خلاصه نمایش: کوئنتین که البته راوی زندگی خود نیز هست، در میانسالی و به دلیل گذران مصائب زندگی در آستانه یک تصمیم عاطفی جدید ناگهان به خود آمده و به بررسی و نقد سرگذشت خویش می پردازد.
بخشی از زندگی او در کنار پدر و مادرش، زندگی کاری او و دو تن از دوستان صمیمی اش، زندگی مشترک او با همسر اول و سپس همسر دوم همگی خرده داستان هایی هستند که ما را در دل داستان اصلی قرار می دهند.
آرتور میلر که چندی پیش درگذشت در میان نویسندگان معاصر آمریکا به خاطر سه خصیصه یا ویژگی اش از خبرسازترین و شاخص ترین چهره های هنری قرن بیستم بود. این سه ویژگی عبارتند از:
الف: همسر مرلین مونرو.ب: جریان مک کارتیسم و متهم شدن میلر توسط سناتور مک کارتی به حمایت از اندیشه های کمونیستی.ج: نوشتن شاخص ترین اثر هنری (نمایشنامه) در نقد سرمایه داری با عنوان مرگ دستفروش.
هریک از ویژگی های فوق، خود داستان مفصلی دارند که پرداختن به آنها در این محدوده نمی گنجد، اما آنچه که میلر را تا آخرین روزهای عمر، جزء چهره های محبوب دنیای نمایش و صحنه زندگی قرار داد ایمان او به دموکراسی، عدالت و دفاع از حقوق انسانی بود.
میلر در کلیه آثارش با رویکرد به مسائل اجتماعی و خانواده ها به نقد سیستم بهره کشی و سرمایه داری و خودکامگی پرداخت و از لابه لای همه کشمکش ها و کشش های دراماتیک، در آرزوی تحقق عدالت و کشف حقیقت ثابت قدم پافشاری کرد و در “پس از سقوط” به روایت زندگی خصوصی خود می پردازد و مانیفست نهایی خود در باره رویدادهای اجتماعی و روابط میان انسان های شخصی اش را به تصویر می کشد.روایتی که در اجرای منیژه محامدی با چندپاره شدن و تکه تکه بودن ضربه ای مهلک به آن وارد می آید.
نگاه تازه یا دیگرگونه به متون نمایشی مدرن و اجراهای مختلف از آنها روی صحنه، در دنیای نمایش چیز تازهای نیست و بارها به شیوههای مختلف تکرار شده است. این امر تا جایی پیش میرود که گاه، حتی اندیشه اصلی یک اثر نوشتاری یا به اصطلاح ادبی، دستخوش تغییرات و دست کاریهای محیطی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و… یک جامعه میشود یا در برخی موارد، ساختار، خود را به اشکال دیگری مینمایاند.
نمایش”پس ازسقوط” سعی دارد، طرح و توطئه تازهای را در بطن داستان، پرورش و به تماشاگرش ارائه دهد. اولین مسئله مهمی که در برابر این نمایش با آن مواجه هستیم، این است که آیا این داستان تازه با سر و شکل و تکنیک و درونمایهای که آن را از زاویه دیگری(زندگی خصوصی نویسنده) روایت میکند و چهرهای تازه میبخشد، در جلوه دادن خود به تماشاگر و بیان تمامی زوایایش موفق عمل میکند یا خیر.
بهترین شکل نگاه به این نمایش این است که بدون افتادن در ورطه مقایسه آن با منبع برداشت یا اقتباس آن را به عنوان اثری مستقل مد نظر قرار دهیم و به دنبال خصوصیات و ارزشهای نمایشی فعلی آن باشیم. اما در خود این نمایش، نکاتی وجود دارد که ما را از دنبال کردن این شیوه نگاه باز میدارد و به مقایسه میکشاند. هر چه نمایش پیشتر میرود، بیشتر احساس میکنیم که این نمایش فراتر ازپیش زمینه فرهنگی تماشاگر درباره اثر میلر است. نمایشنامهنویس در دیالوگهایش انرژی منحصربهفردی میگنجاند. او بنا به ضرورت نوع ادبیاش، در محدوده کوتاهی از جملات سطوح متعددی از مفاهیم و فضاها را با یکدیگر ادغام میکند، و همین است که در هر دیالوگ از هر نمایشنامه خوبی انگار همواره اشارهای به جایی دیگر وجود دارد، انگار شخصیتها فقط جواب هم را نمیدهند، یا بهتر است بگوییم اصلا جواب هم را نمیدهند، بلکه به بهانه جواب دادن به یکدیگر مسائل گوناگونی را به میان میکشند و پرسشهای متعددی را طرح میکنند، و همین است که موجب تفاوت بنیادین دیالوگهای نمایشنامه با دیالوگها در زندگی روزمره است. آرتور میلر، بیگمان نمایشنامهنویسی است که استاد چنین دیالوگ نویسی غنی و پرباری است.
نویسنده این نمایش با آگاهی از درونمایه متن اصلی و ساختار آن به سمت ساختن یک اثر تازه میروند و پیچیدگی روابط انسانی را در پیچیدگی طرح قصه و پیچشهای دراماتیک و بیشتر تکنیکی و ساختار گرایانه به تصویر میکشند.
ماهیت نمایشنامه با مفهوم چگالی و فشردگی پیوند خورده است، و آنچه نزد نمایشنامهنویس در درجه نخست اهمیت قرار دارد مسئله “مازاد” است. نمایشنامه باید بسیار بیش از دیگر انواع ادبی به مازاد خود بیندیشد، آنچه در نهایت خارج از قاب میماند، آنچه گفته نمیشود و به عهده کارگردان گذاشته میشود، بسیار بیش از آن چیزی است که در پی رنگ اولیه دیده می شود.
نقاط حساسی که نویسنده در لایه زیرین به آنها اشاره میکند، سیاست و روان بیمار این آدمها است. مهمترین وظیفه کارگردان در هنگام کار با چنین متنی، شناختن فضای مطلوب برای جریان آن و سر و شکل دادن به لحظات باورپذیر و نفسگیر است. ما در رویارویی با این نمایش، این نقاط را حس نمیکنیم چرا که به سادگی از آنها چشمپوشی شده است. تاکیدات مهمی که روی مسائل حیاتی از جمله، قتل، خیانت، تجاوز و قانون در نمایشنامه گذاشته شدهاند، در اجرا به چشم نمیآیند و حتی گروه اجرایی سعی هم نکرده است که این متن را از زاویه تازهای بنگرد. به همین دلیل تماشاگردر برخی لحظات از دیدن نمایش ناامید میشود و انگار چیزی به دست نیاوردهاند.
باورپذیر بودن نقشها و ساخت دقیق موقعیت بحرانی میتواند به رشد منحنی تعلیق در نمایش کمک فراوانی بکند. اما در این نمایش بازیها به شکل رفع مسئولیت انجام گرفتهاند. هیچ کدام از بازیگران، عمق نقش خود را در نیافتهاند و همچنان به تکرار حرکات و گویش تله تئاتری مرسوم میپردازند.
استفاده از وسایل صحنه اندک، میتوانست نکته مثبتی برای این نمایش به حساب آید که این امر هم اتفاق نمیافتد اگرچه وسایل صحنه اندک هستند و عملاً دکوری وجود ندارد، تمرکزی روی شخصیتها، انگیزشها، حرکات، سکوتها، درگیریها و…… صورت نمیگیرد. خشونتی که در متن موج میزند و لایههای روانشناسانهای که هر از گاه در متن خود را نشان میدهند، در این نمایش نادیده گرفته شدهاند. این نمایش، داستان خود را بدون هیجان و اضطراب و بیحوصله تعریف میکند و همین مسئله به راحتی به مخاطب هم انتقال داده میشود.
رعایت فضاسازی، تحلیل انگیزهها و عمل صحنهای، استفاده از افکتهای صوتی و نوری، بازیهای عمیق و با تمرکز و در نهایت، چیدن به جا و درست این عوامل در کنار یکدیگر و ارائه نکات تازهای از دیدگاهی تازه، میتوانند به بهبود اجرای این نمایش کمک فراوانی بکنند.