شریعتی با باورهای بنیادین ذکر شده با پدیده هایی مواجه بود، مذهب سنتی که آنان را جهل میدانست، حرکت سرمایه داری که نماینده اش در ایران شبه لیبرال بود، رقیبی به نام مارکسیست که در آرمان، نظریه و مدل تحققی داشت و در دل روشنفکرانه جا گرفته بود.
به عبارتی مسئله سازی و مشکل گشایی هر نظریه در نسبت برقرار کردن با شرایط است. نه طرح مبانی انتزاعی در مورد پدیدهها.
شریعتی با توجه به باورهایش با لیبرال دموکراسی غربی و سوسیالیسم دولتی چگونه باید برخورد میکرد و در همین رابطه نوع برخورد وی بسیار اهمیت دارد:
1- انتخاب یکی برعلیه دیگری
2- ارائه دیدگاهی انتقادی و طرح باور کلی جدید
1- انتخاب، یکی بر علیه دیگری: این روش را وی در آخر عمر ترجیح داده بود، منتها وقتی که ناچار به انتخاب یکی از این دو بود وی زندگی کردن در غرب را ترجیح میداد و بارها این نکته را گوشزد کرده بود. منتها زندگی کردن نه باور داشتن نظام سرمایه داری لیبرال و محافظه کار در دهه 1970 م.
2- ارائه دیدگاهی انتقادی به لیبرالیسم و مارکسیم و مذهب سنتی و طرح باوربه کلی جدید متفکر راه حل دوم را انتخاب میکند و به سه مقوله میپردارد: الف. ظرافت ایده سازی. ب. نکته سنجی راهبردی ج. شم قوی محیط سنجی. البته نه تنها شریعتی بلکه هیچ متفکری ایران در دهه 1350 ه.ش از مقوله سوم برخوردار نبود.
الف: ظرافت ایده سازی؛
ایده، شورانگیز، امید بخش و راهگشا است. اما این تعریف تمام مفهوم ایده نیست. بلکه عناصر موجود در ایده هم مهم است. آزادی با لیبرالیسم پیوند داشت، برابری با مارکسیسم رابطه برقرار میکرد، عرفان با مذهب و اومانیسم که دیدگاه جدید انسان غربی بود و آزادی وی را توجیه میکرد. اما اومانسیم مذهبی شریعتی محصول شرقی این نگاه بود چون در شرق خدا و خدایان دشمن انسان نبودند.
شریعتی منتقد لیبرالیسم بود اما آزادی آن را میستود. اما در لیبرالیسم فرصت برابری برای آزادی دست یافتنی نبود شریعتی برابری را باور داشت امابدون آزادی، از نظر وی برابری امکان نداشت، وی کشیشان مکتب بی خدایی و یکسان سازی فکری را عین استبداد میدانست.
بیشترین کشمکش شریعتی با سنت مذهبی بود که ماجراها برانگیخت تمام نقدهای شریعتی به لیبرالیسم و مارکسیم نقدهایی بدیع نبودند اما نقد وی به سنت مذهبی بدیع و نو بود. حتی نقدهای شریعتی به لیبرالیسم و مارکسیسم زمانی جلوه مییافت که زبان تواندیشانه مذهبی مییافت.
نقد سنت مذهبی و زبان مذهبی او را به مردم نزدیک میساخت.
شریعتی در ایده سازی با ظرافتی تمام آزادی و دموکراسی را ستود و آن را از لیبرالیسم جدا کرد و برابری را از ماتریالیسم و جمود و ارتجاع و ضد علم بودن را از مذهب جدا کرد در نتیجه او ایده عرفان، برابری و آزادی را مطرح ساخت، لازمه این ظرافت هوشیاری و صداقت را داشت. اما وی در این آتشفشان سبز ایده سازی کمتر به مدل تحققی آن فکر میکرد ایدههای او مشعل راه بودند، نه نقشه راه.
از همین رو هم، مارکس و بودا را در خود جمع میکند. عاشق مانی نقاش بود، چرا که اورا پیامبری هنرمند میدانست، به عین القضات هم به شدت علاقه داشت. به عبارتی در ایده سازی متفکری ادیب و شاعر هم بود، وظیفه اخلاقی را بازبانشاعرانه وذوق ادبی سوی اجتماع و سیاست آورده بود. باید توجه داشت که اندیشمندان ایرانی موفق ذوق ادبی و شعری هم دارند و شعر شاه بیت هنر ایرانی است.
مارکس، قبل از شریعتی در ایده سازی بر جامعه طراز نوین و انسان طرازنوین انگشت گذاشت اما مارکس رقیبی به نام لیبرال دموکراسی داشت، وی این دو را از یکدیگر جدا نکرد وحتی جریان سوسیال دموکراسی را که محصول سالهای وقایع1848 تا 1871م. اروپا بود باور نداشت و بیشتر بر سوسیالیسم تکیه داشت مارکس باور داشت که با حل مسئله مناسبات تولیدی دموکراسی میآید و آزادی مقوله بعد از برابری است. منتها مارکس در جامعه طبقاتی اما پیشرفته زندگی میکرد و مخاطب مشخص داشت آنچه جامعه ی شریعتی فاقد آن بود.
هایدگر فیلسوفی که معتقد بود انسان اروپایی درادامه عصر روشنفکری زیست می کند دچار لیبرالیسم بی ریشه و بدون عمق فلسفی و مارکسیست استالینی است و در خطر قرار دارد، اما راه حل را پیوند دانش، ارتش و کار می دانست و الگو تاریخی آن یونانی است که در آن انسان آزاد و آقا و با هنر، صنعت و کار و سیاست پیوند داشت.
در اندیشه هایدگر انسان اروپایی با الگو تاریخی یونان و طرح فلسفه وجود به جای موجود شناسی می باید بتواند بر لیبرالیسم بی ریشه که مدل آن امریکا بود و بر کمونیسم شوروی غلبه کند به نظر هایدگر این هر دو جامعه، تمدن بشری را به سوی اضمحلال واقعی می بردند و انسان را از خود بیگانه می کردند. نگاهی عمیق به ایده سازی این سه اندیشمند نشان می دهد که در مرحله ایده سازی شریعتی به دلیل مذهبی بودن و نگاه اومانیستی در مرحله تبیین ایده سازی ظرافت بیشتری نسبت به مارکس و هایدگر دارد.
اما این ظرافت می تواند باعث جمع برخی از عوامل ضد با یکدیگر یا با بی پروایی در ایده سازی همراه شود، این ویژگی در شریعتی وجود داشت.
پس در سطح ایده سازی ظرافت شریعتی از مارکس و هایدگر بیشتر است و توجه وی به موازی آوردن عوامل انسان ساز و دوران ساز از دو متفکر دیگر بالاترست. چرا که شریعتی بعد از این متفکران ایده پردازی کرده و تجارب آن دو را با خود انباشت دارد. وی از نوعی خود آگاهی اشراقی برخوردار بود که بر ایده سازی تأثیری کارا داشت این نوع خود آگاهی در طرح ایده سازی، متفکر، ایده هایش را صادق، سبکبال و برای انسانهای مذهبی و شرقی، دلپذیر می کند.
ب- نکته سنجی راهبردی؛
شریعتی نکته سنجی راهبردی فردی داشت، اما در دنیای روشنفکری شرایط مبارزه درآن زمان را به خوبی می دانست وآگاه بودکه رقیب مارکسیسم است و دشمن امپریالیسم. وی لیبرال دموکراسی را دشمن نمی دانست بلکه آن را نقد می کرد. بورژواری را باور نداشت. ولی نکته سنجی راهبردی شریعتی از ایده پردازی وی ضعیف تر بود.
البته درستی نسبی این نکته پردازی وی به دلیل ایده پردازی و آرمان گرایی شریعتی نه به دلیل راهبردی بودن نگاه وی میبود.
استبداد پهلوی، دشمنی با امپریالیسم به دلیل حمایت از رژیم پهلوی- عامل داخلی امپریالیسم- مارکسیستها و مجاهدین خلق را بر آن می داشت، نقد سنت مذهبی را برنتابند. ساواک نیز شرایط حسینیه را به دلیل نقد سنت و مارکسیسم تحمل می کرد، تا اینکه به این نتیجه رسید که شریعتی در حسینیه با زبان شورانگیز و مبارزاتی در عمل نیرو به نفع مبارزین آزاد می کند.
شمسنجی مجاهدین خلق و فدائیها در نقد شریعتی به لحاظ مقطعی درست بود. اما در آینده نگری نادرست می نمود، چرا که سنت مذهبی در مبارزه با رژیم پهلوی رقیب روشنفکران مذهبی و غیر مذهبی شد و در بزنگاه راهبردی قدرت را از دست دو جریان به در آورد.
شریعتی آرمانگرا با نقد مارکسیست و سنت مذهبی در حقیقت اما ناخواسته مرزها را روشن می کرد، که نتیجه آن دوری و دوستی بود؛ چرا که دوستی بدون شناخت در طی زمان به دشمنی منجر می شود.
تجربه کودتای درون سازمان مجاهدین دو نتیجه ناخواسته داشت: اول- سنت مذهبی قوی تر شد و حتی نحله روشنفکران دینی امروز را در آن زمان به سوی سنت سیاسی مذهبی کشاند.
دوم- دلدادگی مجاهدین مارکسیسم باعث شد که این عدم مرزبندی سازمان را به طرف آن بکشاند که نتیجه گل آلود شدن رابطه مذهبیها با غیرمذهبیها بود در عمل ساواک برنده این جدال گشت و بعد سنت مذهبی که توانست از این جدال به نفع خود استفاده کند، در حالی که مرزبندی به جای دلدادگی میان جریانات پیوند اصولی و استوار برقرار میکند.
البته این مرزبندی شریعتی با سنت مذهبی و مارکسیسم به دلیل نگاه راهبردی وی نبود بلکه به خاطر نگاه آرمان گرایانه و صادقانه وی به اندیشهها و تفکرات بود. شریعتی با نقد رقیب توانست شرایطی به نفع مذهبیها خلق کند، اما شم و آینده بینی نه آینده نگری قوی نیاز بود تا همه نکته سنجی آرمانی محصول وی را در اختیار سنت مذهبی قرار ندهد. چرا که اسلام فردا از نظر وی که از مغرب عربی تا اندونزی به پا خاسته بود، اسلام آخوند نبود. در حالیکه یکسال بعد از شریعتی روحانیت توانست رهبری انقلاب را بدست بگیرد.
پس در مرحله نکته سنجی مجاهدین، فدائیان، ملیون، نهضت آزادی و جبهه ملی هیچکدام روحانیت و مذهب را الترناتیو حکومت بعدی نمی دانستند. در نتیجه تضاد اصلی آنان با استبداد بود، نه با استعمار و جهل و نادانی یا… شریعتی متهم بود که جبهه فرعی جدیدی گشوده که این جبهه به نفع حکومت پهلوی تمام خواهد شد.
ج- شم قوی محیط سنجی؛
شریعتی نیاز مند شم قوی محیط سنجی کالان بود. اما شم آینده بینی پیچیده را در اختیار نداشت. باید پرسید کدام نیرو و جریان در 1350 ه.ش دارای چنین شمی قوی بود. استبداد همه را ملول می کند و جان به سر می سازد و این تمایل را بوجود می آورد که همه به فکر خلاصی از شر آن باشند.
جلال آل احمد به دنبال شاخ مخالف بود، که به سلطنت و دیکتاتوری شاه بزند. انگار جلال فکری میکرد که دیگران در حد شاخ هستند و ایده او میان دار اصلی، می توان گفت شریعتی در مرحله ایده سازی چنین می اندیشید مجاهدین خلق، فدائیان، ملیون و جبهه ملی و نهضت آزادی در مرحله قدرت سیاسی خود را اصل و دیگران را در حد شاخ زدن می دانستند اما نتیجه کار چیز دیگری شد.
استبداد به حدی جانها را به لب رسانده بود که همه به فکر انداختن آن بودند و تعیین الترناتیو بعدی را آسان و سهل میدانستند.
در سنجش انقلاب مشروطه و حوادث نهضت ملی شریعتی دچار نقد آرمان گرایی بود. مارکسیتها و مجاهدین دچار تحلیل نادرست طبقاتی و ملیون مذهبی و ملیون دچار سادهبینی حل قدرت سیاسی بودند.
شریعتی مشروطه را چون برق آمد، عین باد رفت تعریف کرد که فاقد فکر بود و نهضت ملی را فاقد ایدتولوژی پیش برنده می دانست. مجاهدین مشکل شکست جنبش های گذشته را در فقدان مبارزه حرفه ای و مکتبها و قهرآمیز می دانستند و فدائیان مشکل را در عدم پیوند مبارزان با طبقه کارگر جستجو می کردند و ملیون و ملیون مذهبی مشکل را در انسانهای فاسد می دانستند که نظام پارلمانی را ناکارآمد کرده بودند.
این نقدها در مجموع و با یکدیگر کامل کننده و درست بودند. اما هرکدام به تنهایی کارایی نداشتند. ولی نکته بارز این نقدها، فقدان شم محیط سنجی بود.
آگاهی ایدئولوژی بدون مخاطب اجتماعی تعریف شده، در هوا معلق می ماند، مبارزه حرفه ای مجاهدینی به کدام طبقه می رسید، طبقه مورد اعتنا فدائیان در ایران قدرت لازم را نداشت، مشکل جامعه ساختاری بود و فقط اصلاح جامعه و حکومت به خوب و بد انسانها مربوط نمی شد، ملیون در این مورد دقیق نبودند.
این نقدها بیشتر نقدهای راهبردی بود که غلط و درست بودن آن نیاز به شم قوی داشت.
این شم در فرد از مرحله راهبردی کلاسیک، فراتر می رود، نیرو و جریان و فرد را نوعی تیزهوشی درعین و حین عمل می بخشد که به نسبت عمل و نظر بستگی تام پیدا می کند.
اگر به تجربه صدسال جامعه ما نگاه کنیم می توان این شم را راهبردی کرد. اما تضمین صد در صدی پیرورزی آن همچنان امری غیر ممکن است و به صحنه عمل نیاز دارد. به عبارتی این شم فقط و در عرصه عمل و کنش امکان برتری بر رقیبان را دارد.
نتیجه؛
در قسمت پایانی بخش دوم مقاله باید گفت که ایده سازی شریعتی بر عناصری استوار بود که نمی توانست لیبرال دموکراسی و کمونیسم دولتی را بپذیرد. در عین حال با سنت مذهبی همخوانی کند.
اصولی که وی پی افکند در مرحله نظر و ایده میبود. این ایده پردازی بهعنوان راوش را در فرصت مناسب نقد و بررسی خواهید کرد.
در مرحله راهبردی شریعتی به دلیل آرمانی بودن دچار خطای فاحش راهبردی نشد، اما در تعریف کلاسیک راهبردی وی چند جبهه جدید گشوده بود که مبارزین آن را نمی پسندیدند یعنی نقد سنت و نقد مارکسیسم، اما بر عکس شریعتی در نقد تئوریک مدرنیته بر جنبه های مثبت آن تأکید کرد وی دموکراسی را از لیبراسیم جدا کرد و به سوی سوسیال دموکراسی متمایل کرد و برابری را از ماتریالیسم تفکیک نمود. قبل از وی آشتیانی و نخشب این کار کرده بودند اما توفیق شریعتی را نیافته بودند.
آرمان گرایی در اصالت به فرهنگ و نظر (خطای راهبردی شریعتی) ایده ال گرایی ذهنی به طبقه کارگر (خطای راهبردی فدائیان) اعتماد به نقش انسان خوب در ساختار نامناسب (خطای راهبردی ملیون) و اصالت به مبارزه چریکی(خطای راهبردی مجاهدین) آسیب شناسی جریانات گوناگون بود. در حالیکه آینده نشان داد که مشکل در جای دیگری میباشد.
شریعتی در مرحله ایده پردازی موفق شده بود اصل دموکراتیک بودن را در پارادایم زمانه خود رعایت کند.احترام به ملیون و باور به حق آنان به طوریکه نیروهای جبهه ملی ایران شریعتی را ستایش می کردند و هنوز نیز می کنند، در حالیکه با جریان نهضت آزادی چنین نیستند.رقیب دانستن مارکسیسم و رعایت قاعده بازی با رقیب در برابر دشمن داخلی و خارجی دو نکته دیگریست که نیازمند توجه است.
چرا که در آن زمانه معیار تلفیق دموکراسی با عدالت در نوع مواجه با مارکسیسم به عنوان جریان میدان دار صحنه بود. بخشی از مارکسیستها، مذهبیها را نمی تابیدند. مانند جریان کودتا در درون سازمان، بسیاری از میلیون و ملی-مذهبها هم با مارکسیستها برخورد بیاعتنا داشتند در این میان شریعتی به برخورد دموکراتیک بدون برخورد حذفی با ایشان معتقد بود. ترجمه این رفتار شریعتی شرایط امروز برخورد دموکراتیک با جریان سکولار ملی و چپ ملی می باشد.
بخش سوم
3- چه نقدی بر شریعتی رواست؟
مقدمه:
پس از طرح مباحث بخش اول و دوم مسئله ای که نیازمند بررسی دقیق تر میباشد آن است که چگونه نقدی بر شریعتی رواست که در این بخش بدان خواهد پرداخت.
می توان و باید به شریعتی نقد وارد آورد، حتی می توان به او ناسزا گفت، اما نمی توان نادیده اش گرفت. چه هر جریان و فردی که سودای نادیده گرفتن شریعتی را داشت ناکام ماند. صدالبته که متفکری چون او را نمی توان نادیده گرفت، شریعتی در آینده ایران همچون گوته برای فرهنگ آلمان است و امروزآثار وی میان گوته، هایدگر، مارکس و ژان پل سارتر برای جامعه ما یا بخشی از جامعه می باشد. اما این نبوع زود پرپر شده در جوانی را می باید نقد جدی زد! البته نگارنده نقدی منصفانه را می پسندد. برای ورود به نقد شریعتی در بینش و راهبرد هم باید به این مقوله توجه شود که روحیه سازگار منفعل ایرانی از میانه دوره صفویه تا اواسط حکومت قاجاریه به خوابی عمیق اما توأم با غرور فرو رفته بود. با تلاش نسلی از تغییر ساختارگرایان و تنویر افکارگرایان که خود قطاری طولانی از نامها را به یدک می کشند تا به امروز این خواب خفته آشفته شده اما بیداری حاصل نشده است. خوش نامی فراوان است اما هنوز کامیابی اجتماعی دست نیافتنی می نماید. سازگاری خلاق ایرانی فراگیر نشده در سطح افراد نمود بارز دارد ودر سطح مدیریت کلان وخرد ساختاری جامعه رویت نمی شود.
امیرکبیر، میرزا حسین خان سپهسالار، مصدق و… بر تغییر ساختار و تثبیت قوانین همت گماشتند و جمعی دیگر همانند سید جمال الدین میرزا ملکم و شریعتی بر تنویر افکار تمایل یافتند، عده ای به هر دو کار دست یازیدند، هم قلم و هم تنویر افکار و عصای تغییر ساختار برگرفتند همانند مرحوم بازرگان و محمدعلی فروغی نخست وزیر، شریعتی در میان تنویر افکارگرایان جایگاه شاخصی دارد، او به ایجاد رنسانس با بازخوانی سنت با استفاده از علم و اندیشه مدرن همت گماشت.
شریعتی رفت و برگشتی به لحاظ اولویت در عرصه تئوری از تنویر افکار به سوی تغییر ساختار (دموکراسی معتمد) و بعد بازگشت به تنویر افکار دارد که این گشت و گذار نظری خود نمادی پر از ماجرا و سؤال از ناکامی صد و چند ساله جامعه در رسیدن به توسعه، آزادی و عدالت است. در این مورد تجربه شریعتی قابل تأمل است. وی از نقش آگاهی بخش روشنفکر سخن می گوید، اما بعد از مدتی متأثر از تجربه کنفرانس باندوک و ریشه یابی علل سرنگونی حکومتهای ملی از دموکراسی متعهد دفاع می کند، معنی این عمل دفاع یک تنویر افکارگرایه تغییر ساختار است و به الطبع قبول نقش روشنفکر به عنوان مثال در حزب و دولت می باشد، این نقش می تواند شکل اجرایی یا تئوریک داشته باشد.
شریعتی بعد از تجربه سازمان مجاهدین خلق و سپری کردن زندان کوتاه مدت، باز به شعار اول باز می گردد و آن نقش روشنفکر در آگاهی بخشی برای جامعه است.4 به تعبیر نگارنده حکایت همچنان باقی است به عبارتی کار روشنفکری در ایران به دموکراسی و توسعه ختم نمی شود. از طرفی تغییر ساختار ناکام می ماند و هر کس پای در خانه حکومت می گذارد یا باید با توسعه و دموکراسی بیگانه شود یا اینکه باید از این خانه بتونی بیرون شود.
در جامعه ما اگر نیک نظر کنیم نه توسعه ساختار و نه روشنفکری و تنویر افکار جواب مناسب نداده و راه فرورفته را تبدیل به راه گشوده نکرده است.
اگر نیک دقیق شویم نه تنویر افکار ره به جایی مطمئن برده و نه تغییر ساختار برای اصلاح امور به کامیابی رسیده است. در این میانه انگار شریعتی انسان بزرگ و مهمی است که باید برای این عدم کامیابی بیشتر سرزنش و توبیخ شود.
این توجه از سوی مخالفان با هر نیتی که انجام بگیرد نشان می دهد که شریعتی در میان تنویر افکارگرایان و مصدق دربین تغییر ساختار گرایان بسیار و غیر منصفانهتر مورد نقد و اتهام قرار میگیرند.
مشکل پس و پیش افتادگی جامعه ایرانی
آسیب شناسی یک اندیشمند را از افتادن در همان آسیب پرهیز نمی دهد، تفاوت زمان تقویمی و زمان تاریخی جامعه با جوامع غربی را شریعتی به خوبی توضیح می دهد اما آیا شریعتی در این مورد مصمون از این آسیب بوده است؟
در جامعه ایی که اول نقد می آید و بعد خود اثر و یا اول مارکس خوانده می شود و بعد هگل و بعد از مدتی آثار کانت ترجمه می گردد. در جامعه ای که از یک شبه مدرنیسم به نام مدرنیسم حکومت می کند، اما بطن جامعه خرافی است و در عوض ایدتولوژی مهاجم به جای لیبرالیسم سیاسی- مارکسیم است. چنین جامعه ای پس و پیش افتاده است و این پیش و پس افتادن مقوله ای ساده ای نیست که یک جریان یا اندیشمند توان حل آن را داشته باشد. حل و فعصل این معضل نیاز به توافق راهبردی یک ملت با دولتی دارد که با برنامه این عقب ماندگی را چاره کند.
پیش بردن همزمان رنسانس اسلامی از طریق بازخوانی سنت مواجه با شبه مدرنیسم مستبد و رقابت با مارکسیست هر فرد و جریانی را دچار نوعی پس و پیش افتادگی تاریخی می کند. بازخوانی سنت، توجه به دنیا و تلاش برای تحقق سوسیالیست با یکدیگر همراه نیستند. به عبارتی انگیزه برای تلاش و کوشش و تلاش برای انباشت ثروت و شکل گیری روابط تولیدی و بعد از آن طرح سودای برابری انسانها مسیری طی شده در جوامع غربی است. در حالیکه شریعتی بر هر دو این دیدگاهها تأکید همزمان داشت و خواستار طی مسیر متفاوتی بود اما نقشه راه را در اختیار نداشت بلکه طرح دیدگاه میکرد.
آثار شریعتی این مرحله بندی دچار خدشه می شود. خدشه ای که شرایط تحمیل می کند به عبارتی در غلبه و دلبری پارادیم عدالت سوسیالیستی فقط امکان داشت از مضارت آن کاست.
مارکسیستها، سوسیالیست شریعتی را تخیلی می نامیدند که بر تولید و طبقه کارگر مبتنی نیست، البته این انتقاد بی راه نبود اما همین مارکسیستها در جهان سوم دولت نفتی- عدالتی را می خواستند که باز توزیعی بود تا تولیدی. به عبارتی هم مارکسیستها و هم لیبرالها و هم مذهبیها در جامعه ایی سودای تحقق دموکراسی و آزادی و عدالت داشتند که مناسبات روابط مدرن به خوبی با یکدیگر جفت و جور و بست نشده بود.
شریعتی هم تحتتأثیر راه حل همان دولتهای دموکرات یا آمرانه توسعه گرا بود که شریعتی مدتی به آن مدل توجه کرد به طوریکه هیچ جامعه غیرغربی بدون پروژه توسعه به دموکراسی و پیشرفت نرسیده یعنی ژاپن، کره جنوبی، برزیل، ترکیه و هندوستان و… در زمره این جوامع هستند و همچنین کشورهای اروپای شرقی با دولتهای نهادساز ایدتولوژیک مسیر پیشرفت را امرانه طی کرده اند.
نظریه دموکراسی متعهد از سوی شریعتی نوعی نگاه ایده پردازانه بود تا مدلی تحققی این مدل تحققی در عمل در برخی جوامع جواب داده مانند هندوستان دوره نهرو اما در برخی از جوامع موفق نبوده، اما با ساختار دولت نفتی- بوروکرات امنیت محور و رفاه زده امکان موفقیت این مدل چندان نیست.
شریعتی نقد سنت را خوب شروع کرد و نشان داد که نفی سنت نادرست است و در عمل تجربه آقایان آخوندزاده و احمد کسروی را نقد کرد.
اما وی درکوران نقد سنت با نهاد دین یکسره رابطه نفی برقرار کرد، البته در اواخر عمر خود به این نظریه رسید، اسلام منهای روحانیت. همگان می دانند که نفی او بی دلیل نبوده. ولی از لحاظ راهبرد امری موفق نبود. شریعتی در این نفی، متوجه نبود که خود گفته که روحانیت حقیقت دین بلکه ضرورت تاریخی است حال چه چیزی این ضرورت تاریخی را نفی کرده بود. آیا انسانها همه مجهتد شده، یا نوع بشر دچار تحول بنیادین شده است.
در نقد مدرنیته، شریعتی به شبه مدرنیسم تاخت و با قرائت سوسیالیست توحیدی در ایدتولوژی رقیب(سوسیالیست)را نقد کرد. در حالیکه شبه مدرنیسم همه مدلهای ملی و مذهبی خود را نفی می کرد و آنان را در بن بست قرار می داد، - برخورد سلسله پهلوی با نهضت ملی نفت و با فن آوران تحصیل کرده در مجموع یکسان بود. این برخورد براساس تحقیر دیگران استوار بود.- همین شبه مدرنیسم از شریعتی برعلیه سنت، از مارکسیسم و نه علیه مذهبیون مبارز مسلح سود جست اما در ادامه راه ناموفق ماند و حسینیه را بست و شریعتی را خانه نشین و دستگیر کرد.
شریعتی در نقد شبه مدرنیسم نظام پهلوی بسیار موفق بود اما در نقد شبه مدرنیسم مرز روشنی را میان مدرنیسم و شبه مدرنیسم و مدرنیته ترسیم نکرد. شریعتی در نقد مارکسیسم متد، تفاوت و اشتراک را برگزید؛ اما در جامعه پس وپیش افتاده ما، هرگونه رقابت با نگاه ناقدانه به مارکسیسم در عمل شمشیر دو سویه بود و باعث اختلال در نقد اصولی سنت و مدرنیته می شد، چون مارکسیسم مسئله جوامع پیشرفته قرن نوزدهم و بیستم میبود! در حالیکه شریعتی زمان تاریخی ما را قرن 16 و 17 می دانست. به نظر می رسد که این پس و پیش افتادگی را درمان کردن چندان سهل نبوده و نیست. به عنوان نمونه در نقد سنت باید نکته پردازانه، دقیق و موشکافانه حرکت کرد اما در نقد رقیب ((مارکسیسم)) باید در ایده پردازی با آن رقابت کرد.
بدون نقد موشکافانه سنت برگرفتن برخی از عناصر آن برای ایده پردازی موجب سوء فهم و سوء استفاده دیگران می شود؟ به عبارتی تا نقد سنت منجر به خروجی نواندیشانه همراه با مدل نظریه و مدل تحققی نشده عناصر مذهب و سنت قابل سوء فهم است به عنوان نمونه مقوله امام علی و حکومت وی جای الهام برای همه بشریت دارد، اما می باید یک نواندیش میان مفهوم حکومت، مدل حکومت و نظریه حکومت رابطه برقرار کند تا از عنصر لازم در سنت مذهبی به خوبی سود ببرد.
مقوله دموکراسی متعهد، امت و امامت در نظریه سنتی شیعه دو مقوله متفاوت هستند. شریعتی میان مدل مرحله ای دموکراسی متعهد، نظریه سنتی شیعه و نظریه جامعه آرمانی که در آن همه امت و همه امام یکدیگر هستند. رابطه ایی کلی و مبهم برقرار می کند که در عمل مورد سوء فهم می شود. چراکه شریعتی همزمان هم نقد و هم آرمان و ایده تدارک می بیند. آن هم برای مخاطبی که آگاهی غیر تحققی دارد و بیشتر در دنیای اندیشه و ذهن پیش میرود و در مناسبات اجتمای و اقتصادی و منافع تعریف شده صنفی قوی یا جنسیتی قومی و طبقاتی قرار نگرفته است! در حالیکه حتی آگاهی پیامبرانه تحققی میباشد و تنها در عالم اندیشه و ذهن نیست.
این پس و پیش افتادگی از زمان مشروطه در جامعه ما غوغا کرده و هنوز هم می کند و در نتیجه تمام جریانات را دچار همین مشکل کرده و می کند. به عنوان نمونه مارکسیستها در ایران بیشتر با فئودالها مواجه می شدند تا با بورژواها. یا اینکه جریان چپ در تضاد با حکومت و دولت به قدرت نهاد سنت چندان توجه نمیکرد و در نقد و شناخت آن تبحری نداشت.
حتی حکومت پهلوی به عنوان نماینده دروغین مدرنیسم غرب با سنت سیاسی و چپ مارکسیستی، مذهبی و جریان ملی دموکرات برخورد تندی می کرد.
این پس و پیش افتادگی بحران زا بوده و می باشد و شریعتی نیز دچار این آسیب گشت. پس از طرح مبحث پس و پیش افتادگی جامعه به طرح رابطه منطقی میان ایده، نظریه و مدل می پردازیم:
ایده پردازی رهایی بخش، نظریه شکل دهنده، مدل تحققی نسبت برقرارکردن میان سه عامل ایده، نظریه و مدل بسیار مهم است. ایده پردازی رهایی بخش و آزاد کننده نیرو، شق القمر شریعتی میباشد، که وی به نحو احسن آن را انجام داد در ایده پردازی رهایی بخش به جرأت می توان بودا، محمد، مارکس را در کنار هم نشاند، شریعتی سرشار از ایده ها، آتشفشان ایده های مهندسی نشده بود، او عجله داشت و شتابان سخن می گفت، ایدههای وی سپهرساز، جهت دهنده و انگیزه زا و پرشور و پرگذار همراه باشعور و فهم برای تغیر اوضاع احوال اجتماعی است.
واژگان آگاهی و خود آگاهی و بعد اختیار و انتخاب و حق عصیان حتی در برابر خداوند در تمام آثار شریعتی موج می زند.
اما این ایده رهایی بخش برای متفکری که در درد مردم دارد، به عبارت بهتر شریعتی همچون لوتر نمیباشد که فقط مسئله اصلاح دین داشته باشد و یا تنها به دنبال ایده آلیسم هگلی نیست. وی با عرفان بودا و حلاج و حافظ زمانی آشتی می کند، که این عرفان سمت اجتماعی بیابد از همین روی این ایده پردازی نمی تواند در تئوری بماند، یا عرفان او نمی تواند در مرحله حلاج متوقف گردد!؛سمت اجتماعی ایده نیازمند نظریه است تا راه ایده را بگشاید. نظریه سازی با اتکا به انسان، تاریخ و جامعه یا طبیعت صورت می گیرد یا اینکه با تکیه بیشتر به یکی از این منابع، نظریه خود را میپروراند و بسط می دهد، و مبانی ایده را کامل می کند. و در مراحل مختلف نیز آن را توجیه می کند؛ اما بعد از اثبات ایده به وسیله نظریه نوبت آن می رسد که نحوه رسیدن و تحقق مرحله ایی به آن ایده را مشخص کرد. در اینجاست که مدل تحققی، مسیر رفتن سوی تحقق را برای مخاطبانی که باید این مسیر را طی بپیمایند مشخص می کند. به عنوان نمونه هگل، در بسط نظریه عقل و به خود آگاهی رسیدن آن، از طبیعت به جامعه و انسان و سیر سه گانه آن از دوران اسطوره ای به دوره مذهبی و به عصر روشنگری رسید. نظریه خود را پروراند و از دید تکاملی کمک گرفت و در نهایت درمدل تحققی خود دولت پروس را سمبل عینی این نهایت به خود آگاهی رسیدن دانست و یا مارکس به عنوان متفکری که در زمره هگلیان چپ میباشد، ایده هگل را از ذهنیت به عینیت آورد، و به جای ایده ماده را نشانه گرفت و سیر تحول ماده از طبیعت به انسان و جامعه تکوین و پنج مرحله تاریخی که عاقبت به سوسیالیسم در روی زمین ختم می شد، ترسیم کرد.
ایده پرداری کالون در رابطه فردی انسان با خداوند، کلیسا را مخاطب قرار می دهد و بعد از مدتی با نظریه پردازی درمورد نحوه دین داری بنیانهای ایده را محکم می کند و بعد با ایجاد کلیسا مخصوص، مخاطبان را به خود می خواند.
شریعتی ایده پردازی جادویی و قهار میباشد وی عرفان، برابری و آزادی را در برابر زر و زور و تزویر در شکل قدیم و جدیدش قرار می دهد. انسان، جامعه و تاریخ در مسیر تحقق در سپهر عرفان و برابری و آزادی در انسان شناسی اومانیستی شریعتی است، جامعه محل تنازع حق و باطل، تاریخ بستر این تنازع، ساختن انسان ایده آل پیشتاز برای ساختن جامعه ایده آل مقدم بر ساختن انسانها.5
انسانها و جوامع که الگوی تحقق این ایده آلها هستند. حکومت علی در کوفه جریان شعوبیه در قرون طلائی تمدن اسلامی و نهضت ملی نفت به رهبری دکتر مصدق.
اما این ایده پردازی و نظریه آرمانی در مواجه با سه جریان سنت، مارکسیسم، شبه مدرنیسم بسیار کلی و آرمان گراست درواقع وی در فکر رقابت با مارکسیسم که جریانی آرمان گراست قرار می گیرد و دیگر به تحققی شدن کمتر می اندیشد!، البته این از طنز تلخ تاریخ ماست که در رقابت مارکسیستها با چپ مذهبی بر سر هژمونی انقلاب و انتظار جریان ملیون برای بدست آوردن حق از دست رفته -سرنگونی دولت دکتر مصدق-، جریان سنتی مذهبی خود را بالا کشید و سکاندار جریان رهبری حکومت بعد از انقلاب گردید. چنین اتفاقی در هیچ یک از انقلاب های جهان تا کنون رخ نداده است که در آن جریان سنتی در قالب انقلابی ظاهر شود و رهبری سنتی را به نام رهبری کاریزماتیک جایگزین کند.
در حالیکه انقلابیون به دنبال رهبری کاریزماتیک موقت و ملیون در انتظار رهبری قانونمند بودند.
با این همه نه تنها شریعتی بلکه همه جریانات در ارائه مدل تحققی از فضای ایجاد شده ای که خود در پیدایش آن نقش اساسی داشتند جا ماندند، چرا که در زمانی جنبش علیه استبداد پهلوی بسط یافت که، پایگاه مادی و توان رهبری و ارتباطی روشنفکران و دانشجویان در مقایسه با روحانیون با جامعه کمتر می بود.
اما اگر نیک به تاریخ معاصر بنگریم این طنز تلخ در دوره مشروطه نیز به نحوی دیگری رخ نمود و آن این بود که در کشمکشی تحقق مشروطه پارلمانی ناگهان تغییر سلطنت از قاجاریه به پهلوی به وقوع پیوست که چنین تغییری آوردن یک نظامی خود کامه و متکی به خارج در مقابل سلسله قاجاریه فرسوده بود. در حالیکه برای مشروطه جوان، شاه جوان و غیرنظامی بهتر از شاه نظامی و متکی به خارج بود.
در داستان مشروطه سنت مذهبی مرعوب و حذف شد و جای خود را به جریان شبه مدرن مستبد داد در حقیقت این رویداد زمینه پس و پیش افتادگی درجامعه ما را تدارک دید و در انقلاب اسلامی 1357 ه.ش خود را نشان داد؛ در چنین جامعه ای ایده پردازی و نظریه سازی بدون مدل تحققی می توانست مورد سوء استفاده قرار بگیرد اما باید قدری منصفانه تر نگریست زیرا که اندیشمندان زنده در دوران انقلاب و جریانات فعال که مدل های ذهنی در سر داشتند چه کار می توانستند انجام دهند؟
این همه نشان می دهد که جامعه ما حوصله ای می خواست که بحرمات می پخت! و اما صبوری از انسانهای عجول و جان به لب آمده، و درایت از افرادی که از زخمهای سلسله پهلوی خسته شده بودند؛ ممکن نبودو بی گمان بروز چنین ویژگیهایی از سوی افراد و جریانهای در موقعیت سختی و دل تنگی چندان سهل نیست.
این تجربه را گفتیم تا نشان دهیم که می باید نسبت آرمان، نظریه و مدل تحققی را معین کرد تا نظرات و تلاشهای هر جریانی شناسنامه خود را داشته باشد و در معرض سوء استفاده کمتر قرار بگیرد.
شریعتی می باید در اصلاح دینی بیشتر تلاش می کرد و همچنین آن را تحققی می کرد، یعنی به مدلها و الگوهایی عملی نزدیک می کرد.
در حالیکه شریعتی بعد از آزادی از زندان به طرح جهان بینی فلسفی و رفتار عمیق در نقد مارکسیسم، شبه مدرنیسم سرمایه داری و سنت پرداخت که به مواجه آرمانی و کلان تری ختم می شد.
با این وصف در این دوره شریعتی عمیق ترین آثار فکری خود را رقم زده در همین دوره او به روشنفکری و روشنگری پرداخت و رسالت تغییر ساختار را بوسیله تغییر و تنویر افکار موکول کرد، این اقدام درنهایت تأخیری بود که مشکل گشایی چندان نداشت چراکه شریعتی به عنوان موفق ترین روشنفکر ایرانی، باز در چنبره پس و پیش افتادگی جامعه ما گرفتار آمد.
البته بدون اراده گرایی و ذهنیت گرایی باید گفت که مجموعه حوادث جامعه ما به نحوی رقم خورد که حتی اگر شریعتی تلاش می کرد و مدل تحققی خود را ارائه می کرد، باز نمی توانست با روندی که در سالهای بعد از انقلاب رخ داده مقابله کند!
وقتی وی در سال 1356 ه.ش درگذشت، مجاهدین خلق و چپ مذهبی دیگر بر نیروهای مذهبی هژمونی نداشتند. ملیون مبارز، در جلوی صحنه حضور نمیداشتند. حکومت پهلوی توان ماندن نداشت و در چنین شرایطی جامعه برانگیخته بر علیه شبه مدرنیسم، فقط سنت را می شناخت. به عبارتی این سخن آقا خمینی که در نقد شریعتی گفته بود نفوذ کلام روحانیون از روشنفکران بیشتر است صحت پیدا کرد.
در ناخودآگاه مردمی که در میان گذشته و حال زندگی میکنند سلطنت و روحانیت حضور واقعی دارد، حال که سلطنت از میان رفت و روحانیت مقبول می افتد- و شد آنچه که می باید میشد!
شریعتی با تمام نقاط ضعف خود بر دوران ما دو تأثیر راهبردی گذاشت:
1- از مواجه خونین تر سنت و شبه مدرنیسم در ایران کاست. که به جرأت میتوان گفت این مواجه اگر دارای خواستارهای رادیکال باشد، که خشونتی کور و وحشتناک است و تجربه افغانستان و الجزایر و عراق از این لحاظ قابل تأمل و بررسی است
2- شریعتی ناخودآگاه پس و پیش افتادگی جامعه ما را روی به سمت بهبود سوق داد در حالیکه وی سودای پرش موفق و بدون لطمات جامعه را در سر می پروراند.
وی بعد از بن بست دموکراسی متعهد به روش آگاهی بخش طولانی معتقد گردید اما جامعه گوشش به سخن شریعتی نبود، بلکه جامعه انچه که خود می خواست از شریعتی می گرفت، نقد سنت ناتمام وی باعث خیزش سنت شد و خیزش سنت باعث گشت که بنیادگرای در جریان سنتی گردد. اما این بنیادگرای جریانی غیرقابل چشم پوشی برای سنت بود که در صورت قدرت یافتن و صورت مسئله یافتن، جامعه را از پس و پیش افتادگی نجات دهد؟ سنت مذهبی باید با بنیادگرایی سیاسی تعیین تکلیف کند!
این تعیین تکلیف هر نتیجه ای که داشته باشد به شرط هوشیاری اقشار و طبقات جامعه می تواند راهی به جلو بگشاید و راه فرو بسته توسعه، رشد و آزادی در جامعه ما را هموار کند.
شریعتی در جامعه ای بدون مخاطب اجتماعی و طبقاتی و سیاسی خاص و معین، سخن می گفت، که سازمانهای سیاسی خویش را به جای انسان نهاد مدنی می نشاندن و نتیجه مطلوب نگرفتند. شریعتی از آگاهی بدون تحقق سخن گفت و آتشفشانی را خروشان کرد. اما میراث به جامانده از وی به ما می گوید که راه چاره برای آزادی و توسعه، پیوند روشن برقرار کردن میان آرمان، ایده و نظریه با مدل تحققی است و مشخص کردن مخاطب معین و توجه کردن به تحقق مرحله ایی، چنین ویژگی آدم وجامعه دیگر می خواهد نه همین آدمی.
خاتمه
پس نقد روادارانه به شریعتی در عدم ارائه مدل تحققی است و مرحله ساز بودن مخاطبانش یعنی دانشجو و روحانی اما این مرحله سازان تحکیم کننده نبوده ونیستند، از طرفی شریعتی همانند بسیاری اندیشمندان و مبارزان ما از فرهنگ و ایدئولوژی به نقد حکومت می رسید.
در حالیکه باید در جامعه مدنی اطراق کرد و با حکومت تعامل و تقابل کرد و خانه را در حوزه عمومی بنا کرد تا دولت را کنترل کرد.
البته این دید گاه مقوله جدیدی است که در دوره شریعتی مطرح نبود اما وی برای آن ملاتهای قابل ملاحظه دارد.
توضیح: این مقاله چهارمین قسمت است از مجموعه مقالات چگونه نقدی بر شریعتی رواست
پانوشت
1- شریعتی علی، م، آ، 5، ص 195
2- شریعتی علی، م، آ، 4، حسینیه ارشاد، ص 39
3- مصدق محمد، خاطرات و تألمات مصدق، علمی، تهران 1365، ص273
4- 1. م. 1. 4. ص 151
5- شریعتی، علی، م، آ، 16، متد هندسی، ص 34-3