نیم نگاه ♦ سینمای ایران

محمد صفریان
محمد صفریان

نگاه دیگری داریم به فیلم نقاب ساخته کاظم راست گفتار که پیش و بعد ا زتوقیف بحث های متعددی راسبب شده است.

sefrian1.jpg

روایت، نه قضاوت

کاظم راست گفتار، به دلیل تجربه ساختن فیلمهای کوتاه تبلیغاتی، چگونگی ورود به فضای اندیشه و تغییر قضاوت بیننده در زمان کوتاه را به خوبی آموخته است. وی اکنون این تجربه را در زمانی به نسبت طولانی تر به هیات فیلمی بلند در آورده است.

راست گفتار در دوین اثر بلند سینمائی خویش، به مدد فیلمنامه قوی و فیلم برداری خوب زرین دست، کاری نوین ارائه داده است که با ساخته اولش “عروس خوش قدم” به کلی متفاوت است.

وی که تا رسیدن به سطح اول کارگردانی سینما، هنوز چند گامی فاصله دارد، در این تجربه از فیلمنامه ای متفاوت بهره گرفته و همین موضوع باعث شده است تا ضعفهای مشهود کارگردانی و مونتاژ در لا به لای صفحات قصه رنگ ببازند.

نقاب، در باره موضوعی صحبت می کند که به تصویر کشیدنش در چارچوب استانداردهای سینمائی ایران، امری است به غایت مشکل.

فیلمنامه که قوی ترین رکن فیلم است، از موضوعی سخن می گوید که چه در قالب قصه ای واقعگرا و چه در قالب “فیکشن”، قابل تامل است.

قصه به دو نیمه کاملا متفاوت تقسیم می شود. در نیمه اول، فیلم، عشقی ساده را روایت می کند که در زمانی کوتاه شکل گرفته است و در پیچ و خم زندگی به مرور در حال رنگ باختن است.

rastgoftar2.jpg

در همین گیر و دار نگاه زن و دوست نزدیک شوهر به هم گره می خورد. تا اینجای ماجرا، بیننده با هیچ نشانه ای مبنی بر ساختگی بودن عشق دوم مواجه نمی شود و تمام نشانه های تصویری و کلامی خبر از عشقی عمیق یا به اصطلاح خود فیلم “اسطوره ای” می دهند.

اما بخش دوم به کل دیگر است. نیمه دوم از زمانی شروع می شود که تصویر بسته دوست شوهر در هنگام ابراز عشق به زن، تبدیل به مدیوم شات و شوهر نیز خنده کنان به تصویر اضافه می شود. این اولین باری است که بیننده از فیلم رودست می خورد و مجبور می شود حدس و گمانش را نیمه کاره رها کند. و بعد فلاشبکهای به موقع (و گاه، بی موقع) هویت واقعی این دو دوست را بر بیننده معلوم می کند. بازی گرفتن درست از مهره ها، در صفحه شطرنج زمان از نکات جالب توجه فیلمنامه است.

بندتو کروچه، فیلسوف و تاریخ نویس بزرگ ایتالیائی می گوید که تمام تاریخ را می توان در دو کلمه خلاصه کرد: “از اول” این تکرار ساده در زمان کوتاه را به خوبی در فیلم شاهد هستیم.

جائی که کلام ثابت است و تنها شنونده ها در یک سیستم درست چرخشی عوض می شوند.

در نماهای پایانی یکی دیگر از همان فلاش بک ها، دومین برگ برنده فیلمنامه را رو می کند. زنی که به دوست شوهر دلباخته است در واقع خواهر یکی از قربانیان آن دو است که برای انتقام و به خواست خویش وارد بازی شده است. در دقایق پایانی، زن، با مکر زنانه خویش هر دو مرد را به داخل یک کشتی کوچک می کشاند و در یک نمای سمبولیک هر دو را در سرنوشتشان غرق می کند. پلان آخر فیلم شاید قوی ترین ایده آن باشد با انتخاب بدترین گزینه موجود برای بیانش.

اینکه فیلم تبدیل به فیلم فارسی نمی شود و نظام سنتی مکافات عمل را به تصویر نمی کشد، امری است تازه. این که فیلم هیچ جنبه فمینیستی یا ضد ان را به خود نمیگیرد، قضاوت نمی کند و تنها روایت می کند، برخوردی است در خور توجه. اینکه مرد متفکر یا به قول خود فیلم پوکر باز قهار، رو دست نمی خورد، نگاهی تازه است که نشانه های قابل لمس قصه را افزایش می دهد.

اما سر به نیست کردن زن، به وسیله یک ماشین بمب گذاری شده، آن هم در حالی که او چند بار از سوار شدن به ماشین، توسط دائی اش بر حذر شده است، به گونه ای فیلم را به پایان برد که کمی از باورهای معقول، فاصله دارد.

حال باید منتظر کار بعدی راست گفتار بمانیم. تا به خوبی دستمان بیاید که روند پیشرفت هر چند اندکش، تنها حاصل فیلمنامه قوی است یا حکایت از پخته شدن اندیشه هایش دارد.