ناموس سنگین

آسیه امینی
آسیه امینی

این که آمار خشونتهای غیرتمندانه مردان و برادران و شوهران خانواده های سنتی در کشور ما رو به فزونی است، خبر ‏تازه ای نیست و پیش از این هم در اینباره در همین سایت روز نوشته ایم. اما قتل ناموسی، به شیوه سنگسار، اتفاق غریبی ‏است که نمی شود از کنار آن به راحتی گذشت.‏

هفته گذشته پدری دخترش را به خاطر بدگمانی خودش، سنگسار کرد. باید دید که پیش از این اتفاق، قانون و جامعه برای ‏این پدر چه تکلیفی تعیین کرده اند. باید دید که اگر قانون و جامعه – هر دو- حمایتشان از سمیه ( و به گفته ای سعیده) به ‏گونه دیگری بود، آیا این پدر توان ارتکاب چنین جنایتی را داشت؟‏

ماده ۲۲۰ قانون مجازات اسلامی، مجازات این پدر را از پیش تعیین کرده است. طبق این ماده “پدر یا جد پدری که فرزند ‏خود را بکشد قصاص نمی شود و به پرداخت دیه قتل به ورثه مقتول و تعزیر محکوم خواهد شد .”( این ماده قانونی شامل ‏مادر نمی شود و اگر مادری مرتکب چنین جنایتی شود، پدر می تواند برای او تقاضای قصاص کند.) ‏

سوال این است که آیا اگر این حمایت قانونی برای پدر وجود نداشت، آیا او باز هم می توانست به این راحتی برای تنبیه ‏دخترش، مرتکب چنین جنایتی شود؟! این حرف من به معنی تایید قصاص در قبال جنایت قتل، نیست، بلکه به این معنی ‏است که بیشتر قتلهای ناموسی، با این اطمینان که مجازات شدیدی در پی این جنایت در کار نخواهد بود رخ می دهند. به ‏عبارتی، قانون در این موارد نه تنها بازدارنده جرم و حامی افراد جامعه (بخوانید زنان) نیست، بلکه به طور بالقوه خطری ‏هم برای ایشان محسوب می شود زیرا چنان که خواهم گفت، جهل به قانون و تفسیر به رای افراد ، می تواند منجر به ‏جنایاتی شود که در عرف جوامع سنتی نیز مورد تایید سیستم اجتماعی (بخوانید قبیله ای ) ایشان است.‏

شوهری که به خاطر ظن بد همسرش را به قتل می رساند، لابد گوشه چشمی هم داشته به قانونی که به او حق می دهد ‏اگر زنش را در حین رابطه جنسی با مردی دیگر دیده است، می تواند او را بکشد. و نزد خود نتیجه گرفته است که هرگونه ‏مشاهده ای و هر گونه بدگمانی او در حد اثبات رابطه نامشروع است! البته این ادعا، حدس و گمان نیست و وقتی اثبات می ‏شود که آخرین آمار جنایاتی که رسما توسط رئیس پلیس آگاهی نیروی انتظامی اعلام می شود، نشان می دهد که 63 درصد ‏زنان مقتول، توسط محارمشان به قتل رسیده اند!‏

بخشی از این معضل ناشی از فرهنگی است که دائما غیرتمندی مرد را ارزشی فردی دانسته که با پنهان نگاه داشتن جنس ‏زن، سعی در تنزه جامعه و خانواده دارد. حال این زن می تواندخواهرش باشد، یا همسر و دختر و حتا مادرش و بخش ‏دیگر، ناشی از ناتوانی سیستم آموزشی کشور ما در شناسایی همین حقوق نابرابر قانونی افراد به آنها است. ‏

ما در کجای سیستم سختگیر آموزشی کشورمان با حتا ابتدایی ترین حقوق فردی، اجتماعی، اقلیمی، مدنی و شهروندی مان ‏آشنا شده ایم؟ ‏

فارغ از همه انتقاداتی که بسیاری از فعالان حقوق زن به تبعیضات قانونی دارند، همین قانون نابرابر هم در بسیاری از ‏موارد به علت عدم شناخت کافی دچار تفسیر به رای هایی از آن دست می شود که بسیاری از قتلهای ناموسی، با درک ‏نادرست از حمایت قانون صورت می گیرد. ‏

گو این که این درک نادرست را نباید تنها به حساب مردم عادی و عامی گذاشت. که در خواندن بسیاری از پرونده های ‏محکوم به اعدامیان و سنگساریان نیز ، همین درک نادرست را در رویه قضایی مشاهده می کنیم. چرا که اگر بنا بر اجرای ‏واقعی قانون باشد، اثبات شرایط احصان برای مرد و زن همسردار به قدری دشوار است که در بسیاری از این پرونده ها، ‏صدور حکم برای زنای محصنه باید بقاعده منتفی می بود! نمونه بارز این حرف، صدور و اجرای حکم سنگسار جعفر ‏کیانی و مکرمه ابراهیمی است، زنی که تنها یک دلیل دور بودن از همسر قانونی اش او را از شرایط احصان دور می ‏دارد، در حالی که همینک در زندان قزوین عزا دار پدر فرزندانش و در هراس از اجرای حکم سنگسار خودش، روزگار ‏می گذراند. ‏

از سوی دیگر بی خود نیست که به کشور ما، کشور 72 ملت می گویند. کافی است که دور ایران چرخی بزنیم. فرهنگها و ‏خرده فرهنگهای هر ناحیه، به قدری با دیگری متفاوت است که گاهی تعجب می کنی از این که این همه باور متفاوت و آیین ‏و رسوم متفاوت، چگونه در یک جغرافیا ، کنار هم نشسته اند. و البته که این گونه بگونی، به خودی خود می تواند یک ‏نقطه قوت بزرگ برای کشوری باشد که مثلا در جلب و جذب توریست، برنامه ریزی دراز مدت دارد. اما همین تنوع و ‏بسیاری خرده فرهنگ ها ، وقتی سیستم آموزشی و فرهنگ سازی هدایت کننده ای را در کنار نداشته باشد، نتیجه این می ‏شود که در بسایری از مناطق جغرافیایی اش آیین های موروثی، و تعهد مردم به پایبندی آنها، از دید حقوق انسانی و ‏عمومی، ممکن است فاجعه تعبیر شود. “قتلهای ناموسی” و حتا “ خون بس” ، وقایعی از این دستند. ‏

از یک سو دختران و زنانی که تحت این آیین ها و رسوم زندگی می کنند، ناگزیر از رعایت کردن قانون نانوشته قوم و ‏طایفه اند و از سویی اگر هم گریزی از آن بیابند، قانون حاکم بر کشور نیز آنها را تحت حمایت خود نخواهد داشت تا با پناه ‏بردن به آن، خود را از گزند ستم پراکنی مردان دور و بر برهاند. چنین زن و دختری چه کند؟!‏

‏ به عوامل فرار دختران از شهرستانها به کلان شهرها نگاه کنیم. آمار خودسوزی زنان را در خوزستان و ایلام ورق بزنیم، ‏به آمار قتلهای خانگی و ناموسی بیندیشیم، آیا این زنان و دختران، تنها قربانی شرایط دشوار خانوادگی و اجتماعی اند؟ ‏

به واقعه زاهدان برگردیم. واقعه ای که دلیل نوشتن این یادداشت شده است؛ شریف، پدر دختر 14 ساله، مردی است که به ‏گفته همسرش دچار بد بینی مفرط نسبت به دختر نوجوانش است. او در فرهنگی بزرگ شده که خود را مدافع ناموس خانواده ‏و خاندان می داند و حفظ این ناموس از نظر او بر هر احساس یا منطقی برتر دارد زیرا هیچ منطقی در سیستم اجتماعی، او ‏را منع نکرده است از این که به فرزندش، به عنوان انسانی مستقل که داشتن حق زندگی، جزء طبیعی ترین حقوقش است، ‏بنگرد. به عکس آنچه آمریت او را تکمیل نیز کرده است قانونی است که به موجب ماده 1180 آن (قانون مدنی) او، ‏شریف، ولی دخترش است و به موجب ماده 1105 همین قانون، ریاست خانواده، از خصایص او است. چه انتظاری است ‏وقتی نه جامعه به او احترام به حقوق فردی و انسانی دخترش را آموخته، نه قانون او را منع کرده و نه همین قانون حتا ‏برای وی مجازاتی بازدارنده در نظر گرفته، چه انتظاری است از کسی مثل او، شریف، که در گمان خود دخترش را مایه ‏ننگ خانواده می داند، که او را به کوه نبرد و سنگسار نکند؟! ‏

چرا فکر می کنیم که این عمل، توسط او، اتفاقی نادر و دور از ذهن است؟! شریف زاییده و زاینده همان تفکری است که زن ‏را نخستین عامل فساد می داند و راحتت ترین راه مبارزه با این فساد را از بین بردن و پاک کردن وی.‏

زن خوب، زن پنهان و در زن در پستو است. و دختر خوب، در فرهنگ بسیاری از ایرانیان دختری است که در اصطلاح ‏عام به او “آفتاب و مهتاب ندیده ” می گویند. دختری که “روی حرف بزرگترش – که قاعدتا پدر یا برادر است- حرف نمی ‏زند. دختر خوب، دختر مطیع است. دختری است که چرا و اما و اگر نمی شناسد. و طبیعی است که شریف، تحمل دختری ‏که جوابش را درست نمی دهد و برای بیرون رفتنش دلیلی قانع کننده از نظر پدر ندارد به موجب همان “ریاست موروثی و ‏قانونی”، سخت ترین تنبیه را در نظر خواهد گرفت. ‏

اما چرا سنگسار؟ او خودش گفته است که دلیل انتخاب این مجازات این بوده که سخت ترین تنبیه را برای دخترش در نظر ‏بگیرد. این سخت ترین تنبیه، نه تنها آموخته احتمالی او در خرده فرهنگی است که با آن بزرگ شده، بلکه ناشی از خشونت ‏رایج و ترویج مجازاتهای از این دست – برای قتلهای ناموسی – نیز هست.‏

مساله جامعه سنتی ما، برخورد با شخص شریف نیست. بلکه برخورد با فرهنگی است که به او، به جای نقش حمایتگر پدر، ‏نقش ستمگر پاسبانی داده است که به طور دائم وی را دچار وسواس و شک و وسوسه مجازات می کند. مساله، مساله قدرت ‏مشروع یک پدر در نظام پدرسالانه قبیله ای ( بخوانید سیستم اجتماعی) است.‏