حرف اول

محمد صفریان
محمد صفریان

به بهانه ی سانسور صدسال تنهایی…

تن دادن به سانسور به بهای خشکیدن درخت دانش…

 

“امروز داستانت را می‌نویسی و به ناشر می‌دهی. فردا به تو می‌گویند اجازه‌  چاپ نداریم. راه می‌افتی به طرف سازمان مسوول. چانه می‌زنی، تحقیر می‌شوی، با آدمی روبه‌رو می‌شوی که از روی متن نمی تواند بخواند اما به تو می‌گوید این متن را عوض کن. گرچه گاهی به شکل‌هایی دوستان کمک می‌کنند. وقتی با این مشکل در قانون روبرو می‌شوی، به فکر می‌افتی که چیزی در قانون هست که این مشکل را به وجود آورده است. اگر یک حکومت فهمید که با آزاد کردن و رها کردن جامعه، به خطر نمی‌افتد، مشکل حل است”

این جملات بخشی از مصاحبه هوشنگ گلشیری درباره ممیزی در ادبیات و نشر کتاب است. حرف هایی که به بهانه ی بالاگرفتن موج تازه ی سانسور و ممیزی از نو بر سر زبان ها افتاده است.

این بار ماجرا از  گفت و گوی “بهمن فرزانه” ، مترجم پیش کسوت ایرانی با خبرگزاری ایسنا شروع شد که از توقف باز انتشار رمان “صد سال تنهایی” پس از سی و سه سال خبرمی داد. کتابی که چاپ نخستش به سال۱۳۵۳ باز می گردد و سال هاست به صورت آفست و توسط دستفروشها در خیابان به فروش می رسد.

صد سال تنهایی شهره ترین کتاب نویسنده ی بلند آوازه ی آمریکای جنوبی، گابریل گارسیامارکز است که تقریبا تمام کتاب‌هایش در ایران توسط ناشران معتبری به چاپ رسیده و مورد توجه مخاطبان ایرانی قرار گرفته است. این نویسنده، چند سالی قبل هم بار دیگر نقل محافل خبری ایران شده بود، آنگاه که رمان “ خاطرات دلبرکان غمگین من ” با ترجمه ی کاوه میرعباسی تنها یک هفته پس از چاپ جمع‌آوری و به زیرزمین ها تبعید شد.

جنجال تازه اما بر سر رمان قدیمی “ صدسال تنهایی ” ست. مترجم پیشکسوت این کتاب می گوید که از او خواسته اند تا برای چاپ تازه قسمت هایی از کتاب را بزند و او هم حاضر نشده چنین کاری بکند، همین است که به گفته ی او : “ این کتاب فعلا و با این وضعیت تجدید چاپ نمی‌شود “

در همین زمینه، درگیری های داخلی بر سر سانسور و ممیزی و اوضاع و احوال آشفته ی اقتصاد نشر باعث موضع گیری های متفاوتی از جانب ناشرین شده است. طرفه ترینشان حرف های مسوول بخش تحقیق و تالیف نشر امیرکبیر است که اقرار به عجز ناشرین کرده در برایر سیاست های حکومت تمامیت خواه: “ اصلاحات کتاب به قدری است که عملا دیگر چاپ کتاب میسر نمی‌شود. ما ناشران وابسته به نظام هستیم نمی‌توانیم مروج چیزی باشیم که بر خلاف عرف است. شاید یک مترجم دیگر در انتشارات دیگری بتواند با این ممیزی مبارزه کند اما برای ما مقدور نیست. “

باب نقض حقوق انسانی و شهروندی افراد در دانستن درست و تعلیم و تربیت صحیح، پیشتر  بارها و بارها گفته ایم؛ اما مرور دوباره ی قسمت هایی از قانون اساسی رایج در جمهوری اسلامی در این مقال ضروری جلوه می کند؛ آنگاه که در بحبوحه ی سانسور و حذف به یاد بیاوریم که قانون اساسی ِهمین حالای جمهوری اسلامی؛ سانسور نوشته پیش از چاپ را ممنوع اعلام می کند و به نویسندگان و اهل قلم اجازه می دهد تا آزادانه هر چه در اندیشه دارند بر سفیدی کاغذ آورند و قلمی کنند.

اصل‌ ۲۴ قانون‌ اساسی‌ می‌گوید ممیزی‌ و سانسور کتاب‌ پیش‌ از چاپ‌، ممنوع‌ است‌. کتاب‌ باید آزادانه‌ منتشر شود و اگر محتوای‌ آن‌ خلاف‌ قانون‌ باشد، شاکیان‌ می‌توانند بر علیه‌ ناشر یا نویسنده‌، اقامه‌ی‌ دعوی‌ حقوقی‌ کنند.

قانون اساسی رایج در ایران در حالی از سانسور نشدن نوشته و آزادی مطبوعات حرف می زند که والیان فرهنگی حکومت در سه دهه ی گذشته نه تنها به کتاب های تازه و ادبیان امروز ایران، مجال تازه شدن و خلق کردن و بی واهمه نوشتن نداده اند؛ بلکه آثار مکتوب پیشینیان را هم به راحتی حذف و سانسور کرده اند.

مادام‌ بواری‌ (گوستاو فلوبر)، صد سال‌ تنهایی‌ (گابریل‌ گارسیا مارکز)، عشق‌ سال‌های‌ وبا (گابریل گارسیا مارکز)، مدار رأس‌ سرطان‌ (هنری‌ میلر)، بوف‌ کور (صادق‌ هدایت‌)، اولیس‌ (جیمز جویس‌)،  آخرین‌ وسوسه‌ی‌ مسیح‌ (نیکوس‌ کازانتزاکیس‌)، قصه‌های‌ کانتربوری‌ (چاوسر)، دکامرون‌ (بوکاچیو)، دیوان‌ ایرج‌ میرزا، دیوان‌ سوزنی‌ سمرقندی‌، دیوان‌ کامل‌ عبید زاکانی‌، هزلیات‌ سعدی‌ و… تنها نمونه هایی از سیاهه ی بلند شاهکارهای ادب جهان هستند که در ایران اجازه‌ ی‌ انتشار نگرفته‌اند یا با سانسور و حذف فراوان منتشر شده‌اند.

شاهکارهای ادب دنیا در حالی به دام سانسور و حذف گرفتار می آیند که نص قانون اساسی، مجال نشر را برای همگان محترم دانسته و این حق را هم برای عموم قائل شده که از محتوای کتاب به قوه ی قضاییه شکایت کنند. این طور می نماید که در بسیاری از موارد، ممیز قیچی به دست وزارت ارشاد که خود را نماینده ای از عموم تلقی می کند؛ برای حفظ صحت جامعه، دست به سانسور می برد؛ جالب تر اینکه در بسیاری از موارد سانسور و ممیزی بر داستان هایی وارد می شود که از ناکجا و آدم های غیر واقعی نشان دارند. طبیعی ست که حکایت مردمی که بر روی کره ی خاکی وجود عینی ندارند و قصه ی شهری که در مرزهای جغرافیایی محلی از اعراب تعریف ندارد؛ نمی تواند شاکی و مدعی داشته باشد. با این همه اما داستان های خیالی هم در جمهوری اسلامی سانسور شده اند، دم دست ترین نمونه اش، همین سانسور صدسال تنهایی مارکز که به تازگی و دیگر بار خبر ساز شده.

والیان فرهنگی حکومت اسلامی با اعمال این ممیزی ها، چنان آفتی به جان ادبیات و داستان و اساساً “کتاب ” زده اند که حالا دیگر چند سالی ست که حتی کتاب های زرد به اصطلاح خوش خوان هم نمی توانند جور بی پولی ناشرین را بکشند؛ کار تا آنجا پیش رفته که نه تنها سرمایه ای تازه در این صنعت فرهنگی شروع به کار نکرده، بلکه بسیاری از سرمایه های پیشین هم عطای کار در چنین شرایطی را به لقایش بخشیده اند و رفته اند.