امیدی به مشارکت سیاسی نداریم

نویسنده

alirezarajaee.jpg

بیژن مومیوند

چهار ماه دیگر انتخابات مجلس هشتم برگزار می شود، علیرضا روزنامه نگار و محقق در انتخابات مجلس ‏ششم رای لازم را برای حضور در مجلس کسب کرد اما از حضور در آن محروم ماند در گفت وگویی با او ‏رابطه نیروهای ملی – مذهبی با قدرت سیاسی و حاکمیت بررسی شده است. ‏

اگر چه اعضای نهضت آزادی و نیروهایی که اکنون به ملی – مذهبی معروف شده اند، اولین دولت بعد از ‏انقلاب را تشکیل دادند و در مجلس اول هم فراکسیون قدرتمندی داشتند ولی با پایان مجلس اول حضور آنان ‏در قدرت سیاسی و حاکمیت نیز پایان یافت. گرچه ابتدا خود آنان بودند که در اعتراض به فضای سیاسی آن ‏زمان خروج از حاکمیت را انتخاب کردند، اما در سال های اخیر این حاکمیت بوده که آنان را از مشارکت ‏سیاسی محروم کرده و همواره رد صلاحیت می شوند. ‏

‎ ‎نیروهای موسوم به ملی- مذهبی، پس از اتفاقات اوایل دهه 60 از حاکمیت خارج شده و معمولا در ‏انتخابات شرکت نمی کردند و در فعالیت‌های سیاسی نیز مشارکت چندانی نداشتند؛ اما در انتخابات مجلس ‏پنجم، مجددا تعدادی از آنها ثبت‌نام کردند و بعد هم در دوره اصلاحات به این نتیجه رسیدند که باید در فضای ‏سیاسی و انتخابات نقش داشته باشند. چطور شد که به این جمع‌بندی رسیدند؟‎ ‎

جریان‌های ملی- مذهبی دارای نیروهای متنوع هستند بنابر این لزوما نمی‌توانیم به این نتیجه برسیم که از ‏ابتدای انقلاب تا کنون همه از تحلیل مشترکی برخورداربوده اند، اما اگر بخواهیم جمع‌بندی از نظرات این ‏نیروها داشته باشیم این است که هیچ وقت مجموعه نیروهای ملی- مذهبی به این نتیجه نرسیده اند که نسبت به ‏کل مقوله انتخابات بی‌اعتنا بوده یا اینکه آن را نادیده بگیرند. غالبا به این ترتیب بوده که در برابر هر مقطع ‏انتخاباتی، ارزیابی کرده اند که چقدر زمینه حضور در انتخابات فراهم است و این که آیا می‌توانند حضور ‏مؤثری داشته باشند یا خیر؟ گاه ثبت نام هم کرده و بعد رد صلاحیت شده‌اند و احساس کرده‌اند که نبایستی ‏شرکت کنند. بنابراین هیچ‌گاه به تحلیل قاطع نسبت به کلیت مقوله انتخابات نرسیده بودند که آیا لزوما در هر ‏انتخاباتی شرکت کنند یا خیر؟ هر انتخابات وضع ویژه خود را داشته و نسبت به آن موضع‌گیری کرده‌اند. پس ‏از دوم خرداد، فضای انتخاباتی به شکل بهتری مهیا شد و بدیهی بود که به خاطر این زمینه‌ای که ایجاد شده، ‏نیروهای ملی- مذهبی هم از این فضا استقبال کردند و فقط هم ملی- مذهبی‌ها نبودند؛ برخی گرایشات دیگر هم ‏بودند که از فضای ایجاد شده استقبال کردند.‏

‎ ‎در این پروسه ( مواجهه ملی- مذهبی‌ها با حاکمیت) نیروهای ملی- مذهبی همواره تاکید کرده اند: ‏ما در چهارچوب قانون حرکت می‌کنیم و اگرچه منتقدیم اما قانون را می‌پذیریم و التزام به قانون داریم. اما از ‏سوی دیگر، بخشی از حاکمیت ادعای آن ها را نپذیرفته و آن ها رابه براندازی نرم و حرکت‌های ‏ساختارشکنانه متهم می ‌کند. در این مواجهه سو تفاهم انگیز، به اعتقاد شما ملی – مذهبی ها برای به دست ‏آوردن اعتماد حاکمیت چه اقداماتی می توانند انجام بدهند.‏‎ ‎

‏ ما واقعا نمی‌دانیم چطور باید از موانع موجود عبور کنیم. فعالیت سیاسی منطق مشخصی دارد و این منطق ‏فقط مختص ملی- مذهبی‌ها نیست بلکه مختص همه گروه ها و فعالان سیاسی است. ما بارها تاکید کرده‌ایم که ‏موضوع قانون، موضوع اعتقاد نیست؛ بلکه موضوع التزام است. برای نزدیک شدن به این مفهوم اگر از ‏حوزه سیاسی فاصله بگیرید وبه حوزه‌های معمول روزمره رجوع کنید، می‌بینید که ممکن است از بسیاری ‏قوانین راضی نباشید؛ مثلا قانون راهنمایی و رانندگی را قبول نداشته باشید، اما چون قانون است، مجبور ‏هستید که نسبت به آن التزام داشته باشید. اصلا التزام به قانون یک اجبار است؛ یعنی اگر حاکمیتی از قدرت ‏لازم برخوردار باشد، شهروندان خود را ملزم به اجرای قانون می‌کند؛ صرف‌نظر از اینکه یک شهروند نسبت ‏به قانون وفاداری دارد یا خیر. وقتی که قانونگذاران و ناظران انتخاباتی در حوزه مسائل سیاسی فراتر از ‏التزام، بحث اعتقاد را مطرح کرده و می‌گویند باید اعتقاد هم داشته باشیم، از نظر ما این برخلاف قانون ‏اساسی بوده و در حوزه تفتیش عقاید است. ممکن است که شما واقعاً به یک حوزه از قانون اعتقاد داشته باشید ‏ولی این اعتقاد یا عدم اعتقاد شما، ربطی به هیچ نهادی بیرون از شما ندارد. ما هیچ وقت کتمان نکرده ایم که ‏ملی- مذهبی‌ها به برخی از اصول قانون اساسی، اعتقادی ندارند و این را بارها با صراحت اعلام کرده‌ایم. ‏مسأله اصلی این جاست که نهادهای نظارتی در جمهوری اسلامی خواهان این هستند که ما اعتقاداتی همسو با ‏آنها داشته باشیم و اتفاقا این امر برخلاف اینکه جناح اصولگرا خود را اصولگر مطرح می‌کند، کاملا امری ‏غیراصولی است و با حقوق مردم و قانون اساسی- که تفتیش عقاید را نفی کرده- در تعارض قرار می‌گیرد. ‏این استدلال بی‌ربطی است که گفته می‌شود اگرشخصی به یک حوزه قانونی اعتقاد نداشته باشد، در مقام مجری ‏قانون، نمی‌تواند فرد خوبی باشد. در هیچ کجای دنیا و به خصوص دموکراسی‌های پیشرفته اعتقاد به قانون ‏محل بحث نیست. مثلا حزب سبزهای آلمان از ضوابط و مناسبات حاکم بر آنجا و حاکمیت سرمایه‌داری ‏ناراضی است ولی در انتخابات شرکت می‌کند، مهم‌ترین پست اجرایی آلمان را هم به دست می‌آورد و اصلا ‏مهم نیست که چقدر به حوزه‌های متعدد قوانین اعتقاد دارد یا خیر. از جهاتی ما اصولگراتر از اصولگرایان ‏هستیم و صادقانه و اصولگرایانه به معنای واقعی عمل می‌کنیم. اصل بحث ما عبارت از این است که وقتی به ‏اصلی اعتقاد نداریم، نمی‌توانیم به دروغ بگوییم که اعتقاد داریم تا ما را در قدرت شریک کنند. نکته دوم این ‏است که اصولا کسی حق ندارد از اعتقادات ما سؤال کند و اعتقادات ما را در فعایت سیاسی ما دخیل کند. ‏اصولا مداخله دادن اعتقادات با امور سیاسی، نافی حق آزادی است که اصل اساسی پیدایش انقلاب اسلامی و ‏نافی حق ‌برادری سیاسی است که انقلاب اسلامی به دنبال ایجاد آن بوده است

‎ ‎به اصولگرا بودن ملی- مذهبی ها اشاره داشتید ؛ اصولگرایی به سبک ملی- مذهبی یعنی چه و چه ‏ویژگی‌هایی دارد؟‎ ‎

یعنی حق حاکمیت مردم و مهم‌ترین پارامتر آن نفی همه موانعی است که به شکل انحصار قدرت سیاسی در ‏برابر حق حاکمیت مردم قرار می گیرند. این اصل اساسی ملی- مذهبی و در واقع یک اصل قطعی مصدقی ‏است که در نهضت ملی و پیش از آن هم در نهضت مشروطه اتفاق افتاد و هنوز هم در ایران به تحقق نرسیده ‏است. ‏

‎ ‎برخی مطرح می‌کنند پس از اینکه نیروهای ملی- مذهبی و نهضت آزادی در انتخابات مجلس دوم ‏شرکت نکردند؛ عملا از حاکمیت خارج شده و علیه حاکمیت و در مقابل آن قرار گرفتند و هنوز هم در آن ‏مسیر قرار دارند، بنابراین حاکمیت نمی‌تواند به آنها اعتماد کند.‏‎ ‎

به اعتقاد ما حاکمیت- به معنای مجموعه‌ای از نهادهای سیاسی که با انتخاب مردم برگزیده می شوند- دائما باید ‏در حال تغییر و تحول باشد و این که مجموعه ثابتی با رویکرد و مناسبات ثابت با عنوان حاکمیت در نظر ‏گرفته شود با اصل آزادی سیاسی که در صدر انقلاب مطرح شد، در تعارض است. چیزی به اسم حاکمیت به ‏عنوان یک مظهر ثابت که اعلام کند ما به فلان جریان اطمینان داریم و به دیگری اطمینان نداریم، حاکی از ‏فقدان آزادی سیاسی است. اصل اساسی باید این باشد که حاکمیت در اختیار مردم است و آنچه به عنوان ‏جمهوری اسلامی تشکیل شده(جمهوریت با رویکرد دینی )؛ باید این رویکرد دینی در معرض انتخاب مردم ‏قرار گیرد و آن ها هستند که تعیین می کنند چه نوع رویکرد دینی ای را می پسندند. اگر گفته شود یک نوع ‏رویکرد ازلی و ابدی در حاکمیت ثابت است، پس معلوم است که بخشی از حاکمیت قرار است متأثر از عقاید ‏و آرای مردم نباشد. حضور مستمر یک جریان ویژه در نهادهای سیاسی چیزی است خلاف اصول که در حال ‏اتفاق است. ما ملزم به جلب اعتماد بخشی از یک جریان سیاسی که قدرت سیاسی را به انحصار و تصرف خود ‏درآورده، نیستیم. در وهله اول براساس میثاقی که انقلاب اسلامی براساس آن شکل گرفت، ما باید اعتماد مردم ‏را جلب کنیم. ضمن این که بارها هشدار داده‌ایم این شیوه به ضرر منافع ملی است و طی این 30 سال هم ‏ضررهایی که این نگاه داشته، کاملاً روشن شده است و توصیه کرده ایم که از انحصار قدرت سیاسی دست ‏بردارند، در عین حال خیلی هم در تلاش نیستیم که یک گرایش ایدئولوژیک و سیاسی را به هر قیمتی که شده ‏واداریم به ما اطمینان پیدا کند. ‏

‎ ‎ولی عملا با توجه به ساختار قدرت ایران برای این که در معرض قضاوت مردم قرار گیرد، باید ‏اعتماد بخشی از این قدرت را جلب کنید تا اجازه دهد در فعالیت سیاسی مشارکت داشته و در معرض قضاوت ‏قرار گیرید.‏‎ ‎

به جهت این که ما تن به این قاعده بازی ندادیم، غالباً از مشارکت سیاسی محروم بوده یا در معرض اتهامات ‏ناروایی مثل براندازی و چیزهایی از این قبیل قرار می‌گیریم.‏

‎ ‎ولی یک نیروی سیاسی هدفش باید رسیدن به قدرت باشد و نمی‌شود فعالیت سیاسی داشت ولی برای ‏رسیدن به قدرت فعالیت نکرد.‏‎ ‎

البته ما از این جهت تنزه ‌طلب نیستیم و صراحتا اعلام کرده‌ایم که تمایل داریم در بین گروه‌هایی که می ‏خواهند به دنبال کسب قدرت داشته باشند، مشارکت داشته باشیم ولی این را براساس اصول و ضوابط خودمان ‏انجام می‌دهیم و نه با عدول از اصول؛ اگر جریان ملی- مذهبی از اصول خود عدول کند، دیگر ملی- مذهبی ‏نیست. بزرگان این جریان هم هیچ گاه خواهان آن نبوده‌اند که به هر قیمتی به قدرت دست یابند. به همین جهت ‏هم هست که گرایش فرهنگی در میان ملی- مذهبی‌ها برگرایش سیاسی کسب قدرت غلبه دارد و می‌بینیم که ‏اکثر قریب به اتفاق فعالان ملی- مذهبی، افرادی فرهنگی هستند ‏

‎ ‎این برای یک جریان سیاسی ضعف نیست که بیش از آن که برای کسب قدرت تلاش کند به دنبال ‏کار فرهنگی باشد؟‏‎ ‎

نه. به نظرم بیشتر قوت است. یعنی در فضای به شدت سیاسی که الحمدالله جریان‌ها به تعداد کافی برای کسب ‏قدرت کلنجار می‌روند، وجود یک جریان فرهنگی که بتواند با در نظر گرفتن شاخص های اخلاقی و ارزشی ‏فعالیت کند، نعمتی است که متأسفانه کفران نعمت می‌شود.‏

‎ ‎فکر نمی‌کنید که اگر یک گروه‌ سیاسی دنبال کسب قدرت نباشد و برای رسیدن به قدرت کادرسازی ‏نکند و برای پست های اجرایی و سیاسی نیرو تربیت نکند، ، خود به خود از بین می‌رود؟‎ ‎

البته خواه ناخواه نیروی‌ سیاسی به دنبال کسب قدرت سیاسی است ولی این هم کاملا یک امر پذیرفته شده‌ای ‏است که یک جریان سیاسی ممکن است با بسیاری از اصول و ضوابط حاکم و مستقر، در تقابل باشد. بنابر این، ‏تلاشی که برای کسب قدرت سیاسی دارد به گونه‌ای است که این اصول و ضوابط را دگرگون کند و اصول و ‏ضوابط سیاسی که از نظر او اخلاقی‌تر یا با منافع ملی، مطابقت بیشتری دارد را حاکم کند و چون این اصول ‏و ضوابط در تقابل با بسیاری از اصول و ضوابط مسلط است، در این وضعیت نحوه فعالیت سیاسی تبدیل به ‏یک نوع مبارزه سیاسی می‌شود؛ برای این که در کنار نگاه کلانی که به کسب قدرت سیاسی دارد، تلاش ‏خواهد کرد که ارزش‌های سیاسی را نیز، دگرگون کند. بنابراین لوازم کسب قدرت جریان ملی- مذهبی و ‏جریان‌های شبیه به آن، این است که اصول و ضوابط، ما قبل آن تغییر پیدا کند. به همین جهت تغییر و ‏دگرگونی اصول و ضوابط سیاسی مستلزم کارهای فرهنگی و نظری است و بر این اساس فعالیت های ‏فرهنگی بخشی از فعالیت سیاسی برای کسب قدرت سیاسی است. بنابراین کار فرهنگی و تئوریک در این ‏سطح بخشی از مبارزه سیاسی به حساب می آید

‎ ‎وقتی عنوان مبارزه سیاسی در مقابل سیاست ورزی قرار می‌گیرد، این گونه تلقی می شود که ‏مبارزه سیاسی، چیزی خشن و براندازانه و ساختارشکنانه است.‏‎ ‎

این طور نیست. فعالیت سیاسی دارای ترم ها و اشکال مشخص و پذیرفته شده‌ای است که اگر بخواهد از آن ‏استنباط امنیتی شود و یا حوزه‌های امنیتی به شکل غیرمعمول به حوزه سیاسی تسری پیدا کنند، این استنباط هم ‏می‌شود. مبارزه سیاسی در چارچوب قانون، معنای مشخصی دارد. مثلاً مرحوم مصدق یک مبارز سیاسی بود ‏ودر عین حال تا آخرین لحظه هم از اصول و ضوابط قانون موجود، تخطی نکرد؛ با اینکه تلاش می‌کرد آن ‏اصول و ضوابط را دگرگون کنند. بنابراین مبارزه سیاسی به معنای براندازی نیست. البته چون در بلند مدت ‏اگر اصولی که مدنظر ما یا گروه‌های دیگری است مستقر شود، بخشی از جریاناتی که در حال حاضر به‌طور ‏سنتی نهادهای سیاسی و قدرت را در اختیار دارند حذف می‌شوند، طبیعی است که برای مقابله ایدئولوژی و ‏سیاسی اتهام براندازی بزنند. در واقع براندازی، براندازی یک سری افراد خاص است و نه براندازی کل ‏قدرت. اگر بپذیریم که نظام سیاسی براساس تداول نیروهای سیاسی در ساخت حاکمیت شکل می‌گیرد و نخبگان ‏قدرت در معرض تغییر قرارمی گیرند، بنابراین تغییر یک گروه از نخبگان قدرت به معنای براندازی کل نظام ‏نیست؛ اگر گروهی از این نخبگان حضور خود را مساوی با کل نظام ‌بدانند، وقتی که با شما اختلاف اصولی ‏و ضابطه‌ای پیدا می‌کنند، می‌گویند که براندازی صورت می‌گیرد. نوعی از مانورهای سیاسی معمول است که ‏در بسیاری از کشورهای جهان سوم صورت می‌گیرد و ما همیشه عادت داشته‌ایم که اینها را جدی نگیریم و ‏بخش قابل توجهی از حاکمیت هم آن را جدی نگرفته، کمااینکه وقتی با ما برخورد شد و دوستان ما به اتهام ‏براندازی به زندان افتادند، همه دوستان حداقل از این اتهام تبرئه شدند. این قبیل اتهامات، اتهامات نخ نمایی ‏است که برد خود را از دست داده است.‏

‎ ‎اگر شرایط انتخابات آزاد باشد و ملی- مذهبی‌ها بتوانند در انتخابات آزاد شرکت کنند، آیا به اندازه ‏ای نیروی اجرایی دارند که بتوانند یک دولت تشکیل دهند یا در مجلس یک فراکسیون قوی داشته باشند؟‏‎ ‎‎ ‎

به نظرمن، کلا ملی- مذهبی‌ها در شرایط خیلی خاص و ذهنی ای که می‌گویید، چنین امکانی را دارند. در عین ‏حال این را هم یادآور می‌شوم که ما همواره بر این اعتقاد بوده‌ایم که در ایران دولت همه جانبه می‌تواند ‏معضلات را حل کند، بنابر این وجود یک دولت با اعتقادات و گرایشات ملی- مذهبی و نه لزوما ملی- ‏مذهبی‌هایی که تحت این عنوان فعالیت سیاسی می‌کنند معنایش این است که از مجموعه نیروهای جامعه ‏استفاده ‌کند؛ از افرادی که ممکن است عنوان ملی- مذهبی نداشته باشند اما توانایی‌های ملی لازم برای یاری ‏امور و تصدی امور را داشته باشند. اساسا اهمیت چنین نگاهی در این است که بتواند از مجموعه نیروهای ‏موجود، صرف‌نظر از اعتقادات شان در حوزه‌های مختلف استفاده کند و تفکیک و تبعیض اعتقادی به شکلی که ‏الان وجود دارد، باعث نشود که بسیاری از نخبگان ایران- از هر حوزه اجتماعی و سیاسی که هستند- از ‏حضور در ساختار قدرت و مشارکت سیاسی محروم بشوند و همچنین مملکت، از حضور نخبگان که می‌توانند ‏در اداره امور کمک کنند، محروم نشود؛ در واقع همان بحثی که پس از دوم خرداد مطرح شد؛ ایران برای همه ‏ایرانیان. چنین دولتی می‌تواند کل پتانسیل‌های مودجود را برای حل معضلات بسیج کند. دولت‌های تفکیک‌گر به ‏جهت فکری و تبعیض‌گر به جهت اعتقادی عملا بخش عمده‌ای از نیروهای با کفایت را کنار می‌گذارند و در ‏واقع آنها را می‌سوزانند. به این ترتیب سرمایه ملی را که باعث شده یک فرد تبدیل به یک نیروی برجسته برای ‏اداره امور شود، سوزانده‌اند. بنابراین اگر طرز تلقی ملی- مذهبی حاکمیت پیدا کند، بدین معنا نیست که لزوما ‏همه افراد ملی- مذهبی تصدی امور را در دست بگیرند بلکه بدین معناست که پتانسیل ملی ایران به نفع ‏سازندگی فعال شود.‏

‎ ‎آیا پتانسیل نیروی ملی - مذهبی به اندازه همان پتانسیل اول انقلاب است؟ چرا که در اوایل انقلاب ‏همه اذعان داشتند که فقط مهندس بازرگان بود که توانایی لازم برای تشکیل دولت در آن شرایط ویژه و ‏بحرانی را داشت. آیا ملی- مذهبی‌ها همچنان آن پتانسیل را دارند یا این که چون در این سالیان به دور از ‏کارهای اجرایی بودند، ضعیف شده اند؟‎ ‎

بسیاری از گرایش‌های متفاوت در چهارچوب یک تلقی ملی- مذهبی، حاضر به مشارکت هستند.معضل شرایط ‏کنونی این است که فرصت مشارکت سیاسی صرفا به جهت اختلاف فکری سلب شده که به اعتقاد من این ‏معضل با استقرار یک تلقی ملی- مذهبی حل می‌شود. در این سال ها بخش غالب جریان اصلاح‌طلبی موجود- ‏اصلاح‌طلبان دوم خرداد- نیز به همین نتیجه رسیدند و اصلا این تبعیض فکری، اعتقادی و مسلکی با اصول ‏انقلاب در تعارض است. قرار نبود که قدرت سیاسی در انحصار یک فکر ویژه درآید.‏

‎ ‎مسأله دیگر، رابطه ملی- مذهبی‌ها با اصلاح‌طلبان در چند ساله اخیر است که رابطه‌ای کژدار و ‏مریض بود. از یک طرف اگر چه برخی از اصلاح‌طلبان با ملی- مذهبی‌ها رابطه و تعامل داشتند، اما بخش ‏دیگری از اصلاح طلبان، ملی – مذهبی ها را غیر خودی می دانستند و به هیچ وجه حاضر به تعامل با آن ها ‏نبودند، از طرف دیگر عده ای از ملی – مذهبی ها نیز اصلاح طلبان را حکومتی می‌دانستند و تعامل با آن ها ‏را مخالف اصول و آرمان هایشان می دانستند. آیا این رابطه در آینده هم به همین نحو خواهد بود یا این که ‏تغییراتی خواهد کرد؟‏‎ ‎

به عقیده من تا حدودی این مسئله در سال‌های اخیر حل شده، به‌خصوص با دعوتی که در کنگره سازمان ‏مجاهدین انقلاب اسلامی ازنیروهای ملی- مذهبی صورت گرفت. البته حتما اختلاف نظر در لایه‌هایی وجود ‏دارد ولی خوشبختانه خیلی از اختلاف‌ها تقلیل پیدا کرده و تقریبا همه به این نتیجه و اشتراک نظر رسیده‌‌اند که ‏حل مسائل ایران، از طریق برخوردهای حزبی و جناحی، امکان‌پذیر نیست و برای حل آن ها باید تلاش جدی ‏صورت گیرد؛ اما تلاش جدی به این معنا نیست که گروه‌های سیاسی برای غنای تشکیلاتی خود فعالیت‌های ‏مستقل نداشته باشند.‏

‎ ‎یعنی حتی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی هم به این سمت آمده که با ملی – مذهبی ها تعامل ‏داشته باشد؟‎ ‎

وقتی که چنین دعوتی صورت می‌گیرد و در پاره ای اوقات تعدادی از چهره‌های این سازمان با چهره‌های ‏ملی- مذهبی بیانیه‌های مشترک صادر می‌کنند، حاکی از این است که به این سمت پیش می‌رود. البته این ‏مسیری است که بایستی مرحله به مرحله پیش رفت، ولی فکر می‌کنم که سازمان هم به آن رسیده، هم چنان که ‏تعدادی از چهره‌های ملی- مذهبی هم که ملاحظاتی داشتند، این ملاحظه‌شان تقلیل پیدا کرده؛ ولی اصل این ‏ملاحظات به‌طور کلی و کاملا، منتفی نشده است.‏

‎ ‎در جریان انتخابات ریاست جمهوری هشتم که بخشی از نیروهای ملی- مذهبی از آقای معین ‏حمایت می‌کردند، بحث تشکیل جبهه دموکراسی‌خواهی به وجود آمد که از نیروهای ملی- مذهبی هم قرار بود ‏در آن فعالیت کنند. تشکیل جبهه دموکراسی‌خواهی که در واقع تلفیقی بود از نیروهای ملی- مذهبی واصلاح ‏طلبان پیشرو، به کجا رسید؟‎ ‎

این اقدامی مهم و کاملا بی‌سابقه بود. برای تدوین اساسنامه و آیین‌نامه‌ها زمانی طولانی سپری شد و این ‏طولانی شدن زمان تعدادی از افراد مؤثر در جبهه را در ادامه همکاری‌شان با ملاحظاتی همراه کرد. در حال ‏حاضر وضع در حال تعلیقی وجود دارد، در حالی که همه زمینه هایش آماده شده، باید تلاش کرد ملاحظاتی ‏که در ادامه این همکاری ایجاد شده مرتفع شود.‏

‎ ‎چه ملاحظاتی؟‎ ‎

ملاحظاتی از جنس این که زمان طولانی ای سپری شده و طولانی شدن تدوین آیین‌نامه‌ها و اساسنامه ‏وچیزهایی از این قبیل، ممکن است در آینده نیزبرای فعالیت جبهه دموکراسی‌خواهی، مشکل ایجاد کند و بهتر ‏است که نسبت به نوع فعالیت این جبهه تجید نظر شود. باید این ملاحظات حل شوند، چرا که برای کار ‏جبهه‌ای همه باید روی موضوعاتی که می‌خواهند کار کنند، وحدت تحلیل داشته باشند. هم از طرف نیروهای ‏ملی- مذهبی و هم از طرف جریان‌های سیاسی شرکت کننده در جبهه دموکراسی‌خواهی و حقوق بشر، ‏هیچ‌کدام منعی برای ایجاد این جبهه ندارند و بیشتر افراد شاخص هستند که تا حدی از این جهت ملاحظاتی پیدا ‏کرده‌اند.‏

‎ ‎شخص شما در جریان ملی- مذهبی تقریباً سرپلی بین ملی- مذهبی‌ها و مشارکتی‌ها بودید که تلاش ‏داشته اید ملی –مذهبی ها و مشارکتی ها را به هم نزدیک کنید. در این عمل چقدر موفق بودید؟‎ ‎

سر پل یک اصطلاح تشکیلاتی است که معمولاً توافقی صورت می‌گیرد که من به این معنا سرپل نبوده ام. ولی ‏خب بله، من از ابتدا براین اعتقاد بودم که برای این که مسئله دموکراسی‌خواهی و حقوق بشر یک مسئله ملی ‏است و هم به مسئله آزادی سیاسی و هم به مسئله توسعه در ایران مرتبط است، باید در راستای تحقق آن ‏فعالیت گسترده ملی و فراجناحی صورت گیرد و فضای موجود در ایران خوشبختانه تا حد زیادی به همین ‏سمت و سو و جهت فکری گرایش پیدا کرده است. فکر می‌کنم در حال حاضر این نظر، در میان کل نیروهای ‏دموکراسی‌خواه، نظر غالب است. ایجاد مرزبندی‌ها و طرح مسائل کهنه برای حل مسائل موجود ایران، خیلی ‏مثمرثمر نیست. گرچه در یک فرصت مناسب، لازم است همه مسائل خود را صریح و شفاف مطرح کنند، ولی ‏برای این مرحله از مسائل ایران، بیشتر به فعالیت مشترک و تعامل همدلانه نیاز است. ‏

‎ ‎آیا در میان نیروهای ملی- مذهبی هم این حرکت و نگاه به نگاه مسلط تبدیل شده یا خیر و آیا بقیه ‏دوستانتان هم به این گونه فعالیت های مشترک اقبال نشان می‌دهند؟‎ ‎

در مورد دوستان خودمان گفتم که گرایش‌های مختلفی بین ملی- مذهبی‌ها هست، بنابراین نمی‌توانم با قاطعیت ‏بگویم که این نگاه درمیانشان مسلط است یا غیر مسلط؛ فقط می‌توان گفت که بخش قابل توجهی از نیروهای ‏ملی- مذهبی نزدیک به این گرایش هستند.‏

‎ ‎حال این سوال مطرح می شود که چرا ملی- مذهبی‌ها به تشکیلات و سازمان‌دهی منسجمی ‏نمی‌رسند و همچنان دارای گرایش‌های مختلف هستند و هرکدام گرایش خاص فکری را پی می‌گیرند؟‎ ‎‎ ‎

دلیلش این است که خاستگاه ملی- مذهبی‌ها از ابتدا یکسان نبوده و این خاستگاه‌های مختلف به نقطه نظرات و ‏تحلیل‌های متفاوتی می‌رسند. بخش دیگر هم ناشی از این بوده که هر وقت خواستند زمینه تشکیلاتی واحدی ‏ایجاد کنند، با برخوردهای حاکمیت مواجه شدند و کار به صورت نصفه نیمه رها شده است ولی همواره این ‏دغدغه وجود داشته که حتی‌الامکان تلاش شود تا این گرایش‌های متفاوت، به وحدت تحلیل برسند؛ هنوز هم این ‏تلاش‌ها صورت می‌گیرد.‏

‎ ‎اپوزیسیون همیشه وحدتش بیشتر است چرا که وقتی به قدرت می‌رسد، چالش‌ها بیشتر می‌شود و ‏سهم خواهی ها به میان می آید. با این وجود چگونه ملی –مذهبی ها حتی در وضعیت اپوزیسیون بودن هم نمی ‏توانند به وحدت برسند؟‎ ‎

بله، ولی با اتفاقی که در دوم خرداد 76 وبه وجود آمدن اصلاحات افتاد و این که باید نسبت به اصلاحات چه ‏رویکردی داشت و آینده اصلاحات در نظام سیاسی چگونه خواهد بود، ممکن بود تحلیل‌ها را متفاوت کند ( به ‏خصوص از سال 80-79). اگر چیزی به اسم اصلاحات نبود؛ یعنی نظام همچنان یک نظام بسته‌ای باقی ‏می‌ماند، شاید چنین تفاوت ها و اختلافاتی بروز پیدا نمی‌کرد. این که چقدر باید نسبت به اصلاحات امیدوار بود ‏یا این که آینده اصلاحات چه خواهد شد؟ مسئله‌ای است که در بین خود نیروهای اصلاح‌طلب هم اختلاف ایجاد ‏کرده، بنابراین خیلی طبیعی است که در نیروهای بیرونی‌تر مثل ملی- مذهبی‌ها هم، این اختلاف نظر بروز ‏پیدا کند. در اصل اصلاحات ما می‌دانیم که با شرکت در انتخابات مجلس ششم اتفاق نظر ایجاد شد، ولی بعدها ‏با مشکلاتی که در مقابل اصلاحات پدید آمد، نسبت به آینده اصلاحات، ادامه حیات و میزان تأثیرات آن ‏اختلاف نظرهایی بروز کرده که فقط مربوط به ملی- مذهبی‌ها نیست.‏

‎ ‎با توجه به فضایی که ترسیم کردید و اختلافاتی که وجود دارد و امیدهایی هم که بعضا بعد از ‏انتخابات شوراها به وجود آمده، نیروهای ملی- مذهبی در مقابل انتخابات مجلس هشتم چه رویکردی اتخاذ ‏خواهند کرد؟‎ ‎

هنوز حتی نیروهای درگیرتر- مثل نیروهای اصلاح‌طلب یا دوم خرداد- نمی‌توانند با قاطعیت اظهار نظر کنند ‏چه برسد به ملی – مذهبی ها و این امر منوط به آن است که حاکمیت بخواهد چه برخوردی با انتخابات و ‏کاندیداها داشته باشد. به نظر من این امر موکول به آینده است. ممکن است با یک رویکرد انعطاف‌آمیز، ‏مشارکت بیشتری جلب شود، از طرفی هم ممکن است اگر برخوردهایی از جنس آن چه در مجلس هفتم ‏صورت گرفت، رخ بدهد جریان‌های اصلاح‌طلب چه دوم خرداد و چه ملی- مذهبی، نتوانند شرکت فعال و ‏موثری در انتخابات داشته باشند. ‏

‎ ‎البته شرایط چندان هم غیرقابل حدس و پیش بینی نیست. اگر نیروهای ملی- مذهبی کاندیدا شوند ‏این مسلم است که به‌طور قطع همه رد صلاحیت می‌شوند و خودشان هم امیدی ندارند که تائید شوند. فقط این ‏فرض پیش می آید که اگر کاندیداهای اصلاح‌طلبان تایید صلاحیت شوند، آیا ملی- مذهبی‌ها از اصلاح‌طلبان و ‏فهرست آن ها حمایت می‌کنند یا خیر؟‎ ‎

این مسئله‌ای نیست که از الان بتوان به آن پاسخ داد، اینکه آیا اصلاح‌طلب‌ها، تایید صلاحیت خواهند شد یا ‏خیر. به نظر نمی‌آید که حتی برای خود شورای نگهبان هم از الان مشخص باشد، ولی اگر تایید شوند، این ‏امکان بسیار است که ملی- مذهبی‌ها مشارکت کنند ولی باز هم می‌گویم که باید منتظر بود و فضای آن زمان را ‏دید. از الان واقعا برای هیچ‌کس روشن نیست. ‏

‎ ‎اگر چیزی مثل انتخابات شورای سوم باشد یعنی بخشی از اصلاح‌طلبان معتدل و تکنوکرات‌ها تایید ‏صلاحیت شوند و بخش دیگر رد صلاحیت، آن موقع مواجهه خود اصلاح‌طلبان و ملی- مذهبی‌ها با انتخابات ‏چگونه خواهد بود؟‎ ‎

در آن انتخابات همان‌طور که دیدیم، ملی- مذهبی‌ها حمایت مبهم و کلی داشتند؛ حمایتی کلی از اصلاح‌طلبان ‏در شوراها بدون اینکه اسم خاصی از کسی به میان آورند. اگر شبیه آن باشد احتمالا دوباره همان تجربه ‏تکرار می‌شود.‏

‎ ‎با توجه به فضای کنونی که به نظر می‌رسد تا انتخابات، این فضا خیلی تغییر نکند، شما انتخابات و ‏ترکیب مجلس هشتم را چگونه پیش‌بینی می‌کنید؟‎ ‎

پیش‌بینی خاصی ندارم. احساس می‌کنم که هنوز برای خود نظام رویکرد قطعی ترسیم نشده است. با تجربه‌ای ‏که طی یکی دو ساله اخیر صورت گرفته و حذف اصلاح‌طلبان دستاوردی برای حاکمیت نداشته، می‌توانم ‏امیدوار باشم که با نگاه منعطفانه‌تری نسبت به داوطلبان اصلاح‌طلب برخورد شود. ‏

‎ ‎یعنی نمی‌شود پیش بینی کرد که ترکیب مجلس هشتم چیزی شبیه ترکیب شورای سوم باشد یا یک ‏مقدار جابه‌جا یی و کم و زیاد؟‎ ‎

می‌شود این پیش‌بینی را داشت ولی چنین پیش بینی ای یک نوع اظهارنظر در فضای ابهام‌آلود فعلی است و ‏نیازی به چنین اظهارنظراتی نیست. ما می‌توانیم تلاش کنیم و خبرهایی را که وجود دارد کسب کنیم، چون ‏موضوع تحلیل نیست، موضوع خبر است. باید این خبر را به دست آوریم که آیا حاکمیت به این ارزیابی ‏واقع‌بینانه رسیده‌اند که حذف اصلاح‌طلبان، کمکی به پیشبرد برنامه‌های حاکمیت نمی‌کند. همه اظهار امیدواری ‏می‌کنیم که برخورد شورای نگهبان منعطفانه‌تر باشد که برخی خبرها هم این را تایید می‌کند.‏

‎ ‎یک مسأله تأثیر سیاست خارجی بر سیاست داخلی است و این که بحث پرونده هسته‌ای چه تأثیری ‏می‌تواند در انتخابات داشته باشد آیا ممکن است برای این که بتوانند راجع به پرونده هسته‌ای بهتر عمل کنند و ‏در سیاست داخلی بازتر عمل کنند؟‎ ‎

تا حدی ممکن است ولی سطح چنین تأثیری همان می‌شود که اشاره داشتید؛ مثل شورای سوم. یعنی تلاش شود ‏تا راه ورود اصلاح‌طلبان میانه‌روتر باز باشد و آنچه که تحت عنوان اصلاح‌طلبی چپ نامیده می‌شود، باز هم ‏از مشارکت محروم باشند. اگر آن ملاحظه باشد فکر می‌کنم اصلاح‌طلبان چپ قاعدتا از ورود به عرصه ‏انتخابات حذف شوند.‏

‎ ‎آقای زیدآبادی پیشنهاد داده بود که نیروهای سیاسی اصلاح‌طلب (اعم از ملی – مذهبی و ‏اصلا‌ح‌طلبان پیشرو ) در شرایط مبهم فعلی سکوت پیشه کرده و کاری نکنند. شما تا چه حد با این پیشنهاد ‏موافق هستید؟ و آیا اگر فعالیتی صورت نگیرد فضا تغییر می‌کند؟‎ ‎

البته این پیشنهاد با جایگاه و موقعیت ملی- مذهبی ها نزدیک‌تر است چرا که امید چندانی به مشارکت سیاسی ‏ندارند ولی معلوم نیست که چنین پیشنهادی برای اصلاح‌طلبانی که بیشتر از ما درگیر مسئله قدرت سیاسی ‏هستند، چندان مفید باشد؛ به همین دلیل فکر می کنم که در بدو امر توسط مجموعه کلی اصلاح‌طلبان دوم ‏خرداد از این پیشنهاد استقبالی صورت نگیرد. مگر اینکه مثل مجلس هفتم با رد صلاحیت گسترده‌ای روبه‌رو ‏شوند که آن وقت هم عملا به آن ها تحمیل می‌شود. ‏

‎ ‎آیا این ایده، پیشنهادی هست که بتواند حتی نیروهای ملی- مذهبی را هم اقناع کند که هیچ‌گونه ‏فعالیت سیاسی نکنند تا فضا از حالت ابهام بیرون بیاید؟‎ ‎

اگر قرار باشد چنین پیشنهادی تأثیرگذار باشد، باید با حمایت وسیع جریان‌های سیاسی همراه باشد. اگر صرفا ‏گروه محدودی بخواهد این رویکرد را پیش گیرد، تجربه نشان داده است که موفق نخواهد بود و منجر به انزوا ‏خواهد شد ولی اگر به صورت هماهنگ همه مشارکت کنند طبیعتا مؤثر است. البته عنوانی را هم که آقای ‏زیدآبادی مطرح کرده، عنوانی است که کمتر حساسیت‌برانگیز است. بحث خروج از حاکمیت یا بحث تحریم ‏نیست بلکه یک نوع سکوت است که واقع‌بینی سیاسی در آن وجود دارد. وقتی شما از مشارکت سیاسی محروم ‏می‌شوید، طبیعی است که نخواهید مسئولیت اتفاقات پیش‌آمده را بپذیرید و در عین حال هم نخواهید به‌گونه‌ای ‏برخورد کنید که متهم به چوب لای چرخ گذاشتن برنامه‌های حاکم شوید. طریقه خوبی است برای این که همه ‏مسئولیت‌ها متوجه جریان مسلط شود. ‏