سردار احمدی مقدم، در مورد جنایات مامورانش در جریان سرکوب های پس از کودتاگفته است: “ماموری برادر بسیار خوبی است اما تند شده و زده شیشه یک خودرو را هم شکسته، حال میخواهیم تنبیهش کنیم دلمان نمیآید…..”
آن سوتر، آخوند جبهه استبداد، مصباح یزدی می گوید “اسلام اهل تساهل نیست” و برای اثبات این حکم، فرمان به قاطعیت در برخورد و حذف مخالفان می دهد.
چه می گذرد در حکومت ولی مطلقه فقیه؟
احمدی مقدم، از پایه های اصلی حکومت اسلامی ست. از عاملان و آمران ومجریان اصلی کودتا. از فرماندهان اول سرکوب خونین تظاهرات مردمی در 4 ماه گذشته. او بهتر از هر کس می داندبا دستگیرشدگان چه کرده اند؛ از تجاوزات و شکنجه هاخبر دارد؛ تعداد گورهای بی نام را می داند؛ او می داند تک تیراندازانش چه تعداد پوکه خالی به پادگان آوردند؛ می داند همه اینها را و یک بار دلش به رحم و به درد نیامده. دل نازکش بسته بوده به روی اندوه سنگین مادران عزا؛ قلبش مچاله نشده است از گریه فرزند احمد زیدآبادی. درد بی انتهای همسر عبدالله مومنی، کلام پرخراش آنکه در دادگاهی نمایشی به پاخاست تا خویش را انکار کند… هیچکدام بر این دل، کارگر نبود و نیفتاد، اما به آن “برادر بسیار خوب” که رسید، منقلب شد!
وآن آخوند ـ آنکه باید قاعدتا روزش را به نام خداوند “بخشنده ومهربان” آغاز کند ـ او نیز ازپایه های اصلی حکومت اسلامی امروزست. واضع تئوری خشونت؛ مروج نفرت، مرگ، قتل …. سیری هم ندارد این مرد خشمگین. چاه جمکرانش پرو قاتل نیشکر ایران شده اما هنوزش نیز، فرمان “بس” نرسیده است.
آن سردار و این آخوند،شده اندپایه های اصلی حکومت مطلقه ولی فقیه. و همه مسئله همین جاست؛ در جایی که سرداران نازک دل و آخوندهای قمه بند، تنها روی تخت های سیمی بازجویی و زندان های بی نام، صاحب قدرت اند، اما در مرزهای کشور، فاقد قدرت.
در حاکمیت این ترکیب است که کار سپاه با جلال و جبروت پاسداران می شود آفتابه انداختن بر سر “اراذل و اوباش”؛ و درست همان هنگام که دسته دسته شان را “گروهکی” می فرستد به هوا. همسایگان ریز و درشت، داعیه دار آب و خاک و نفت ایران می شوند؛ همان زمان که سرداران سرشان گرم است به چانه زنی با دلال های چشم تنگ چینی که “کاپوت”های مصرف شده را کفش می کنند و روانه بازار ایران. و آخوند بی دل، ایمان می فروشد و کیسه می اندوزد.
آری؛ در ترکیب این نازکدلی و این خشونت است که دهان حکومت به روی مردمان باز نمی شود جز برای کشیدن عربده؛ و درست همان گاه که کوتوله های سیاسی اش، سینه خیز روان می شوند به سوی بیگانه برای گرفتن تضمینی برای ماندن. آنکه خزر را داده، می شود سفیر دولت مفخمه، آنکه پااندازی می کرده در دولت “طاغوت” می شود “پیام” برآقایان برای “شیطان بزرگ”. قوه قضاییه می شود جولانگاه کوتوله های فاسد؛ قوه مجریه، زمین بازی زری باف باهنر….
اما آقایان در نیافته اند وقتی سرداران به جای حضور در مرزها، درگیر کار”اطلاعاتی” شوند و دلالی، و روحانیون به جای حوزه، سرشان در چاه جمکران باشد و کیسه های شکر، پایه های حکومت ولی فقیه می لرزد. می ریزد. آوار می شود بر سر.
از این ریزش ـ هر چند ریزشی پر هزینه ـ اما جوانه آزادی سربرخواهد آورد، اساس تزویراز پی فکنده و بنای ظلم، از ریشه برکنده خواهدشد. دلیل؟ همه سبزهایی که چشم در چشم آدم های حکومت، سرداری را به زیر می کشند با فریاد “قاتل! برو بیرون” وهمه آنها که امروز جایی شان نمانده جزجلسات دربسته و ماشین های ضد گلوله و در اندیشه فرزندانی که به غرب رفته اند برای پناهندگی.
آهای همه نیروهای خوب جهان! سپاس که سرداران اینان را نازک دل و عمامه برسران شان را “مصباح” آفریدید. سپاس.