نمایش “سمفونی درد” به کارگردانی حسین پاکدل درتهران بر صحنه است. در این شماره این نمایش روز را مورد بررسی قرار داده ایم.
نگاهی به نمایش سمفونی درد
تو باید بیامزی چگونه خشونت بورزی
strong>
نویسنده و کارگردان: حسین پاکدل-آهنگساز: کریستف رضاعی- بازیگران: حسن معجونی، فرهاد اصلانی، سید مهرداد ضیایی، اشکان صادقی، شبنم مقدمی، هومن برق نورد، سیامک صفری
خلاصه داستان: داستان از دالانی شروع می شود که در آن به افراد تازه وارد شکنجه کردن را آموزش می دهند. دولیچ دوره تئوری را گذرانده و حالا نوبت مرحله عملی است. او نمی تواند و برای همین پس از آموزش یک زندانی را زیر شکنجه می کشد. حلات روحی وی و زندگی خانوادگی اش محور اصلی این نمایش است.
حسین پاکدل را پیش تر به عنوان یک مدیر تئاتری می شناختیم. او در دوره مدیریت حسین سلیمی و مجید شریف خدایی مدیر مجموعه تئاتر شهر بود و در این دوران توانست با هدایتی درست نمایش هایی به یادماندنی را روی صحنه ببرد. بعد از تغییرات مرکز هنرهای نمایشی او هم جای خود را به دیگری سپرد. حال او را بیشتر به عنوان یک نمایشنامه نویس و فیلمنامه نویس می شناختیم. تا اینکه امسال تصمیم گرفت نمایشی را نیز روی صحنه ببرد. نمایشی که خود آن را بر اساس داستان کوتاهی از الکساندر تیشما نگاشته بود. داستان نمایش سمفونی درد به چگونگی شکل گیری نظام های شکنجه گر می پردازد. نظام هایی که با تئوری پردازی های قوی قیافه ای حق به جانب می گیرند و از همین روی برای خود مشروعیت قایل می شوند. نمایش سمفونی درد دو چهره کاملا متفاوت دارد. ابتدا داستان را از دو زاویه آغاز می کند و بعد که اطلاعات مشخص می شوند سعی می کند بر اساس این داده ها قضاوت خود را ارائه کند. اگرچه نمایش آنگونه که کار خود را شروع می کند در پایان راه موفق نمی نماید. نمایش سمفونی درد اثری شخصیت محور است. به همین دلیل پاکدل طراحی خاصی را برای صحنه خود در نظر نگرفته است. بیشتر فضا سازی های نمایش بر عهده نور هایی است که در صحنه تاریک و روشن هایی را ایجاد می کنند و این تاریک و روشن ها به شخصیت های مختلف ابعاد متفاوتی می بخشد.
در ابتدای نمایش روز قصد دارد به دولیچ که چندان در راه خود استوار نیست شکنجه کردن بیا موزد. روز، دولیچ را با تکه ای کائوچو تنها می گذارد تا دولیچ از این شیئ اعتراف بگیرد. وی نیز ابتدا به تئوری های خود روی می آورد، اما به نظر می رسد این تئوری ها در بیان کارآیی چندانی ندارد. بنابراین متوسل به زور می شود و پیکره کائوچو را از هم می پاشاند. در اینجا روز دوباره وارد می شود و دولیچ را شکنجه می دهد تا کار را بیاموزد. در این قسمت بدنه اصلی نمایش شکل می گیرد. صحنه تقریبا به جز یک میز در میانه آن خالی است و تماشاگر به خوبی فرصت آن را پیدا می کند که روی شخصیت ها متمرکز شود. روز آنچنان سخن می گوید که گویی حرف هایش وحی منزل است. او کوچکترین سستی در میان حرف هایش ندارد. در اینجا دو اتفاق مجزا رخ می دهد. اول اینکه صدای چکش که گهگاه توسط روز روی میز کوفته می شود، اعصاب تماشاگر را به بازی می گیرد. پس تماشاگر در موقعیتی شبیه به دولیچ قرار می گیرد. در همین حین نیز روز عقاید خود را درباره شکنجه بیان می کند. این مسئله سبب شده ریتم نمایش به سمت یکنواختی نرود. اما دولیچ در پایان آموزه های روز را خوب فرا نمی گیرد و دوموکوس را زیر شکنجه از پای در می آورد. اینجاست که روز و سایر هم اندیشانش در میابند آنچه می پنداشتند یکسره اشتباه بوده است. آنها با روحیه ای کارمند مآبانه به سرزنش دولیچ بر می خیزند و از همینجا میان بحث های شخصی آنهاست که مشخص می شود هرهری مذهب هستند و به هیچ چیز اعتقادی راسخ ندارند و کارهایشان یکسره از روی تناقض است. روز پس از اشتباه دولیچ به یک نحله فکری ضد شکنجه می پیوندد و اما در ادامه تنها مجسمه ای از او باقی می ماند.
داستان از این لحظه خط روایی خود را گم می کند. در بسیاری از دقایق اثر نمایش می توانست به پایان برسد. اما ظاهرا پاکدل فکر کرده شاید تماشاگر شیرفهم نشده باشد پس نمایش را با استعلره ها و نماد ها ادامه می دهد که این روند بر پیکره یکسان اثر سایه می افکند و کلیت کار را دچار لکنت می کند. همانطور که آمد بخش اعظم نمایش بر عهده بازیگران است. حسن معجونی و فرهاد اصلانی در نقش های دولیچ و روز بی نظیر ظاهر می شوند.
معجونی دائم نوعی تزلزل را در گفتارش شکل می دهد که در مرحله نخست به بی ایمانی وی نسبت به شکنجه باز می گردد و در مرحله ای که او آنقدر شقی می شود که می تواند یک انسان را بکشد تزلزلی نسبت به عدم وجود خداوند سراسر وجودش را در بر می گیرد. این آسیب پذیری تا انتها در بازی معجونی حس می شود. اصلانی نیز حرکاتی چند پاره در راستای نقش دارد. او در ابتدا بسیار مصمم درباره شکنجه صحبت می کند. البته دائم سعی دارد آن را پنهان کند ریا، اما بعد از شکست خوردن شاگردش ناگهان به آشفتگی می رسد و در واقع در نیمه دوم نمایش او چهره واقعی روز را برای ما به نمایش می گذارد.
حسین پاکدل در گام نخست کارگردانی سراغ داستانی خطرناک رفته است. بد نیست به این نکته هم اشاره کنیم که همزمان با این اجرا محمد حاتمی متنی دیگر از پاکدل را کارگردانی می کند که درباره سانسورچی پیری است که از پس روزهای جوانی روزگار در عزلت می گذراند.
تئاتر سیاسی در ایران و آن هم در دوره کنونی بسیار سخت می تواند با مخاطبش ارتباط برقرار کند. زیرا تیغ سانسور این اجازه را به او نمی دهد. مگر متوسل شدن به زبان ایما و اشاره که آن را هم تماشاگر به درستی در نمی یابد.