استنیو سولیناس
آن روزی که ماموران ایرانی در اداره پلیس در خیابان ولیعصر مرا بازجویی کردند، به من فهماندند حضورم در ایران دیگر قابل تحمل نیست. دولت ایران با اولین پرواز من را بیرون کرد، همان روز که به موزه لانه جاسوسی آمریکا، رفته بودم.
در ورودی موزه مجسمه آزادی را گذاشته اند که بجای قلبش، میله های زندان کشیده شده است، مجسمه های مومی جاسوس های سیا را در جلسه دیپلماتیک ساخته اند و ماکت فلزی ناو وینست هم که در سال 1988، به هواپیما مسافر بری ایران ایر موشک پرتاب کرد و در این حادثه 299 افراد عادی کشته شدند، در همان جا قرار دارد. دستگاه های رادار، ضبط صدا، ماشین رمزدار کردن پیام ها و رمز گشایی، اتاق مدارک جعلی، باقیمانده پرونده های محرمانه، پوستر های بزرگ با شعارهای ضد آمریکایی، مجسمه مومی شهدا و داوطلبان عملیات استشهادی، در این موزه جای گرفته اند.
راهنمای من پاسدار جوانی است که در رشته داروسازی تحصیل می کند و همه چیز را با جزئیات برایم توضیح می دهد. اما من نگران بودم: پاسورتم در دفتر پلیس در خیابان ولیعصر ضبط شده بود و موقع ورود به موزه به آنها گفته بودم که پاسپورت را در هتل جا گذاشته ام و کپی اش را به آنها داده بودم و هر لحظه می ترسیدم که یکی از درها باز بشود و من را در آنجا زندانی کنند. ناگهان از پاسدار دانشجو پرسیدم: “موزه شهدا کجاست؟” جوان به من لبخندی زد و با خوشحالی دستانش را زیر بازویم برد و گفت: “آن طرف خیابان است، شما را به آنجا می برم”. از ساختمان بیرون رفتیم و هنگام خروج به دیوار باغ نگاه کردم که یک مجسمه آزادی دیگر روی آن نقش بسته بود، این بار روی صورتش، علامت مرگ را کشیده بودند. فکر کردن به اینکه این ساختمان یک روز سفارت آمریکا در ایران بوده است، بنظر مسخره می رسید.
آن سوط خیابان، موزه شهدا قرار دارد که لباس های نظامی، نامه ها، لوازم شخصی و آثار هنری شهدا در آنجا نگه داری می شود. آنها دست آورد سی سال انقلاب و جنگ هستند اما به چشم من بعنوان یک توریست غربی می شود نتیجه آنچه که قبل از انقلاب اتفاق افتاده بود را در این دو موزه دید: حکومت مصدق ملی گرا که صنعت نفت را در ایران ملی اعلام کرد، با کودتایی که آمریکایی ها مسبب آن بودند، و مسئولان موزه با مجسمه های مومی فضایش را در موزه لانه جاسوسی دقیقا ایجاد کرده بودند، او را از صحنه قدرت کنار بردند. آمریکایی شدن شاه و تصویب مصونیت سیاسی برای 50 هزار آمریکایی که در ایران بودند و سختگیری در مورد هر نوع مخالفتی که در داخل و خارج ایران می شد و تفسیر کردن آن به خیانت، به این روند کمک کرد.
تشخیص دادن یک جوان ایرانی از یک جوان غربی کار دشواری است بخصوص با وجود شبکه های خبری غربی مثل بی بی سی و سی ان ان و شبکه های ماهواره ای ایرانی و دسترسی به اینترنت و فیلم های اروپایی و طرز لباس پوشین آنها که با شلوار های جین و همان کفش هایی که هموطنانشان در لس آنجلس می پوشند، یکی است. با وجود در سی امین سالگرد انقلاب، کوچه ها و خیابان های تهران از پرچم ها و شعار ها و پوستر های انقلابی پوشیده شده است، این مانع از دیده شدن جوانان تهران نیست.
حسن، راهنمای من در اصفهان بود. او کرد است و همسرش که او هم کرد است در آمستردام دندانپزشکی می خواند و حسن شش ماه در ایران زندگی می کند و شش ماه در هلند. او می گوید: “همه چیز تقصیر ملا هاست، اینجا سرزمین من نیست، ما کرد ها سرزمینی نداریم اما اینجا مملکت من است و دلم نمی خواهد ترکش کنم و برای همیشه بروم”. زنان کرد با حجاب نیستند و در مورد مسائل دینی سختگیر نیستند. حسن بعد از شامی که در خانه اش خوردیم با افتخار یک بطری ویسکی آورد و گفت: “ویسکی قاچاق است که از ترکیه می آید”. مزه اش وحشتناک بود، اما بعد از یک هفته بی الکلی حاضر بودم الکل صنعتی هم بخورم، بد نبود. حسن گفت: “ملا ها و بازاری ها با هم متحد هستند و به همین دلیل هیچ چیز کارساز نیست. آنها قدرت و تجارت را با هم تقسیم کرده اند و از موقعیت یکدیگر دفاع می کنند. کاپیتالیسم مدرن وجود ندارد، سرمایه گذاری و استفاده از درآمد نفتی وجود ندارد. برای اینکه ایران را بشناسی باید به بازار و شهر قم بروی”.
فاصله تهران تا قم دو ساعت است و از اصفهان در حدود 5 ساعت. دویست و پنجاه آیت الله در ایران هستند و در حدود 200 هزار روحانی در این کشور زندگی می کنند و اولین احساسی که زمان ورود به قم به آدم دست می دهد این است که همه شان آنجا هستند. پانصد مسجد، بیشترین تعداد مدارس مذهبی کشور، عرفان، پلیس مذهبی، چادرسیاه زنان و عمامه های سفید طلبه ها و زیارت دائمی از مسجد حضرت معصومه، مختص این شهر است.
ملاها، روحانیون شیعه هستند و می شود گفت که قم واتیکان است یک واتیکان بدون پاپ. کلید واقعی ساختار سیاسی خمینی، ضعف ها و نقاط قوتش در این شهر است. کاریزمای خمینی در این شهر بوجود آمد کاریزمایی که از او یک رهبر ساخت که بر اساس قانون اساسی همه قدرت در دست آوست.
یک روز در بازار اصفهان به زورخانه رفتم. در آنجا از روی شاهنامه فردوسی می خواندند که ریشه آن به قبل از اسلام بر می گردد و با ورزشی که یک ورزش ملی است توام شده است. در واقع این ورزش یک جور هنر زندگی است. به دوستم گفتم این یک جور کشتی کچ آمریکایی است. او به من گفت: “این یک کشتی مذهبی است. اما کشتی کچ آمریکایی در ایران محبوبیت زیادی دارد. اشکال آن این است که آنها ادای کشتی را در می آورند و ما ادای مذهبی بودن را در می آوریم. تفاوت در اینجاست و نه فقط در زورخانه”.
منبع: ایل جورناله 8 فوریه