در حواشیِ جشنواره برلین
از جان وین تا ژاله خون شد…
سرمای هوای برلین با شروع «برلیناله» کمی فروکش کرده است. شور و هیجانی محسوس فضای مرکزی شهر برلین را در برگرفته. ایستگاه های مترو و ترن های میان شهری و اتوبوس ها شلوغ است. بیشترین تماشاگران به سمت میدان پتسدام، قلب تپندة برلیناله در حرکت اند. زبان انگلیسی زبان رایج در میان بیشتر تماشاگران است. پیداست که گروه بزرگی از توریستهای اروپایی نیز از شصت و یکمین جشنوارة برلین استقبال کرده اند.
صف های دراز خرید بلیت، کافه های پر از جمعیت، روزنامه ها و مجله های پر از خبر، در هر زمینه یی که به برلیناله مربوط می شود. سر هر میزی یکی دوتا کامپیوتر دیده می شود. خبرنگاران بسیاری به جست و جوی خبر از این سو به آن سو می روند.
حضور غایب
در این میان فرانکفورتر آلگماینه و برلینر سایتونگ، دو روزنامة معتبر آلمانی عکس های بزرگی از جعفر پناهی و محمد رسول اف، و متن هایی طولانی دربارَ این هنرمندان و سانسور و محدودیت در ایران منتشر کرده اند. بر هر ستونی از هر سینمایی عکس های بزرگ پناهی دیده می شود.
هنگام گشایش جشنواره یک سندلی خالی در میان هیئت ژوری دیده می شود. این سندلی از آنِ جعفر پناهی ست. کمتر کسی ست که نسبت به این حضور غایب بی تفاوت باشد.
به موازات جشنواره جمعیت پشتیبانی از جنبش دموکراسی خواهی ایران در برلین بیانیه یی منتشرکرده و خواستار شرکت در تظاهراتی در حمایت از هنرمندان و نویسندگان، و اعتراض به اعدامهای اخیر شده است.
دوستی آلمانی که همه ساله در برلیناله پیدایش می شود، به طنزمی پرسد: تا کی دروازة بهشت اسلامی چارتاق بروی مردم باز است؟
شانه بالا می اندازم که نمی دانم.
هنرپیشه یا مدل؟
در فضای برلیناله نرده هایی ست که صف انبوه تماشاگران را از مهمانانی که اندک اندک به جمع مستان می پیوندند از صف تماشاگران جدا می کند. ب. ام. و های مشکی با مارک برلیناله مهمانهاشان را پیاده می کنند. صدای سوت و کف زدن های شدید، و پرده یی بزرگ در فضای آزاد که رویداد های جاری در برلیناله را بازتاب می دهد. مهمانان بی شباهت به مدل هاییث نیستند که در میان تماشاگر کالای خود را به نمایش می گذارند.
از دید برخی تماشاگران فیلم و سینما برخی بازیگران نامدار سینما به موجوداتی غیر زمینی می مانند، که به نظر می رسد میان قبایل آفریقایی فرود آمده باشند. صدای جیغ و هلهله گوش ها را می آزارد.در گفت و گوهای مطبوعاتی گاهی در واکنش با هر حرف بیمزه یی طنین خنده شنیده می شود. یاد آیت الله جمینی می افتم در اوائل انقلاب. هنوز لب به سخن نگشوده سبب گریة مردم می شد. حالا در برلیناله هر چیزی موجب خنده می تواند باشد. تفاوت اینجا و آنجا.
چنین اند بازیگران فیلم بی باک از برادران کوئن. نخستین فیلمی که در جشنواره به نمایش درآمد.
جایگاه جان وین در آمریکا
فیلم خارج از مسابقه است، نامزد ده جایزة اسکار، و قرار است که بزودی در سینماهای برلین به نمایش گذاشته شود با اینحال بیشترین تماشاگران را به سالن های سینماکس می کشد. اظهار نظرهای متفاوتی دربارة این فیلم می شود. اغلب وجه مقایسه یی میان این فیلم و فیلمی با شرکت جان وین بر اساس همین داستان می شود. بازیگران خیلی دیر به سالن کنفرانس می آیند. خبرنگاران عکاس با دوربین های بزرگ سدی میان تماشاگران و بازیگران آمریکایی می شوند. دائمن از این سو به آن سو در حرکت اند. در آن واحد صدها فیلم وعکس گرفته می شود.
سرانجام مارشال -جف بریجز و برخی همراهانش و یکی از برادران کوئن در برابر خبرنگاران ظاهر می شوند.. پرسش و پاسخ ها به زبان انگلیسی ست، و به زبانهای آلمانی و فرانسه ترجمه می شود. مقایسة این فیلم با فیلم مورد اشاره از جان وین در مرکز پرسش و پاسخ خاست. میان این همه گفت و شنود یک نکته بیش از همه برایم جالب است:
خبرنگاری می پرسد: جایگاه جان وین در میان مردم آمریکا کجاست؟ مارشالِ جالشین من و منی می کنپ. اما یکی دیگر از بازیگران فیلم پیشدستی می کند و چنین توضیح می دهد:
وقتی صحبت از انگلستان می شود، نام شکسپیر تداعی می شود. وقتی صحبت از ایرکند می شود، نام جمس جویس. صحبت از آمریکا هم یادآور جان وین است.
بعضی ها روترش می کنند. برخی می خندند، و برخی به فکر فرو می روند
گم و گور
بر و بچه های ایرانی برلیناله گاهی به ناگزیر با هم به دیدن یک فیلم می روند. هر فیلم ایرانی یک سری مسائل جانبی را هم به همراه می آورد. بازار توطئه اندیشی کم و بیش رایج است. برخی از مهاجران فکر می کنند که زیر هر کاسه یی نیم کاسه یی ست. بی آن که به فیلم و موضوع آن توجه کنند، سازنده و سرمایه گزارش را زیر چنگک سوال می برند.فیلم گم و گور از محمدرضا فرزاد از جمله چنین فیلم هایی ست که به گمان من به ناحق دربارة آن داوری می شود.
محمد رضا فرزاد متولد شهریور پنجاه و هفت است. دور و برِ همان جمعة سیاه، ۱۷ شهریور. او هنگامی چشم بر زندگی می گشاید که جامعة ایران یکی از بزرگترین تکانه های تاریخی را تجربه می کند: انقلاب. همین امر انگیزة ساختن فیلم گم و گور می شود.
کارگردان با جست و جویی غیر جانبدار در فیلمی اتفاقی و غبارآلود از جمعة سیاه، نشستن پای روایتهای متفاوت می کوشد حادٍثه۱۷ شهریور را در فیلم باز سازی کند. او بی آن که اسیر تبلیغات متداول در جمهوری اسلامی شود، با تکرارهای متعدد برخی چهره های گمنام فیلم مورد اشاره می کوشد ذهنیات خود را بکار گیرد. در این فیلم به شعارها و پلاکارت ها کمتر توجه شده، و کوشش می شود از آتش گشایی نظامیان بر مردم، و واکنش هراس زدّ مردم پرده برداری کند.
خاطره یی از آن دوران
چنین فیلمی خود به خود یادآور خاطراتی ست از دورانی سپری شده، که پی آمدهای وحشتناکش همچنان بر زندگی دو سه نسل از ما سنگینی می کند.
ازجمعة سیاه عکس های دیدم که به کوشش خبرنگار عکاس کیهان در آن زمان، و محمدعلی اصفهانی از واقعة جنایت نظامی ها پرده برمی داشت. این عکس ها همچنان باید در آرشیو کیهان باقی باشد.
صبح روز بعد فضای غم انگیزی تحریریة کیهان را در بر گرفته بود. آن روز ها هواکوفنک در ایران بود، و شاه برای بدرقة او به فرودگاه رفته بود. چهرة رحمان هاتفی را به حاطر می آورم که داشت تیترهای صفحة اول کیهان را آماده می کرد.. چه روز تلخی بود آن روز، و چه درگیری محسوسی میان رحمان و آقای مصباح زاده بود. یکی می گفت: خواهش می کنم که عکس شاهنشاه را حتمن بالای صفحة اول بگذارید. آن یکی می گفت. این مردک منفور همه است. چرا باید…؟
عکس آن روز کیهان برای آن کسانی که زیر پوشش سانسور زبان عکس ها را می فهمند از کسی حرف می زد که به مردم پشت کرده بود…
مبارک هم رفت
در جریان گفت و گوی مطبوعاتی با محمد رضا فرزاد و سه نفر دیگر از فیلم های کوتاه مدیر برنامه خبری را یادآور شد که در همان لحظه انتشار یافته بود:
مبارک رفت
زیر لب تکرار می کنم:
مبارک هم رفت