از زمان پیروزی حسن روحانی در انتخابات ریاستجمهوری ایران بسیاری میپرسند چطور شد که رهبر ایران اجازه داد نامزدی که مورد علاقهاش نیست انتخاب شود.
بسیاری اعتقاد دارند انتخابات کاملا از پیش برنامهریزی شده بود، اما این برپایه درک نادرست از ماهیت سیاست ایران و سیاستمداران ایرانی یا حداقل علی خامنهای است. سیاست ایران مانند هر کشور دیگر روند پیچیدهای دارد که شاید حتی قدرتمندترین بازیگران آن گاهی مجبور به ارزیابی دوباره و حتی تغییر مسیر میشوند.
به عنوان مثال برخی ادعا کردهاند که پذیرفتن روحانی، که در کمپین خود بارها از رفتار ایران در مورد پرونده هستهای خرده گرفت، نشان میدهد که خامنهای در مورد تحریمهای بینالمللی نگرانی دارد و در واقع چراغ سبزی برای کوتاه آمدن در مقابل خواستههای غرب است. اما این را در نظر نمیگیرند که او در سخنرانی فوقالعاده خود دو روز پیش از انتخابات عنوان کرد که حتی کسانی که نظام جمهوری اسلامی را قبول ندارند هم در انتخابات شرکت کنند و گفت: “هرچه بیشتر ضعف نشان دهید و عقبنشینی کنید، دشمنان پیشروی بیشتری میکنند.”
باید خامنهای را به عنوان فردی دید که در مرکز شبکهای از نیروهای اجتماعی سیاسی نشسته است که هم بر او تاثیر میگذارند وهم او بر آنها تاثیر میگذارد. این بر پیامدهای انتخابات نوری میتاباند که چندان به آن توجه نشده است: اینکه شکست سنگین سعید جلیلی، مذاکرهکننده هستهای ایران، چقدر محافظهکاران حامی او را به حاشیه راند، همان گروهی که وفاداری خود را به رهبر جار میزدند.
این ما را برمیگرداند به حوادث پس از انتخابات سال 2009. در آن زمان پس از اینکه سه میلیون نفر در تظاهرات سکوت در اعتراض به نتایج انتخابات شرکت کردند، جنبش سبز متولد شد. همانطور که انتظار میرفت رهبر روز جمعه بعد به نماز جمعه آمد و خواستار پایان اعتراضات شد. او انتظار داشت نخبگان کشور حرف او را اطاعت و نتیجه انتخابات را قبول کنند، اما این طور نشد. در نتیجه یک گروه رادیکال راه را باز دیدند تا رژیم را اشغال کنند؛کسانی که خود را پیرو رهبری می خواندند در واقع کسانی بودند که در گذشته تاثیری در سیاست نداشتند.
وقتی در سال 2005 احمدینژاد به پیروزی رسید افراد رادیکال فرصت یافتند تا وارد حکومت شوند. حملات آنها بیشتر متوجه اصلاحطلبان و هاشمی رفسنجانی بود اما در عین حال تلاش کردند اصولگرایان سنتی را نیز ریشهکن کنند. وقتی تصمیم گرفتند خود را رسما زیر پرچم جبهه پایداری اعلام کنند، ماهعسل آنها با احمدینژاد هم به پایان رسید.
همواره حرف از این بوده که شورای نگهبان نامزدهای اصلاحطلبان را رد صلاحیت میکند، اما کسی نمیداند که آنها از افراد رادیکال داخل جبهه خود که معمولا تحت فرمان آیتالله مصباح یزدی هستند نیز هراس دارند. در سال 2006 در انتخابات مجلس خبرگان، که روی کاغذ وظیفه نظارت بر اعمال رهبری را دارد، شورای نگهبان شاگردان مصباح یزدی از جمله فرزند او را رد صلاحیت کرد.
افراد رادیکال در سال های گذشته اعمالی از جمله حمله به سفارت انگلیس انجام دادند که از طرف رهبر و فرماندهان سپاه محکوم شد. شورای نگهبان نامزد اصلی جبهه پایداری، کامران باقری لنکرانی را که مصباح یزدی گفته بود بهترین فرد در آسمان و زمین برای ریاستجمهوری است، رد صلاحیت کرد. رادیکالها با ناراحتی پشت جلیلی جمع شدند و از او حمایت کردند. آنها به جای حمله به نامزدهای معتدلتر به اصولگرایان دیگری تاختند که در زمان تظاهرات سال 2009 به اندازه کافی از رهبر حمایت نکردند و خود را نامزد مورد نظر رهبر خواندند.
این انتخابات شاهد شکاف در جبهه اصولگرایان بود. رهبران سپاه از جمله قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس از قالیباف حمایت کردند و دیگر محافظهکاران رده بالا از اکبر ولایتی. همه آنها با آنکه روحانی چندان مورد علاقهشان نبود اما موافق بودند که از جلیلی و گروهش متنفر هستند.
رادیکالها امید داشتند که خامنهای دخالت کند و چند ساعت پس از پایان رایگیری یک وب سایت نزدیک به آنها اعلام کرد که در صندوق 110 که خامنهای رای خود را در آن میاندازد، سعید جلیلی جلو است. اما خامنهای به این نتیجه رسید که تندروها باید محدود شوند.
خامنهای با اجازه دادن به شکست تندروها، خود را از تاثیر آنها هم خلاص کرد. گزارش شده که یکی از اصولگرایان گفته بوده حامیان جلیلی رهبر را به گروگان گرفته بودند. اگر محو شدن تندروها ادامه یابد، تعجبی نخواهد داشت که گمانهزنیها در مورد رهبر نیز تغییر کند.
اصولگرایان سنتی این روزها در حال تسویه حساب با تندروها هستند. آنها در هفتههای اخیر به خوارج تشبیه شدهاند که در صدر اسلام از جبهه امام علی خارج شدند و علیه او جنگیدند. یکی از اصولگرایان اخیرا گفته است: “باید توجه کنیم که علی توسط دشمنانش شهید نشد، بلکه توسط کسانی کشته شد که سالها پیشانی بر مهر داشتند و پشت سر او نماز خوانده بودند.”
منبع: گاردین - 4 ژوئیه 2013