درباره مضرات و ناکارآمدی نظامهای سیاسی استبدادی اگرچه اغلب بر عرصههای سیاسی و اقتصادی آنها نظر میکنند اما سویه دیگر ماجرا، حوزه مناسبات فردی و تغییر در هنجارها و نُرمهای مردمانی است که خواسته یا ناخواسته تحت لوای چنین ساختارهایی روزگار میگذرانند.
شاید نیازی به بازخوانی فهرست بلندبالای نقض حقوق بشر در جمهوری اسلامی نباشد که این سیاهه حتی در دوران “تدبیر و امید” نیز همچنان به روز رسانی میشود؛ درباره ناکارآمدی اقتصادی و ماجراجوییهای بین المللی نیز سخنها گفته شده و البته هنوز باید گفت و نوشت.
سی و پنج سال استیلای حکومت مذهبی بر کشوری که پیشینه فرهنگی و تمدنی اثبات شده آن به هزاران سال قبل بازمی گردد، علاوه بر همه پیامدهای سیاسی و اقتصادی، تغییرات رفتاری شگرفی را در میان ایرانیان به همراه داشته که طی چندسال اخیر و خاصه همین چندماه گذشته نمایانتر شده است.
غریبه در میان ما نیست و “ستایش” و گاه “غلو تاریخی” درباره پیشینه کشورمان نیز در جای خود محترم و محفوظ، اما امروز مدتهاست که نشانههای نگران کنندهای از مناسبات فردی و چرخشهای فرهنگی در میان مردمان پارسی دیده میشود. ایرانیان اگر همواره به عنوان افرادی اهل “شعر” و “نظر” و “عرفان” شهره بودند که کلامشان به “رباعیات خیام” و “غزل حافظ” و “عرفان مولانا” وزن مییافت اما امروز مدتهاست که بسیاری از ما دل و دیدهمان آنچنان به خشونت عادت کرده که مخالفتی با خشونت سازمان یافته و نهادینه شده دولتی نشان نمیدهیم؛ بلکه اسباب رونق آن را نیز فراهم میکنیم.
اگرچه شادیهای کودکانه و لذتهای پیش افتادهای همچون برف بازی نیز “بادهای حرام” برای الیگارشی روحانیون حاکم بر ایران محسوب میشود و مجاری شادی در جامعه ایران به طور سازمان یافتهای مسدود شده اما سوی دیگر ماجرا، مثلا اشتیاق برای صف کشیدن و به انتظار نشستن برای تماشای اعدام در ملاء عام است که هیچ زمانی در فرهنگ ما جایی نداشت. فروریختن قباحت خشونت، به ویژه در میان کودکانی که همراه با پدر و مادر خود صبحگاهان به تماشای جان دادن یک “انسان” مینشینند، راه را برای پرورش نسلی هموار میکند که از تمامی پتانسیلهای لازم برای “لباس شخصی” شدن برخوردارند و مرگ را به تجربهای روزمره در زندگی آنها تبدیل میکند.
اگر میلیونها دانش آموز سالها در صف صبحگاهی مدارس، با شعارهای “مرگ بر” این کشور و آن کشور، دهانشان به جای شیر و صبحانه، طعم “مرگ” میگرفت اما امروز نه فقط “شعار” مرگ بلکه “واقعیت” آن را نیز تماشا میکنند.
اندکی نزدیکتر، همین هجمههای اخیر در فضای مجازی به چهرههای شناخته شده بین المللی نیز گویای آن است که میتوان پشت میز، با استکانی چای زیر کولر نشست و چنان رفتاری کرد که خودمان شرمسار شدیم از نگاه بهت زده دنیا به کشوری که همواره تمدن باستانی و پیشینه تاریخی خود را به رخ دنیا میکشد. کاهش چشم گیراستقبال از محصولات فرهنگی همچون فیلم و کتاب، همزمان با فروش فیلمهایی از نوع “ده نمکی”، بیخبری و حتی بیتفاوتی نسبت به کودکان سوخته شین آباد و مردمان زلزله زده ورزقان و بوشهر نیز گوشه دیگری از این فهرست است.
اگر معتقدیم که این ویژگیها در پیشینه تاریخی ما جایگاهی نداشتند، پس بپذیریم که بنا به هر دلیل “ما تغییر کردهایم” یا دست کم، بخشهایی از فرهنگ پربار ایرانی ما تخریب شده؛ تخریبی که به باورم، ریشه اصلی آن در استبداد حاکم بر سرزمینمان است که در کنار ناکارآمدی سیاسی و اقتصادی، بخشهایی از فرهنگمان را نیز به ویرانی کشانده است.
با اینهمه، اما هنوز هم میتوان و “باید” به فرهنگ و پیشینه تاریخی مان دل بست و دلگرم ماند؛ به بیانی دیگر، گرچه بخشهای مهمی از ذائقه فرهنگی ایرانیان، به ویژه متولدین سالهای بعد از انقلاب ۵۷، تحت تاثیر آموزههای جمهوری اسلامی قرار گرفته اما فراموش نکنیم که ریشههای قابل اعتنایی از فرهنگ ایرانی همچنان پابرجاست؛ همچون رواداری درباره دیگران، صلح دوستی، صبر و زندگی مسالمت آمیز گروههای مختلف مردم در کنار یکدیگر.
تردیدی نیست که در صورت روی کار آمدن حکومتی دموکراتیک و توسعه گرا با برنامههایی مدون و مبتنی بر جنبههای جامعهشناختی و روانشناختی میتوان به بازسازی تکههای تخریب شده فرهنگ مان اقدام کرد اما نکته مهم آنکه، موکول کردن بازسازی فرهنگیمان به زمان به قدرت رسیدن حکومت دموکراتیک در ایران، همانقدر اشتباه است که بیتفاوتی نسبت به وضعیت کنونی مان.
شاید مواردی همچون تغییر بنیادین در نحوه خرج کردن پول نفت، مطبوعات آزاد، حجاب اختیاری و پایان یافتن شاخ و شانه کشیدنهای بین المللی را بتوان به عصر “پسا جمهوری اسلامی” موکول کرد اما بازنگری فرهنگی و تجدیدبنای قسمتهای ویران شده فرهنگ مان از چنین الزامی برخورددار نیست.
بیهیچ هزینه و مشکل امنیتی و تشکیل پرونده و دادگاهی میتوانیم از کوک کردن ساعت و به تماشا نشستن دست و پا زدن انسانی در ملاء عام خوداری کرد؛ به جای اینکه کودکان مان را به کارناوال مرگ ببریم، به آنها یاد بدهیم که در مقابل یک “دهان”، دو “گوش” دارند که دست کم دو برابر گفتن، باید شنید و فرصت سخن گفتن داد؛ اگر جمهوری اسلامی همچنان شهروندان بهایی را از شهر و کاشانهشان آواره میکند و در ده دقیقه حکم ده سال حبس برایشان صادر میکند، همسایه بهایی مان را به استکانی چای دعوت کنیم بیحرف و سخنی از سیاست و قدرت؛ میتوان زمانی که رندانه فیلترینگ سایتها را شکستیم، به جای گذاشتن کامنت سراسر هجو و توهین در صفحه “فرناندو لیما” و “مسی”، احوال موسوی و کروبی و رهنورد را جستجو کنیم که در این سن و سال و با اینهمه ظلم و تنگنا همچنان به عهد خود با ما وفادار ماندهاند؛ آن هزار تومانی را که به صندوق امامزادهای گاه ناشناس میاندازیم را هم میتوان به حساب کودکان معصوم و سوخته شین آباد حواله کرد که براستی از تمام امامزادهها معصوم و مستحق ترند.
تمامی این کارها نه مشمول پیگیرد قانونی و غیرقانونی خواهد شد و نه آینده شغلی و وام بانکی کسی را به خطر میاندازد؛ نه پای کسی را به بند ۳۵۰ اوین باز میکند و نه کهریزک و رجایی شهر؛ تنها کافی است به همان اندازه که به “داریوش”، “منشور کوروش بزرگ”، “شب یلدا” و “چهارشنبه سوری” میبالیم، همان قدر هم به وضعیت فرهنگی امروزمان واقع بینانه کمک کنیم؛ بدون هیچ هزینه سیاسی.