یاد‎ ‎یاران♦ چهارفصل

نویسنده

‏به دیدار یار رفتن سخت است. چه کسی گمان می برد سیاوش که تیر آرش رادر کمان زمانه گذاشت تا عشق و ‏نان را به سرزمینش بیاورد، اینقدر دور از دماوند در خاک سرد غربت خفته باشد. نام سیاوش کسرائی را بر ‏سنگ دیدن باورنکردنی است، اما واقعیت دارد.‏

siavashkasraee1.jpg

‎ ‎روسپی نا مردمان در کار‎ ‎

‏ ‏

باد خنکی می وزد و بر جانم می نشیند، احساس سبکی می کنم. آدرس گورستان را از کسی که نه می شناختمش ‏و نه دیده بودمش گرفتم. ایستگاه های آخر تراموای 71، گورستان عمومی شهر، کنار قطعه هنرمندان ولی “‌بر ‏خیابان”.‏

از میز پذیرش هتل آدرس تراموای 71 را می پرسم، مرد که هندی تبار می زند، با تعجب می پرسد: “کسی را ‏آنجا داری؟” دنبال جمله کوتاهی می گردم و در ذهنم می گذرد “بیاد آر، عموهایت را می گویم، از مرتضی ‏سخن می گویم” تلخ و کوتاه می گویم عمویم. ‏

راننده ترام کمک می کند تا بلیت تهیه کنم. تراموا حرکت می کند. از روی نقشه تعداد ایستگاه ها را می شمارم. ‏سواد گورستان پدیدار می شود و بعد ایستگاه، پیاده می شویم. با عجله از پیرزن گل فروش که در حال جمع ‏کردن بساطش است دسته گلی می خرم. وارد دفتر اطلاعات می شوم، جوانک بیشتر به نئو نازیست ها می ماند ‏تا نگهبان گورستان. انگلیسی نمی داند با ایماء و اشاره حالیم می کند که مقبره های بتهون، موتزارت وبقیه ‏کجاست و تازه می فهمم از درب اصلی وارد نشده ام. گورستان بزرگ تر از آن است که فکر می کردم. آباد ‏است ولی شهرشان آباد تر است. راه می افتیم سمت درب اصلی بلکه اطلاعات بیشتری بدست آید. گرمای هوا ‏دور از انتظار است، امروز گرمترین روز تاریخ اطریش است. دما 39 درجه در وین باور نکردنی است. ‏نگهبان درب اصلی پیرمردی است که او هم انگلیسی نمی داند در مقابل سئوال من با نگاهی حق به جانب شانه ‏ها را بالا می اندازد و می گوید ‏No Computer‏. در آخرین لحظه کاغذی بر می دارد و می نویسد ‏‎27A,27B‏.‏

مقبره های بزرگان موسیقی جهان را راحت پیدا می کنیم ولی حد و حصاری نمی یابیم که نشان دهد قطعه ‏هنرمندان تا کجاست. گشتی می زنم، نه خبری نیست. “شاید راهنمایی پیرمرد موثر باشد”‌ به سمت قطعات ‏‎27A,27B‏ راه می افتیم. قطعه ای برای مسلمین جدا کرده اند، پیرمرد از نام ایران فکر کرده بود شاید سیاوش ‏آنجا خفته است. قبرهای زیادی آنجا نیست همه را می بینم، دو سه ایرانی، یک بوسنیایی و الباقی پاکستانی، البته ‏از روی نام ها حدس می زنم که اینطور باشد. با مقایسه این قطعه با الباقی گورستان یاد خاور میانه خودمان می ‏افتم و البته اروپا. از قبله گاه این قطعه یاد شعر وحدت می افتم که برای والا پیامدار سروده بود و هراز گاهی از ‏رسانه ملی و با صدای مرحوم فرهاد پخش می شود و رسانه ملی چه جمهوری اسلامی وارانه (‌صفت دیگری به ‏ذهنم نرسید ) از آن استفاده می کند و در عوض سراینده اش اینجا تنها، با خود می گویم حقش این نبود و به یاد ‏حق های مسلم مان می افتم. ‏

siavashkasraee2.jpg

صدای ناقوس وا میدارد به ساعت نگاه کنم، وقت زیادی نمانده، گورستان ساعت 8 تعطیل می شود. دوباره باز ‏می گردیم به قطعه هنرمندان چند خیابان اصلی و فرعی را بالا و پایین می رویم. قرار گذاشته ایم یکی سمت ‏چپ را بگردد و یکی سمت راست را در خیابان بین قطعات ‏‎ 33Aو‎33D ‎‏ چند ده متری جلو میرویم. فریاد ‏پریزاد به خود می آوردم: “پیدایش کردم اینجاست”.‏


‏ سیاوش کسرائی 1374-1305 ‏

بهمن ماه سال 74 در شب های جشن واره در سینما ماندانا منتظر فیلم ضیافت هستیم. ‏

‏ “راستی سیاوش کسرای فوت شد” فرج می گوید. ‏

دلم مالش می رود، احساس خفقان دارم. صدایش در گوشم می پیچد “دلم از مرگ بی زار است، که مرگ اهرمن ‏خو آدمی خوار است”‌. یاد آرش می افتم و حماسه ای که سیاوش کسرائی سرائید. یاد دبستان و کتاب فارسی و به ‏یاد می آورم که یاد گرفتم عشق به مرز و بوم را، آزادگی را، کار کردن، عشق ورزیدن، در غم انسان نشستن، ‏امید، ایمان، مرگ، آرمیدن را. به یاد می آورم پیکار نیکی و بدی را که چگونه می دهد. امید می نماید راه. عمو ‏کیوان کنار دیوار می نشیند سیگاری می گیراند و قطرات اشک، چند نفری در سینما دوره مان می کنند و ‏برایشان می گویم.‏

راستی شعر آرش از کتاب های درسی حدف شده؟ ‏

کنار قبر می نشینم، چقدر تنهاست، به رسم بهشت زهرای خودمان چند ظرفی آب و شستشوی سنگ قبر و آب ‏دادن چمن ها ی اطراف، شمع شمعدان را می خواهم روشن کنم قطعه کاغذی حاوی پیامی از یک کتاب فروش ‏برای سیاوش در شمع دان قرار دارد. ‏

باد خنکی می وزد و بر جانم می نشیند، ‌احساس سبکی می کنم، سنجابی از گوشه ای می رمد و از درختی بالا ‏می رود و باز به یاد می آورم “جنگلی هستی تو ای انسان، ای روئیده آزاده”. شعر “پس از من شاعری می آید” ‏را برایش می خوانم و با سیاوش وداع می کنم. ‏

به خیابان اصلی گورستان می رسیم. دلم شور می زند بی تاب می شوم یاد منصور اسانلو می افتم. نکند بکشندش ‏و بر زبانم جاری می شود:‏

گرم رو آزادگان دربند

روسپی نامردمان در کار ‏