شورمندی وعده داده شده در جریان پیش رونده جنبش زنان، با نامه نرگس محمدی از زندان دوباره از سر گرفته شد.
نرگس این بار با زبان دیگری سخن گفته بود همچون یک مادر. این بار از حقوق تضییع شده مادران زندانی گفته بود از رنجی که مادران طی سالیان تحمل کرده اند اما برای آنکه از سوی آشنایان دور و نزدیک به ضعف و بی طاقتی محکوم نشوند از آن سخن نگفته بودند.
حالیا نرگس به سخن آمده است و فریاد دادخواهی مادران دور از فرزند را با بیان بی پروای عواطف مادرانه خویش تا به آن سوی دیوارهای زندان اوین و تا به این سوی آب ها رسانده است.
شورمندی کمرنگ شده کنشگری دوباره رنگ می گیرد و قلم ها خواه بر له یا علیه این روش از دادخواهی به کار می افتد.
گروهی با نگاه دوالیستی یا این یا آن، رای به انتخاب یک نقش برای زن می دهند: یا مادری یا نقش اکتیویستی. همزمان آنتی دوآلیست ها، قلم به دست می گیرند و از حقوق مادران اکتیویست و غیر اکتیویست در حوزه مشارکت سیاسی و اجتماعی دفاع می کنند.
گروهی منتقد به نگاه “غیرفمینبستی” نامه نرگس می شوند و نامه او را “زنجموره های مادرانه” می نامند.
گروهی در مخالفت با نقش مادر/ اکتیویست، رای به خانه نشینی زنان و دوری گزینی مادران از فعالیت های “مخاطره انگیز برای خانواده” می دهند.
گروهی نیز در ایران مصمم به راه اندازی کمپینی در حمایت از مادران زندانی می شوند که این خود از سوی نرگس پیشنهاد شده بود و همتی والا می خواست تا محقق شود.
گروهی از دادخواهان و درد آشنایان در این سو و آن سوی آب ها دوباره حلقه شدند و به حمایت از این کمپین برخاستند.
نسرین ستوده همیشه مهربان به حمایت از نرگس و کمپین مادران زندانی قلم زد. “کانون مدافعان حقوق بشر”، “سازمان گزارشگران بدون مرز”، “کارزارلغو گام به گام اعدام”، “سازمان زنان نوبلیست”، “مادران پارک لاله”، گروه های ملی مذهبی، افراد صاحب نام و دردآشنا و… یک صدا به حمایت از کمپین برخاستند.
ما نیز گروه کوچکی از زنان کنشگر جنبش زنان در خارج از ایران در حمایت از نرگس و کمپین مادران زندانی مصمم به برگزاری تجمعی در مقابل کاخ صلح لاهه شدیم. این تجمع با دو خواست آزادی مادران زندانی سیاسی و به رسمیت شناختن حق مشارکت سیاسی و اجتماعی مادران اکتیویست و فمینیست هم از سوی دولت و هم از سوی جامعه تعریف شد. در واقع گفتمان مادری ناظر بر گروه برگزارکننده تجمع، از یک سو مبتنی بر گفتمان برابری خواهانه جنبش زنان و از سوی دیگر دفاع از حقوق اجتماعی و سیاسی زنان در نقش مادری بود.
هرچند آرزو داشتیم که در آرامشی همگانی نتایج توافق در مذاکرات هسته ای را سر فرصت مزمزه کنیم و برای ساختن دوباره کشور شانه به شانه هم پیش رویم، اما دریغ و درد که نابخردی را انگار مذاکره و گفتگو نیز افاقه نیست. هم از این رو جامعه مدنی و دلسوز ایرانی به جای تامل و تعمق در آنچه به آبادی و آزادی کشور منجر خواهد شد همچنان با معضلاتی چون زندان و هجران و بحران دست و پنجه نرم می کند، و موج موج آبهای “بی نجات” مهاجرت، همچنان حامل نام ایران!
این گونه بود که پرونده شادمانی برای توافق هسته ای را اجبارا بستیم و در حمایت از مادران رنج دیده این سالها و با امید به آزادی زندانیان سیاسی و خلق شادمانی های ماندگارتر کمر به همتی مادرانه بستیم.
یکی از نروژ و یکی از آلمان، یکی از انگلیس و یکی از فرانسه و یکی هم از هلند مصمم به برگزاری تجمعی در حمایت از کمپین مادران زندانی و خواسته های نرگس محمدی در ارتباط با مادران زندانی شدیم.
پا در هوا میان “یادش به خیر” و “یادش به شر” به یاد آوردیم آن سال که برای اولین بار در خارج از ایران تصمیم به حرکتی جمعی، اکتیویستی و “جنبش زنانی” گرفتیم، دسامبر ۲۰۱۰ بود.
همین گروه با یکی دو نفر کم و زیاد مصصم به تحصن در مقابل مقر سازمان ملل در ژنو شدیم. دلیل تحصن اعتصاب غذای خشک نسرین ستوده بود و خواست ما آزادی او و تحقق مطالباتی بود که موجب اعتصاب غذای او شده بود. تقریبا همگی به تازگی از کشور خارج شده بودیم. هیچگونه تجربه ای برای برگزاری اینگونه مراسم در اروپا نداشتیم. با یک طرح کاملا ضربتی و بدون اطلاع رسانی گسترده رسانه ای و با دلهره ای عمیق از عواقب اعتصاب غذای نسرین، ظرف یکی دو روز تصمیم گرفتیم و چند ایمیل گروهی برای اطلاع دوستان فرستادیم و از کشورهای مختلف اروپایی با نابلدی های رایج تازه واردها و البته با کمک دوستان کهنه واردی مثل “پرستو فروهر” در میان برف و باران و کنسل شدن پروازها و متوقف ماندن قطارها به دلیل یخ زدگی ریل ها، خود را به محل مقرر رساندیم. “مینا زند” هم کار را تمام کرد و دوان دوان از ینگه دنیای امریکا خودش را رساند و از فرودگاه مستقیم به محل تحصن آمد.
حضور پرشور خانم عبادی در شمایلی کاملا “اکتیویستی” موجب توجه و احتمالا تعجب برخی از رسانه های غربی از جمله سی ان ان شده بود.
سرمای دسامبر آن سال زبانزد بود و گرمای آن تحصن دو روزه نیز هنوز “زبانزد”!
این بار اگوست ۲۰۱۵ بود. دیگر تازه وارد نبودیم. هراس آن سال نیز در دلهامان نبود. امید به بهبودی شرایط، اعتقاد به ادامه مبارزات مدنی، شناخت ابزار عمل اجتماعی در جغرافیایی دیگر، بهره گیری از محیط دانشگاهی و محیط اکتیویستی در اروپا، پیوستن به شبکه های ارتباطی گسترده در سراسر اروپا، دانش استفاده از فضای سایبری و هماهنگی با رسانه های معتبر باعث شده بود که گام ها را با دقت و با توجه به شرایط پیرامونی تنظیم کنیم.
لاهه را انتخاب کردیم و کاخ صلح را که نماد صلح و عدالت جهانی است. دست بالا زدیم و درد یاری که ظاهرا بر اساس انگاره ای عام حتی قدم برداشتن بدون “اسپانسر” میسر نیست، به یاد یار و دیار”خیرپیش” گویان به پیش رفتیم.
داستان رفتن به اداره پلیس شهر لاهه و گرفتن مجوز تجمع از نگاه من چیزی بود مثل سینمای کمدی موقعیتی. قابل واقع شدن اما غیرقابل باور. صحنه هایی که همچون صور خیالی به سرعت در ذهن من جایگزین “صور واقعی” تجمع های جنبش زنان در بیست سال گذشته می شد.
آری خیال بود انگار، وقتی من بدون ترس و لرز از لحظه و نیز از عواقب کار همچون یک شهروند محترم وارد بخش امنیتی اداره پلیس شهر لاهه شدم. وقتی دو مامور زن پلیس با رویی گشاده از من پذیرایی کردند و با لحنی بسیار محترمانه و مهربان مقرراتی را که می بایست برای حفظ نظم و نظافت و زیبایی شهر رعایت می کردیم یاد آور شدند. مجوز تجمع را به ضمیمه نسخه ای از تقاضانامه که امضای “شیرین عبادی” برنده ایرانی جایزه نوبل درپای آن جلوه می کرد، در پاکتی بسیار زیبا به من تحویل دادند و اضافه کردند که نسخه دیگر مجوز پلیس را از طریق ایمیل هم خواهند فرستاد.
از اداره پلیس که بیرون آمدم برای تبدیل این خیال به واقعیت بلافاصله با دانشگاه ،با سازمان گزارشگران بدون مرز و با دیگر سازمانهای معتبر و رسانه ها تماس گرفتم و آنها را در جریان مجوز و تجمع گذاشتم انگار شاهد لازم داشتم تا باورم شود.
حالا دیگر کار شروع شده بود. دیگر خیال نبود بلکه راه و رسم مردم داری و رفتار مدنی بود که گزارشگران بدون مرز بلافاصله حمایت خود را از تجمع و از کمپین اعلام کرد و خبر را به سه زبان در بخش های مختلف وبسایت اصلی سازمان منتشر کرد. دیگر خیال نبود وقتی مارتین بلاک(Martin Block) مسول امور دانشجویی موسسه علوم اجتماعی دانشگاه اراسموس با رویی گشاده پذیرفت که روز تعطیل شخصا به دانشگاه بیاید تا سالن کنفرانس های خبری را در اختیارمان بگذارد و تعداد زیادی از دانشجویان دوره دکترای موسسه نیز از همان روزهای نخست صمیمانه و صادقانه یاریمان کردند. سازمان عفو بین الملل هلند با گشاده دستی تمام وسایل الکترونیک و بلندگوها را برایمان پست کرد. کانون “وکلا برای وکلا”ی هلند ضمن حمایت از تجمع از اعضای خود نیز برای حضور در تجمع دعوت کرد و سازمان زنان نوبلیست کنارمان ایستاد. ژاله خانم گوهری در عنفوان هفتاد سالگی پشت فرمان نشست و یک تنه از وین تا لاهه را راند و بعد از تجمع بلافاصله همان راه را برگشت تا به شتاب عشق کار را پی گیرد و در شنبه نوزدهم سپتامبر تجمع حمایتی دیگری در وین برگزار کند.
اما جای پای واقعیت جادویی امریکای لاتینی هم در این تجمع دیده می شد. و این حال وقتی باور آمد که سات پائولینا آدراس (Sat Pa lina Adrass) دانشجوی کلمبیایی از یک هفته قبل از تجمع مسولیت پخش خبر در فیس بوک را با راه اندازی صفحه اختصاصی تجمع به عهده گرفت و تبلیغات در دانشکده را به عهده گرفت. و آن دیگری بئاتریس کامپیلو (Beatriz Campillo) دانشجوی مکزیکی انگار به دنبال میراث سلف زاپاتیستایی اش بود که در روز تجمع بلندگو به دست گرفت و با صدای بلند شعارها را به انگلیسی خواند و مردم را تشویق به همراهی کرد. انگار از برکت حضور ملیت های مختلف بود که ریکونالدی (Riko Naldi) همکلاس اندونزیایی مان سر شوق آمد و تمام ترفندهای کشاورزان توفان زده اندونزی را به کار برد تا بادهای شدید هلند پلاکاردها را پاره نکند و دانشجویان اتیوپیایی، فیلیپینی، امریکای لاتینی، و اندونزیایی پلاکارد به دست کنارمان بمانند.
انگار قدرت نقش مادری زنان برابری خواه بود که مردان سیاسی ایرانی از چپ و غیرچپ را از مونیخ و کلن و بوخوم و پاریس و نایمخن و اوترخت و آمستردام و آیندهوون و لاهه و شهرهای مختلف به این تجمع کشاند تا بدون حسابگری های سازمانی و گروهی به ما بپیوندند و از کمپین حمایت کنند. ای کاش چشم مان به جمال زنان این گروه ها هم روشن می شد که نشد. عبدالرضا تاجیک علیرغم آنچه گذشته بود همت کرد و پشت فرمان اتومبیلی اجاره ای نشست تا تقی رحمانی و دوستان جوان رسانه ای را از پاریس به تجمع لاهه برساند. شکر که “سالم” رسیدند و بعد از پایان تجمع و اندکی خستگی راه به در کردن همگی برگشتند تا “نیمه شب در پاریس” باشند!
رضاخان معینی از روزها پیش با تلاش بسیار کمپین مادران و تجمع حامیان کمپین را در سایه چتر حمایتی گزارشگران بدون مرز قرار داد. بحث کرد، نظرداد، از نقش روزنامه نگاری نرگس محمدی در اطلاع رسانی مکتوب و معتبر دفاع کرد، تا آخرین ساعات پیش از تجمع پا به پای ما بود اما سرآخر در راه بندان و ازدحام اتومبیل هایی که مردم شاد و بی غم اروپا را از بلژیک برای تماشای “فستیوال آتش بازی ساحلی” به لاهه می آوردند آنچنان گیر کرد که فقط توانست در پایان تجمع عرقریزان و نفس نفس زنان و رنگ پریده و خسته بالاخره به ما بپیوندد. ای کاش به “سربند لری” عرق جبین اش گرفته بودیم.
باری، با دلی پرامید و توانی افزون ازحمایت ها و همدلی ها بساط جمع کردیم و به امید آزادی زندانیان سیاسی و عقیدتی و با نگاه به افق های برابری خواهی این کار تمام کردیم.
آنچه در روند اجرای این عمل آموختیم بسیار بود و نیز باز دانستیم آن کار که از دل برآید جذب عاشقان مقدور و نبود حاضران معذور می سازد. چنین بود که جای غایبان سبز دیدیم و در سایه عمارت صلح جهانی، مادرانه میزبان حاضرانی شدیم که از هر سو شتافتند و عشق بارانمان کردند.
منبع: مدرسه فمینیستی