“آیدین فرنگی” نوشته است که اینروزها اغلب جریانهای سیاسی خود را اصولگرا میخوانند؛طوری که حقیقتاً معلوم نیست کدامشان اصولگرا هستند:
وقتی سال هشتادوچهار، نیروهای اصلاحطلب از اصولگرایان شکست خوردند، بزرگان طیف دوم خرداد مدام در سخنرانیها گفتند اصولگرای واقعی ما هستیم که بر سر حرفهایمان ماندهایم و مثل آنهایی که خود را به ظاهر اصولگرا مینامند، حاضر نشدهایم بر سر ارزشها و باورها و منافع ملیمان معامله کنیم.
به نظرم هر دو طیف بدون توجه به چرایی اطلاق این تعابیر به گروه دیگر و به جای توجه به بار معنایی این واژهها در فرهنگ سیاسی، بیشتر در پی معنای تحتاللفظی اصطلاحها بودهاند. وگرنه چطور میشود شخصی اصلاحطلب مدعی شود که به دلیل پایبندی به عقایدش باید وی را اصولگرا به حساب آورد. نیروهای طیف ملی ـ مذهبی و هواداران آنها هم در سالهای ریاستجمهوری خاتمی، با اشاره به مفهوم اصلاحطلبی تاکید داشتند که اصلاحطلب واقعی آنها هستند. چراکه از سالها قبل به روشهای مسالمتآمیز در مبارزات سیاسی معتقد بودهاند و طیف دوم خرداد بدون ذکر منبع در حال الگوگیری از رفتار سیاسی آنهاست. اما یکی دو روز پیش بزرگواری از نیروهای ملی ـ مذهبی در گفتگو با یک خبرگزاری تاکید کرده: “اصولگرای واقعی بازرگان بود”!
چرا اوباما دوبار قسم خورد؟
“عقاید یک احسان” علت قسمخوردن دوباره اوباما را نوشته است:
بعد از اینکه باراک اوباما روز سهشنبه و در هنگام ادای سوگند ریاستجمهوری “تپق” زد و نتونست یه جمله از سوگند ریاستجمهوری رو درست بگه، خیلیها به این موضوع ایراد گرفتند که سوگند رییسجمهور آمریکا دچار اشکال بوده. اما برای اینکه این مشکل حل بشه جان رابرتز، رییس دیوان عالی غروب چهارشنبه لباس مخصوص مشکی خودشو تنش کرد و در مراسمیخصوصی در کاخ سفید دوباره مراسم سوگند اوباما را اجرا کرد. این مراسم در اتاق نقشه کاخ سفید و در برابر شمار اندکی از روزنامهنگاران انجام شد. اما فیلمبرداران و عکاسان اجازه ورود نداشتند.
لحظه ای که اوباما در مراسم تحلیف سوگندش رو ادا میکرد، در دفتر بودم و به همراه دو وکیل کله گنده داشتم مراسم رو تماشا میکردم. جان زاگبی معروف هم بود. همین طور که اوباما داشت کلمات سوگندنامه رو ادا میکرد، به نظرم رسید اوباما مکث کرد و به نظر رسید که متن رو فراموش کرده. هاج و واج مونده بودم که چرا این طوری شد که دو وکیل کناردستی فوری گفتن اوباما درست گفت، جان رابرتس رییس دیوان عالی اشتباه کرد!
حالا قضیه چه بود؟ قاضی القضات آمریکا موقع خوندن متن سوگندنامه یک کلمه رو جابجا گفته بود. اوباما موقع تکرار متوجه میشه و مکث میکنه تا رابرتز تصحیح کنه متن رو. اینجا بود که در یک لحظه به نظر رسید اوباما متن سوگندنامه رو فراموش کرده.
نود، سربراه میشود؟!
“فهمیه خضرحیدری” معتقد است ادامه فشارها به برنامه نود و مجری آن فردوسی پور، نشانه این تمایل در میان مسئولان ورزش کشور است که صرفاً مجیز بشنوند و هیچ انتقادی متوجه آنان نشود:
آقایان کمطاقت بعد از متهم کردن روزنامهنگاران به سیاهنمایی حالا به برنامه “نود” رسیدهاند.خبرگزاری دولتی ایرنا از آخرین اصلاحات انجامشده در برنامه “نود” خبر داده که البته اگر واقعا قرار باشد این حذف و اضافهها در تنها برنامه مستقل تلویزیون انجام شود، باید برای تمامیتخواهی این آقایان اسفند دود کنیم.
بنا بر آنچه ایرنا گفته “نود” از این پس قرار است برنامه سربهراهی شود و به جای آنکه مشکلات، کاستیها، عیوب و نقصهای ورزشی کشور را مطرح کند به عملکردهای مثبت مسوولان در حوزه ورزش بپردازد…جلالخالق! آخر اعتماد به نفس تا کجا؟!
ایرنا همچنین بار دیگر پای مردم و طرفداران ورزش را پیش کشیده که همه از سیاهنماییهای “نود” بیزار و خسته و دلخوناند و میگویند ای بابا، یعنی چه عادل فردوسیپور؟ خسته شدیم، سیاهنمایی تا کی؟ دست از سر ما بردار… دست از سر مسئولان دولتی بردار… بگذار کارشان را بکنند. تو هم مشغول کار خودت باش و این همه خون به جگر همه نکن.
بهخاطر آرمانی که هنوز هم در من نمرده است
“سمیه توحیدلو” از انتشار شایعاتی در زمینهی پناهنده شدنش شکایت دارد و نوشته ترجیح میدهد در کشورش بماند و همچنان بکوشد تا آن را به جای بهتری تبدیل کند:
وقتی گوشی را بر میداری و دوستی میگوید شنیده ام قرار است پناهنده بشوی، اول خنده ام میگیرد و بعد گفتم شوخی هم دیگر باید نوعی باشد که به طرف بیاید. اما بعد وقتی میبینی این شوخی شوخی ها جدی شده و بعضی بدشان نمیآید که بر آن تاکید جندباره کنند، باید بیایی و فریاد بکشی. هرچقدر هم که آدم پوست کلفتی باشم و نه نقد که ناسزاهای دیگران، چندان تاثیری بر تو نگذارد، اما این حرف ها و جنسشان آزارنده است.
یکی نیست بگوید اهای جماعت بی بصیرت که هرچه به ذهنتان میرسد بدون تحقیق میگویید و نشر میدهید، اگر میخواستم پناهنده شوم و روشی غیر از اینی که هستم برگزینم، آیا فرصت های بهتر نبود؟ زمانی فعال جنبش دانشجویی بودم، در سخت ترین زمانهایش. انقدر بودیم که بشود هزار و یک نفع بیهوده از آن برد. مدتی فعال سیاسی بودم. تمام تلاشم ماندن بر مدار قانون بوده است و بس. فرض اولم هم انچنان بودن است که علی رغم تنگدستیهای دولتی، بتوانم در همین محدوده داخل بمانم و فعال باشم و برای فکر و آرمانی که هنوز هم در من نمرده است، تلاش کنم.
دلتنگیهای غربت و غربتنشینی
“بهمن هاتفی” دلتنگیهایش از غربتنشینی را بازگفته است:
غربت برایم مساوی با ناامنی است. همه جور ناامنی، ناامنی ِ تنهایی، ناامنی ِ بیخبری. امنیت مالی را نمیگویم که هیچوقت نداشتهام، زندگیام خالی از امنیت روانی است. خیلی ساده اگر همسرم بیمار شود و کارش به بیمارستان بکشد، هیچ کس نیست که بر بالینش حاضر شود. دوستیهایمان با دیگر مردمان در اینجا از جنس دیگری است، غریب است و بوی غربت میدهد.
نمیتوانم خشمیرا که از درونم میجوشد، وقتی که بارها در کوچه و خیابان توهین میشنوم، توصیف کنم. این خشمم و فروخوردن آن و سکوتم برایم ناشناست و رنگی از غربت را با خود دارد. نمیتوانم ترسم را هنگامیکه حدود چهار سال پیش، خودرویی عمداً سعی در زیرگرفتن مرا داشت، فراموش کنم. ترسی که از جنس دیگری بود. من در زندگی بارها ترسیدهام، ترس از مرگ را هم تجربه کردهام. یکی دو بار در بمباران شهرها مرگ را جلوی چشم خود دیده و از آن ترسیده بودم، اما این یکی فرق داشت. شاید ترس ِ همراه با غربت بود و شاید ترس در غربت.
لابیگری در نظام دموکراتیک بیمعناست
“اتوپیا” معتقد است استدلال برخی چهرههای دولت خاتمی در دفاع از کروبی به خاطر قدرت جانهزنی او، استدلال ضعیفی ست:
فرصت سوزیهای خاتمیدر دوران اصلاحات برخی از اصلاح طلبان مثل کرباسچی، عبدی و مهاجرانی را به اردوی کروبی سوق داده است. گویا تحلیل این دوستان آن است که در شرایط فعلی، قدرت چانه زنی کروبی و شیخوخیت او بهتر میتواند اصلاحات را پیش ببرد. “توانایی کروبی در شیخوخیت یا همان لابی گری” ایده ای است که به عنوان کلیدی موثر برای خروج از انسداد سیاسی اصلاح طلبان در ایران از سوی کرباسچی برای اولین بار مطرح گردید. چیزی که در یک نظام ودموکراتیک هیچ جایگاهی ندارد.
در نظام دموکراتیک و جمهوری، این جمهور مردم است که با اتکا به رای اکثریت جامعه را اداره و گرههای پیش آمده را باز میکنند. در چنین نظامیهمه ظرفیتها و دستور العملها بر مبنای قانون شکل میگیرد نه سلیقه و توان یارکشی و چانه زنی افراد. با لابی گری تنها میتوان نظر و سلیقه کسی را تغییر داد نه قانون را. اینها میگویند برش کروبی در مسائل بیشتر از فردی مثل خاتمیاست. این ادعا بسیار جای مناقشه دارد.
سرمایهدار یک کم عقل دارد!
“خاطره وطنخواه” راوی خاطرهای از حضورش در یک سیمنار جذب سرمایه در کیش است:
دیروز برای شرکت در همایشی به جزیره کیش رفته بودم. هدف اصلی، دعوت از سرمایه گذاران ایرانی کشورهای حاشیه خلیج فارس بود. اول بسم الله که همایش آغاز شد، داود مددی مدیر عامل منطقه آزاد کیش در سخنرانی اش گفت که خجالت میکشه بگه میزان سرمایه خارجی جذب شده در سال گذشته در کیش چقدر بوده، چون خیلی رقم ناچیزی است.
با حرفهای مددی سخنران های بعدی هرچی تلاش کردند که این حرف را خنثی کنند نشد که نشد. بالاخره وقتی نوبت به سخنان سرمایه گذاران ایرانی مهمان در این همایش رسید،یکی شون بلند شد و گفت:“وقتی آقای مددی میگوید کسی از پارسال تا حالا برای سرمایه گذاری به کیش نیامده چطور ما بیاییم، بالاخره سرمایه دار یک کمیعقل داره که بدونه کجا سرمایه گذاری کنه،اینجا طوری حرف میزنند که انگار ما درامارات یا کشورهای دیگه ورشکست شدیم؛ در حالی که اینطور نیست”.
پورمحمدی معاون وزیراقتصاد که اداره جلسه را به عهده داشت برای اینکه به همهمه ای که در سالن بعد از حرفهای این ایرانی مقیم دوبی پایان بدهد، گفت:“حالا آقای مددی یک حرفی زدند؛ایشون با دیدن دو وزیر با هم در کیش بیشتر منظورشون این بود که یک پولی از دولت بگیرند،شما به این حرفها توجه نکنید.“
من که در بین این سرمایه گذارها نشسته بودم میشنیدم که میگفتند: “ای بابا! اینها که در بین خودشون اختلاف دارند چطور میخواهند شرایط برای حضور ما را مهیا کنند؟!“
زندگی مجموعهای از رسالتهاست
“دلتنگستان” زندگی را چنین تعریف کرده است:
زندگی مجموعه ایست از رسالتهای خودپرور. تکبیر. اصلا گاهی باید دروغ گفت، یا بیشتر. فاصلهء مبالغه با واقعیت چند روزی بیش نیست. من ثروتمندم. من روزنامه نگارم. من برجسته ترین متخصص ناهنجاریهای نوشتاری در ادبیات مهاجرت هستم. من ورزشکارم. من خوانندهء یک گروه محلی هستم. من پدر مسؤولی هستم. والسلام. حالا تنها کاری که باقی مانده است شرح و طرح است با این و آن و دیگران. بالاخره در رودربایستی با یکی مجبور میشوم یکی از اینها را عملی کنم، و این یعنی من برای این زندگی دولت تعیین میکنم.
این نوشتن و ننوشتن هم در همین راستاست. راست میگفت علی: ثبتِ درد، تثبیتِ افسردگی است. نخیر برعکسش زیاد کار نمیکند. وقایع زندگی هم مثل آدمهایش دو دسته اند: آنها که میمانند و آنها که میگذرند. فاصلهء این دسته تا آن دسته هم این قلم است.
امان از زنبور بی عسل
”حاجی واشنگتن” انسانها را به دودستهی بیهنر و بیعمل تقسیم بندی کرده و در خصوص هرکدام نوشته است:
الف) منتقد بی هنر: انتقاد برای بازسازی و بهتر کردن خیلی راهگشا است ولی آدم هایی که ژست منتقدین هنری و ادبی رو میگیرند و خودشون تا به حال دو زار تولید مفید نداشتند، خیلی شبیه جوک هستند.
ب) منورالفکر های بی عمل: میشناسم آدم هایی رو که کتاب زیاد خوندن. خوندن که چه عرض کنم، تورق کردن. هر وقت هم بحثی میشه فورا سرشون رو کج میکنن، دست به سینه میشینن و پا روی پا میاندازن. این انتلکتوئل نماها علاقه زیادی هم به عکس انداختن با کتاب های قطور دارن ولی امان از اینکه خودشون دو کلمه مفید تولید کرده باشن. این جماعت اساسا کاریکاتور هستن. امان از زنبور بی عسل.
چگونه تابوها شکل میگیرند؟!
“مهران مرتضایی” با نقل داستانی، نوشته است تابوهای مذهبی و آئینی، معلوم نیست تا چه اندازه مبتنی بر حقایق یا باورهای مذهبی باشند:
در معبدی گربه ای وجود داشت که هنگام مراقبهی راهب ها مزاحم تمرکز آن ها میشد. بنابراین استاد بزرگ دستور داد هر وقت زمان مراقبه میرسد، یک نفر گربه را گرفته و به ته باغ ببرد و به درختی ببندد. این روال سالها ادامه پیدا کرد و یکی از اصول کار آن مذهب شد. سال ها بعد استاد بزرگ در گذشت. گربه هم مرد. راهبان آن معبد گربه ای خریدند و به معبد آوردند تا هنگام مراقبه به درخت ببندند تا اصول مراقبه را درست به جای آورده باشند. سالها بعد استاد بزرگ دیگری رساله ای نوشت در باره ی اهمیت بستن گربه به درخت!
پارگرافی را که خواندید، در واقع به بیانی ساده فرآیند تولید یک آیین تقدسی را تمثیل میکند. اساساً امر قدسی در ساحت پرسش گری قرار نمیگیرد و هر گونه تعلیل در واقع تعرض به ذات اقدسش به شمار میآید. حتا اگر بر فرض محال موفق شوید ریشه های تولید آن را برای باورکنندگانش توضیح دهید باز هم احتمال آن که بتوانید آن ها به تجدید نظر در آن باورها ترغیب کنید، بسیار ناچیز خواهد بود.
مداحان این روزگار!
“آن سوی دیوار” به آسیبشناسی حرفهی مداحی و مشاغل جانبی آن پرداخته است:
ظریفی تعریف میکرد که مداحی را برای روضه خوانی به یک هیات مذهبی دعوت نموده بود. مداحی به نام که کارمند جایی هم است. او پس از پایان مراسم روضه خوانی مقداری پول به رسم ادب داخل پاکتی گذاشته و به مداح معروف این ماجرا تقدیم میکند. اما انتظار اینکه آن مداح در برابر دیدگان دیگر میهمانان، پاکت را گشوده و وجه داخل آن را بشمارد را نداشت. مداح پس از شمارش مقدار پول اخمیمیکند و با صدای بلند میگوید: صدای من خیلی بیشتر از این ها میارزد! به هر حال این را به حساب لطف من بگذارید که به همین مقدار بسنده میکنم!
اگر سری به روستاهای اطراف شهر بزنید خواهید دید که چه میزان نقدینگی در این صنعت نو ظهور و بخصوص در این دهه ی عزیز بین مداحان رد و بدل میشود. در این میان مشاغل جانبی را نیز باید در نظر گرفت. مانند کار چاق کن های مداحان!
پاره آجر مدرنیته
“دانا” مینویسد رویکرد ما به مدرنیته، ظاهریست:
تسبیحها را به کنار گذاشتهایم و به جایش خودکار در دست میگیریم که بگوییم ما میخوانیم زیاد میدانیم. انگشتر عقیق را دور انداختهایم و ساعتها را به مچ میبندیم که بگوییم زمان را میشناسیم و قدر میدانیم، نگاهمان کنید. اما اینها به کنار؛ سه پاره آجر- یک لپتاب- را با خود به این طرف و آن طرف میکشیم که چه بگوییم؟ جز این است که مدرنیته حسابی خرمان کرده است و حمال شدهایم؟