از اینجا

نویسنده

گفت و گو با هادی خوانساری تئوریسین غزل پیشرو

فروتنی در کار حرفه‌‌ای؛ خیانت است!

هادی حسینی نژاد

 

یادمان هست، سا لهای آخر دهه ۷۰ و نیمه اول دهه ۸۰ را! غزل در مدتی کوتاه، توانسته بود به همت بانیان جوانش و با رویکردهای تازه‌ای که به خود گرفته بود، بار دیگر کفه ترازو را به سمت خود سنگین کند. تا آنجا که این وضعیت به کلاسها، کارگا‌ه‌ها و مجالس شعر خوانی هم تسری یافته بود. طولی نکشید که این جریان نوخواسته، موجی را به وسعت ایران برآشفت! اما همانطور که به اواخر دهه ۸۰ نزدیک شدیم، این موج وسیع؛ آرام‌تر و کوتا‌ه‌تر شد. برآن شدم تا شرح آن ارتفاع و علت آن فروافتادن را ا زهادی خوانساری، تئوریسین غزل پیشرو جویا شوم که می خوانید.

 

سیر غزل؛ آن هم به سبک و سیاق مدرنش در دور‌ه‌های مختلف فراز و فرودهای زیادی داشته است برای شروع، مروری داشته باشید بر جریان معاصر غزل!

بعد از انقلاب مشروطه؛ که سرآغاز تحولات در شعر معاصر نیز به شمارمی‌ ‌آید، در قالب غزل نیز تحولات زیادی رخ داد. به عنوان مثال؛ اتفاقاتی در غز لهای فرخی یزدی، میرزاده عشقی، سپس هوشنگ ابتهاج و خانم سیمین بهبهانی یکی از بانیان ایجاد تحول در غزل بود که تحولات قابل توجهی را در حوزه موضوعات روز و تازه همچنین اوزان جدید به وجود آورد. بعدها در اواخر دهه ۴۰ و ۵۰ ؛ شاعرانی چون منوچهر نیستانی و حسین منزوی نیز کارهای تاز‌ه‌ای در غزل صورت دادند. هرچند در عرصه چهارپاره که امروزه به ساختار خیلی از غزلها نزدیک است، اتفاقات قابل توجهی در همان دهه‌ها اتفاق افتاده بود، ولی در این میان همچنان تغییرات و تعداد آثاری که سیمین بهبهانی در آثارش پیگیری و دنبال می کرد، جد ی‌تر از غزلسرایان دیگر بود هرچند با زبانی فخیمتر. اما به هر تقدیر؛ رویکردهای غزل و تغزل در آن روزگار، در حال تغییر بود پس از انقلاب نیز شاعرانی چون حسین منزوی و تاحدی محمدعلی بهمنی فعالیت‌ها و کوششهای قابل توجهی از خود در قالب غزل نشان دادند و در ادامه پای شاعران جوا نتری نیز به این عرصه باز می‌شد. در آن دوران، وجه بارز غزل؛ بیان ساده و روانی بود که شاعران در سرایش به آن روی آورده بودند. در این میان جریا‌نهای قابل توجهی نیز در مضامینی همچون انقلاب، جنگ و دفاع متولد شد که با رویکردی معرفتی به سرایش غزل می‌پرداختند. البته در غالب این آثار، به لحاظ تکنیکی اتفاق تازه‌ای رخ نمی‌داد و هما نطور که گفتم؛ بیش‌تر رویکرد مضمونی غزل بود که دچار تحول و تازگی می‌شد. این نوع غزل، در دهه ۶۰ بسیار مرسوم بود و در مطبوعات نیز نمود زیادی داشت. مثلا صفحه “بشنو از نی” روزنامه اطلاعات، سهم به سزایی در انتشار غزل در آن دوران داشت. در ادامه؛ هرچه به دهه ۷۰ نزدیک می‌شدیم، شعر شاعران بیش‌تر نمودی به اصطلاح جدول ضربی به خود گرفته بود؛ به نحوی که اغلب شعرها شبیه هم بود و یکدیگر را تکرار می‌کردند. در بخشی هم رویکردهایی به آثار سبک هندی زیاد شده بود و آثاری به آن سمت و سو می‌رفت و البته رسانه‌ها و مطبوعات شبکه‌ای را برای حمایت از وضعیت موجود آن زمان داشتند و حضور غریبه‌ای در بین بسیار سخت می‌نمود.

 

به همین دلیل بود که غزل مخاطبانش را از دست داده و به سایه رفته بود؟

بله! در چنین شرایطی اقبال عمومی تا حدود زیادی از غزل برگشت. البته نباید فراموش کرد که آغاز این دهه، مصادف بود با شکوفایی جریا‌نها و تئور‌یهای تازه در حوزه شعر سپید، که تمام نظرها را به سمت خود جلب کرده بود.نگا‌ه‌ها و تجربه‌های تاز‌ه‌ای که در عرصه زبان، تکنیک، تئوری و سنت‌شکنی در بسیاری از حوزه‌ها اتفاق می‌افتاد و بخشی از آن آبشخوری جز ترجمه آثاری از تئور ی‌های غربی نبود که البته استفاده از تجربه دیگران به هیچ عنوان چیز بدی نیست و می‌تواند طی زمان، شناسنامه و فلسفه وجودی خود را هویت ببخشد. در مجموع می‌توان گفت؛ غزل کلیشه شد‌ه در آن دوران، در مقابل جریا‌ن‌های شعر سپید، به حاشیه رفته بود که البته این موضوع را در جریان حرفه‌ای ادبیات مدرن بیشتر می‌توان بررسی کرد.

 

پس استارت جریا ن تازه غزل به چه زمانی برمی‌گردد؟ منظورم جریانی است که بار دیگر غزل را به قالبی توانمند و قابل توجه بدل کرد و توانست مخاطبان خود را به سوی خود متمایل و جذب کند!

د ر همان سا لهای ۷۳، ۷۲ تک جرقه‌هایی در غزل زده میشد که البته فلسفه خاصی نداشتند و از تکنیک ویژ‌ه‌ای هم برخوردار نبودند. به عنوان مثال؛ ابوالفضل حسنی در آن سا لها غزلی نوشته بود با ردیف “اتوبوس” (که البته محمد سعید میرزایی هم سا‌ل‌ها بعد، چنین غزلی نوشت.) البته تا آن زمان؛ هر چند روند غزل رفته رفته رونق پیدا می‌کرد، اما باز هم نمی‌توان نام “جریان” را بر آن‌ها نهاد. غالب کارهایی که سروده می‌شد، بیش‌تر در حوزه‌های درون‌گرا و تغزل بود که شاید چند کلمه و اتفاقی یک موضوع تازه خلق می‌شد که ذهن‌ها را برای اتفا ق‌های بعدی آماده می‌کرد. در سال ۷۶ انتشار مجموعه غزل محمدسعید میرزایی با نام”درها برای بسته شدن آفریده شد” بهانه تازه‌ای بود. با این‌که در همان ساختار کاملا کلاسیک و نظام ساختار بیتی تصویری با تکانه‌های موسیقی کناری اتفاق می‌افتاد، ولی در ادامه، من و محمدسعید، حرکت تازه‌ای را در غزل آغاز کردیم که علاوه بر رویکردهای مضمونی، فرمی به ساختار تازه‌ای در غزل هرچند جدا و متفاوت از هم رسیدیم.

 

این حرکت؛ با پیمودن چه فرآیندی، توانست در کوتاه مدت آن‌قدر گسترش پیدا کند و موجی از غزل را در سراسر کشور به راه بیاندازد؟

طولی نکشید؛ جلساتی که ما در کرج برگزار می‌کردیم، محوریت پیدا کرد. در ادامه، سیل دعو‌تها به شهرها و شهرستانهای مختلف آغاز شد! طولی نکشید که حضور در جشنوار‌ه‌ها، شب‌های شعرخوانی، نشستها و برنامه‌هایی که داشتیم، حرکت تاز ه ما را به سرعت در سراسر کشور انتشار داد؛ سفرهای متعددی داشتیم به استان فارس، بوشهر، کرمانشاه و… کم‌کم نگاهی تازه به غزل باب شد و سنت شکنی جای خود را در غزل بازکرد. یکی دیگر از اتفاقهای مهم در آن دوران رخ داد، بعضی روزنامه‌ها و مطبوعات بودند که سنت‌شکنی کردند و از این جریان صحبت به میان آوردند. به عنوان مثال؛ اولین بار، ۱۲ شهریور سال ۷۸ بود که محمد محمدعلی در روزنامه عصر شیراز حاشیه‌ای بر صفحه اختصاصی ادبیات نوشت و من و محمدسعید را داعیه‌دار غزل فرم خواند. در ادامه مطالب متعددی در مورد حرکتی که آغاز کرده بودیم، در نشریات و مطبوعات دیگر منتشر شد. باید اشاره کنم که دوستان دیگری هم بعد به ما پیوستند.

 

اما اگرچه این حرکت با قطبیت شما و میرزایی در آن برهه از زمان آغاز شده بود، ولی تفاوتهای زیادی بین غزل شما و غزل میرزایی بود. امروز؛ آن تفاوتها را چه طور تشریح می‌کنید؟

حق با شماست! تفاو تهای زیادی بین غز لهای ما وجود داشت! برخلاف محمد سعید که غالبا روی نظام ساختار تصویری و رعایت آن در بیتها کار می‌کرد و بر فضاسازی و رویکردهای سوررئالیستی؛ تمرکز داشت، من بیشتر در پی توسعه تکنیک، نگاه‌های تازه، عشق و اعتراض، آزادی و گسترش فضا در غزلهایم بودم. من می‌خواستم از چارچوب‌های معین بیت‌نویسی خارج شوم و به فر مهای چندخوانشی و کارکردهای چندگانه کلمات و جملات برسم. در این مسیر، به اوزان خاص و امکانات موسیقایی غزل هم توجه داشتم و معتقد بودم که می‌شود با استفاده از چنین ظرفیت لذت برانگیزی، حتی بسیاری از سنت‌گراها را نیز به این نوع غزل علاقه‌مند و راضی کرد. به هرحال از آن دوره به بعد؛ راه من و محمدسعید از هم جدا شد. او از غزل پیشرو جدا شد و به راه دیگری رفت، اما من سعی کردم کارهای متفاوتی را با غزل تجربه و ادامه دهم. قبل از این اتفاقات دو مجموعه “کلاویای شکسته” و “گزیده ادبیات معاصر” از من و “مرد بی‌مورد” از سعید به چاپ رسید که به اعتقاد بسیاری از صاحبنظران از مهمترین کتابهای غزل معاصر محسوب می‌شوند.

 

انگیز ه اصلی شما از تغزل با مختصاتی که خود به آن اشاره کردید، چه بود؟ یعنی؛درواقع قصد داشتید چه بکنید با غزل؟

من نهایت تلاش خود را کردم تا مخاطبان، شاعران و منتقدان را قانع کنم که غزل هنوز هم می‌تواند در عرصه شعر روز بماند و حر‌ف‌های تاز‌ه‌ای برای گفتن داشته باشد؛ تا جایی که زیاد هم به دنبال وزن عروضی نباشد و بیشتر به شعریت برسد. به همین دلیل بود که با بسیاری از شاعران سپیدسرا و منتقدان و روزنامه‌نگاران وارد بحث و گفت‌وگو و معرفی می‌شدم. آنها را به جلسات خصوصی و نقد دعوت می‌کردم و تلاشم این بود تا غزل در عرصه جریان حرفه‌ای ادبیات روز جایی برای خود دست وپا کند که درنهایت و تاحدی با مقالات، مصاحبه‌ها و… این اتفاق افتاد.

با چنین رویکردی بود که مجموعه “تظاهرات تک نفره” را با تقطیعی متفاوت از غزل، منتشر کردم؛ آنچنان که مخاطب در خوانش‌هایش ضمن توجه به موضوعات و رویکردهای شاعرانه کارها، متوجه نشود که آن‌چه می‌خواند غزل است. البته کاری که من انجام می‌دادم، تنها در حد مخفی کردن قافیه‌ها در تقطیع‌های تاز‌ه‌ام نبود!

من در مانیفست غزل پیشرو (کتاب چریکهای جوان)؛ به جریان سیالیته ذهن اشاره کردم. فکر میکردم با گذراندن غزل از یک غربال عقلانی، میتوان به یک منطق شاعرانه رسید و در این مسیر بر استفاده از ابزارهایی چون کم کردن سرعت تمپوی ریتم در اوزان، انتخاب اوزان مناسب وگاه ترکیب آن‌ها با یکدیگر، استفاده از هجاهای کوچک و بلند دوری، کارکرد چندگانه جمله و کلمه که هم به ظرفیت‌های کلمه کمک کند و هم به تاویل متن تاکید کردم. از طرفی؛ با در نظر داشتن چنین مختصاتی در سرایش، مخاطب با شعری روبه‌رو میشد که می‌توانست خوانش خود را از نقاط مختلفی از آن آغاز کند؛ یعنی در عین حفظ کردن انسجام کار بشود یک غزل را برخلاف سنتهای مالوف که در آن نقطه شروع و پایان خوانش مشخص هستند، تاحدی از هر نقطه‌ای آغاز و به هر نقطه‌ای برساند.

 

یادم می‌آید که تجربه‌های تاز‌ه‌ای هم داشتید در آن دوران. هم در تغزل و هم در شیو ه چاپ غز‌لها. البته انتشار مجموعه “تظاهرات تک‌نفره” با تقطیعی جدید از ابیات و مصرعها هم نوعی تجربه تازه به شمار می‌آمد.

البته باید اشاره کنم بسیاری از تمهیداتی که در غزلهایم اندیشیده بودم، فقط در حد تجربه بودند وبیشتر میتوانستند در کنار شاعرانگی ارزش تاریخی داشته باشند. مثلا شعری از من منتشر شد با این عبارت “حلقه بزرگ مافیا فیا فیا” که تکرار”فیا”ها به صورت شکل سر انسانی تنظیم شده بودند و الباقی شعر، بدن انسان را می‌ساخت.

تجربه‌هایی از این دست، تجربه‌هایی اپتوفونیک بودند که تلفیق نقاشی و شعر است. یا شعری ۱۲ بیتی داشتم که نماد سال بود یا در شعری، ۳ بیت را نقطه‌چین گذاشتم و در ادامه این گونه توجیه‌شان کرده بودم که “ابیات محرمانه که بی‌شک بهانه بود”. همچنین غزلهای موقوف‌الردیف نیز از این دست تجربه‌ها بود که در آن، مصرعها توسط ردیف به مصرعهای بعد از خود متصل می‌شدند نه اینکه به نوعی سه نقطه جلوی ردیف خوانده شود. عوض کردن قافیه یا ردیف در بیت آخر کارکردهای جدید کشیدن از ردیف و قافیه و ایجاد وضعیت در استفاده از ردیف و نگاهی به موضوعات انسانی –جهانی و جنگ و آزادی که گوشه‌ای از این اتفاقات بود.

 

با ثبت این تجربیات؛ چه هدفی را دنبال می‌کردید؟ یا بهتر است بگویم به دنبال چه می‌گشتید؟

انگیز‌ه من از به کار بستن تمام این تجربیات، این بود که رویکردهای جهانی و مدرن را وارد حیطه غزل کنم؛ رویکردهایی که داشت در قالب سپید جلو‌ه‌گر می‌شد!

حال آنکه در همان دوران برخی معتقد به همان کلیشه‌ها و موضوعات تکراری غزل کلاسیک بودند. به هرتقدیر با چنین ظرفیت‌ها و تجربیاتی بود که در اواخر دهه۷۰ ؛ مانیفست غزل پیشرو را در مجموعه “چریک‌های جوان” منتشر کردم که حاصل دانسته‌های من در سن ۲۳-۲۴ سالگی بود و به نوعی اولین تز رسمی عملیاتی در غزل معاصر محسوب می‌شود، هرچند پس از آن از آن کپی‌های دست چندمی کشیده شد که هیچ کدام هم به نتیجه این رسید.

 

در آن زمان، انتشار چنین مانیفستی؛ چه مواضع و نظراتی را از سوی شاعران دیگر برانگیخت؟ آیا آن را به رسمیت شناختند؟

بله! باید بگویم این مانیفست؛ نظر شاعران شناخته شده‌ای را به خود جلب کرد و حتی استاد شمس لنگرودی مقدمه‌ای بر آن کتاب نوشت و غزل پیشرو را جریانی رسمیت یافته عنوان کرد. این اتفاق در شرایطی رخ می‌داد که پیش از آن، هیچ زمینه تئوریکی در این حوزه وجود نداشت و تنها تحقیقات و تجربیات شخصی من بیشتر در شعرهای خود و برخی شاعران دیگر بود که پشتوانه ثبت آن مانیفست شد! پیش از انتشار این کتاب؛ یزدان سلحشور در روزنامه ایران نوشت؛ هادی خوانساری و محمد سعید میرزایی؛ پیشگامان غزل فرم هستند و دور نیست زمانی که همچون روزگاری که شعر سپید شعر نیمایی را به عنوان قالب مسلط مغلوب کرد، غزل فرم، شعر سپید را به حاشیه براند. جریانی که در غزل به راه افتاده بود در بازه‌ای از زمان، حتی قالب سپید را که مدت‌ها بود شعر کلاسیک را کنار زده بود، تحت فشار قرار داد!

شکارسری در مورد این جریان در “چریک‌های جوان” مطلبی نوشت با عنوان “حاشیه شورش‌گر” همچنین دکتر میرباذل مقدمه‌ای، باعنوان “در سایه روشن مکتب پست مدرنیسم” بر این کتاب نوشت که این در غزل؛ کاملا پست مدرن نیست. من هم در آن مانیفست، عوامل پست مدرن را مورد بررسی قرار دادم، البته چندان هم اصراری به استفاده از این عنوان برای شعرهایم نداشتم و هیچ گاه هم استفاده نکردم. هرچند اگر هم الآن یک سری از آثار بررسی شود از آنها پست مدرن‌تر اتفاق نیفتاده است.به مساله مهم دیگری که می‌توان اشاره کرد، مصاحبه‌های ۱۰ سال اخیر خانم سیمین بهبهانی و نام بردن به اسم و حمایت ایشان از جریان غزل پیشرو است. همچنین نام‌های دیگری چون دکتر بهزاد خواجات، مسعود احمدی، هرمز علیپور، دکتر کیومرث منشی‌زاده و بسیاری نام‌های بزرگ دیگر که باعث افتخار بنده است.

 

تا آن موقع کمتر حرف از غزل با صفت پست مدرن بود. طی سالهای اخیر، کلونی‌های کوچکی در عرصه غزل به وجود آمده‌اند که غالبا پیروان و اعضای آنها به انگشتان یکی دو دست هم نمی‌رسد و معمولا هرکدام، ساز جدایی و تفاوت با یکدیگر را کوک کرد‌ه‌اند. در این میان، استفاده از لفظ پست‌مدرن هم باب شده!

اولین بار نام غزل پس تمدرن را من در “چریک‌های جوان” آوردم و دربار ه آن صحبت کردم. بله! طی سال‌های اخیر؛ افراد تازه از راه رسید‌ه‌ای؛ بعد از گذشتن این همه سال از انتشار مانیفست من، ادعا کرد‌ه‌اند که غزل پست‌مدرن می‌نویسند. به نظر من این ادعاها نه شعرها تنها نوعی توهم است و سوءاستفاده از تحقیقات و تجربیاتی که سال‌ها پیش اتفاق افتاد‌ه. شهامت شاعرانه این است که این افراد، خودشان حرکتی را در غزل محقق کنند! نه اینکه با جوسازی و استفاده از بی‌اطلاعی برخی نوجوانان سعی کنند خود را مبدع جریا‌ن‌هایی که هیچ‌جایی در آنها نداشتند، معرفی کنند. البته بزرگان هم اگر در مقابله با این ادعاهای توخالی موضعی نگرفته‌اند، به آن خاطر است که درگیر شدن با این افراد را در حکم اعتبار دادن به ادعاهای آنها می‌دانند. اصولا چندین سوال مطرح است که باید جواب داده شود که در چند شماره آنها را می‌آوریم: ۱- نام این دسته از چه سالی به گوش بقیه رسیده است؟! که حدودا سال ۸۵ است. ۲- اصولا چند درصد آثار آنها غزل است؟ که تقریبا ۲۰ درصد و کل ادعا و نا‌م‌گذاری از همین‌جا باطل است. ۳- چند نام برجسته و صاحب شناسنامه و مطرح به جامعه ادبی و حرفه‌ای معرفی کرد‌ه‌اند؟ ۴- چه تکنیک یا سبک مشخصی را ارائه کرد‌ه‌اند؟ که چیز تاز‌ه‌ای دیده نمی‌شود. البته توجه بیشتری به حوزه زبان دارند. ۵- غیر از کلمات و موضوعات خاص که ازنظر جامعه ما پسندیده نیست و البته من با بعضی از آنها مشکلی ندارم، چه آیتم‌هایی باعث فرق آثار آنها با مثنو‌ی‌ها و چهارپار‌ه‌های اواخر دهه ۷۰ می‌شود؟۶- چه نوع اندیشه انسان‌گرایانه، شاعرانه و اخلاق‌مدارانه و فکری را به جامعه ادبی و عمومی معرفی کرد‌ه‌اند، جدای از رسالت هنر برای هنر؟ ۷- شاعران مطرح و صاحب‌نام رسمی که آنها را مورد تایید قرار داد‌ه‌اند چه کسانی هستند؟ ۸- رِنج سنی کسانی که دور هم جمع می‌شوند و طرفدارانشان به چه میزان است؟ و چرا پس از مدتی جدا می‌شوند؟ ۹- کتاب‌های صاحب‌نام و موفق آنها در جامعه حرفه‌ای ادبیات چیست؟ ۱۰ - چرا نام‌هایی را که نظراتشان را در اینترنت عمدتا راجع به آثارشان منتشر می‌کنند کسی نمی‌شناسد؟ ۱۱ – چرا به جای این که به شاعری خود بپردازند که اصولا کارهایشان، کارهای بدی هم نیست درپی به نام کردن زحمات دیگران برای خود هستند و سعی در تاریخ‌سازی دارند و گاهی خود را به «ما نمی‌دانیم» و “ما نگفته‌ایم” می‌زنند؟

 

لطفا درمورد المان‌های پست‌مدرنیته در غزل بیشتر توضیح بدهید. آیا اصلا با چنین وضعیتی در غزل موافقید؟ آیا امروزه، چیزی به عنوان غزل پست‌مدرن وجود دارد؟

پست‌مدرنیته اصولا یک وضعیت است نه این‌که یک مکتب کاملا شسته رفته مثل رمانتیسم یا سوررئالیسم و خود نسبی است و اعتراض به جوانب منفی مدرنیته است، پس شاید بتوان نام برد ولی قطعیتی درکار نیست. خیلی از آیتم‌های پست‌مدرنیته مثل طنز هما‌ن‌طور که در همه ژانر‌ها موجود است در غزل هم حضور دارد، تعلیق که می‌تواند در موضوع، نگاه یا چیزهای دیگر اتفاق بیفتد همچنین، تمرکززدایی که با توجه به استفاده از ردیف یا قافیه و وزن، پارادوکسی درمیان خواهد بود و مقداری دچار مشکل است یا اشتراک که در غزل موجود است و آن را می‌توان در عرصه موضوعی، ژانری و موسیقایی و… بررسی کرد. باتوجه به نو بودن حرکت و آیتم‌های نسبی مشخص تز هم در این حوزه می‌تواند وجود داشته باشد و البته یک مورد نقض همان آنتی‌تز را هم در خود دارد. رویکرد به سنت نیز که در این عرصه زمانی و در این ژانر سنتی به خصوص از بارزه‌هاست که می‌توان به آن اشاره کرد که نام پیشرو می‌تواند خیلی از آیتم‌ها را دربر بگیرد و علمی‌تر و منطقی‌تر به نظر بیاید. اگر مثل بعضی‌ها که خود را پست‌مدرن می‌دانند و در خانه‌های گلی زندگی می‌کنند بدانیم، می‌توان نام پست‌مدرن را بر غزل گذاشت. البته باید بگویم مثنوی‌ها یا چهارپاره‌های اوایل دهه ۸۰ نه غزل‌ها!

 

سوالی که در ذهن من، ا ز همان سالها نقش بست؛ این بود که چگونه آن شروع پرسروصدا و آن همه جنب و جوشی که در غزل به راه افتاده بود، این‌قدر زود فروکش کرد؟

باید بگویم؛ محمد سعید میرزایی که از میانه راه از شیوه سرایش و انتشار غزلهای مدرن جدا شد و راه دیگری را در سرایش و زندگی انتخاب کرد. با این حساب، این جریان واقعا برای من حکم یک “تظاهرات تک‌نفره”را داشت. آن چنان که بعد از به مجوز سپردن این مجموعه در سال ۸۳، سال‌ها موفق به انتشار مجموعه‌های تاز‌ه‌ام نشدم؛ مجموعه‌هایی چون “ارتش گل سرخ” و “مخفیانه عاشقت شدم” و همچنین کتاب “هاوانا؛ بیروت، آبادان” که مصاحبه‌ها، نظرات بزرگان، تئوری‌های من و… را شامل می‌شود. همچنین؛ یکی از مشکلات جدی برای یک جریان حرفه‌ای، همانا نبود شاعران باسواد و حرفه‌ای است و متاسفانه ما در این حرکت، چهر‌ه‌های حرفه‌ای کمی داشتیم؛ کسانی که قاعده کار حرفه‌ای را بلد باشند؛ مثل بچه‌های فعال در قالب شعر سپید که حداقل با اصول پی‌گیری، نقد و روابط عمومی آشنا باشند! من به این مساله، در مانیفست هم اشاره کرده بودم و در آخرسر؛ پیش‌بینی کرده بودم که این جریان، در ادامه؛ پلی‌ژانریک خواهد شد؛ یعنی ژانرهای دیگری از آن منشعب می‌شوند. اتفاقا همین اتفاق هم افتاد! اما متاسفانه به بدترین و زشت‌ترین صورتش که همانا ظهور گرو‌ه‌های کم تعداد افراد‌ی است که هرکدام‌شان مدعی ابداع و منکر تجربیات گذشتگان خود هستند. به عبارت دیگر این گونه شد که هر کسی، اسمی را برای خود و شعرش انتخاب کرد و با ادعاهای کوچک و بزرگ، کنار کشید! انگار؛ اسم گذاشتن می‌تواند نجات دهنده باشد! این افراد غافلند از این‌که یک جریان و یا یک ژانر؛ به خیلی اتفا‌ق‌ها نیاز دارد تا بتواند رسمیت خود را ثبت کند! بر این اساس، تاکید می‌کنم که فروتنی در کار حرفه‌ای خیانت بزرگی‌ست و به واقع تئوریسین معرف و تثبیت کنند‌ه اصلی جریان غزل پیشرو در دهه ۷۰ و ۸۰ “ببخشید که من بودم! ولی من بودم” هرچند دیگران هم در اندازه خود کوشیدند. مدعیان هم بیایند سند و مدرک ارائه دهند. به هرحال، آنچه برای من از اهمیت زیادی برخورداراست، محقق شدن آن جریان از اواسط دهه ۷۰ است؛ جریانی که بسیار برایش زحمت کشیده شد. جریانی که در قالب غزل رخ داد؛ قالبی که اتفاقا برای ما بسیار محترم است؛ زیرا در زندگی ما ایرانیان، حتی یک بیت از یک غزل می‌تواند سرنوشت‌ساز باشد.


بوسه‌های انفجاری
زیبایی‌ات مبنای تاریخ جدیدی‌ است
مبنای تاریخی عظیم و انحصاری
مبنای پیدایش، خدا، انسان، گل‌سرخ
مبنایی از اصل تمدن‌های جاری
فرمانروای شهر زیبایان تاریخ
فرمانروای تازه قوم گل سرخ

زیبایی‌ات مبنای تاریخ جدیدی است
بنیان‌گذار بوسه‌های انفجاری
نه هجری و نه شمسی و نه روز میلاد
مبنای نوحی تازه بی‌کشتی و طوفان

چیزی فراتر از سیاست یا طبیعت
چون رقص عاشق در نبردی انتحاری
یونان و رم، عثمانی و اهرام و بابل
تاریخ‌شان با چشم تو آغاز گشته

زیبایی‌ات آن‌گونه که حس حسادت
برقع بگیرد از زنان قندهاری
تاریخ تاکستان، شراب سرخ و گیلاس
مبنای مستی و هم‌آغوشی و لبخند

بنیان‌گذار جاده‌ی ابریشم و شعر
بنیان‌گذار عاشقی و زخمِ کاری
زیبایی‌ات مبنای آزادیِ انسان
روزی که زیبایی سیاست را بگیرد

روز عزیمت به شرافت، صلح، مردم
پایان ظلم حاکمان و بی قراری


زیبایی ات مبنای تاریخ جدیدی است

آ…

مخفیانه عاشقت شدم بدون اسم

هیچ‌کس سلام، حرف می‌زنم بدونِ

لب و مخفیانه راه می‌روم بدون

پا و گریه می‌کنم بدون چشم، خونِ

مخفیانه در رگ من است بی‌گروه

خونی عشق‌بازی من و تو مخفیانه

به اداره می‌روم و توی مترو با تو

هیچ‌کس ! چگونه ناگهانی از… جنونِ

زندگی مخفیانه بی‌شناسنامه

نامه‌ها بدون اسم، هیچ‌کس نه خود که

دیگری نمی‌شناسدم و حلقه‌ای که

گمشده در این سیاهچاله از درونِ

حفره‌های استخوان بدون کلسیم و

نور، زیر نور و حمله‌ی صدا و آب سرد

اعتراف می‌کنم جهان مجازی است و

مخفیانه خانه ساختیم زیر آب

دسته‌های ماهی از کنارمان گذشت

جوخه‌ها و پشت شیشه حرف می‌زدیم

نامه‌ای به نام آ‌… سپرده‌ام به آب

توی بطری شراب کشتی شکسته

مخفیانه عاشقت شدم بدون اسم

مخفیانه کشته می‌شوم بدون خون

 

پرتقال‌های خونی

در پراگ هر پرنده‌ای پرنده است هر ستاره ای ستاره یا

در سویل هر زنی زن است عطر سیب عطر سیب گل گل است یا

در ونیز آب آب مارکوپولو همیشه مارکوپولو و در

قاهره هرم همیشه یک هرم و رود نیل باز رود نیل با

این‌که در کلمبیا همیشه مافیای مرگ در مسیر مردم است

در پرو هوای گرم مردم فقیر و ساقه‌های نیشکر که تا

زیر خط فقر کولیان‌شان چه عاشقانه ساز می‌زنند تا

زیر خط فقر دختران‌شان چه عاشقانه رقص می‌کنند و ما

در بهار بندر موناکو کافه می‌رویم قهوه می‌خوریم و هی

عشق می‌کنیم، قرن هجدهم و ناوگان پنج پرتقال با

توپ‌های خود پیاده می‌شوند در جنوب و زندگی که زندگی ا‌ست

را که ماهی است و نخل را به خون و خاک می‌کشند از آن به بعد را

میوه درخت‌های سرزمین من همیشه پرتقال خونی است

سرزمین من کجاست که در آن نه زن زن است، نه پرنده‌ها رها

سرزمین من کجای مرزهای این جهان کجای خط و نقشه است

کاشف جهان منم، کریستف کلمب دیگری که شاعر است و با

کشف هر بهار و هر زنانگی تازه‌ای به قاره‌های این جهان

قاره‌های دیگری اضافه می‌کند کجاست سرزمین من کجا

پس شناسنامه‌ام کجاست این حواس من کی‌ام‌؟ کجایی‌ام‌؟ که این

این منی که ریشه‌ام به صد هزاره‌های پیش می‌رسد به کوه‌ها

صخره‌ها، ستاره‌ها به روز خلقت زمین و یا که پیش از آن به روز

های خلقت جهان و در پراگ هر پرنده‌ای پرنده است

 

قاچاق عطر تو

عطر تو کشور همسایه را به هم زده است

سربازهای جوان مست و عاشق تو، بله‌!

نقشه به نفع تو تغییر کرده، برجک‌ها

خالی و افسر مرزی زبان نمی‌داند

گنگی که خواب تو را دیده‌بان عطر بهار

ناقوس‌های کلیسا، صدای لک‌لک‌ها

عکسی به دست نیامده، خبرنگاران هم:

چیزی که نیست، ولی باز… منتظر باشید

مین‌ها از عطر تو دیوانه منفجر شده‌اند

جغرافیای سیاسی به نفع تو برگشت

حتا مسیر طبیعی رودخانه و باز

جانی دوباره گرفتند این مترسک‌ها

مردم که دسته به دسته به مرز می‌آیند

یک عده پرورش گل، بقیه نامه‌رسان

قاچاق عطر تو در مرز شغل تازه‌ی باد

نه سیل، زلزله، آتش‌فشان، نه‌! طوفان نه‌!

اخبار روی تلکس از… هنوز نامعلوم

پایان جنگ و خورشید و بادبادک‌ها

قربانیان پر از تخت‌ها، پرستاران

این مردمان تو بی‌پا سر از نمی‌فهمند 

عطر تو خط سیاسی بهار جمهوری

خودکار عطری امضا قطع‌نامه‌ی صلح

پیر‌زنان چپق‌کش و گیسوان سفید

نه! سیم خار… نه کینه، هجوم پیچک‌ها

چیزی که نیست ولی باز منتظر باشید

از سازمان ملل آمدند کل جهان

این پاسگاه چه خاموش و مرز تعطیل است