انفجاری از میان ‏می برد. اما گالو نجات یافته و به سراغ نامزد تد می رود…‏

چرا باید دید؟‎ ‎

مارک اسکولرمان متولد 1971 هانوفر آلمان است. مدرسه فیلمسازی لودویگزبرگ را در سال دوم رها کرده تا اولین ‏فیلم کوتاهش را بسازد. او یکی ازمشهورترین سازندگان فیلم های تبلیغاتی در اروپا است و جوایز متعددی نیز در هیمن ‏زمینه دریافت کرده است. و جالب اینکه سه سال بعد از ترک تحصیل از سوی مدرسه سابق برای تدریس کارگردانی به ‏کار دعوت شده است. فیلم محبوب او روزی روزگاری در آمریکا و کارگردان محبوبش نیز طبیعتاً سرجیو لئونه است. ‏پاتولوژی اولین فیلم بلند او پس از بیشمار فیلم تبلیغاتی، چند فیلم تلویزیونی، ویدئویی و فیلم کوتاه است. اسکولرمان در ‏زمینه های بسیاری فعالیت کرده-تهیه کننده، نویسنده، فیلمبردار، تدوینگر-مدیر صحنه و دستیار کارگردان همیشه فردایی ‏هست(یکی از جیمزباندها)- بوده، اما آسیب شناسی به رغم هیجانی که خلق می کند شروع خوبی برای کارنامه یک ‏فیلمساز با ادعاهای فوق نیست. ‏

آسیب شناسی معجونی هراس آور از سکس و خشونت است و برای آنها دچار هراس از مرگ هستند یا طاقت دیدن ‏صحنه های خونریز را ندارند، اثری غیر قابل تحمل! ‏

فیلم روی طناب باریک موفقیت بازیگر اصلی اش میلو ونتیمیلیا راه می رود که با سریال قهرمان ها به شهرت رسید، ‏اما تصویری که همین بازیگر از قهرمانش فیلم ارائه می دهد قالب همدلی نیست. تماشاگر تا نیمه های فیلم حتی می ‏پندارد محیطی که وی در آن قرار گرفته کابوسی بیش نیست. همه چیز در اطراف گری سرد و خاکستری و غیر جذاب ‏است و همین امر باعث می شود تا ارتباط مدام بیننده با فیلم در برخی لحظات گسسته بود. تنها چیزی که تماشاگر ‏مخصوصاً مذکر را به تماشای ادامه فیلم وادار می کند، بازی اغواگرانه لورن لی اسمیت است که می تواند زن مرگبار ‏فیلم های نوآر را به ذهن متبادر کند. ساختار فیلم کم و بیش کلیشه ای است و پایانی کلیشه ای تر دارد که غافلگیری اش ‏را از تک و تا می اندازد، اما برای کسانی که شیفته فیلمهای ترسناک این چنینی هستند زنگ تفریحی مناسب است. البته ‏دستاورد کارگردانی مارک اسکولرمان در اولین فیلم بلندش آن چنان مایوس کننده نیست که تهیه کنندگان را از سرمایه ‏گذاری روی او باز دارد، وی برای تماشاگر اندکی فهیم تر آغازی متوسط رو به پایین است!‏

دوستداران سریال بررسی محل جنایت از تماشای این فیلم منع می شوند. دلیل هم می خواهید؟

ژانر: جنایی، ترسناک، مهیج. ‏

ladron.jpg

سرقت از یک دزد‎‎‏ ‏Ladrón que roba a ladrón

کارگردان: جو منندز. فیلمنامه: یویو هنریکسون. موسیقی: آندرس لوین. مدیر فیلمبرداری: آدام سیلور. تدوین: جو منندز. ‏طراح صحنه: کریستوفر تاندون. بازیگران: فرناندو کولونگا[آلخاندرو تولدو]، میگوئل وارونی[امیلیو لوپز]، گابریل ‏سوتو[آنیوال کانو]، یولی گونزالو[گلوریا]، ایوونه مونترو[رافائلا]، سونیا اسمیت[ورونیکا والدز]، سائول ‏لیسازو[موکتزوما والدز]، اسکار توره س[میگوئلتو]، روبن گارفیاس[رافا]، یویو هنریکسون[خولیو میراندا]، ریچارد ‏آزوردیا[پریمیتیو]، لیدیا پیرس[بلانکا]. 98 دقیقه. محصول 2007 آمریکا. نام دیگر: ‏Bandoleros، ‏Movidas‏.‏

امیلیو تبهکار کلمبیایی از راه های ‏غیر‏ قانونی وارد لس آنجلس می شود. او دو هفته وقت و گروهی زبده لازم دارد تا ‏به موکتزوما والدز همکار پیشین خود اکنون با فروش داروهای تقلبی به لاتین تبارها مردی ثروتمند شده، دستبرد بزند. ‏آلخاندرو دوست امیلیو و فروشنده دی وی دی های قاچاق گروهی را برای سرقت آماده می کند، اما همه این افراد غیر ‏حرفه ای هستند و به نظر نمی رسد که نقشه با موفقیت به انجام برسد. امیلیو از گروه راضی نیست، اما بعداز آموزش ‏هایی سریع دست به کار شده و به منزل والدز نفوذ می کنند. گاو صندوق بزرگی که والدز تمام ول هایش را در آن ‏نگهداری می کند به شدت تحت محافظت قرار دارد و باز کردن آن بدون دسترسی به دو کلید آن ممکن نیست. امیلیو و ‏گروهش طی یک مهمانی در منزل والدز موفق به دزدیدن کلیدها و در نتیجه خالی کردن گاوصندوق والدز می شوند. اما ‏بعدها تمامی پول های مسروقه را به قربانیان نگون بخت داروهای تقلبی والدز برمی گردانند. ‏

چرا باید دید؟‎ ‎

جو منندر متولد 1969 نیویورک است. والدینش از تبعیدیان کوبایی بودند، اما جو بر خلاف آنان به سوی سیاست گرایش ‏نیافت.دریافت یک دوربین سوپر 8 به عنوان هدیه از سوی مادربزرگش در 8 سالگی مسیر زندگی او را تعیین کرد. از ‏همان زمان با بردار کوچکش، پسر خاله ها و دیگر اعضای فامیل شروع به ساختن فیلم کرد تا اینکه در 24 سالگی به ‏تلویزیون راه یافت. او یکی از 10 کارگردان رو به رشد لاتین تبار امروز آمریکاست. از 1995 با نوشتن و ‏کارگردانی اپیزودهای متعددی از سریال های تلویزیونی مختلف شروع به فیلمسازی کرده و اولین فیلمش را در 2003 ‏با نام شکار انسان ساخته که برنده جایزه بهترین کارگردانی جشنواره ‏Method Fest‏ شد. سرقت از یک دزد یا دزدی ‏که به دزد زد دومین فیلم بلنداوست که در کنار ‏La Misma Luna‏ پرفروش ترین فیلم اسپانیایی زبان تاریخ سینمای ‏آمریکا محسوب می شود. ‏

دسته یازده، دوازده و سیزده نفری اوشن را فراموش کنید و به قصه انتقام رابین هود گونه دزدهای اسپانیایی گوش فرا ‏دهید. یک کمدی فوق العاده سرگرم کننده که با وجود آشنا بودن قصه اش، شما را با داستانک های خود از ته دل به خنده ‏وادار خواهد کرد. البته هنوز برای بسیاری که اطلاعات اندکی نسبت به زندگی در آمریکا دارند، پذیرش فیلمی ‏اسپانیولی زبان از این منطقه دشوار است. اما همسایگی آمریکا و مکزیک و بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین و ‏بالطبع حضور مهاجران بسیار این زبان را به زبان اول یا دوم بسیاری از ساکنان ایالات متحده آمریکا تبدیل کرده است. ‏و همان طور که یکی از شخصیت های فیلم خطاب به مامور امنیتی می گوید: آقاجان اینجا آمریکاست برو اسپانیولی یاد ‏بگیر!‏

جو منندز فیلمساز تازه نفسی است. این تازه نفس بودن در جای جای فیلم پیداست. از تیتراژ ابتدایی و انتهایی سرخوشانه ‏فیلم که بیننده را وادار می کند تا آخرین نوشته های تیتراژ پایانی را دنبال کند گرفته تا ضرب آهنگ سریع فیلم و ‏شخصیت های طناز آن که هر کدام شان برای ساخت یک فیلم کافی هستند. و از همه جالب تر انتخاب هنرپیشه ای با ‏شباهت بسیار به جورج کلونی برای نقش منفی فیلم که از دیگر عوامل جذابیت آن به شمار می رود. ‏

سرقت از یک دزد یکی از بهترین سکانس های افتتاحیه چنین فیلم هایی را دارد که طی آن والدز یقه بازیگر فیلم تبلیغاتی ‏را گرفته و بعد از شنیدن ادعای او درباره بازی به سبک اکتورز استودیو اخراجش می کند. این ریزبینی در همه جای ‏فیلم حفظ شده و شخصیت های دیگر نیز به همین سبک و سیاق معرفی می شوند. این دومین فیلم منندز است و بر خلاف ‏فیلم پیشین که داستانی واقع گرایانه، خشن و جنایی داشت، لحن اکشن/کمدی را برگزیده و ثابت می کند که به مدیوم ‏مسلط است. اگر طالب دو ساعت تفریح ناب هستید، ببینید که چگونه دزد به دزد می زند!‏

ژانر: اکشن، ماجرایی، کمدی، جنایی. ‏

daneshkadeh.jpg

دانشکده‎‎‏ ‏Kollegiet

کارگردان: مارتین بارنوویتز. فیلمنامه: یانیک تای موشولت. موسیقی: توبیاس هایلندر، اُیویتدوینگارد. مدیر فیلمبرداری: ‏میکاییل والنتین. تدوین: بنیامین بیندروپ. طراح صحنه: استینه المهولت. بازیگران: نیل رونهولت[کاترینه]، میکل ‏آرندت[رولف]، یولی اولگارد[سانه]، میرا وانتینگ[لنا]، یون لانگه[لوکاس]، استین استیگ لومر[پدر کاترینه]. 90 ‏دقیقه. محصول 2007 دانمارک. نام دیگر: ‏Room 205‎‏. نامزد جایزه بهترین جلوه های ویژه از جشنواره رابرت. ‏

کاترینه دختری شهرستانی به خوابگاهی دانشجویی در کپنهاگ نقل مکان می کند. اما به محض ورود با برخورد ‏خصومت آمیز دانشجویی دیگر به نام سانه روبرو می شود. این برخوردها بعد از رابطه جنسی گذرای کاترینه با لوکاس ‏دوست پسر سابق سانه خصومت بیشتری پیدا می کند. اما همزمان وقایعی عجیب نیز در شرف وقوع است. شایعاتی بر ‏سر زبان هاست مبنی بر اینکه در اتاق 205 که سانه در آن زندگی می کند، روح سرگردان دختری مقتول هم ساکن ‏است. کاترینه ابتدا این شایعات را که از سوی سانه و دوستانش مطرح می شود، جدی نمی گیرد. اما شبی بعد از شوخی ‏ترسناک دیگران با او روحی را در آینه اتاق سانه دیده و از هوش می رود. کاترینه قبل از بیهوش شدن آینه را می شکند ‏و ندانسته باعث خروج روح می شود. با کشته شدن یکی از دانشجویان دختر خوابگاه، موضوع جدی شده و سانه کاترینه ‏را متهم به قتل می کند. کاترینه که در بدو ورود با پسر کمرو و گریزپایی به نام رولف و ساکن قبلی اتاقش روبرو شده ‏بود، بعدها با وی دوست شده و ماجرا را به او می گوید. رولف تنها کسی است که قصه کاترینه را باور می کند و قصد ‏کمک به وی را دارد. اما قبل از انجام هر کاری لوکاس نیز به شکلی فجیع کشته می شود. رولف و کاترینه سعی می ‏کنند آینه شکسته را یافته و روح سرگردان را به درون آن بازگردانند. اما سانه که به خشم آمده با در دست داشتن آخرین ‏قطعه آینه شکسته قصد جان کاترینه را می کند. پی آمد این کار کشته شدن سانه و سرانجام بازگردانده شدن روح ‏سرگردان به درون آینه است. اما مدتی بعد، کاترینه روح سانه را در آینه مشاهده می کند…‏

چرا باید دید؟‎ ‎

مارتین بارنوویتز 34 ساله و دانمارکی است. از سال 1999 با ساختن فیلم های تلویزیونی شروع به فیلمسازی کرده و ‏نقطه قوت کارنامه اش فیلم کوتاه ‏Glimt af mørke‏(2004) برنده جایزه بهترین فیلم کوتاه جشنواره مانهایم-هایلبرگ ‏است. از بررسی منابع موجود چنین برمی اید که دانشکده یا اتاق 205 اولین فیلم بلند سینمای اوست و پیش از آن 8 فیلم ‏کوتاه، مستند و ویدئویی ساخته است. ‏

دانشکده که مانند فیلمی به همین نام ساخته رابرت رودریگز در 1998 در محیط یک کالج می گذرد و قصه اش را بر ‏اساس اسطوره ای محلی روایت می کند. یک فیلم ترسناک کلیشه ای که قهرمانش گذشته ای پر ابهام دارد، مادرش ‏بیماری روانی داشته و برای اولین بار می خواهد تنها زیستن را در جایی دور از شهر خود تجربه کند. طبیعی است ‏حضور وی در خوابگاهی که گذشته ای تاریک دارد و کهن الگوی فیلم های ترسناک[تجاوز گروهی به یک زن] را ‏یدک می کشد، نباید جای کار زیادی در اختیار کارگردانش قرار بدهد. بااین حال بارنوویتز کوشیده تا با اتخاد نحوه ‏تصویر برداری دانه دانه و تدوینی پر ضرب آهنگ مکانیسم مناسبی برای خلق هیجان خلق کند. بودجه مناسبی در حد 6 ‏میلیون کرون دانمارک نیز در اختیار داشته که با دقت آن را مصرف کرده، اما آن چه در پایان گیر تماشاگر می آید جز ‏یک فیلم کلیشه ای ترسناک و خوش ساخت چیز دیگری نیست. قصه ای مانند هزاران فیلم خونریز ترسناک نوجوان پسند ‏آمریکایی که این بار در اسکاندیناوی ساخته شده است. البته با توجه به محیط خوفناک این منطقه مخصوصاً در زمستان ‏تاریک و طولانی، خلق و شکل گیری داستان های هراس آور چندان دور از ذهن نیست. اما تلاش برای رسیدن به ‏الگوهای هالیوودی چیز دیگری است. ‏

کارگردان در اولین فیلم بلندش به خوبی موفق به جذب تماشاگر و سهیم کردن او در ترس قهرمانش می شود، اما ‏راهکار نهایی اش برای نجات از چنگ روح مزاحم کمی ساده و بچگانه به نظر می رسد. تنها نکته بارز فیلم بازی ‏خوب یولی اولگارد در نقش سانه سلیطه است که تماشاگر دوست دارد از او نفرت داشته باشد. ‏

ژانر: ترسناک.‏

normal.jpg

طبیعی/عادی‎ ‎‏ ‏Normal

کارگردان: کارل بسای. فیلمنامه: تراویس مکدانلد. موسیقی: کلینتون شورتر. مدیر فیلمبرداری: کارل بسی. تدوین: لیزا ‏بینکلی. طراح صحنه: نانسی موسوپ. بازیگران: کری آن ماس[کاترین]، کوین زگرس[جوردی]، کالون کیت ‏رنی[والت برافر]، اندرو آیرلای[دیل]، تای رانیان[دنیس برافر]، کامیل سولیوان[الیز]، لورن لی اسمیت[شری]، مایکل ‏رایلی[کارل]، بریتنی ایروین[ملیسا]، آلیسون هوساک[ابی]، کامرون برایت[برادی]، تارا فردریک[سیلوی فاربر]، ‏بنجامین رتنر[تیم]، زیک سانتیاگو[باب]، هرتگار متیوز[جری]، گابریل رز[کانی]، دن شیا[پیتر]. 100 دقیقه. محصول ‏‏2007 کانادا. برنده جایزه بهترین کارگردانی-بهترین بازیگر نقش اول زن/کامیل سولیوان-بهترین بازیگر نقش اول ‏مرد/تای رانیان و نامزد جایزه بهترین فیلمبرداری-بهترین فیلم-بهترین بازیگر نقش اول مرد/کالوم کیت رنی-بهترین ‏تدوین-بهترین فیلمنامه-بهترین بازیگر نقش مکمل زن/بریتنی ایروین-بهترین بازیگر نقش مکمل زن/لورن لی اسمیت و ‏بهترین بازیگر نقش مکمل مرد/کامرون برایت از مراسم لئو، برنده جایزه بهترین فیلم از جشنواره ونکوور، برنده جایزه ‏بهترین فیلم از اتحادیه نویسندگان کانادا. ‏

کشته شدن پسر نوجوانی بر اثر سانحه اتومبیل، بعد از گذشت ها مدت ها زندگی کسانی که با این حادثه درگیر بوده اند، ‏تبدیل به جهنم کرده است. ابتدا کاترین مادر متوفی که دیگر علاقه ای به زندگی در خود نمی بیند. رابطه اش با شوهرش ‏به هم خورده و پسر دیگرش را تلویحاً تحت فشار قرار داده تا جایگزین فرزند از دست رفته شود. جوردی که مقصر ‏اصلی حادثه بوده، قادر به ادامه تحصیل نیست و با پدر و مادرخوانده جوانش دچار مشکل است. والت برافر استاد ‏دانشگاه که در حادثه دخیل بوده، زندگی زناشویی اش از هم گسیخته و برادری دارد که دو سال از منزل خارج نشده ‏است. هر کس به نوعی سعی دارد در برابر تبعات این حادثه تلخ واکنش نشان داده و یا مقاومت کند، اما…‏

چرا باید دید؟‎ ‎

کارل بسای فیلمساز مستقل کانادایی از نیمه دهه 1990 با دستیار فیلمبرداری وارد دنیای فیلمسازی شده و بعدها مشاغلی ‏چون مدیر فیلمبرداری، نویسندگی، تهیه کنندگی و کارگردانی را تجربه کرده است اولین فیلمش برادرانی از ‏ویتنام(1998) نام داشت و فیلم هایش مانند لولا، امیل، غیر طبیعی و تصادفی با استقبال خوب منتقدان و مردم روبرو ‏شده است. فیلم های لولا و غیر طبیعی و تصادفی جوایزی مانند بهترین فیلم کانادایی جشنواره فیلم های مستقل ویکتوریا ‏و بهترین فیلم غرب کانادا از جشنواره ونکوور را دریافت کرده اند. ولی برای کسانی که او و سینمایش را نمی شناسند، ‏طبیعی بهترین وکامل ترین نمونه برای آشنایی با او سینمای مستقل کانادا است. ‏

یک درام بسیار شکیل، پیچیده و خوش ساخت که عنصر غاقلگیری را تا پایان فیلم به خوبی حفظ می کند. مانند یکه ‏خوردن والت برافر زمانی که شری گوینده اخبار هواشناسی تلویزیون بعد از سکس به او می گوید کسی که بعد از ‏خروج از دادگاه با او مصاحبه کرده، او بوده که این یکه خوردن به تماشاگر نیز منتقل می شود. یا لحظه ای که مادر به ‏محل تصادف فرزند رفته و در آنجا نشسته و فنجانی قهوه می نوشد و آنجا جایی نیست جز وسط یک خیابان پر رفت و ‏آمد….‏

طبیعی یا عادی بر خلاف نامش فیلمی درباره کژکاری و اختلال است. یک فیلم روانشناختی درجه یک که می تواند ‏برای دانشجویان روانشناسی تدریس شود. مجموعه ای از نمونه های متفاوت رفتاری که برآیند حادثه ای یکسان ‏هستند[در اینجا تصادف اتومبیل] و بسای هوشمندانه از نمایش آن پرهیز می کند. کارل بسای همچون روانکاوی ریزبین ‏بر آسیب های روانی افراد درگیر ماجرا زوم می کند. خود ماجرا هر چند از دست رفتن یک انسان باشد، در برابر ‏ضایعات روحی وارد شده بر مجموعه ای از نزدیکان یا افراد دخیل در حادثه ناچیز است. مقایسه کنید فیلم را با جاده ‏رزرویشن در طیفی محدودتر و با دیدگاهی متفاوت تر به قضییه می پرداخت و از هر نظر سرتر از آن است. ‏

بسای و فیلمنامه نویس اش تا جایی که توانسته اند بر گسستگی عاطفی خانواده های درگیر افزوده اند، اما هرگز از دایره ‏اعتدال خارج نشده اند. همه حوادث حتی رابطه جنسی جوردی با همسر جوان و زیبای پدرش به رغم هولناک بودنش ‏پذیرفتنی است. و پرداخت هوشمندانه بسای از چنین صحنه هایی است که او را به عنوان یکی از بهترین کارگردان های ‏کانادا و امروز مطرح می کند. فیلم چند داستانه او درامی مدرن، پیچیده و تلخ است که تماشای آن نیز جسارت می طلبد. ‏سینما دوستان و منتقدان گرامی، این نام را به خاطر بسپارید چون در آینده شگفتی های بسیار بزرگ تری خلق خواهد ‏کرد!‏

ژانر: درام. ‏