یه حاجی بود یه گربه داشت، گربه شو خیلی دوس می داش، حاجی یه روز گوشت خرید، گوشت ها رو رو تاقچه گذاشت، گربه اومد گوشت ها رو خورد، حاجی اومد گربه رو کشت، سر قبرش هم این رو نوشت… یه حاجی بود یه گربه داشت، گربه شو خیلی دوس می داش……
نامه سرگشاده: در مرحله اول یک نامه به رفیق مان که قبلا وزیر بوده می نویسیم، بعد اگر مورد توجه قرار گرفت یک نامه برای رئیس جمهور می نویسیم، اگر دستگیر نشدیم، یک نامه برای رهبر می نویسیم، در این مرحله حتما دستگیر می شویم و از آن روز هر روز یک نامه خودمان، یک نامه همسرجان مان و یک نامه پسرجان مان می نویسند، بعد همه شروع می کنند نامه نوشتن، بعد هر کسی نامه به رهبر ننویسد محکوم می کنیم، بعد رهبر ادای رئیس جمهور را در می آورد و برای اوباما نامه می نویسد، بتدریج تعداد نامه ها زیاد می شود و آنها را دست مان می گیریم و می بریم بدهیم به کسی که برایش نامه نوشتیم، در این حالت یا ما را نابود می کنند یا آنها را نابود می کنیم و یک حکومت جدید تشکیل می دهیم و رهبران قبلی را زندانی می کنیم و رهبران قبلی شروع می کنند به نامه نوشتن به حاکمان جدید. حاجی بود گربه ای داشت، حاجی یه روز گوشت خرید، گوشت ها رو رو تاقچه گذاشت، گربه اومد گوشت ها رو خورد، حاجی اومد گربه رو کشت، سر قبرش هم این رو نوشت……
اصلاحات: یک رئیس جمهور انتخاب می کنیم و بعد از اینکه او را انتخاب کردیم، به این فکر می کنیم که اصولا برای چی او را انتخاب کردیم. سه اتفاق می افتد، یا رئیس جمهور همان کارهای رئیس جمهور معمولی را می کند که بعد از چهار سال او را بخاطر این که هیچ کاری نکرده با فحش و فضیحت می گذاریم کنار، یا رئیس جمهور از دیدن هزار نفری که به استقبالش آمده اند که این اتفاق در بورکینافاسو هم در سخنرانی هر رئیس جمهوری اتفاق می افتد، باورش می شود که خیلی موجود مهمی است و تصمیم می گیرد جهان را مدیریت کند، یا نگاهی به کشور می کند و می بیند همه چیز خراب است، تصمیم می گیرد همه چیز را اصلاح کند. ما از این کار او خوشمان می آید و به او می گوئیم حالا که داری اقتصاد و وضع اجتماعی و وضع فرهنگی را اصلاح می کنی، وضع سیاسی را هم اصلاح کن. رئیس جمهور شروع می کند به اصلاح وضع سیاسی، بعد به او می گوئیم که مجلس را هم عوض کن، مجلس را هم عوض می کند، به او می گوئیم قانون را هم عوض کن، تصمیم می گیرد قانون را عوض کند، ولی نمی تواند. بعد چون از تغییر دادن خوشمان آمده به خیابان می رویم و تصمیم می گیریم حالا که آمدیم خیابان حداقل رئیس جمهور و حکومت و قانون اساسی را هم عوض کنیم. در این حالت یا ما پیروز می شویم، یا حکومت پیروز می شود، اگر حکومت پیروز شد، موفق شده ایم یک حکومت معمولی را به یک حکومت دیکتاتوری تبدیل کنیم، اگر ما پیروز شدیم انقلاب می کنیم و مخالفان آزادی را از بین می بریم و بعد مخالفان از بین بردن را از بین می بریم، بعد کل مخالفان را از بین می بریم و تبدیل می شویم به یک حکومت استبدادی. بعد یک رئیس جمهور انتخاب می کنیم که آن حکومت استبدادی را اصلاحات کند. یه حاجی بود یه گربه داشت، حاجی یه روز گوشت خرید، گوشت ها رو رو تاقچه گذاشت، گربه اومد گوشت ها رو خورد، حاجی اومد گربه رو کشت، سر قبرش….
انتخابات مجلس: تصمیم می گیریم انتخابات مجلس را برگزار کنیم، مردم دوست دارند حسن و حسین و فخری و الی عضو مجلس شوند، ولی دولت از حسن و حسین و فخری و الی خوشش نمی آید. اگر دولت موفق شود نماینده های خودش را به مجلس بفرستد، که معمولا موفق هم می شود، ما پشت مان را می کنیم به مجلس و آن را به توپ می بندیم، ولی فایده ندارد. اگر مردم موفق شوند نماینده های شان را به مجلس بفرستند، نماینده های مردم قوانین را اصلاح می کنند، بعد ما از اصلاح قوانین خوشمان می آید، از نمایندگان مان می خواهیم همه قوانین را عوض کنند، آنها هم شروع می کنند یکی یکی قوانین را عوض کردن. آنقدر عوض می کنند که باید مجلس را هم منحل کنند و حکومت را هم عوض کنند، وقتی کار به اینجا می رسد، یا نمایندگان و مردم موفق می شوند، یا حکومت موفق می شود، اگر حکومت موفق شود که مجلس می شود مجلس خائن بی کفایت بی لیاقت، اگر مجلس موفق شود مردم برای حمایت از مجلس به خیابان می آیند و بعد از تغییر قانونی حکومت نمایندگان مجلس را هم یک کتک مفصل می زنند و آنها را می اندازند زندان و بعد انقلاب می کنند. وقتی انقلاب کردیم، می نشینیم یک قانون اساسی مثل قانون اساسی قبلی می نویسیم و چهار تا چیز بدتر توی آن می چپانیم و بعد با 99 درصد آرای موافق آن را تصویب می کنیم و بعد از تصویب متوجه می شویم عجب قانون اساسی مزخرفی است و باید نمایندگانی انتخاب کنیم که یک مجلس تشکیل بدهند و انتخابات مجلس جدید برگزار می شود….. یه حاجی بود یه گربه داشت، حاجی یه روز گوشت خرید، گوشت ها رو رو تاقچه گذاشت، گربه اومد گوشت ها رو خورد، حاجی اومد گربه رو……
جنبش مسالمت آمیز: ما اصلا نمی خواهیم هیچ تکانی بخوریم، چه رسد به اینکه بجنبیم، بلکه فقط می خواهیم یکی از نامزدهای مورد تائید حکومت را در انتخابات مورد تائید حکومت، انتخاب کنیم. از چهار نامزد، یکی کچل است، یکی خوشگل است، یکی بی ریخت است، یکی چاق. مردم به خوشگله رای می دهند، اما رئیس از بی ریخته خوشش می آید. در نتیجه به جای اینکه رای را بشمرند، انگشت خودشان را می شمرند و آقای بی ریخت می شود رئیس جمهور، خوشگل ها اعتراض می کنند چون خودشان رای دادند می فهمند به کی رای دادند، بی ریخت ها هم خوشگل ها را کتک می زنند چون خوشگل اند. بعد مردم بدون سروصدا به خیابان می آیند، کتک می خورند. بعد مردم سروصدا می دهند، کتک می خورند، بعد مردم دستبند سبز می بندند کتک می خورند، بعد مردم چشم شان سبز می شود کتک می خورند، بعد مردم راه می روند کتک می خورند، بعد مردم خانه می نشینند کتک می خورند، بعد مردم نفس می کشند کتک می خورند، بالاخره مردم عصبانی می شوند و آیند توی خیابان و هر کسی جلوی شان باشد قیمه قورمه می کنند، بعد دولت التماس می کند که عزیزان، خیابان آشپزخانه نیست که قیمه قورمه می کنید، بعد مردم دولت را می زنند، بعد مجلس را می زنند، بعد پلیس را می زنند، بعد رهبر را می زنند بعد یک حکومت جدید انتخاب می کنند که این دفعه خوشگله را بکنند رئیس جمهور، ولی نظر مردم تغییر می کند و همه طرفدار کچل ها می شوند….. و اینجاست که یه حاجی بود یه گربه داشت، حاجی یه روز گوشت خرید، گوشت ها رو رو تاقچه گذاشت، گربه اومد گوشت ها رو خورد
مجلس ختم: یک نفر آدم محترم خوب باحال که سرش تصادفا با باتوم برخورد کرده، کشته می شود. فردای آن روز مردم مجلس ختم می گیرند، دولت یا اجازه برگزاری ختم را می دهد یا نمی دهد، اگر بدهد، مردم همان چیزهایی را که فکر می کنند می گویند و چون حکومت دوست دارد مردم چیزهایی را بگویند که دولت دوست دارد، این دفعه سر پنج نفر تصادفا به باتوم برخورد می کند و کشته می شوند و فردای آن روز مجلس ختم پنج نفر برگزار می شود. فرض کنیم دولت اجازه برگزاری مجلس ختم را ندهد، از فردای آن روز مردم در حال رفتن به کار با باتوم تصادف می کنند، در حال رفتن به مهمانی با باتوم تصادف می کنند، در حال رفتن به آرایشگاه با باتوم تصادف می کنند، در حال خواب دیدن با باتوم تصادف می کنند، در حال نقاشی کردن با باتوم تصادف می کنند و اینقدر تصادف می کنند که سرشان می شود مزرعه بادمجان، یعنی یک مشت عزادار با یک چیز سبز بالای آن. در این حالت یا آنها را می گیرند و بدون دلیل پدرشان را در می آورند، یا آنها عصبانی می شوند و با دلیل پدر دولت را در می آورند و خواستار حذف باتوم می شوند. دولت معمولا باتوم را کنار نمی گذارد، وگرنه باید بیل بگیرد دستش و برگردد همان جایی که بود زمین بیل بزند، در نتیجه مردم خواهان حذف سپر و باتوم می شوند، بعد خواستار حذف سپر و باتوم و گاز می شوند، بعد خواستار حذف سپر و باتوم و گاز و مامور می شوند، در اینجا دولت قبول می کند که فقط مامور باشد، ولی بقیه نباشد، ولی مردم قبول نمی کنند، در نتیجه مردم می روند در خیابان و هر چه مامور فرار نکرده نابود می کنند و انقلاب می کنند و رئیس کارخانه باتوم را اعدام می کنند، بعد مجلس ختم رئیس کارخانه باتوم برگزار می شود و دقیقا همین جاست که باید گفت….. یه حاجی بود یه گربه داشت، حاجی یه روز گوشت خرید، گوشت ها رو رو تاقچه گذاشت…
مشروطیت: مردم تصمیم می گیرند که یک حکومت مشروطه درست کنند، تا از شر استبداد راحت شوند. بعد می روند توی خیابان و داد می زنند، بعد کتک می خورند، بعد کتک می زنند، بعد رئیس که دیگر زور ندارد، یا کشته می شود یا می رود، معمولا اینها تا کشته نشوند نمی روند، مگر اینکه عقل داشته باشند، آدمی هم که زور دارد، معمولا حوصله استفاده از عقل اش را ندارد. به همین دلیل اول رئیس گریه می کند و بعد کشته می شود، یا اول کشته می شود و بعد گریه می کند( حالت دوم در ایران معمولا اتفاق نمی افتد) در نتیجه مردم اینقدر توی خیابان می مانند تا یکی از ماه می آید پائین و به آنها می گوید چکار کنند. بعد رفراندوم برگزار می کنند و با 99 درصد به مشروطه رای می دهند، بعد رهبر انتخاب می کنند و با 89 درصد به رهبر رای می دهند( چون از ماه آمده است) بعد شروع می کنند به نوشتن قانون و رهبر را یا پادشاه را یا رئیس حزب را مشروط می کنند به اینکه چه کارهایی باید بکند و چه کارهایی نباید بکند. بعد یک رئیس جمهور در قانون می گذارند، بعد یک مجلس در قانون می گذارند، بعد یک مجلس دیگر در قانون می گذارند که مواظب مجلس اولی باشد، بعد یک شورای نگهبان در قانون می گذارند که مواظب مجلس دومی باشد، بعد یک شورای نظارت در قانون می گذارند که مواظب رئیس جمهور باشد، بعد یک نخست وزیر در قانون می گذارند که رئیس جمهور مواظبش باشد و بیکار نماند، بعد تعدادی وزیر مشخص می کنند که با نخست وزیر حرف بزنند و سرگرم شود، بعد تعدادی شورا در قانون تعیین می کنند که مردم هی انتخاب شان کنند و بیکار نمانند، بعد یک وزارتخانه درست می کنند که عوامل حکومت استبدادی سابق وارد حکومت جدید نشوند، بعد قانون با 79 درصد تصویب می شود. بعد رئیس جمهور با 69 درصد آرا انتخاب می شود، بعد مجلس با 59 درصد آرا انتخاب می شود، بعد شوراها با 49 درصد آرا انتخاب می شود، بعد همه اینها موظفند مواظب همدیگر باشند. در این حال یا باید یک شرکت پیدا کنند که کشور را اداره کند، و یک ارتش ایجاد کنند که مواظب آن شرکت باشد، بعد آن ارتش و آن شرکت دست به دست رهبر می دهند و کودتا می کنند و قدرت را در دست می گیرند. مردم هم از استبداد آنها خسته می شوند و تصمیم می گیرند یک حکومت مشروطه درست کنند و در اینجاست که یک حکایت قدیمی می گوید که یه حاجی بود یه گربه داشت، حاجی یه روز گوشت خرید…
جنگ جهانی سوم: معمولا کار ما در سیاست همین است. انتخابات می کنیم تا حکومت تغییر کند، اصلاحات می کنیم تا حکومت تغییر کند، رهبر پیدا می کنیم تا حکومت را تغییر دهد، تحصن می کنیم تا همه تحصن کنند تا همه چیز از کار بیافتد و حکومت تغییر کند، از کشور می رویم تا زنده بمانیم و برگردیم و حکومت را تغییر دهیم، در کشور می مانیم تا مبارزه کنیم و حکومت را تغییر دهیم، برای عوض کردن یک نخست وزیر کودتا می کنیم، برای نگه داشتن یک رئیس جمهور کودتا می کنیم، برای حفظ یک رهبر نصف مملکت را می فروشیم و بعد آماده می شویم تا بجنگیم. همه موافق جنگ هستیم تا وقتی شروع نشده، وقتی شروع شد همه با آن مخالفت می کنیم. همه طرفدار انقلابیم تا شروع نشده، وقتی شروع شد از کشور می رویم بیرون. مشکل مشکل همان حاجی است که هم می خواهد آبگوشت بخورد، هم گربه داشته باشد و این دور هی تکرار می شود.
نتیجه گیری اخلاقی: وقتی زور داریم حاضر نیستیم از فکرمان استفاده کنیم، وقتی هم که می خواهیم از فکرمان استفاده کنیم باید دنبال سوراخ موش بگردیم.
نتیجه گیری سیاسی: سیاست در کشور ما راهی است که از اتاق های فکر شروع می شود و به سالن مشتزنی ختم می شود.
نتیجه گیری تاریخی: کسی که به گذشته احترام نمی گذارد، نباید آینده محترمانه ای را انتظار داشته باشد.
نتیجه گیری منطقی: این نتیجه گیری ربطی به سیاست ایرانی ندارد.