شریعتی، نسبب باورها و پدیده ها

تقی رحمانی
تقی رحمانی

شریعتی با باورهای بنیادین ذکر شده با پدیده هایی مواجه بود، مذهب سنتی که آنان ‏را جهل می‌دانست، حرکت سرمایه داری که نماینده اش در ایران شبه لیبرال بود، ‏رقیبی به نام مارکسیست که در آرمان، نظریه و مدل تحققی داشت و در دل ‏روشنفکرانه جا گرفته بود.‏

به عبارتی مسئله سازی و مشکل گشایی هر نظریه در نسبت برقرار کردن با ‏شرایط است. نه طرح مبانی انتزاعی در مورد پدیده‌ها.‏

شریعتی با توجه به باورهایش با لیبرال دموکراسی غربی و سوسیالیسم دولتی ‏چگونه باید برخورد می‌کرد و در همین رابطه نوع برخورد وی بسیار اهمیت ‏دارد:‏

‏1- انتخاب یکی برعلیه دیگری ‏

‏2- ارائه دیدگاهی انتقادی و طرح باور کلی جدید ‏

‏1- انتخاب، یکی بر علیه دیگری: این روش را وی در آخر عمر ترجیح داده بود، ‏منتها وقتی که ناچار به انتخاب یکی از این دو بود وی زندگی کردن در غرب را ‏ترجیح می‌داد و بارها این نکته را گوشزد کرده بود. منتها زندگی کردن نه باور ‏داشتن نظام سرمایه داری لیبرال و محافظه کار در دهه 1970 م. ‏

‏2- ارائه دیدگاهی انتقادی به لیبرالیسم و مارکسیم و مذهب سنتی و طرح باوربه ‏کلی جدید متفکر راه حل دوم را انتخاب می‌کند و به سه مقوله می‌پردارد: الف. ‏ظرافت ایده سازی. ب. نکته سنجی راهبردی ج. شم قوی محیط سنجی. البته نه تنها ‏شریعتی بلکه هیچ متفکری ایران در دهه 1350 ه.ش از مقوله سوم برخوردار ‏نبود.‏

‎ ‎الف: ظرافت ایده سازی؛‎ ‎

ایده، شورانگیز، امید بخش و راهگشا است. اما این تعریف تمام مفهوم ایده نیست. ‏بلکه عناصر موجود در ایده هم مهم است. آزادی با لیبرالیسم پیوند داشت، برابری ‏با مارکسیسم رابطه برقرار می‌کرد، عرفان با مذهب و اومانیسم که دیدگاه جدید ‏انسان غربی بود و آزادی وی را توجیه می‌کرد. اما اومانسیم مذهبی شریعتی ‏محصول شرقی این نگاه بود چون در شرق خدا و خدایان دشمن انسان نبودند.‏

شریعتی منتقد لیبرالیسم بود اما آزادی آن را می‌ستود. اما در لیبرالیسم فرصت ‏برابری برای آزادی دست یافتنی نبود شریعتی برابری را باور داشت امابدون ‏آزادی، از نظر وی برابری امکان نداشت، وی کشیشان مکتب بی خدایی و یکسان ‏سازی فکری را عین استبداد می‌دانست.‏

بیشترین کشمکش شریعتی با سنت مذهبی بود که ماجراها برانگیخت تمام نقدهای ‏شریعتی به لیبرالیسم و مارکسیم نقدهایی بدیع نبودند اما نقد وی به سنت مذهبی بدیع ‏و نو بود. حتی نقدهای شریعتی به لیبرالیسم و مارکسیسم زمانی جلوه می‌یافت که ‏زبان تواندیشانه مذهبی می‌یافت.‏

نقد سنت مذهبی و زبان مذهبی او را به مردم نزدیک می‌ساخت.‏

شریعتی در ایده سازی با ظرافتی تمام آزادی و دموکراسی را ستود و آن را از ‏لیبرالیسم جدا کرد و برابری را از ماتریالیسم و جمود و ارتجاع و ضد علم بودن ‏را از مذهب جدا کرد در نتیجه او ایده عرفان، برابری و آزادی را مطرح ساخت، ‏لازمه این ظرافت هوشیاری و صداقت را داشت. اما وی در این آتشفشان سبز ایده ‏سازی کمتر به مدل تحققی آن فکر می‌کرد ایده‌های او مشعل راه بودند، نه نقشه ‏راه.‏

از همین رو هم، مارکس و بودا را در خود جمع می‌کند. عاشق مانی نقاش بود، ‏چرا که اورا پیامبری هنرمند می‌دانست، به عین القضات هم به شدت علاقه داشت. ‏به عبارتی در ایده سازی متفکری ادیب و شاعر هم بود، وظیفه اخلاقی را ‏بازبانشاعرانه وذوق ادبی سوی اجتماع و سیاست آورده بود. باید توجه داشت که ‏اندیشمندان ایرانی موفق ذوق ادبی و شعری هم دارند و شعر شاه بیت هنر ایرانی ‏است.‏

مارکس، قبل از شریعتی در ایده سازی بر جامعه طراز نوین و انسان طرازنوین ‏انگشت گذاشت اما مارکس رقیبی به نام لیبرال دموکراسی داشت، وی این دو را از ‏یکدیگر جدا نکرد وحتی جریان سوسیال دموکراسی را که محصول سالهای ‏وقایع1848 تا 1871م. اروپا بود باور نداشت و بیشتر بر سوسیالیسم تکیه داشت ‏مارکس باور داشت که با حل مسئله مناسبات تولیدی دموکراسی می‌آید و آزادی ‏مقوله بعد از برابری است. منتها مارکس در جامعه طبقاتی اما پیشرفته زندگی ‏می‌کرد و مخاطب مشخص داشت آنچه جامعه ی شریعتی فاقد آن بود.‏

هایدگر فیلسوفی که معتقد بود انسان اروپایی درادامه عصر روشنفکری زیست می ‏کند دچار لیبرالیسم بی ریشه و بدون عمق فلسفی و مارکسیست استالینی است و در ‏خطر قرار دارد، اما راه حل را پیوند دانش، ارتش و کار می دانست و الگو ‏تاریخی آن یونانی است که در آن انسان آزاد و آقا و با هنر، صنعت و کار و ‏سیاست پیوند داشت.‏

در اندیشه هایدگر انسان اروپایی با الگو تاریخی یونان و طرح فلسفه وجود به جای ‏موجود شناسی می باید بتواند بر لیبرالیسم بی ریشه که مدل آن امریکا بود و بر ‏کمونیسم شوروی غلبه کند به نظر هایدگر این هر دو جامعه، تمدن بشری را به ‏سوی اضمحلال واقعی می بردند و انسان را از خود بیگانه می کردند. نگاهی ‏عمیق به ایده سازی این سه اندیشمند نشان می دهد که در مرحله ایده سازی ‏شریعتی به دلیل مذهبی بودن و نگاه اومانیستی در مرحله تبیین ایده سازی ظرافت ‏بیشتری نسبت به مارکس و هایدگر دارد.‏

اما این ظرافت می تواند باعث جمع برخی از عوامل ضد با یکدیگر یا با بی ‏پروایی در ایده سازی همراه شود، این ویژگی در شریعتی وجود داشت.‏

پس در سطح ایده سازی ظرافت شریعتی از مارکس و هایدگر بیشتر است و توجه ‏وی به موازی آوردن عوامل انسان ساز و دوران ساز از دو متفکر دیگر ‏بالاترست. چرا که شریعتی بعد از این متفکران ایده پردازی کرده و تجارب آن دو ‏را با خود انباشت دارد. وی از نوعی خود آگاهی اشراقی برخوردار بود که بر ایده ‏سازی تأثیری کارا داشت این نوع خود آگاهی در طرح ایده سازی، متفکر، ایده ‏هایش را صادق، سبکبال و برای انسانهای مذهبی و شرقی، دلپذیر می کند.‏

‎ ‎ب- نکته سنجی راهبردی؛‏‎ ‎

شریعتی نکته سنجی راهبردی فردی داشت، اما در دنیای روشنفکری شرایط ‏مبارزه درآن زمان را به خوبی می دانست وآگاه بودکه رقیب مارکسیسم است و ‏دشمن امپریالیسم. وی لیبرال دموکراسی را دشمن نمی دانست بلکه آن را نقد می ‏کرد. بورژواری را باور نداشت. ولی نکته سنجی راهبردی شریعتی از ایده ‏پردازی وی ضعیف تر بود.‏

البته درستی نسبی این نکته پردازی وی به دلیل ایده پردازی و آرمان گرایی ‏شریعتی نه به دلیل راهبردی بودن نگاه وی می‌بود.‏

استبداد پهلوی، دشمنی با امپریالیسم به دلیل حمایت از رژیم پهلوی- عامل داخلی ‏امپریالیسم- مارکسیستها و مجاهدین خلق را بر آن می داشت، نقد سنت مذهبی را ‏برنتابند. ساواک نیز شرایط حسینیه را به دلیل نقد سنت و مارکسیسم تحمل می کرد، ‏تا اینکه به این نتیجه رسید که شریعتی در حسینیه با زبان شورانگیز و مبارزاتی ‏در عمل نیرو به نفع مبارزین آزاد می کند.‏

شم‌سنجی مجاهدین خلق و فدائی‌ها در نقد شریعتی به لحاظ مقطعی درست بود. اما ‏در آینده نگری نادرست می نمود، چرا که سنت مذهبی در مبارزه با رژیم پهلوی ‏رقیب روشنفکران مذهبی و غیر مذهبی شد و در بزنگاه راهبردی قدرت را از ‏دست دو جریان به در آورد.‏

شریعتی آرمانگرا با نقد مارکسیست و سنت مذهبی در حقیقت اما ناخواسته مرزها ‏را روشن می کرد، که نتیجه آن دوری و دوستی بود؛ چرا که دوستی بدون شناخت ‏در طی زمان به دشمنی منجر می شود.‏

تجربه کودتای درون سازمان مجاهدین دو نتیجه ناخواسته داشت: اول- سنت ‏مذهبی قوی تر شد و حتی نحله روشنفکران دینی امروز را در آن زمان به سوی ‏سنت سیاسی مذهبی کشاند.‏

دوم- دلدادگی مجاهدین مارکسیسم باعث شد که این عدم مرزبندی سازمان را به ‏طرف آن بکشاند که نتیجه گل آلود شدن رابطه مذهبیها با غیرمذهبیها بود در عمل ‏ساواک برنده این جدال گشت و بعد سنت مذهبی که توانست از این جدال به نفع خود ‏استفاده کند، در حالی که مرزبندی به جای دلدادگی میان جریانات پیوند اصولی و ‏استوار برقرار می‌کند.‏

البته این مرزبندی شریعتی با سنت مذهبی و مارکسیسم به دلیل نگاه راهبردی وی ‏نبود بلکه به خاطر نگاه آرمان گرایانه و صادقانه وی به اندیشه‌ها و تفکرات بود. ‏شریعتی با نقد رقیب توانست شرایطی به نفع مذهبیها خلق کند، اما شم و آینده بینی ‏نه آینده نگری قوی نیاز بود تا همه نکته سنجی آرمانی محصول وی را در اختیار ‏سنت مذهبی قرار ندهد. چرا که اسلام فردا از نظر وی که از مغرب عربی تا ‏اندونزی به پا خاسته بود، اسلام آخوند نبود. در حالیکه یکسال بعد از شریعتی ‏روحانیت توانست رهبری انقلاب را بدست بگیرد.‏

پس در مرحله نکته سنجی مجاهدین، فدائیان، ملیون، نهضت آزادی و جبهه ملی ‏هیچکدام روحانیت و مذهب را الترناتیو حکومت بعدی نمی دانستند. در نتیجه تضاد ‏اصلی آنان با استبداد بود، نه با استعمار و جهل و نادانی یا… شریعتی متهم بود که ‏جبهه فرعی جدیدی گشوده که این جبهه به نفع حکومت پهلوی تمام خواهد شد.‏

‎ ‎ج- شم قوی محیط سنجی؛‏‎ ‎

شریعتی نیاز مند شم قوی محیط سنجی کالان بود. اما شم آینده بینی پیچیده را در ‏اختیار نداشت. باید پرسید کدام نیرو و جریان در 1350 ه.ش دارای چنین شمی ‏قوی بود. استبداد همه را ملول می کند و جان به سر می سازد و این تمایل را ‏بوجود می آورد که همه به فکر خلاصی از شر آن باشند.‏

جلال آل احمد به دنبال شاخ مخالف بود، که به سلطنت و دیکتاتوری شاه بزند. ‏انگار جلال فکری می‌کرد که دیگران در حد شاخ هستند و ایده او میان دار اصلی، ‏می توان گفت شریعتی در مرحله ایده سازی چنین می اندیشید مجاهدین خلق، ‏فدائیان، ملیون و جبهه ملی و نهضت آزادی در مرحله قدرت سیاسی خود را اصل ‏و دیگران را در حد شاخ زدن می دانستند اما نتیجه کار چیز دیگری شد.‏

استبداد به حدی جانها را به لب رسانده بود که همه به فکر انداختن آن بودند و تعیین ‏الترناتیو بعدی را آسان و سهل می‌دانستند.‏

در سنجش انقلاب مشروطه و حوادث نهضت ملی شریعتی دچار نقد آرمان گرایی ‏بود. مارکسیتها و مجاهدین دچار تحلیل نادرست طبقاتی و ملیون مذهبی و ملیون ‏دچار ساده‌بینی حل قدرت سیاسی بودند.‏

شریعتی مشروطه را چون برق آمد، عین باد رفت تعریف کرد ‏ که فاقد فکر بود و ‏نهضت ملی را فاقد ایدتولوژی پیش برنده می دانست. مجاهدین مشکل شکست ‏جنبش های گذشته را در فقدان مبارزه حرفه ای و مکتبها و قهرآمیز می دانستند و ‏فدائیان مشکل را در عدم پیوند مبارزان با طبقه کارگر جستجو می کردند و ملیون ‏و ملیون مذهبی مشکل را در انسانهای فاسد می دانستند که نظام پارلمانی را ‏ناکارآمد کرده بودند.‏

این نقدها در مجموع و با یکدیگر کامل کننده و درست بودند. اما هرکدام به تنهایی ‏کارایی نداشتند. ولی نکته بارز این نقدها، فقدان شم محیط سنجی بود. ‏

آگاهی ایدئولوژی بدون مخاطب اجتماعی تعریف شده، در هوا معلق می ماند‌، ‏مبارزه حرفه ای مجاهدینی به کدام طبقه می رسید، طبقه مورد اعتنا فدائیان در ‏ایران قدرت لازم را نداشت، مشکل جامعه ساختاری بود و فقط اصلاح جامعه و ‏حکومت به خوب و بد انسانها مربوط نمی شد، ملیون در این مورد دقیق نبودند.‏

این نقدها بیشتر نقدهای راهبردی بود که غلط و درست بودن آن نیاز به شم قوی ‏داشت.‏

این شم در فرد از مرحله راهبردی کلاسیک، فراتر می رود، نیرو و جریان و فرد ‏را نوعی تیزهوشی درعین و حین عمل می بخشد که به نسبت عمل و نظر بستگی ‏تام پیدا می کند.‏

اگر به تجربه صدسال جامعه ما نگاه کنیم می توان این شم را راهبردی کرد. اما ‏تضمین صد در صدی پیرورزی آن همچنان امری غیر ممکن است و به صحنه ‏عمل نیاز دارد. به عبارتی این شم فقط و در عرصه عمل و کنش امکان برتری بر ‏رقیبان را دارد.‏

‎ ‎نتیجه؛‎ ‎

در قسمت پایانی بخش دوم مقاله باید گفت که ایده سازی شریعتی بر عناصری ‏استوار بود که نمی توانست لیبرال دموکراسی و کمونیسم دولتی را بپذیرد. در عین ‏حال با سنت مذهبی همخوانی کند.‏

اصولی که وی پی افکند در مرحله نظر و ایده می‌بود. این ایده پردازی به‌عنوان ‏راوش را در فرصت مناسب نقد و بررسی خواهید کرد.‏

در مرحله راهبردی شریعتی به دلیل آرمانی بودن دچار خطای فاحش راهبردی ‏نشد، اما در تعریف کلاسیک راهبردی وی چند جبهه جدید گشوده بود که مبارزین ‏آن را نمی پسندیدند یعنی نقد سنت و نقد مارکسیسم، اما بر عکس شریعتی در نقد ‏تئوریک مدرنیته بر جنبه های مثبت آن تأکید کرد وی دموکراسی را از لیبراسیم جدا ‏کرد و به سوی سوسیال دموکراسی متمایل کرد و برابری را از ماتریالیسم تفکیک ‏نمود. قبل از وی آشتیانی و نخشب این کار کرده بودند اما توفیق شریعتی را نیافته ‏بودند. ‏

آرمان گرایی در اصالت به فرهنگ و نظر (خطای راهبردی شریعتی) ایده ال ‏گرایی ذهنی به طبقه کارگر (خطای راهبردی فدائیان) اعتماد به نقش انسان خوب ‏در ساختار نامناسب (خطای راهبردی ملیون) و اصالت به مبارزه چریکی(خطای ‏راهبردی مجاهدین) آسیب شناسی جریانات گوناگون بود. در حالیکه آینده نشان داد ‏که مشکل در جای دیگری می‌باشد.‏

شریعتی در مرحله ایده پردازی موفق شده بود اصل دموکراتیک بودن را در ‏پارادایم زمانه خود رعایت کند.احترام به ملیون و باور به حق آنان به طوریکه ‏نیروهای جبهه ملی ایران شریعتی را ستایش می کردند و هنوز نیز می کنند، در ‏حالیکه با جریان نهضت آزادی چنین نیستند.رقیب دانستن مارکسیسم و رعایت ‏قاعده بازی با رقیب در برابر دشمن داخلی و خارجی دو نکته دیگریست که ‏نیازمند توجه است.‏

چرا که در آن زمانه معیار تلفیق دموکراسی با عدالت در نوع مواجه با مارکسیسم ‏به عنوان جریان میدان دار صحنه بود. بخشی از مارکسیستها، مذهبی‌ها را نمی ‏تابیدند. مانند جریان کودتا در درون سازمان، بسیاری از میلیون و ملی-مذهبها هم ‏با مارکسیستها برخورد بی‌اعتنا داشتند در این میان شریعتی به برخورد دموکراتیک ‏بدون برخورد حذفی با ایشان معتقد بود. ترجمه این رفتار شریعتی شرایط امروز ‏برخورد دموکراتیک با جریان سکولار ملی و چپ ملی می باشد.‏

‎ ‎بخش سوم‎ ‎

‏3-‏‎ ‎چه نقدی بر شریعتی رواست؟

مقدمه: ‏

پس از طرح مباحث بخش اول و دوم مسئله ای که نیازمند بررسی دقیق تر می‌باشد ‏آن است که چگونه نقدی بر شریعتی رواست که در این بخش بدان خواهد پرداخت.‏

می توان و باید به شریعتی نقد وارد آورد، حتی می توان به او ناسزا گفت، اما نمی ‏توان نادیده اش گرفت. چه هر جریان و فردی که سودای نادیده گرفتن شریعتی را ‏داشت ناکام ماند. صدالبته که متفکری چون او را نمی توان نادیده گرفت، شریعتی ‏در آینده ایران همچون گوته برای فرهنگ آلمان است و امروزآثار وی میان گوته، ‏هایدگر، مارکس و ژان پل سارتر برای جامعه ما یا بخشی از جامعه می باشد. اما ‏این نبوع زود پرپر شده در جوانی را می باید نقد جدی زد! البته نگارنده نقدی ‏منصفانه را می پسندد. برای ورود به نقد شریعتی در بینش و راهبرد هم باید به این ‏مقوله توجه شود که روحیه سازگار منفعل ایرانی از میانه دوره صفویه تا اواسط ‏حکومت قاجاریه به خوابی عمیق اما توأم با غرور فرو رفته بود. با تلاش نسلی از ‏تغییر ساختارگرایان و تنویر افکارگرایان که خود قطاری طولانی از نام‌ها را به ‏یدک می کشند تا به امروز این خواب خفته آشفته شده اما بیداری حاصل نشده است. ‏خوش نامی فراوان است اما هنوز کامیابی اجتماعی دست نیافتنی می نماید. ‏سازگاری خلاق ایرانی فراگیر نشده در سطح افراد نمود بارز دارد ودر سطح ‏مدیریت کلان وخرد ساختاری جامعه رویت نمی شود.‏

امیرکبیر، میرزا حسین خان سپهسالار، مصدق و… بر تغییر ساختار و تثبیت ‏قوانین همت گماشتند و جمعی دیگر همانند سید جمال الدین میرزا ملکم و شریعتی ‏بر تنویر افکار تمایل یافتند، عده ای به هر دو کار دست یازیدند، هم قلم و هم تنویر ‏افکار و عصای تغییر ساختار برگرفتند همانند مرحوم بازرگان و محمدعلی فروغی ‏نخست وزیر، شریعتی در میان تنویر افکارگرایان جایگاه شاخصی دارد، او به ‏ایجاد رنسانس با بازخوانی سنت با استفاده از علم و اندیشه مدرن همت گماشت.‏

شریعتی رفت و برگشتی به لحاظ اولویت در عرصه تئوری از تنویر افکار به ‏سوی تغییر ساختار (دموکراسی معتمد) و بعد بازگشت به تنویر افکار دارد که این ‏گشت و گذار نظری خود نمادی پر از ماجرا و سؤال از ناکامی صد و چند ساله ‏جامعه در رسیدن به توسعه، آزادی و عدالت است. در این مورد تجربه شریعتی ‏قابل تأمل است. وی از نقش آگاهی بخش روشنفکر سخن می گوید، اما بعد از مدتی ‏متأثر از تجربه کنفرانس باندوک و ریشه یابی علل سرنگونی حکومتهای ملی از ‏دموکراسی متعهد دفاع می کند، معنی این عمل دفاع یک تنویر افکارگرایه تغییر ‏ساختار است و به الطبع قبول نقش روشنفکر به عنوان مثال در حزب و دولت می ‏باشد، این نقش می تواند شکل اجرایی یا تئوریک داشته باشد.‏

شریعتی بعد از تجربه سازمان مجاهدین خلق و سپری کردن زندان کوتاه مدت، باز ‏به شعار اول باز می گردد و آن نقش روشنفکر در آگاهی بخشی برای جامعه ‏است.4 به تعبیر نگارنده حکایت همچنان باقی است به عبارتی کار روشنفکری در ‏ایران به دموکراسی و توسعه ختم نمی شود. از طرفی تغییر ساختار ناکام می ماند ‏و هر کس پای در خانه حکومت می گذارد یا باید با توسعه و دموکراسی بیگانه ‏شود یا اینکه باید از این خانه بتونی بیرون شود.‏

در جامعه ما اگر نیک نظر کنیم نه توسعه ساختار و نه روشنفکری و تنویر افکار ‏جواب مناسب نداده و راه فرورفته را تبدیل به راه گشوده نکرده است.‏

اگر نیک دقیق شویم نه تنویر افکار ره به جایی مطمئن برده و نه تغییر ساختار برای ‏اصلاح امور به کامیابی رسیده است. در این میانه انگار شریعتی انسان بزرگ و ‏مهمی است که باید برای این عدم کامیابی بیشتر سرزنش و توبیخ شود. ‏

این توجه از سوی مخالفان با هر نیتی که انجام بگیرد نشان می دهد که شریعتی در ‏میان تنویر افکارگرایان و مصدق دربین تغییر ساختار گرایان بسیار و غیر ‏منصفانه‌تر مورد نقد و اتهام قرار می‌گیرند.‏

‎ ‎مشکل پس و پیش افتادگی جامعه ایرانی‎ ‎

آسیب شناسی یک اندیشمند را از افتادن در همان آسیب پرهیز نمی دهد، تفاوت ‏زمان تقویمی و زمان تاریخی جامعه با جوامع غربی را شریعتی به خوبی توضیح ‏می دهد اما آیا شریعتی در این مورد مصمون از این آسیب بوده است؟

در جامعه ایی که اول نقد می آید و بعد خود اثر و یا اول مارکس خوانده می شود و ‏بعد هگل و بعد از مدتی آثار کانت ترجمه می گردد. در جامعه ای که از یک شبه ‏مدرنیسم به نام مدرنیسم حکومت می کند، اما بطن جامعه خرافی است و در عوض ‏ایدتولوژی مهاجم به جای لیبرالیسم سیاسی- مارکسیم است. چنین جامعه ای پس و ‏پیش افتاده است و این پیش و پس افتادن مقوله ای ساده ای نیست که یک جریان یا ‏اندیشمند توان حل آن را داشته باشد. حل و فعصل این معضل نیاز به توافق ‏راهبردی یک ملت با دولتی دارد که با برنامه این عقب ماندگی را چاره کند.‏

پیش بردن همزمان رنسانس اسلامی از طریق بازخوانی سنت مواجه با شبه ‏مدرنیسم مستبد و رقابت با مارکسیست هر فرد و جریانی را دچار نوعی پس و ‏پیش افتادگی تاریخی می کند. بازخوانی سنت، توجه به دنیا و تلاش برای تحقق ‏سوسیالیست با یکدیگر همراه نیستند. به عبارتی انگیزه برای تلاش و کوشش و ‏تلاش برای انباشت ثروت و شکل گیری روابط تولیدی و بعد از آن طرح سودای ‏برابری انسان‌ها مسیری طی شده در جوامع غربی است. در حالی‌که شریعتی بر ‏هر دو این دیدگاه‌ها تأکید همزمان داشت و خواستار طی مسیر متفاوتی بود اما نقشه ‏راه را در اختیار نداشت بلکه طرح دیدگاه می‌کرد.‏

آثار شریعتی این مرحله بندی دچار خدشه می شود. خدشه ای که شرایط تحمیل می ‏کند به عبارتی در غلبه و دلبری پارادیم عدالت سوسیالیستی فقط امکان داشت از ‏مضارت آن کاست. ‏

مارکسیستها، سوسیالیست شریعتی را تخیلی می نامیدند که بر تولید و طبقه کارگر ‏مبتنی نیست، البته این انتقاد بی راه نبود اما همین مارکسیستها در جهان سوم دولت ‏نفتی- عدالتی را می خواستند که باز توزیعی بود تا تولیدی. به عبارتی هم ‏مارکسیستها و هم لیبرالها و هم مذهبیها در جامعه ایی سودای تحقق دموکراسی و ‏آزادی و عدالت داشتند که مناسبات روابط مدرن به خوبی با یکدیگر جفت و جور و ‏بست نشده بود. ‏

شریعتی هم تحت‌تأثیر راه حل همان دولتهای دموکرات یا آمرانه توسعه گرا بود که ‏شریعتی مدتی به آن مدل توجه کرد به طوریکه هیچ جامعه غیرغربی بدون پروژه ‏توسعه به دموکراسی و پیشرفت نرسیده یعنی ژاپن، کره جنوبی، برزیل، ترکیه و ‏هندوستان و… در زمره این جوامع هستند و همچنین کشورهای اروپای شرقی با ‏دولتهای نهادساز ایدتولوژیک مسیر پیشرفت را امرانه طی کرده اند.‏

نظریه دموکراسی متعهد از سوی شریعتی نوعی نگاه ایده پردازانه بود تا مدلی ‏تحققی این مدل تحققی در عمل در برخی جوامع جواب داده مانند هندوستان دوره ‏نهرو اما در برخی از جوامع موفق نبوده، اما با ساختار دولت نفتی- بوروکرات ‏امنیت محور و رفاه زده امکان موفقیت این مدل چندان نیست. ‏

شریعتی نقد سنت را خوب شروع کرد و نشان داد که نفی سنت نادرست است و در ‏عمل تجربه آقایان آخوندزاده و احمد کسروی را نقد کرد.‏

اما وی درکوران نقد سنت با نهاد دین یکسره رابطه نفی برقرار کرد، البته در ‏اواخر عمر خود به این نظریه رسید، اسلام منهای روحانیت. همگان می دانند که ‏نفی او بی دلیل نبوده. ولی از لحاظ راهبرد امری موفق نبود. شریعتی در این نفی، ‏متوجه نبود که خود گفته که روحانیت حقیقت دین بلکه ضرورت تاریخی است حال ‏چه چیزی این ضرورت تاریخی را نفی کرده بود. آیا انسان‌ها همه مجهتد شده، یا ‏نوع بشر دچار تحول بنیادین شده است.‏

در نقد مدرنیته، شریعتی به شبه مدرنیسم تاخت و با قرائت سوسیالیست توحیدی در ‏ایدتولوژی رقیب(سوسیالیست)را نقد کرد. در حالیکه شبه مدرنیسم همه مدلهای ملی ‏و مذهبی خود را نفی می کرد و آنان را در بن بست قرار می داد، - برخورد ‏سلسله پهلوی با نهضت ملی نفت و با فن آوران تحصیل کرده در مجموع یکسان ‏بود. این برخورد براساس تحقیر دیگران استوار بود.- همین شبه مدرنیسم از ‏شریعتی برعلیه سنت، از مارکسیسم و نه علیه مذهبیون مبارز مسلح سود جست اما ‏در ادامه راه ناموفق ماند و حسینیه را بست و شریعتی را خانه نشین و دستگیر ‏کرد.‏

شریعتی در نقد شبه مدرنیسم نظام پهلوی بسیار موفق بود اما در نقد شبه مدرنیسم ‏مرز روشنی را میان مدرنیسم و شبه مدرنیسم و مدرنیته ترسیم نکرد. شریعتی در ‏نقد مارکسیسم متد، تفاوت و اشتراک را برگزید؛ اما در جامعه پس وپیش افتاده ما، ‏هرگونه رقابت با نگاه ناقدانه به مارکسیسم در عمل شمشیر دو سویه بود و باعث ‏اختلال در نقد اصولی سنت و مدرنیته می شد، چون مارکسیسم مسئله جوامع ‏پیشرفته قرن نوزدهم و بیستم می‌بود! در حالیکه شریعتی زمان تاریخی ما را قرن ‏‏16 و 17 می دانست. به نظر می رسد که این پس و پیش افتادگی را درمان کردن ‏چندان سهل نبوده و نیست. به عنوان نمونه در نقد سنت باید نکته پردازانه، دقیق و ‏موشکافانه حرکت کرد اما در نقد رقیب ((مارکسیسم)) باید در ایده پردازی با آن ‏رقابت کرد.‏

بدون نقد موشکافانه سنت برگرفتن برخی از عناصر آن برای ایده پردازی موجب ‏سوء فهم و سوء استفاده دیگران می شود؟ به عبارتی تا نقد سنت منجر به خروجی ‏نواندیشانه همراه با مدل نظریه و مدل تحققی نشده عناصر مذهب و سنت قابل سوء ‏فهم است به عنوان نمونه مقوله امام علی و حکومت وی جای الهام برای همه ‏بشریت دارد، اما می باید یک نواندیش میان مفهوم حکومت، مدل حکومت و نظریه ‏حکومت رابطه برقرار کند تا از عنصر لازم در سنت مذهبی به خوبی سود ببرد.‏

مقوله دموکراسی متعهد، امت و امامت در نظریه سنتی شیعه دو مقوله متفاوت ‏هستند. شریعتی میان مدل مرحله ای دموکراسی متعهد، نظریه سنتی شیعه و نظریه ‏جامعه آرمانی که در آن همه امت و همه امام یکدیگر هستند. رابطه ایی کلی و مبهم ‏برقرار می کند که در عمل مورد سوء فهم می شود. چراکه شریعتی همزمان هم ‏نقد و هم آرمان و ایده تدارک می بیند. آن هم برای مخاطبی که آگاهی غیر تحققی ‏دارد و بیشتر در دنیای اندیشه و ذهن پیش می‌رود و در مناسبات اجتمای و ‏اقتصادی و منافع تعریف شده صنفی قوی یا جنسیتی قومی و طبقاتی قرار نگرفته ‏است! در حالیکه حتی آگاهی پیامبرانه تحققی می‌باشد و تنها در عالم اندیشه و ذهن ‏نیست.‏

این پس و پیش افتادگی از زمان مشروطه در جامعه ما غوغا کرده و هنوز هم می ‏کند و در نتیجه تمام جریانات را دچار همین مشکل کرده و می کند. به عنوان نمونه ‏مارکسیستها در ایران بیشتر با فئودالها مواجه می شدند تا با بورژواها. یا اینکه ‏جریان چپ در تضاد با حکومت و دولت به قدرت نهاد سنت چندان توجه نمی‌کرد و ‏در نقد و شناخت آن تبحری نداشت.‏

حتی حکومت پهلوی به عنوان نماینده دروغین مدرنیسم غرب با سنت سیاسی و ‏چپ مارکسیستی، مذهبی و جریان ملی دموکرات برخورد تندی می کرد.‏

این پس و پیش افتادگی بحران زا بوده و می باشد و شریعتی نیز دچار این آسیب ‏گشت. پس از طرح مبحث پس و پیش افتادگی جامعه به طرح رابطه منطقی میان ‏ایده، نظریه و مدل می پردازیم:‏

ایده پردازی رهایی بخش، نظریه شکل دهنده، مدل تحققی نسبت برقرارکردن میان ‏سه عامل ایده، نظریه و مدل بسیار مهم است. ایده پردازی رهایی بخش و آزاد ‏کننده نیرو، شق القمر شریعتی می‌باشد، که وی به نحو احسن آن را انجام داد در ‏ایده پردازی رهایی بخش به جرأت می توان بودا، محمد، مارکس را در کنار هم ‏نشاند، شریعتی سرشار از ایده ها، آتشفشان ایده های مهندسی نشده بود، او عجله ‏داشت و شتابان سخن می گفت، ایده‌های وی سپهرساز، جهت دهنده و انگیزه زا و ‏پرشور و پرگذار همراه باشعور و فهم برای تغیر اوضاع احوال اجتماعی است.‏

واژگان آگاهی و خود آگاهی و بعد اختیار و انتخاب و حق عصیان حتی در برابر ‏خداوند در تمام آثار شریعتی موج می زند.‏

اما این ایده رهایی بخش برای متفکری که در درد مردم دارد، به عبارت بهتر ‏شریعتی همچون لوتر نمی‌باشد که فقط مسئله اصلاح دین داشته باشد و یا تنها به ‏دنبال ایده آلیسم هگلی نیست. وی با عرفان بودا و حلاج و حافظ زمانی آشتی می ‏کند، که این عرفان سمت اجتماعی بیابد از همین روی این ایده پردازی نمی تواند ‏در تئوری بماند، یا عرفان او نمی تواند در مرحله حلاج متوقف گردد!؛سمت ‏اجتماعی ایده نیازمند نظریه است تا راه ایده را بگشاید. نظریه سازی با اتکا به ‏انسان، تاریخ و جامعه یا طبیعت صورت می گیرد یا اینکه با تکیه بیشتر به یکی از ‏این منابع، نظریه خود را می‌پروراند و بسط می دهد، و مبانی ایده را کامل می ‏کند. و در مراحل مختلف نیز آن را توجیه می کند؛ اما بعد از اثبات ایده به وسیله ‏نظریه نوبت آن می رسد که نحوه رسیدن و‎ ‎تحقق مرحله ایی به آن ایده را مشخص ‏کرد. در اینجاست که مدل تحققی، مسیر رفتن سوی تحقق را برای مخاطبانی که ‏باید این مسیر را طی بپیمایند مشخص می کند. به عنوان نمونه هگل، در بسط ‏نظریه عقل و به خود آگاهی رسیدن آن، از طبیعت به جامعه و انسان و سیر سه ‏گانه آن از دوران اسطوره ای به دوره مذهبی و به عصر روشنگری رسید. نظریه ‏خود را پروراند و از دید تکاملی کمک گرفت و در نهایت درمدل تحققی خود دولت ‏پروس را سمبل عینی این نهایت به خود آگاهی رسیدن دانست و یا مارکس به ‏عنوان متفکری که در زمره هگلیان چپ می‌باشد، ایده هگل را از ذهنیت به عینیت ‏آورد، و به جای ایده ماده را نشانه گرفت و سیر تحول ماده از طبیعت به انسان و ‏جامعه تکوین و پنج مرحله تاریخی که عاقبت به سوسیالیسم در روی زمین ختم می ‏شد، ترسیم کرد.‏

ایده پرداری کالون در رابطه فردی انسان با خداوند، کلیسا را مخاطب قرار می ‏دهد و بعد از مدتی با نظریه پردازی درمورد نحوه دین داری بنیان‌های ایده را ‏محکم می کند و بعد با ایجاد کلیسا مخصوص، مخاطبان را به خود می خواند.‏

شریعتی ایده پردازی جادویی و قهار می‌باشد وی عرفان، برابری و آزادی را در ‏برابر زر و زور و تزویر در شکل قدیم و جدیدش قرار می دهد. انسان، جامعه و ‏تاریخ در مسیر تحقق در سپهر عرفان و برابری و آزادی در انسان شناسی ‏اومانیستی شریعتی است، جامعه محل تنازع حق و باطل، تاریخ بستر این تنازع، ‏ساختن انسان ایده آل پیشتاز برای ساختن جامعه ایده آل مقدم بر ساختن انسانها.5‏

انسانها و جوامع که الگوی تحقق این ایده آل‌ها هستند. حکومت علی در کوفه ‏جریان شعوبیه در قرون طلائی تمدن اسلامی و نهضت ملی نفت به رهبری دکتر ‏مصدق.‏

اما این ایده پردازی و نظریه آرمانی در مواجه با سه جریان سنت، مارکسیسم، شبه ‏مدرنیسم بسیار کلی و آرمان گراست درواقع وی در فکر رقابت با مارکسیسم که ‏جریانی آرمان گراست قرار می گیرد و دیگر به تحققی شدن کمتر می اندیشد!، ‏البته این از طنز تلخ تاریخ ماست که در رقابت مارکسیستها با چپ مذهبی بر سر ‏هژمونی انقلاب و انتظار جریان ملیون برای بدست آوردن حق از دست رفته -‏سرنگونی دولت دکتر مصدق-، جریان سنتی مذهبی خود را بالا کشید و سکاندار ‏جریان رهبری حکومت بعد از انقلاب گردید. چنین اتفاقی در هیچ یک از انقلاب ‏های جهان تا کنون رخ نداده است که در آن جریان سنتی در قالب انقلابی ظاهر ‏شود و رهبری سنتی را به نام رهبری کاریزماتیک جایگزین کند.‏

در حالیکه انقلابیون به دنبال رهبری کاریزماتیک موقت و ملیون در انتظار رهبری ‏قانونمند بودند.‏

با این همه نه تنها شریعتی بلکه همه جریانات در ارائه مدل تحققی از فضای ایجاد ‏شده ای که خود در پیدایش آن نقش اساسی داشتند جا ماندند، چرا که در زمانی ‏جنبش علیه استبداد پهلوی بسط یافت که، پایگاه مادی و توان رهبری و ارتباطی ‏روشنفکران و دانشجویان در مقایسه با روحانیون با جامعه کمتر می بود. ‏

اما اگر نیک به تاریخ معاصر بنگریم این طنز تلخ در دوره مشروطه نیز به نحوی ‏دیگری رخ نمود و آن این بود که در کشمکشی تحقق مشروطه پارلمانی ناگهان ‏تغییر سلطنت از قاجاریه به پهلوی به وقوع پیوست که چنین تغییری آوردن یک ‏نظامی خود کامه و متکی به خارج در مقابل سلسله قاجاریه فرسوده بود. در حالیکه ‏برای مشروطه جوان، شاه جوان و غیرنظامی بهتر از شاه نظامی و متکی به ‏خارج بود.‏

در داستان مشروطه سنت مذهبی مرعوب و حذف شد و جای خود را به جریان ‏شبه مدرن مستبد داد در حقیقت این رویداد زمینه پس و پیش افتادگی درجامعه ما ‏را تدارک دید و در انقلاب اسلامی 1357 ه.ش خود را نشان داد؛ در چنین جامعه ‏ای ایده پردازی و نظریه سازی بدون مدل تحققی می توانست مورد سوء استفاده ‏قرار بگیرد اما باید قدری منصفانه تر نگریست زیرا که اندیشمندان زنده در دوران ‏انقلاب و جریانات فعال که مدل های ذهنی در سر داشتند چه کار می توانستند ‏انجام دهند؟

این همه نشان می دهد که جامعه ما حوصله ای می خواست که بحرمات می پخت! ‏و اما صبوری از انسانهای عجول و جان به لب آمده، و درایت از افرادی که از ‏زخمهای سلسله پهلوی خسته شده بودند؛ ممکن نبودو بی گمان بروز چنین ‏ویژگیهایی از سوی افراد و جریانهای در موقعیت سختی و دل تنگی چندان سهل ‏نیست.‏

این تجربه را گفتیم تا نشان دهیم که می باید نسبت آرمان، نظریه و مدل تحققی را ‏معین کرد تا نظرات و تلاشهای هر جریانی شناسنامه خود را داشته باشد و در ‏معرض سوء استفاده کمتر قرار بگیرد.‏

شریعتی می باید در اصلاح دینی بیشتر تلاش می کرد و همچنین آن را تحققی می ‏کرد، یعنی به مدلها و الگوهایی عملی نزدیک می کرد.‏

در حالیکه شریعتی بعد از آزادی از زندان به طرح جهان بینی فلسفی و رفتار ‏عمیق در نقد مارکسیسم، شبه مدرنیسم سرمایه داری و سنت پرداخت که به مواجه ‏آرمانی و کلان تری ختم می شد.‏

با این وصف در این دوره شریعتی عمیق ترین آثار فکری خود را رقم زده در ‏همین دوره او به روشنفکری و روشنگری پرداخت و رسالت تغییر ساختار را ‏بوسیله تغییر و تنویر افکار موکول کرد، این اقدام درنهایت تأخیری بود که مشکل ‏گشایی چندان نداشت چراکه شریعتی به عنوان موفق ترین روشنفکر ایرانی، باز ‏در چنبره پس و پیش افتادگی جامعه ما گرفتار آمد.‏

البته بدون اراده گرایی و ذهنیت گرایی باید گفت که مجموعه حوادث جامعه ما به ‏نحوی رقم خورد که حتی اگر شریعتی تلاش می کرد و مدل تحققی خود را ارائه ‏می کرد، باز نمی توانست با روندی که در سالهای بعد از انقلاب رخ داده مقابله ‏کند!‏

وقتی وی در سال 1356 ه.ش درگذشت، مجاهدین خلق و چپ مذهبی دیگر بر ‏نیروهای مذهبی هژمونی نداشتند. ملیون مبارز، در جلوی صحنه حضور ‏نمی‌داشتند. حکومت پهلوی توان ماندن نداشت و در چنین شرایطی جامعه ‏برانگیخته بر علیه شبه مدرنیسم، فقط سنت را می شناخت. به عبارتی این سخن آقا ‏خمینی که در نقد شریعتی گفته بود نفوذ کلام روحانیون از روشنفکران بیشتر است ‏صحت پیدا کرد.‏

در ناخودآگاه مردمی که در میان گذشته و حال زندگی می‌کنند سلطنت و روحانیت ‏حضور واقعی دارد، حال که سلطنت از میان رفت و روحانیت مقبول می افتد- و ‏شد آنچه که می باید می‌شد!‏

شریعتی با تمام نقاط ضعف خود بر دوران ما دو تأثیر راهبردی گذاشت:‏

‏1- از مواجه خونین تر سنت و شبه مدرنیسم در ایران کاست. که به جرأت می‌توان ‏گفت این مواجه اگر دارای خواستار‌های رادیکال باشد، که خشونتی کور و ‏وحشتناک است و تجربه افغانستان و الجزایر و عراق از این لحاظ قابل تأمل و ‏بررسی است ‏

‏2- شریعتی ناخودآگاه پس و پیش افتادگی جامعه ما را روی به سمت بهبود سوق ‏داد در حالیکه وی سودای پرش موفق و بدون لطمات جامعه را در سر می ‏پروراند.‏

وی بعد از بن بست دموکراسی متعهد به روش آگاهی بخش طولانی معتقد گردید ‏اما جامعه گوشش به سخن شریعتی نبود، بلکه جامعه انچه که خود می خواست از ‏شریعتی می گرفت، نقد سنت ناتمام وی باعث خیزش سنت شد و خیزش سنت ‏باعث گشت که بنیادگرای در جریان سنتی گردد. اما این بنیادگرای جریانی ‏غیرقابل چشم پوشی برای سنت بود که در صورت قدرت یافتن و صورت مسئله ‏یافتن، جامعه را از پس و پیش افتادگی نجات دهد؟ سنت مذهبی باید با بنیادگرایی ‏سیاسی تعیین تکلیف کند!‏

این تعیین تکلیف هر نتیجه ای که داشته باشد به شرط هوشیاری اقشار و طبقات ‏جامعه می تواند راهی به جلو بگشاید و راه فرو بسته توسعه، رشد و آزادی در ‏جامعه ما را هموار کند.‏

شریعتی در جامعه ای بدون مخاطب اجتماعی و طبقاتی و سیاسی خاص و معین، ‏سخن می گفت، که سازمانهای سیاسی خویش را به جای انسان نهاد مدنی می ‏نشاندن و نتیجه مطلوب نگرفتند. شریعتی از آگاهی بدون تحقق سخن گفت و ‏آتشفشانی را خروشان کرد. اما میراث به جامانده از وی به ما می گوید که راه ‏چاره برای آزادی و توسعه، پیوند روشن برقرار کردن میان آرمان، ایده و نظریه ‏با مدل تحققی است و مشخص کردن مخاطب معین و توجه کردن به تحقق مرحله ‏ایی، چنین ویژگی آدم وجامعه دیگر می خواهد نه همین آدمی.‏

‎ ‎خاتمه‎ ‎

پس نقد روادارانه به شریعتی در عدم ارائه مدل تحققی است و مرحله ساز بودن ‏مخاطبانش یعنی دانشجو و روحانی اما این مرحله سازان تحکیم کننده نبوده ‏ونیستند، از طرفی شریعتی همانند بسیاری اندیشمندان و مبارزان ما از فرهنگ و ‏ایدئولوژی به نقد حکومت می رسید.‏

در حالیکه باید در جامعه مدنی اطراق کرد و با حکومت تعامل و تقابل کرد و خانه ‏را در حوزه عمومی بنا کرد تا دولت را کنترل کرد.‏

البته این دید گاه مقوله جدیدی است که در دوره شریعتی مطرح نبود اما وی برای ‏آن ملات‌های قابل ملاحظه دارد.‏


توضیح: این مقاله چهارمین قسمت است از مجموعه مقالات چگونه نقدی بر ‏شریعتی رواست‏

‎ ‎پانوشت‎ ‎

‏1- شریعتی علی، م، آ، 5، ص 195‏

‏2- شریعتی علی، م، آ، 4، حسینیه ارشاد، ص 39‏

‏3- مصدق محمد، خاطرات و تألمات مصدق، علمی، تهران 1365، ص273‏

‏4- 1. م. 1. 4. ص 151‏

‏5- شریعتی، علی، م، آ، 16، متد هندسی، ص 34-3‏