تابستان امسال نه فقط برای هالیوود که برای سینمای اروپا نیز با گرمایی غیر عادی آغاز شد و ادامه دارد. سینمای فرانسه پرفروش ترین فیلم تاریخ خود را تجربه کرد، سینمای اسپانیایی زبان نیز نقاط اوج فراوان به خود دید و سینمای اسکاندیناوی نیز سهم خود در مبارزه با تروریسم و بنیادگرایی با تولید دو فیلم که گران ترین محصولات تاریخ سینمای این منطقه به شمار می روند، ادا کرد. با انتخاب هفت فیلم به پیشواز اکران داغ این هفته رفته ایم که گویا شگفتی هایش را پایانی نیست….
فیلم های روز سینمای جهان
به سرزمین شتیس خوش آمدید Bienvenue chez les Ch’tis
کارگردان: دنی بون. فیلمنامه: دنی بون، الکساندر شارلو، فرانک مانیه. موسیقی: فیلیپ رومبی. مدیر فیلمبرداری: پی یر آیم. تدوین: لوک بارنیه، ژولی دلورد. طراح صحنه: آلن ویسیه. بازیگران: دنی بون[آنتوان بیلیو]، کاد مراد[فیلیپ آبرامز]، ژوئی فلیکس[ژولی]، لورنزو اوسیلیا[فوره]، ان ماریوین[آنابل دکونیک]، فیلیپ دکوسن[فابریس کانولی]، گی لکلویس[ایان واندرنوت]، زین الدین سوالم[مومو]، ژورم کوماندور[بازرس لبیس]، لین رنو]مادر آنتوان]، میشل پالابرو[عموی ژولی]، استفانی فریس[ژان]، الکساندر کاریه[تونی]. 106 دقیقه. محصول 2008 فرانسه. نام دیگر: Welcome to the Land of Shtis، Welcome to the Sticks.
فیلیپ آبرامز، مدیر اداره پست در شهری کوچک به اصرار همسرش تقاضای انتقال به کوت د آزور شهری در جنوب فرانسه- منطقه خوش آب و هوا-می کند. اما انتقال به جنوب کار ساده ای نیست، بنابر این فیلیپ دست به نیرنگ می زد. اما حقه او به خاطر دست و پا چلفتی بودن خودش آشکار شده و در نتیجه به مدت دو سال به خلاف جهت یعنی شمال فرانسه منتقل می شود. انتقال به شمال سرد سیر برای او و همسرش حکم تبعید یا مرگ را دارد، به خصوص با داستان هایی که از گویش و رفتار اهالی آنجا شنیده است. فیلیپ اجباراً تنها و بدون زن و فرزند به سوی شمال به راه می افتد. اما با رسیدن به شهرستان محل ماموریت خود، خیلی زود بعد از آشنایی با همکارانش در اداره پست و موقعیت شهر درمی یابد که تمام چیزهایی که شنیده عاری از حقیقت بوده است. فیلیپ خیلی زود با همکارانش در اداره پست اخت شده و با آنتوان رفاقتی به هم می زند. لهجه اهالی را نیز که در آغاز غریب می نمایاند، کم کم یاد گرفته و جا می افتد. اما در برخورد با همسرش که حاضر نیست از تصویر ذهنی خود دست بردارد، مجبور به دروغ گویی می شود. تا اینکه همسرش به اشتباه خود مبنی بر تنها گذاشتن شوهر در موقعیت سخت پی برده و خواستار همراهی با او می شود. فیلیپ بار دیگر مجبور به تظاهر در برابر همسرش شده و از آنتوان و دیگر بچه های اداره می خواهد تا محیطی مانند آنچه او تدارک ببینند. فیلیپ و همسرش از راه رسیده و در شهرک کثیف معدن چیان اقامت می کنند. اما فردای آن روز تصادفی کوچک دست فیلیپ را رو کرده و همسرش وی را ترک می کند. البته مدتی کوتاه بعد بازمی گردد و به همراه فیلیپ تا پایان مدت ماموریت وی در آن شهر اقامت می کنند. آنتوان نیز با کمک فیلیپ موفق می شود از زیر سلطه مادرش خارج شده و با همکار زیبایش ازدواج کند.
چرا باید دید؟
دنی بون(دانیل حمیدو) متولد 1966 آرمنتیر در شمال فرانسه است. او را به عنوان کمدین می شناسند و برای اولین بار با نقشی کوتاه در یکی از اپیزودهای سریال ناوارو(1995) بازی در برابر دوربین را تجربه و تا امروز در بیش از ده فیلم بازی کرده است. دو سال قبل وسوسه کارگردانی باعث شد تا فیلم خانه خوشبختی را بسازد و شهرتی نسبی کسب کند. او که می گوید تا قبل از 12 سالگی با همان لهجه شتیس در خانه صحبت می کرده، بعدها همین لهجه را در نمایش های کمدی تک نفره و فیلم نوئل مبارک در نقش پونشل استفاده نمود. همین نقش پونشل بود که او را نامزد دریافت جایزه سزار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد نمود. و حالا با استفاده از فضا و مردمی که می شناسد پرفروش ترین فیلم سینمای فرانسه را ساخته است.
به سرزمین شتیس خوش آمدید[شتیس به اهالی شمال فرانسه گفته می شود یا به قول خودمان در و دهات که گویش و رفتار آدم هایش غریب است و به پخمه ها می ماند] یک پدیده در تاریخ سینمای فرانسه است و در کارنامه هنری دنی بون نیز؛ که ممکن است در آینده نتواند چنین موفقیتی را تکرار کند. البته دنی بن در 20 مه امسال با ویل اسمیت قراردادی برای ساخت نسخه انگلیسی فیلم منعقد کرده و مناقشه هایی هم بر سر زبان ها به خاطر عرب تبار بودن بون و شخصیت اصلی فیلم به وجود آمد. فیلم تمامی رکوردهای فروش را شکسته[پر فروش ترین فیلم تاریخ سینمای فرانسه جنجال بزرگ- لویی دوفونس و بورویل 1966- بود. البته در میان محصولات داخلی چون رقم بزرگ تر به تایتانیک تعلق دارد] و بیش از 30 میلیون دلار درآمد به دست آورده که برای فیلمی نه چندان پر خرج [11 میلیون یورو بودجه] با داستانی ساده رقمی حیرت انگیز به شمار می رود.
فیلم درباره زندگی افراد طبقه متوسط است و قدرت خود را از ضعف های همین آدم ها می گیرد. خواست ها، آرزوها و خصلت انطباق با شرایط های ناگوار که در همه جای دنیا یکسان است. فیلم برای فرانسوی یک محصول ملی تمام عیار است و برای اهالی شمال که بعد از اکران فیلم لوکیش های محل فیلمبرداری جذابیت توریستی پیدا کرده اند، یک اثر هنری در اعاده حیثیت از این منطقه است که به تحقیر از آن یاد می شود. دنی بودن بر خلاف استادان کمدی فرانسوی که داستان هایشان را حول محور روابط پیچیده جنسی[نه از نوع لوده ایتالیایی آن] بنا می کردند، از سکس گریزان است. هیچ شوخی تقریباً بی ادبانه ای در فیلم وجود ندارد و در عوض آنچه هست یک کمدی موقعیت کم نظیر از برخوردهای دو خرده فرهنگ است. گفتم خرده فرهنگ و آن را با اندکی مسامحه برای زندگی شهرستانی و پایتخت نشینی به کار بردم. دنی بودن در دومن فیلمش توانسته با انگشت گذاشتن بر روی ضعف های پیش پا افتاده آدم ها اثری تماشایی بسازد که هر کسی می تواند مشابه خود را در آن پیدا کرده و به راحتی به آن بخندد. بی اغراق می گویم که بعد از مدت ها چند باری حین تماشای فیلم قهقهه زدم، هر چند فهم لهجه شتیس برایم غیر ممکن بود!
ژانر: کمدی.
آرن – شوالیه معبد Arn - Tempelriddaren
کارگردان: پیتر فلینت. فیلمنامه: هانس گونارسون بر اساس کتابی از یان گویلو. موسیقی: تئوماس کانته لینن. مدیر فیلمبرداری: اریک کرش. تدوین: الیویه بوژ کوته، آندرس ویلادسن. طراح صحنه: آنا آسپ. بازیگران: یواکیم نترکوئیست[آرن ماینوسون]، سوفیا هلین[سسیلیا آلگوتسدوتر]، استلان اسکارسگارد[بریگر بروسا]، مادس میکلسن[شاه والدمار دوم]، ونسان پرز[برادر ژیلبر]، سایمون کالو[پدر هنری]، استیون ودینگتون[تورویا]، گوستاف اسکارسگارد[شاه کانیوته اول]، مایکل نایکوئیست[ماینوس فولکشون]، بیبی آندرسون[مادر ریکیسا]، میلیند سومان[صلاح الدین]، الکس ویندهم[آرمان د ریدفور]، نیکلاس بولتون[ژرار د ریدفور]، توماس و. گابریلسون[ادموند اولوبانه]، یاکوب سدرگرن[آبه سوئنسن]، لینا انگلوند[کاتارینا خواهر سسیلیا]، مانیوس استنیوس[شوالیه]، مورگان آلینگ[ازکیل ماینوسون]، آندرس باسمو[سسیلیا بلانکا]. 139 دقیقه. محصول 2007 سوئد، انگلستان، دانمارک، نروژ، فنلاند، آلمان. نام دیگر: Arn – Tempelridderen، Arn – Temppeliritari، Arn: The Knight Templar.
قرن دوازدهم، سوئد. آرن ماینسون فرزند یکی از خاندان های حکومت گر بعد از کشته شدن پدرش توسط بریگر بروسا نجات یافته و به دانمارک برده می شود. آرن در آنجا بزرگ می شود، اما حادثه ای در کودکی سبب می شود تا زندگیش وقف کلیسا شود. آرن به صومعه فرستاده می شود، اما آشنایی با برادر ژیلبر که قبلاً شوالیه معبد بوده، مسیر زندگی او را عوض می کند. ژیلبر به او سواری و شمشیربازی و راه و رسم سلحشوری می آموزد. سال ها بعد آرن جوان بعد از برخورد با سسیلیای زیبا عاشق او می شود و به همین خاطر به ابراز عشق خواهر وی پاسخ رد می دهد. همین کار سبب خشم دحتر جوان شده و نزد ارباب کلیسا از وی و سسیلیا سعایت می کند. فرجام کار فرستاده شدن سسیلیا به صومعه و آرن به سوی سرزمین های مقدس است تا در کسوت شوالیه معبد برای حفاظت از اورشلیم بجنگد.
مدتی بعد سسیلیا پسری به دنیا می آورد که از او گرفته شده و به بریگر بروسا سپرده می شود. آرن نیز در یکی از ماجراهایش جان صلاح الدین ایوبی را که مخفیانه سفر می کند، از چنگ راهزنان نجات می دهد. صلاح الدین تلویحاً به او می گوید که قصد حمله ای بزرگ به اورشلیم را دارد. آرن به شهر می رود و حاکم را مطلع می کند. حاکم شهر از او می خواهد تا رهبری حمله به سپاه صلاح الدین را در خارج از شهر بر عهده بگیرد. حمله غافلگیرانه به صلاح الدین موفقیت آمیز از آب در آمده و آرن به پاداش این کار از خدمت در کسوت شوالیه گری مرخص می شود تا به زادگاه خود و نزد سسیلیا بازگردد.
چرا باید دید؟
پیتر فلینت متولد 1964 کوپنهاگ، دانمارک است. با دستیار کارگردانی در اواخر دهه 1980 وارد سینما شده و بعد از ساختن فیلمی کوتاه، در سال 1997 با فیلم چشم عقاب شروع به کارگردانی کرده است. تاکنون سه فیلم بلند دیگر ساخته و قسمتی از سریال مشهور کمیسر والاندر را نیز کارگردانی کرده که همین اپیزود برنده جایزه ویژه داوران جشنواره فیلم های پلیسی کنیاک شده است. شهرتی نسبی به عنوان سازنده فیلم های کودکان نیز دارد و فیلم اولش برنده جایزه جشنواره سینه کید شده و آرن تا امروز نه فقط بلندپروازنه ترین فیلم کارنامه او، بلکه پرخرج ترین محصول سینمای اسکاندیناوی[25 میلیون یورو] است که قرار است قسمت دوم آن نیز امسال با نام قلمرویی در انتهای راه به نمایش در آید.
اما سهم اصلی در آفرینش این دو فیلم که به اقرب احتمال قسمت سومی نیز بر آن ساخته خواهد شد، متعلق به یان[اسکار سه وره لوسین هنری] گویلو نویسنده و روزنامه نگار 64 ساله سوئدی است که برای آشنایان به ادبیات جاسوسی به عنوان خالق کارل همیلتون-جاسوس سوئدی- فردی شناخته شده است. او نیز مانند ایان فلمینگ شخصاً کار برای سرویس جاسوسی مملکتش را تجربه کرده، ده ماهی نیز در دهه 1970 زندانی شده و بعدها تجاربش را در قالب یازده کتاب از ماجراهای همیلتون ریخته است. از میان ماجراهای همیلتون هفت عدد به فیلم برگردانده شده و اولین بار پیتر استورمر نقش او را بازی کرده است. بعدها اشتفان سائوک(2 فیلم)، استلان اسکارسگارد(3 فیلم) و پیتر هابر(مینی سریال) آن را تجسد بخشیده اند. البته سه گانه مهیج و پر حادثه او درباره آرن- شوالیه دوران جنگ های صلیبی نیز در شهرت و محبوبیت او نقشی عظیم دارند. امروزه مقالات او در نقد خط مشی دولت آمریکا برای مبارزه با تروریسم در خاورمیانه و سیاست های اسرائیل در قبال فلسطینی ها شهرتی همپای کتاب های داستانی اش دارند و اغلب جنجال سازند. و بدیهی است که نقطه نظرات او در سه گانه مشهورش که به رویارویی اسلام و مسیحیت می پردازد، بازتاب یافته باشد.
گویلو ماجراهای شوالیه آرن را در 1998 با نوشتن کتاب راهی به اورشلیم آغاز کرد و در دو سال بعد با اانتشار شوالیه معبد و قلمرویی در انتهای راه ادامه داد. گویلو کتابی نیز درباره بریگر یارل بنیان گذار شهر استکهلم به نام میراث دار آرن[2001] نوشته و هر چند آرن ماینسون یک شخصیت داستانی سوئدی است، اما در دنیای گویلو وارث آرن ماینسون محسوب می شود. دیگر اثر مشهور او Ondskan نام دارد که داستانی اتوبیوگرافیک از دوران تحصیل خود اوست و در سال 2003 توسط میکائیل هافستروم به فیلم برگردانده شد و با نام شیطان شناخته می شود. شیطان نامزد اسکار بهترین فیلم خارجی نیز بود. گویلو تاکنون جوایز متعددی دریافت کرده، اما بیشتر به دلیل دیدگاه های سیاسی-مخصوصاً حمایت از فلسطینی ها و محکوم کردن صهیونیسم به عنوان یک ایدئولوژی نژادپرستانه- خود که در مقالات و داستان هایش انعکاس یافته، مشهور است.
بیراه نیست اگر فیلم آرن- شوالیه معبد را اثری متعلق به گویلو بدانیم تا فلینت! و به نوعی سهم سینمای سوئد در نهضت جهانی نبرد با تروریسم و پیشگیری از فرا رسیدن قرون وسطی دیگر و جنگ های صلیبی تازه که سایه تهدید آن در افق به وضوح به چشم می خورد. تصویری که گویلو و به تبع آن فلینت از دو طرف درگیر جنگ ساخته اند تا حدی منصفانه و به دور از اغراق های معمول است. می شود فیلم را با ساخته چند سال پیش ریدلی اسکات مقایسه کرد که در آن نیز قهرمان فیلم به خاطر انجام جنایتی که کرده بود و ناخواسته به سوی جنگ های صلیبی و سرزمین های مقدس رهسپار می شد. ظاهراً پیوستن به صلیبیون در حکم پیوستن به لژیون خارجی فرانسوی را برای فراریان از چنگ قانون داشته و به نوعی می توانستند گناهان خود را با این کار تطهیر کنند. به هر حال با وجود فقدان انگیزه های دینی در نزد قهرمان قصه جایی در هر دو فیلم با صلاح الدین ایوبی برخود می کنند و با وجود قرار گرفتن تحت تاثیر قدرت، مردانگی و شخصیت او مصمم به ایستادگی در برابر او می شوند. نوعی جنگ جوانمردانه که مهم نیست کدام طرف برنده می شود، بلکه پیروزی اخلاقی هر دو طرف موکد می شود تا در زمانه ما راهی برای درک طرفین درگیر باز کند. این کار یا بهتر بگویم این هدف به خودی خود شایسته تحسین و احترام است، اما بیایید به فیلم در قالب یک اثر هنری نگاه کنیم. آرن- شوالیه معبد مانند سلطنت آسمانی یک پیرنگ عاشقانه دارد و جنگ های صلیبی را به عنوان پس زمینه ای پر رنگ و قدرتمند برگزیده است. یک داستان پر حادثه حماسی که نیمی از آن را در قالب بازگشت به گذشته ای طولانی روایت کرده و کودکی آرن تا رهسپار شدنش به اورشلیم را بازگو می کند. این قسمت از فیلم روایتگر درگیری های میان سلسله های پادشاهی در اسکاندیناوی، حضور مذهب و… است و با وجود آکنده بودن از حوادث ریز و درشت از ضرباهنگ سریع کمی به دور است. نیمه دوم نیز در سرزمین های مقدس روی می دهد که در کنار قصه رستگاری آرن به حسادت ها و درگیری های میان او دیگر شوالیه ها در بطن جنگ های صلیبی اختصاص دارد و به خاطر حضور شخصیت صلاح الدین، که کوشیده شده سیمایی کاریزماتیک نیز از وی خلق شود، از هیجان بیشتری برخوردار است. اما صحنه نبرد نهایی نمی تواند مانند ستطنت آسمانی توقع دوستداران چنین صحنه هایی را برآورده کند.
برخورد منتقدان نیز با فیلم متناقض بوده و برخی به خاطر تم مبارزه با بنیادگرایی موجود آن را ستوده اند و بسیاری نیز به دلیل سکته در روایت و طولانی بودنش آن را هیاهوی بسیار برای هیچ نام داده اند. اما توصیه می کنم بدون هر گونه پیشداوری به تماشای گران ترین فیلم تاریخ سینمای اسکاندیناوی بروید. ضرر نخواهید کرد!
ژانر: اکشن، ماجرایی، درام، عاشقانه، جنگی.
13 گل سرخ Las 13 rosas
کارگردان: امیلیو مارتینز لازارو. فیلمنامه: ایگناسیو مارتینز د پیزون، پدرو کوستا، امیلیو مارتینز لازارو. موسیقی: روکه بانیوس. مدیر فیلمبرداری: خوزه لوئیس آلکاینه. تدوین: فرناندو پاردو. طراح صحنه: ادورادو هیدالگو. بازیگران: پیلار لوپز آیالا[بلانکا بریساک واسکز]، مارتا اتورا[ویرتودس]، ورونیکا سانچز[خولیا کونه سا]، ناتالیا منندز[ماریا ترزا]، نادیا د سانتیاگو[کارمن]، گابریلا پسیون[آدلینا گارسیا کاسیلاس]، گویا تولدو[کارمن کاسترو]، فلیکس گومز[پریسو]، فران پریا[تئو]، انریکو لو ورسو[کانه پا]، رامون آگوئیره، مارتا آلدو[مادر آنخلس]، آلبا آلونسو[سول لوپز]، آرانتکسا آرانگورن[مانوئلا]، کارمن کابررا[لوئیزا رودریگز د لا فوئنته]، توماس کاله یا[سروان]، هلنا کاستانه دا[زاپاتیتوس]، خوزه مانوئل سروینو[خاسینتو]. 100 و 132 دقیقه. محصول 2007 اسپانیا. نام دیگر: 13 Roses. نامزد جایزه بهترین موسیقی از انجمن نویسندگان سینمایی اسپانیا، برنده جایزه بهترین فیلمبرداری-بهترین طراحی لباس-بهترین موسیقی-بهترین بازیگر نقش مکمل/خوزه مانوئل سروینو و نامزد جایزه بهترین کارگردانی- تدوین- بهترین فیلم- چهره پردازی- بهترین بازیگر تازه کار زن/نادیا د سانتیاگو-بهترین طراحی صحنه-بهترین فیلمنامه-صدابرداری و جلوه های ویژه از مراسم گویا، برنده جایزه بهترین بازیگر مرد نقش مکمل/خوزه مانوئل سروینو و نامزد سه جایزه دیگر از اتحادیه بازیگران اسپانیایی، نامزد جایزه بهترین موسیقی از مراسم موسیقی اسپانیایی.
اول آوریل 1939. نیروهای فرانکو وارد مادرید می شوند و جنگ داخلی اسپانیا به پایان می رسد. اما شکار کمونیست ها و جمهوری خواهان به شکلی وسیع آغاز می شود. بعضی از جمهوری خواهان از کشور می گریزند، اما بسیاری موفق به این کار نمی شوند. فرانکو اعلام می کند تنها کسانی را که دست هایشان به خون آغشته است، مجازات خواهد کرد. اما بیگناهان بسیاری اسیر دژخیم های نیروی امنیتی وی می شوند. مانند کارمن 16 ساله، سوسیالیستی جوان در ارتش خلقی که هرگز سلاح به دست نگرفته یا بلانکا دختر یک یهودی فرانسوی که با نوازنده ای ازدواج کرده و تنها جرمش آشنایی با یک کمونیست و کمک مالی به او برای فرار است. آنها به همراه دختران و زنان جوان دیگری دستگیر، شکنجه و بازجویی و سرانجام به زندان سالس فرستاده می شوند. آنها که می پندارند که کاری در حد مجازات های سنگین نکرده اند، یقین دارند بعد گذشت چند ماه یا حداکثر چند سال آزاد خواهند شد. اما چند روز قبل از محاکمه، گروهی از مخالفان فرانکو یکی از فرماندهان ارشد او را ترور می کند. فرجام کار مشخص است: فرانکو افراد نظامی اش با قصد انتقام گیری بعد از محاکمه ای نظامی و فرمایشی 43 مرد و 13 دختر جوان به اتهام کمک به شورشیان محکوم به اعدام شده و 48 ساعت بعد به خوجه اعدام سپرده می شوند.
چرا باید دید؟
امیلیو مارتینز لازارو متولد 1945 مادرید، برای تماشاگر ایرانی نام شناخته شده ای نیست. اما حضور نزدیک 4 دهه او در سینمای اسپانیا به عنوان بازیگر، نویسنده، تهیه کننده و کارگردان ساخته شدن نزدیک به 20 فیلم را سبب شده که بری از آنها از فیلم های مطرح دو دهه اخیر سینمای این کشور محسوب می شوند. اولین بار در 1986 با فیلم لولو در شب نامش شنیده شد. در 1992 جایزه بهترین فیلم جشنواره فیلم های کمدی پینیسکولا را برای Amo tu cama rica دریافت کرد. اتفاقی که در 1997 با فیلم جاده های فرعی تکرار شد. دیگر ساخته مشهور او طرف دیگر تخت خواب(2002) نام دارد که جوایزی از جشنواره ای فانتاسپورتو و مالاگا دریافت کرده است. اما 13 گل سرخ را می توان بهترین و منسجم ترین فیلم کارنامه او به شمار آورد که در تضاد با فیلم های کم و بیش سرشار از طنز پیشین کارنامه او قرار دارد.
اگر با مقوله فاشیسم، توتالیتاریسم، دستگیری، شکنجه و زندان آشنایی دارید که مقولاتی آشنا در ایران سه دهه اخیر هستند، 13 گل سرخ قصه ای ملموس و پر آب چشم از کسانی است که جان بر سر آرمان نهاده اند. قصه ای واقعی درباره زنان و دخترانی که گل زندگی شان توسط رژیمی خونخوار پرپر شد، آن هم به دلیل واهی شرکت در توطئه قتل فرانکو که هیچ کدام از دخترها از آن خبر نداشت. فیلم مارتینز لازارو که بر اساس کتاب کارلوس لوپر فوئنسکا ساخته شده، داستان دوره پس از جنگ داخلی اسپانیا را روایت می کند. اینکه چگونه مردم عادی و حتی به دور از سیاست قربانی ددمنشی فاشیست ها شده و مجبور به همرنگی با پیراهن سیاه ها می شوند. اینکه چگونه برای زهر چشم گرفتن از هر مخالف بالقوه ای کشتارهایی بزرگ تدارک دیده می شود تا در قالب احترام به مذهب و وطن پرستی هر دگراندیشی تحویل جوخه اعدام شود. البته فراموش نمی کند که ریشه های گرایش به فاشیسم را نزد برخی از مردم نیز به تصویر بکشد.
مارتینز با وجود روایت قصه هایی کوتاه و موازی از زندگی دختران با مهارت توانسته تعادلی قوی به فیلم خود داده و از افتادن به ورطه از هم گسیختگی روایت پرهیز کند. بازی های خوب دخترها در کنار داستانک های عاشقانه مربوط به چند نفر از آنها تماشاگر را از جان و دل با فیلم همراه می کند. مهم نیست که به کدام ایدئولوژی اعتقاد دارید، مهم این است که انسان هستید و امکان ندارد در برابر حوادثی که می تواند بر سر هر انسانی نازل شود بی تفاوت بمانید. طیف گسترده شخصیت های مونث یا مذکر فیلم مانند پدر کارمن که افسری وظیفه شناس است و دختر را با دستان خود به دژخیم تحویل می دهد-و تماشاگر هرگز او را شماتت نمی کند- یا بستگان ترسوی نوازنده کمونیست که برای ایمن ماندن او را لو می هند و از همه مهم تر افسر باسکی که عاشق خولیا شده و هنگام خطر از نزدیک شدن به او پرهیز می کند، همه و همه انسان هایی باورکردنی هستند. اما آنچه فیلم را با ارزش می کند نگاه منتقدانه نویسنده و فیلمساز به دورانی سخت سرنوشت ساز در تاریخ اسپانیا و حتی اروپا و دنیاست. چون جنگ داخلی اسپانیا چرخشگاه شکست و پیروزی برای جبهه های فاشیسم و دنیای آزاد بود. مورخان عقیده دارند اگر فرانکو به پیروزی نمی رسید، امکان بسیار ضعیفی برای آغاز جنگ از سوی هیتلر وجود داشت. به همین خاطر از همه جای دنیا اندیشمندان، آزادی خواهان و هر کس که به این امر باور داشت برای مقابله با ارتش فرانکو به بریگاد بین الملل پیوسته بود. ارتشی که شاعری انگلیسی آن را سپاه ژنده پوش ها نامیده بود. سپاهی که چیزی نمی خواست جز صلح شرافتمدانه توام با آزادی…
فرانکو صلح را در اسپانیا به قیمت ریختن هزاران بیگناه حاکم کرد، اما شرافت را از میان برد و آزادی را نیز… آزادی دهه ها بعد با مرگ فرانکو به دست آمد و هنوز که هنوز است پس لرزه های آن دوران سخت تن و جان مردم اسپانیا را زجر می دهد. 13 گل سرخ یک تسویه حساب با آن رزیم نیست، بلکه نگاهی واقع گرایانه به دوره ای که بعضی دژخیم ها مانند رئیس مونث زندان سالس در مرگ بندی ها خود می گریست. آقایان و خانم ها و همه آزادی خواهان روزگار من، کسانی که به هنوز به زندگی در صلح شرافتمندانه باور دارید، 13 گل سرخ فیلمی برای همه شماست. یک شاهکار، فیلمی واقعاً بزرگ و شایسته تحسین. اشک ریختن تان تضمین می شود!
ژانر: درام.
آسیب شناسی/پاتولوژی Pathology
کارگردان: مارک اسکولرمان. فیلمنامه: مارک نیولداین، برایان تیلور. موسیقی: یوهانس کوبلیک، راب ویلیامسون. مدیر فیلمبرداری: اکهارت پولاک. تدوین: تاد ئی. میلر. طراح صحنه: جری فلمینگ. بازیگران: میلو ونتیمیلیا[دکتر تد گری]، مایکل وستون[دکتر جک هنریکس]، آلیسا میلانو[گوون ویلیامسون]، لورن لی اسمیت[دکتر جولیت بث]، جانی ویتورث[گریفین کاوانا]، جان د لانیس[دکتر کوئنتین موریس]، می ملانسون[دکتر کاترین ایوی]، کایر اّدانل[دکتر بن استراوینسکی]، دن کالاهان[چیپ بنتوود]. 93 دقیقه. محصول 2008 آمریکا.
دکتر تد گری که از هاروارد فارغ التحصیل شده برای کار با گروهی از برجسته ترین پاتولژیست ها انتخاب می شود. تد بسیار باهوش و با استعداد است، اما ورود وی از سوی دیگر اعضای گروه با سردی و خصومت روبرو می شود. با این حال تلاش می کند تا خود را با گروه انطباق داده و جایی میان آنان باز کند. دکتر جک گالو که سمت رهبری گروه را بر عهده دارد، شرط پذیرفته شدنش را شرکت در بازی خاص گروه می داند. این بازی خطرناک با استفاده از دانش پاتولوژی افراد گروه صورت می گیرد و هدف انجام جنایت کامل است. تد ابتدا از این بازی چندان خوشش نمی آید، اما اغواگری های دکتر جولیت بث دوست دختر دکتر گالو او را جذب کرده و با این دیدگاه که فقط کسانی را که مستحق مرگ هستند از میان بردارد، وارد بازی می شود. تد اولین قتل را با کمک جولیت انجام می دهد، اما خیی زود می فهمد که بازی منصفانه نیست و جولیت او را فریب داده است. رابطه او و جولیت که بسیار صمیمی شده، سبب ناراحتی گالو شده و سعی می کند انتقام از دست دادن دوست دخترش را بگیرد. دسیسه های او برای گرفتار کردن تد ابتدا موفقیت آمیز است، اما تد که در آستانه ازدواج با دختری فردی متشخص قرار دارد می خواهد از دست او خلاص شود. به همین خاطر با نقشه ای ماهرانه حمله گالو را به ضد حمله تبدیل کرده و او را به همراه بقیه اعضای گروه در انفجاری از میان می برد. اما گالو نجات یافته و به سراغ نامزد تد می رود…
چرا باید دید؟
مارک اسکولرمان متولد 1971 هانوفر آلمان است. مدرسه فیلمسازی لودویگزبرگ را در سال دوم رها کرده تا اولین فیلم کوتاهش را بسازد. او یکی ازمشهورترین سازندگان فیلم های تبلیغاتی در اروپا است و جوایز متعددی نیز در هیمن زمینه دریافت کرده است. و جالب اینکه سه سال بعد از ترک تحصیل از سوی مدرسه سابق برای تدریس کارگردانی به کار دعوت شده است. فیلم محبوب او روزی روزگاری در آمریکا و کارگردان محبوبش نیز طبیعتاً سرجیو لئونه است. پاتولوژی اولین فیلم بلند او پس از بیشمار فیلم تبلیغاتی، چند فیلم تلویزیونی، ویدئویی و فیلم کوتاه است. اسکولرمان در زمینه های بسیاری فعالیت کرده-تهیه کننده، نویسنده، فیلمبردار، تدوینگر-مدیر صحنه و دستیار کارگردان همیشه فردایی هست(یکی از جیمزباندها)- بوده، اما آسیب شناسی به رغم هیجانی که خلق می کند شروع خوبی برای کارنامه یک فیلمساز با ادعاهای فوق نیست.
آسیب شناسی معجونی هراس آور از سکس و خشونت است و برای آنها دچار هراس از مرگ هستند یا طاقت دیدن صحنه های خونریز را ندارند، اثری غیر قابل تحمل!
فیلم روی طناب باریک موفقیت بازیگر اصلی اش میلو ونتیمیلیا راه می رود که با سریال قهرمان ها به شهرت رسید، اما تصویری که همین بازیگر از قهرمانش فیلم ارائه می دهد قالب همدلی نیست. تماشاگر تا نیمه های فیلم حتی می پندارد محیطی که وی در آن قرار گرفته کابوسی بیش نیست. همه چیز در اطراف گری سرد و خاکستری و غیر جذاب است و همین امر باعث می شود تا ارتباط مدام بیننده با فیلم در برخی لحظات گسسته بود. تنها چیزی که تماشاگر مخصوصاً مذکر را به تماشای ادامه فیلم وادار می کند، بازی اغواگرانه لورن لی اسمیت است که می تواند زن مرگبار فیلم های نوآر را به ذهن متبادر کند. ساختار فیلم کم و بیش کلیشه ای است و پایانی کلیشه ای تر دارد که غافلگیری اش را از تک و تا می اندازد، اما برای کسانی که شیفته فیلمهای ترسناک این چنینی هستند زنگ تفریحی مناسب است. البته دستاورد کارگردانی مارک اسکولرمان در اولین فیلم بلندش آن چنان مایوس کننده نیست که تهیه کنندگان را از سرمایه گذاری روی او باز دارد، وی برای تماشاگر اندکی فهیم تر آغازی متوسط رو به پایین است!
دوستداران سریال بررسی محل جنایت از تماشای این فیلم منع می شوند. دلیل هم می خواهید؟
ژانر: جنایی، ترسناک، مهیج.
سرقت از یک دزد Ladrón que roba a ladrón
کارگردان: جو منندز. فیلمنامه: یویو هنریکسون. موسیقی: آندرس لوین. مدیر فیلمبرداری: آدام سیلور. تدوین: جو منندز. طراح صحنه: کریستوفر تاندون. بازیگران: فرناندو کولونگا[آلخاندرو تولدو]، میگوئل وارونی[امیلیو لوپز]، گابریل سوتو[آنیوال کانو]، یولی گونزالو[گلوریا]، ایوونه مونترو[رافائلا]، سونیا اسمیت[ورونیکا والدز]، سائول لیسازو[موکتزوما والدز]، اسکار توره س[میگوئلتو]، روبن گارفیاس[رافا]، یویو هنریکسون[خولیو میراندا]، ریچارد آزوردیا[پریمیتیو]، لیدیا پیرس[بلانکا]. 98 دقیقه. محصول 2007 آمریکا. نام دیگر: Bandoleros، Movidas.
امیلیو تبهکار کلمبیایی از راه های غیر قانونی وارد لس آنجلس می شود. او دو هفته وقت و گروهی زبده لازم دارد تا به موکتزوما والدز همکار پیشین خود اکنون با فروش داروهای تقلبی به لاتین تبارها مردی ثروتمند شده، دستبرد بزند. آلخاندرو دوست امیلیو و فروشنده دی وی دی های قاچاق گروهی را برای سرقت آماده می کند، اما همه این افراد غیر حرفه ای هستند و به نظر نمی رسد که نقشه با موفقیت به انجام برسد. امیلیو از گروه راضی نیست، اما بعداز آموزش هایی سریع دست به کار شده و به منزل والدز نفوذ می کنند. گاو صندوق بزرگی که والدز تمام ول هایش را در آن نگهداری می کند به شدت تحت محافظت قرار دارد و باز کردن آن بدون دسترسی به دو کلید آن ممکن نیست. امیلیو و گروهش طی یک مهمانی در منزل والدز موفق به دزدیدن کلیدها و در نتیجه خالی کردن گاوصندوق والدز می شوند. اما بعدها تمامی پول های مسروقه را به قربانیان نگون بخت داروهای تقلبی والدز برمی گردانند.
چرا باید دید؟
جو منندر متولد 1969 نیویورک است. والدینش از تبعیدیان کوبایی بودند، اما جو بر خلاف آنان به سوی سیاست گرایش نیافت.دریافت یک دوربین سوپر 8 به عنوان هدیه از سوی مادربزرگش در 8 سالگی مسیر زندگی او را تعیین کرد. از همان زمان با بردار کوچکش، پسر خاله ها و دیگر اعضای فامیل شروع به ساختن فیلم کرد تا اینکه در 24 سالگی به تلویزیون راه یافت. او یکی از 10 کارگردان رو به رشد لاتین تبار امروز آمریکاست. از 1995 با نوشتن و کارگردانی اپیزودهای متعددی از سریال های تلویزیونی مختلف شروع به فیلمسازی کرده و اولین فیلمش را در 2003 با نام شکار انسان ساخته که برنده جایزه بهترین کارگردانی جشنواره Method Fest شد. سرقت از یک دزد یا دزدی که به دزد زد دومین فیلم بلنداوست که در کنار La Misma Luna پرفروش ترین فیلم اسپانیایی زبان تاریخ سینمای آمریکا محسوب می شود.
دسته یازده، دوازده و سیزده نفری اوشن را فراموش کنید و به قصه انتقام رابین هود گونه دزدهای اسپانیایی گوش فرا دهید. یک کمدی فوق العاده سرگرم کننده که با وجود آشنا بودن قصه اش، شما را با داستانک های خود از ته دل به خنده وادار خواهد کرد. البته هنوز برای بسیاری که اطلاعات اندکی نسبت به زندگی در آمریکا دارند، پذیرش فیلمی اسپانیولی زبان از این منطقه دشوار است. اما همسایگی آمریکا و مکزیک و بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین و بالطبع حضور مهاجران بسیار این زبان را به زبان اول یا دوم بسیاری از ساکنان ایالات متحده آمریکا تبدیل کرده است. و همان طور که یکی از شخصیت های فیلم خطاب به مامور امنیتی می گوید: آقاجان اینجا آمریکاست برو اسپانیولی یاد بگیر!
جو منندز فیلمساز تازه نفسی است. این تازه نفس بودن در جای جای فیلم پیداست. از تیتراژ ابتدایی و انتهایی سرخوشانه فیلم که بیننده را وادار می کند تا آخرین نوشته های تیتراژ پایانی را دنبال کند گرفته تا ضرب آهنگ سریع فیلم و شخصیت های طناز آن که هر کدام شان برای ساخت یک فیلم کافی هستند. و از همه جالب تر انتخاب هنرپیشه ای با شباهت بسیار به جورج کلونی برای نقش منفی فیلم که از دیگر عوامل جذابیت آن به شمار می رود.
سرقت از یک دزد یکی از بهترین سکانس های افتتاحیه چنین فیلم هایی را دارد که طی آن والدز یقه بازیگر فیلم تبلیغاتی را گرفته و بعد از شنیدن ادعای او درباره بازی به سبک اکتورز استودیو اخراجش می کند. این ریزبینی در همه جای فیلم حفظ شده و شخصیت های دیگر نیز به همین سبک و سیاق معرفی می شوند. این دومین فیلم منندز است و بر خلاف فیلم پیشین که داستانی واقع گرایانه، خشن و جنایی داشت، لحن اکشن/کمدی را برگزیده و ثابت می کند که به مدیوم مسلط است. اگر طالب دو ساعت تفریح ناب هستید، ببینید که چگونه دزد به دزد می زند!
ژانر: اکشن، ماجرایی، کمدی، جنایی.
دانشکده Kollegiet
کارگردان: مارتین بارنوویتز. فیلمنامه: یانیک تای موشولت. موسیقی: توبیاس هایلندر، اُیویتدوینگارد. مدیر فیلمبرداری: میکاییل والنتین. تدوین: بنیامین بیندروپ. طراح صحنه: استینه المهولت. بازیگران: نیل رونهولت[کاترینه]، میکل آرندت[رولف]، یولی اولگارد[سانه]، میرا وانتینگ[لنا]، یون لانگه[لوکاس]، استین استیگ لومر[پدر کاترینه]. 90 دقیقه. محصول 2007 دانمارک. نام دیگر: Room 205. نامزد جایزه بهترین جلوه های ویژه از جشنواره رابرت.
کاترینه دختری شهرستانی به خوابگاهی دانشجویی در کپنهاگ نقل مکان می کند. اما به محض ورود با برخورد خصومت آمیز دانشجویی دیگر به نام سانه روبرو می شود. این برخوردها بعد از رابطه جنسی گذرای کاترینه با لوکاس دوست پسر سابق سانه خصومت بیشتری پیدا می کند. اما همزمان وقایعی عجیب نیز در شرف وقوع است. شایعاتی بر سر زبان هاست مبنی بر اینکه در اتاق 205 که سانه در آن زندگی می کند، روح سرگردان دختری مقتول هم ساکن است. کاترینه ابتدا این شایعات را که از سوی سانه و دوستانش مطرح می شود، جدی نمی گیرد. اما شبی بعد از شوخی ترسناک دیگران با او روحی را در آینه اتاق سانه دیده و از هوش می رود. کاترینه قبل از بیهوش شدن آینه را می شکند و ندانسته باعث خروج روح می شود. با کشته شدن یکی از دانشجویان دختر خوابگاه، موضوع جدی شده و سانه کاترینه را متهم به قتل می کند. کاترینه که در بدو ورود با پسر کمرو و گریزپایی به نام رولف و ساکن قبلی اتاقش روبرو شده بود، بعدها با وی دوست شده و ماجرا را به او می گوید. رولف تنها کسی است که قصه کاترینه را باور می کند و قصد کمک به وی را دارد. اما قبل از انجام هر کاری لوکاس نیز به شکلی فجیع کشته می شود. رولف و کاترینه سعی می کنند آینه شکسته را یافته و روح سرگردان را به درون آن بازگردانند. اما سانه که به خشم آمده با در دست داشتن آخرین قطعه آینه شکسته قصد جان کاترینه را می کند. پی آمد این کار کشته شدن سانه و سرانجام بازگردانده شدن روح سرگردان به درون آینه است. اما مدتی بعد، کاترینه روح سانه را در آینه مشاهده می کند…
چرا باید دید؟
مارتین بارنوویتز 34 ساله و دانمارکی است. از سال 1999 با ساختن فیلم های تلویزیونی شروع به فیلمسازی کرده و نقطه قوت کارنامه اش فیلم کوتاه Glimt af mørke(2004) برنده جایزه بهترین فیلم کوتاه جشنواره مانهایم-هایلبرگ است. از بررسی منابع موجود چنین برمی اید که دانشکده یا اتاق 205 اولین فیلم بلند سینمای اوست و پیش از آن 8 فیلم کوتاه، مستند و ویدئویی ساخته است.
دانشکده که مانند فیلمی به همین نام ساخته رابرت رودریگز در 1998 در محیط یک کالج می گذرد و قصه اش را بر اساس اسطوره ای محلی روایت می کند. یک فیلم ترسناک کلیشه ای که قهرمانش گذشته ای پر ابهام دارد، مادرش بیماری روانی داشته و برای اولین بار می خواهد تنها زیستن را در جایی دور از شهر خود تجربه کند. طبیعی است حضور وی در خوابگاهی که گذشته ای تاریک دارد و کهن الگوی فیلم های ترسناک[تجاوز گروهی به یک زن] را یدک می کشد، نباید جای کار زیادی در اختیار کارگردانش قرار بدهد. بااین حال بارنوویتز کوشیده تا با اتخاد نحوه تصویر برداری دانه دانه و تدوینی پر ضرب آهنگ مکانیسم مناسبی برای خلق هیجان خلق کند. بودجه مناسبی در حد 6 میلیون کرون دانمارک نیز در اختیار داشته که با دقت آن را مصرف کرده، اما آن چه در پایان گیر تماشاگر می آید جز یک فیلم کلیشه ای ترسناک و خوش ساخت چیز دیگری نیست. قصه ای مانند هزاران فیلم خونریز ترسناک نوجوان پسند آمریکایی که این بار در اسکاندیناوی ساخته شده است. البته با توجه به محیط خوفناک این منطقه مخصوصاً در زمستان تاریک و طولانی، خلق و شکل گیری داستان های هراس آور چندان دور از ذهن نیست. اما تلاش برای رسیدن به الگوهای هالیوودی چیز دیگری است.
کارگردان در اولین فیلم بلندش به خوبی موفق به جذب تماشاگر و سهیم کردن او در ترس قهرمانش می شود، اما راهکار نهایی اش برای نجات از چنگ روح مزاحم کمی ساده و بچگانه به نظر می رسد. تنها نکته بارز فیلم بازی خوب یولی اولگارد در نقش سانه سلیطه است که تماشاگر دوست دارد از او نفرت داشته باشد.
ژانر: ترسناک.
طبیعی/عادی Normal
کارگردان: کارل بسای. فیلمنامه: تراویس مکدانلد. موسیقی: کلینتون شورتر. مدیر فیلمبرداری: کارل بسی. تدوین: لیزا بینکلی. طراح صحنه: نانسی موسوپ. بازیگران: کری آن ماس[کاترین]، کوین زگرس[جوردی]، کالون کیت رنی[والت برافر]، اندرو آیرلای[دیل]، تای رانیان[دنیس برافر]، کامیل سولیوان[الیز]، لورن لی اسمیت[شری]، مایکل رایلی[کارل]، بریتنی ایروین[ملیسا]، آلیسون هوساک[ابی]، کامرون برایت[برادی]، تارا فردریک[سیلوی فاربر]، بنجامین رتنر[تیم]، زیک سانتیاگو[باب]، هرتگار متیوز[جری]، گابریل رز[کانی]، دن شیا[پیتر]. 100 دقیقه. محصول 2007 کانادا. برنده جایزه بهترین کارگردانی-بهترین بازیگر نقش اول زن/کامیل سولیوان-بهترین بازیگر نقش اول مرد/تای رانیان و نامزد جایزه بهترین فیلمبرداری-بهترین فیلم-بهترین بازیگر نقش اول مرد/کالوم کیت رنی-بهترین تدوین-بهترین فیلمنامه-بهترین بازیگر نقش مکمل زن/بریتنی ایروین-بهترین بازیگر نقش مکمل زن/لورن لی اسمیت و بهترین بازیگر نقش مکمل مرد/کامرون برایت از مراسم لئو، برنده جایزه بهترین فیلم از جشنواره ونکوور، برنده جایزه بهترین فیلم از اتحادیه نویسندگان کانادا.
کشته شدن پسر نوجوانی بر اثر سانحه اتومبیل، بعد از گذشت ها مدت ها زندگی کسانی که با این حادثه درگیر بوده اند، تبدیل به جهنم کرده است. ابتدا کاترین مادر متوفی که دیگر علاقه ای به زندگی در خود نمی بیند. رابطه اش با شوهرش به هم خورده و پسر دیگرش را تلویحاً تحت فشار قرار داده تا جایگزین فرزند از دست رفته شود. جوردی که مقصر اصلی حادثه بوده، قادر به ادامه تحصیل نیست و با پدر و مادرخوانده جوانش دچار مشکل است. والت برافر استاد دانشگاه که در حادثه دخیل بوده، زندگی زناشویی اش از هم گسیخته و برادری دارد که دو سال از منزل خارج نشده است. هر کس به نوعی سعی دارد در برابر تبعات این حادثه تلخ واکنش نشان داده و یا مقاومت کند، اما…
چرا باید دید؟
کارل بسای فیلمساز مستقل کانادایی از نیمه دهه 1990 با دستیار فیلمبرداری وارد دنیای فیلمسازی شده و بعدها مشاغلی چون مدیر فیلمبرداری، نویسندگی، تهیه کنندگی و کارگردانی را تجربه کرده است اولین فیلمش برادرانی از ویتنام(1998) نام داشت و فیلم هایش مانند لولا، امیل، غیر طبیعی و تصادفی با استقبال خوب منتقدان و مردم روبرو شده است. فیلم های لولا و غیر طبیعی و تصادفی جوایزی مانند بهترین فیلم کانادایی جشنواره فیلم های مستقل ویکتوریا و بهترین فیلم غرب کانادا از جشنواره ونکوور را دریافت کرده اند. ولی برای کسانی که او و سینمایش را نمی شناسند، طبیعی بهترین وکامل ترین نمونه برای آشنایی با او سینمای مستقل کانادا است.
یک درام بسیار شکیل، پیچیده و خوش ساخت که عنصر غاقلگیری را تا پایان فیلم به خوبی حفظ می کند. مانند یکه خوردن والت برافر زمانی که شری گوینده اخبار هواشناسی تلویزیون بعد از سکس به او می گوید کسی که بعد از خروج از دادگاه با او مصاحبه کرده، او بوده که این یکه خوردن به تماشاگر نیز منتقل می شود. یا لحظه ای که مادر به محل تصادف فرزند رفته و در آنجا نشسته و فنجانی قهوه می نوشد و آنجا جایی نیست جز وسط یک خیابان پر رفت و آمد….
طبیعی یا عادی بر خلاف نامش فیلمی درباره کژکاری و اختلال است. یک فیلم روانشناختی درجه یک که می تواند برای دانشجویان روانشناسی تدریس شود. مجموعه ای از نمونه های متفاوت رفتاری که برآیند حادثه ای یکسان هستند[در اینجا تصادف اتومبیل] و بسای هوشمندانه از نمایش آن پرهیز می کند. کارل بسای همچون روانکاوی ریزبین بر آسیب های روانی افراد درگیر ماجرا زوم می کند. خود ماجرا هر چند از دست رفتن یک انسان باشد، در برابر ضایعات روحی وارد شده بر مجموعه ای از نزدیکان یا افراد دخیل در حادثه ناچیز است. مقایسه کنید فیلم را با جاده رزرویشن در طیفی محدودتر و با دیدگاهی متفاوت تر به قضییه می پرداخت و از هر نظر سرتر از آن است.
بسای و فیلمنامه نویس اش تا جایی که توانسته اند بر گسستگی عاطفی خانواده های درگیر افزوده اند، اما هرگز از دایره اعتدال خارج نشده اند. همه حوادث حتی رابطه جنسی جوردی با همسر جوان و زیبای پدرش به رغم هولناک بودنش پذیرفتنی است. و پرداخت هوشمندانه بسای از چنین صحنه هایی است که او را به عنوان یکی از بهترین کارگردان های کانادا و امروز مطرح می کند. فیلم چند داستانه او درامی مدرن، پیچیده و تلخ است که تماشای آن نیز جسارت می طلبد. سینما دوستان و منتقدان گرامی، این نام را به خاطر بسپارید چون در آینده شگفتی های بسیار بزرگ تری خلق خواهد کرد!
ژانر: درام.