نگاه دیگر

نویسنده

معرفی اولین رمان حامد احمدی

قصه هایی در ناکجا آباد

” مارادونا، دروازه‌بان‌های پلاستیکی و آن پنالتی‌ سرنوشت‌ساز که گل شد؟ گل نشد؟ چه شد؟”

 

 

نویسنده: حامد احمدی
تصویرگر: سیاوش یعقوبی
انتشارات: H&S Media
سال انتشار: ۱۳۹۱

اولین رمان حامد احمدی، با این‌که از ظاهرا یک اثر با تم ورزشی و فوتبالی است، اما در حقیقت مارادونا بهانه‌ای است برای ورود به دنیای آدم‌های مختلف. داستان در پنج بخش و توسط پنج شخصیت مختلف- مستندساز، کازینودار، فاحشه، آدم‌کش و خود مارادونا- روایت می‌شود که شاهد ضربه‌ پنالتی‌ای هستند که مارادونا می‌زند. رمان در یک ناکجاآباد، بدون کد خاصی نسبت به جغرافیا، اتفاق می‌افتد و ظاهرا ربط زیادی به جامعه ایرانی و آدم‌های ایرانی ندارد و بیشتر از این اینکه در میان اجتماع واقعی باشیم، در یک دنیای خیالی و قصه‌ای سیر می‌کنیم.

در بخش‌هایی از این رمان می‌خوانیم:

هنوز عاشق نبودم و داشتم یک مستند می‌ساختم.
مستندی درباره‌ی شیرهای سیرک. برعکس اسم و عنوان‌ش اصلن کار سختی نبود. ما می‌رفتیم داخل قفس‌شان ، دوربین را می‌گذاشتیم و تصویر می‌گرفتیم. آن‌ها کلن بی‌خطر و رام بودند. مثل گربه‌های ناز و ملوسی بودند که جلو آینه‌های درب وداغان باشند. کج و کوج و کوله و زمخت اما مهربان و آرام. آن‌موقع ناگهان دل‌م یکشیر خشن خواست . شیری که پاره کند و جلو برود. یک چنین عشقی باید پیدا می‌شد تا من دیگر احساس کم‌بود و شکست و حقارت نکنم. که زمان مقاومت‌م در مقابل دنیا و جبر و این‌ها بالاتر برود. که زودی آب‌م نیاید و ارضا نشوم. بعدها فهمیدم به این‌جور شیرها ، آرمان و عقیده و الگو می‌گویند.
اول فکر کردم خب شیر کمپانی گلدن‌مایر خوب است. هر فیلمی با غرش آن شروع می‌شود. بعد به سرم زد که خب غرش‌ش که تمام شد ، باید وارد فیلم بشوم و بیفتم در یک داستان رمانتیک چرت یا کمدی احمقانه یا نوآر بی‌فایده. این‌جوری همان اول مسابقه شیرم را از دست می‌دادم و بعید نبود خیلی راحت در دقیقه‌ی بیست‌م فیلم مثل یک سیاهی‌لشکر کنار گذاشته شوم و تازه دست‌مزدم را هم بالا بکشند.
با این‌که ترجیح‌م این بود که شیرم یک مرد باشد اما با لنی آشنا شدم. او ، همان
شیر خشن و درنده و نازنین من بود. آشنایی ما در یک دست‌گاه ویدئوی دست دوم آیوا ویک وی.اچ.اس کهنه و بدکیفیت اتفاق افتاد. جای خوبی نبود اما کیفیت لنی‌شیره آن‌قدر بالا بود که لباس‌های کهنه‌اش توی ذوق نزد.

حامد احمدی پیش از انتشار این رمان، تجربیاتی در زمینه‌ داستان کوتاه داشته است که در سایت‌های ادبی نظیر جن‌وپری، دیباچه و والس منتشر شده و مجموعه اشعارش به نام رپ‌خوانی هم در سال ۱۳۸۳در ایران، توسط انتشارات ماکان، به چاپ رسیده. رمان مارادونا در سال ۱۳۸۷ نوشته شده اما در ایران مجال و اجازه انتشار پیدا نکرد و بعد از چهار سال توسط انتشارات اچ‌انداس در انگلیس منتشر شد که از طریق مجموعه سایت‌های آمازون در اروپا و آمریکا و همچنین دستگاه‌های چاپ اسپرسو قابل خریداری است.
بخش‌های دیگری از این رمان را با هم می‌خوانیم:

این آخرین عکسی بود که باید از روی دیوار اتاق‌م پاره می‌کردم. مرض‌م راحت و ریلکس ، مشغول چشم‌چرانی حسادت من بود. به این عکس که رسیدم ، انگار که مشت جان وین زارت خورده باشد توی صورت‌م . ایستادم و تماشای‌ش کردم. یک لحظه خیلی رمانتیک و فیلم هندی‌وار دل‌م خواست نوشته‌ی مرض‌م را بخوانم.
مشت بزن!مشت بزن!مشت بزن! تا دشمن‌ت خود به خود پیدا شود.
دیوانه و شیدا و عاشق مرض‌م شدم ؛ یعنی او انقدر کوتاه هم می‌تواند بنویسید؟ جوری که دیوار بیش از اندازه سیاه و بدترکیب نشود؟ برگشت‌م مرض‌م را تماشا کردم و پشت هم مشت پراندم و بلندبلند گفتم : مشت بزن! مشت بزن!مشت بزن! تا دشمن‌ت خود به خود پیدا شود. آه که چه‌قدر کوتاه بود و راحت. پریدم مرض‌م را بغل کردم و سعی کردم این کارم خیلی دوستانه باشد و به قدر کافی روی‌ش تاثیر بگذارد تا همیشه به یاد این لحظه‌ی باشکوه و رویایی و جذاب ، کوتاه و گذرا باشد و زیاد روی اعصاب خط نکشد.
تصویر مارادونا از همه‌ی تلویزیون‌های دنیا پخش می‌شد. او ، مشت‌های‌ش را بالا گرفته بود و با ریتم تشویق تماشاگران ، بالا و پائین می‌بردش. دشمن ، یواش یواش سر و کله‌اش پیدا می‌شد. مرض‌م با حرارت و شوق بالا پرید و فریاد کشید : هی!هی‌! دشمن!