پرونده/ روایت – هنر روز: بیژن جلالی در ۳۰ آبان ماه سال ۱۳۰۶ در تهران به دنیا آمد. پدر وی، ابراهیم جلالی بود و مادرش اشرفالملوک هدایت. خانوادهٔ مادری جلالی از خاندان قدیمی هدایت به شمار میرفتند. علاقه به شعر و ادب، فلسفه و عرفان، زندگی در محیط فرهنگی خاندان هدایت، گفتگو با داییاش صادق هدایت و تأثیرپذیری از او و اقامت پنجسالهٔ دورهٔ جوانی در فرانسه، پیوندهایی میان جلالی و نوشتن به وجود آورد، پیوندی که از آغاز دههٔ جلالی را به چاپ نوشته هایش متمایل کرد. “روزها”، “دل ما و جهان”، “رنگ آبها”، “آب و آفتاب”، “روزانهها” و نیز دو گزینهٔ اشعار: “بازی نور” و “دربارهٔ شعر” کتابهایی هستند که در زمان حیاتش به چاپ رسید. جلالی، چند روزی پس از نیمه آذر ماه سال ۱۳۷۸ دچار سکته مغزی شد. اندکی بیش از یک ماه را در اغما گذراند و جمعه، بیستوچهار دیماه همان سال در سن ۷۲ سالگی درگذشت.
بعد از درگذشتش مجموعهٔ بسیار زیادی از اشعار او که تا آن زمان چاپ نشده بود به همت برادرش مهرداد جلالی و انتشارات مروارید به چاپ رسید.
خوشه ای را
که از بهشت چیده ام
همچنان می خورم
و دانه هایش
که بر زمین می ریزد
مرا رهنمون جهنم می شود
گوسفندی فربه
با دست های بسته
به پهلو افتاده بود
و از دیدن آن چه دیدم
به خود لرزیدم
مرگ را در دوزخ
سر می برند
به شکل گوسفندی
تا دوزخیان بدانند
که مرگی در کار نخواهد بود
هر شعر گامی است
که شاعر برداشته است
به سوی بهشت خویش
و به سوی جهنم خویش
شما
راهی را به من نشان دادید
که به گل ها می رسید
و من در این راه
ویرانه ها را
پشت سر گذاشتم
شعر ماجرایی است
که در تنهایی می گذرد
ولی همگانی است
زیرا او در زبان همگان
رخ داده است
آن چه از دست رفته است
همچنان می رود
چون برگ مرده ای
بر آب
با یک آه اگر راه بندان
ایجاد شود
یا با یک نگاه نوزادی
به دنیا می آید
چه فرقی می کند که چه
گفته ایم
چون کسی که شعر ما را
می خواند
از جای دیگری آمده است.
ریشه های من
با ریشه ی همه.گیاهان
در خاک است
و دست های من
با دست های همه ی
گیاهان
در باد.
برای روشنایی است
که می نویسم
اگرهمیشه
و همه جا
تاریک بود
هرگز نمی نوشتم.
روز همان وصل است
و در وصل
نه مجال رفتنی هست
و نه مجال ماندنی