عارف حکمت شعار؛ کودک ده ساله بهایی که به مدرسه راه ندارد

فرشته قاضی
فرشته قاضی

» در مصاحبه با روز مطرح شد

عارف حکمت شعار به دلیل بهایی بودن از مدرسه اخراج شد، او ده سال دارد. تنها دبستان گهواره دانش منطقه مهرویلای کرج نیست که حکم به اخراج او به خاطر دین و مذهب او و خانواده اش داده، پدرش در مصاحبه با روز میگوید که پیش از این مدرسه شهدای هسته ای در منطقه گلدشت کرج و همچنین مدرسه مهدیه یاران کرج هم از ثبت نام او به دلیل بهایی بودن خودداری کرده اند.

او خبر می دهد که آموزش و پرورش منطقه ۳ کرج برای ثبت نام فرزندش در مدرسه دیگری هماهنگی های لازم را کرده اما اگر این بار هم مشکلی پیش بیاید او دیگر فرزندش را به مدرسه نخواهد فرستاد و ترجیح میدهد در خانه به اتفاق همسرش او را آموزش دهد.

آقای حکمت شعار همچنین می گوید که مسئولان مدرسه گهواره دانش کرج گفته اند دفتر رهبر جمهوری اسلامی در پاسخ به سوال آنها گفته پول افراد بهایی “حرام اندر حرام” است.

عارف حکمت شعار همان کودکی است که محمد نوری زاد، فعال سیاسی و مستندساز اعلام کرده بود مدیر مدرسه او را به خاطر بهایی بودن به کلاس راه نمی دهد. نوری زاد به اتفاق دکتر محمد ملکی، اولین رئیس دانشگاه تهران پس از انقلاب و همچنین پدرمصطفی کریم بیگی، از کشته شدگان عاشورای ۸۸، طی روزهای گذشته مقابل مدرسه گهواره دانش رفته بودند تا با صحبت با مسئولان مدرسه مشکل عارف را حل کنند؛ مشکلی که حل نشد و حالا پدر عارف می گوید روز گذشته رسما فرزندش را از مدرسه اخراج کرده اند.

او در عین حال می گوید این سومین مدرسه ای است که امسال فرزندش به دلیل بهایی بودن برای ثبت نام یا حضور در کلاس درس مشکل داشته: “در مدرسه قبلی عارف یعنی مدرسه شهدای هسته ای در منطقه پیشاهنگی کرج، یعنی گلدشت، به واسطه یک مقداری تفاوت های فکری و اینکه عارف هر مطلبی را که معلم درباره موضوعات مختلف مطرح می کرد به راحتی نمی پذیرفت و می خواست حتما دلایل مستند ارائه شود، تنش ایجاد شد. وسط های سال با مدیر و معلم اش صحبت کردیم و همین طور تا آخر سال ادامه داشت که سال تمام شد اما در نهایت برای سال جدید عارف را ثبت نام نکردند به بهانه اینکه مدرسه پر شده و نمی توانیم ثبت نام کنیم و جا نیست”.

سوال میکنم این تنش هایی که می گویید در چه زمینه هایی و چطور به وجود آمد؟ پدر عارف حکمت شعار می گوید: “یک مساله مثلا این بود که گفته بودند حضرت صاحب زمان ۶ یا ۷ سال که داشته رفته توی چاه، اعتقادات اسلامی است. عارف از معلم پرسیده چاه یعنی چی؟ چاه گاز دارد و باعث خفگی می شود و فرد می میرد. اگر عمق اش کم بوده خب او را می دیدند، اگر عمق اش زیاد بوده که خفه می شود. سوالات این تیپی که خدا وقتی عاقل است کارهای عاقلانه انجام می دهد و نمی شود این کار و.. تفکرات کودکانه اش را بیان میکرد و معلم پاسخ درستی نمی توانست بدهد تا در نهایت سال جدید او را ثبت نام نکردند”.

مدرسه مهدیه یاران کرج، دومین مدرسه ای است که از ثبت نام عارف و این بار مشخصا با اشاره به بهایی بودن او خودداری می کند: “ما پرونده را گرفتیم و عارف را بردیم مدرسه مهدیه یاران. آنجا در بوفه سالن مدرسه که به صورت غرفه، غرفه چیزهایی گذاشته بودند یک کره بود که عارف گفت این کره چرا برعکس است. مدیر گفت این کره یکسال است اینجا است و کسی متوجه نشده و خیلی مشتاق شد که اسم عارف را در آن مدرسه بنویسد. اما وقتی داشت پرونده عارف را مرور میکرد یکباره رنگ چهره اش عوض شد و از اتاق بیرون رفت. معلمی آمد داخل و گفت این خط قرمز مدرسه ماست و ما نمی توانیم فرد بهایی را قبول کنیم. من خیلی مکدر شدم گفتم من می توانم بروم از شما شکایت کنم اما می دانم که شما به بهانه پر شدن ظرفیت مدرسه تان از زیر بار این موضوع در می روید و اینکار درستی نیست چرا چنین کاری میکنید؟ به مدیر گفتم تجدیدنظر بکنید، این خط قرمزها درست نیست. اما در نهایت عارف را ثبت نام نکردند.

بعد سی و یک شهریور عارف را بردم مدرسه گهواره دانش در منطقه مهرویلا در کرج. اسم اش را نوشتند و مبلغ یک میلیون تومان به عنوان شهریه با کارت خوان مدرسه پرداختم. آنجا هم متوجه شدند که عارف بچه خیلی باهوشی است، خیلی استقبال کردند، مخصوصا سرمایه گذار مدرسه آقای محمدی. ما هم از مدرسه خوش مان آمد به دلیل اینکه ارتباط بین مربیان مدرسه خیلی عالی بود. ارتباط خیلی قشنگی با بچه برگزار کردند. ثبت نام کردیم و آمدیم خانه و من رفتم سرکارم. نیم ساعت بعد همسرم تماس گرفت که خانم اسکندری گفته بیایید پرونده بچه را ببرید،ما بهایی قبول نمی کنیم. خانم اسکندری مدیر مدرسه هستند،من با آقای محمدی تماس گرفتم و گفتم این چه صحبتی است که مطرح شده؟ طبق قانون اساسی تمام بچه ها می توانند در هرمدرسه ای که مایل هستند درس بخوانند. گفتم شما یونیسف را امضا کرده اید، قانون یونیسف می گوید همه بچه ها با هر جنسیتی، با هر نژادی، با هر مذهبی از حقوق مساوی برخوردار هستند و جمهوری اسلامی این را امضا کرده. گفتم این کار نقض آشکار حقوق بشر است. آقای محمدی گفت من صحبت میکنم، نگران نباشید حل شده است. شنبه صبح عارف را بردیم مدرسه و سرکلاس اش نشست، عکس روز اول اش را هم گرفتم. یک ساعت بعد از آمدن عارف از مدرسه خانم اسکندری زنگ زد و گفت اینجا یا جای من است یا جای این بچه، بیایید پرونده این بچه را بگیرید و ببرید. من بهایی قبول نمی کنم. همسرم گفت این حرف شما خارج از قانون است و باید عواقب این کار را بپذیرید”.

آقای حکمت شعار باقی ماجرا را اینطور ادامه میدهد: “با شریک دیگر آقای محمدی یعنی آقای قپی تماس گرفتیم، گفتند بیایید پرونده را الان ببرید. گفتم من اسم بچه را نوشته ام، ثبت شده و این کار غیرقانونی است. اگر شما می خواهید مستند بنویسید که به این دلیل این بچه را نمی پذیریم. دو سرمایه گذار مدرسه گفتند که با دو تن از مراجع تماس گرفتیم و آنها گفته اند پولی که دارد می آید آنجا مهم نیست که از کدام مبدا باشد مهم این است که حلال باشد. اگر از یک آیت الهی بیاید و از راه قاچاق باشد حلال نیست ولی اگر یک بهایی از مبدا حلال پول را تهیه کرده باشد هیج مشکلی ندارد. خانم اسکندری گفت به مراجع دیگر هم زنگ بزنید، به دو مرجع دیگر زنگ می زنند آنها می گویند حرام است. بعد به گفته خودشان زنگ می زنند به دفتر مقام معظم رهبری و دفتر رهبری به آنها می گوید که این حرام اندر حرام است. این خانم دیگر مصر می شود که این پولی که از این ها می آید حلال نیست و هم به خاطر این موضوع هم اینکه من نمی خواهم بچه بهایی در محل کار من باشد”.

پدر عارف حکمت شعار به ورود انجمن حجتیه به این قضیه اشاره می کند و می گوید: “روز بعد عارف را بردم مدرسه، خانم مدیر گفتند بنشینید در اتاق تا من بیایم. ما نشسته بودیم،بعد از سه ربع این این خانم آمد و دو ثانیه بعد یک آقای درشت هیکل با ریش انبوه و کت شلوار قهوه ای و پیراهن سه دکمه آمد توی اتاق خود را امیری معرفی کرد و گفت من از شهرستان آمده ام برای ثبت نام بچه ام در کلاس اول. او نشسته بود و خانم اسکندری با من شروع به صحبت کرد که این آقای امیری به من گفت بله شما فرقه ضاله هستید که قبل از انقلاب خون جوانان ما را می مکیدید، الان هم دارید بچه شیعه ما را اذیت می کنید. بعد گفت همین الان زنگ می زنیم بچه ها بیایند پدرشان را دربیاورند و.. من گفتم آقا مگر نیامدی بچه ات را ثبت نام کنی؟ این موضوع اصلا به شما مربوط نیست. بعد گفتم با توجه به این مسائل من می روم آموزش و پرورش و شکایت می کنم. بعد از طرف آموزش پرورش منطقه ۳ زنگ می زنند و با خانم اسکندری صحبت میکردند که آقای قپی آمد. گفتم من فقط می خواهم بچه ام درس بخواند، این بچه ۱۰ ساله است!این چه کارهایی است که می کنید؟ آقای امیری گفت بیا درباره فرقه ضاله حرف بزنیم. گفتم شما داری توهین می کنی. شما ۱۷۰ سال است به من رسانه نداده اید که من بیایم پشت رسانه حرف بزنم و تفکرات منفی و سونیت ها پاک شود. من از این خانم اسکندری ناراحت نیستم برای اینکه اینقدر در ذهن او تزریق کرده اند که بهایی جاسوس است، بهایی نجس است و.. که او وقتی مرا می بیند فکر می کند من چنین هستم. گفتم یکی از روحانیون فیضیه قم را دعوت کنید من با او صحبت میکنم اینجا جای صحبت نیست. گفتم شما حجتیه هستید از نظر من و روش شما روش حجتیه است.

خانم اسکندری گفت برخی وقت ها باید برای مصلحت نظام از خواسته ها و اعتقادات خودمان بگذریم. فهمیدیم که از آموزش و پرورش به او گفته اند موضوع را تمام کند.

من امیدوار بودم که موضوع حل می شود که آقای امیری گفت شما دور میدان مغازه دارید و همه می شناسند شما را. گفتم چطور از شهرستان آمده اید که ما را می شناسید؟ متوجه شدم که این آقا که به اسم ثبت نام بچه اش آمده، در اصل از انجمن حجتیه است و بابت مساله ما آمده. همسر من حدود صد و چند بچه افغانی این منطقه را باسواد کرده و در این زمینه کار می کند، فعالیت های خداپسندانه است. ما مغازه را دو سال پیش جمع کرده بودیم و اطلاعات این آقا مال دو سال پیش بود؛ همان زمانی که از انجمن حجتیه سراغ ما آمده بودند در مغازه و صحبت هایی کرده بودند”.

آقای حکمت شعار می گوید که پی گیری های اموزش و پرورش هم نتیجه ای نداشته: “خانم اسکندری گفت ما با هیات امنای مدرسه هماهنگ می کنیم و خبر میدهیم. تا دو روز بعد یعنی چهارشنبه هم گفتند عارف نیاید مدرسه، چهارشنبه که رفتم دیدم کاملا چهره خانم اسکندری تغییر کرده. گفت بروید حراست آموزش و پرورش به شما جواب میدهند. رفتم آموزش و پرورش منطقه ۳ و با آقای کرباسی که مسئول مدرسه های غیرانتفاعی بود صحبت کردم. خیلی مکدر شد از این موضوع، گفت مشکلی نیست، شما ببرید بچه را مدرسه. گفتم اگر انجام نشود قانونا پی گیری میکنم و تا آخرش هم ایستاده ام. روز بعد آقای محمدی زنگ زدند و گفتند کار کلا از دست ما خارج شده و هیچ کاری نمی توانیم بکنیم. گفتم مسئول آموزش و پرورش به من گفته و من بچه را می آورم مدرسه. اما بعد متوجه شدیم که انجمن حجتیه در منطقه قدرتی دارد و آقای امیری هم گویا در دفتر امام جمعه کار می کند، جلسه تامین استان تشکیل می شود و در این جلسه افراد مختلف یعنی امام جمعه و اطلاعات و نیروی انتظامی و.. شرکت می کنند. در این جلسه تصمیم می گیرند که پرونده را از مدیر مدرسه بگیرند و فضا را جور دیگری بکنند.

گفتم بچه من باید برود مدرسه و جز این حرفی ندارم و اگر جلوی او را بگیرید من شکایت رسمی خواهم کرد. بچه را بردم مدرسه،فضا خیلی متشنج بود، معلم ها او را بردند، واقعا معلم های خیلی خوب و مهربانی هستند. ما هم آنجا ماندیم، عده بسیار زیادی آمدند رفتند تو و آمدند بیرون. فضا کاملا امنیتی بود و تمام مسیر مهرویلا نیروهای امنیتی ایستاده بودند. مدرسه تعطیل شد بچه را آوردیم خانه.روز بعد که بردم، پدر آقای محمدی که صاحب امتیاز رسمی آن مدرسه است آمدند و گفتند به هیچ وجه در این مدرسه اسم عارف را ثبت نخواهند کرد و دست ما هم نیست، پرنده را بگیرید و ببرید. من یک نامه رسمی نوشتم برای آقای کرباسی و بردم دبیرخانه و رسما ثبت کردم.

دیروز عارف را بردم مدرسه. پرونده عارف را با خشونت سمت من گرفتند که بگیر و ببر. گفتم به هیچ عنوان نمی کنم، بنویسید به چه دلیلی و بدهید به من. عارف را برداشتند آوردند که ببر. دیدم ماندن عارف توی فضای تشنج این گونه به صلاح نیست برداشتم و آمدم بیرون”.

او از حضور محمد ملکی، محمد نوری زاد و پدر مصطفی کریم بیگی می گوید و تلاش های آنها برای حل مساله که بی نتیجه ماند: “از آقای دکتر ملکی تشکر خاص کردم. پیرمرد یا وضعیت راه رفتن و وضعیت سنی شان خیلی محبت کردند، آمدند پیشانی عارف را بوسیدند از طرف معلمان و مربیان و فرزانگان ایران از عارف عذرخواهی کردند و خیلی خیلی در روحیه عارف موثر بود. به آقای نوری زاد گفتم من پرونده را تحویل نمی گیرم اما بچه را می برم. گفتم که در خانه خودم به بچه ام درس خواهم داد. بعد اما مشورت که شد دوستان گفتند عارف در فضای آموزشی باشد برای او بهتر است امروز رفتم آموزش و پرورش و این بار با مسئول آموزش و پرورش منطقه ۳ دیدار کردم. گفت کار ما تعلیم و تربیت است و ما کاری به مسائل دیگر نداریم. کدام مدرسه میخواهید ببرید ما هماهنگ کنیم. بعد هماهنگ کرد منتهی مساله ای که وجود دارد این است که این بار که رفتم مدرسه پرونده را بگیرم گفتند اینجا نیست و آدرس می دهیم بروید پرونده را بگیرید. گفتم من بچه ام را اینجا ثبت نام کرده ام و همین جا باید به من بدهید. گفتم که من شکایت رسمی از شما خواهم کرد”.

آقای حکمت سپس از احضار تلفنی از سوی سپاه و فشارهایی که بر او و خانواده اش تحمیل شده می گوید: “این مدت به من و همسرم تلفن هایی شد که شماره نمی افتاد. بسیار خشن صحبت می کردند. یک بار زنگ زدند گفتند چرا خانم اسکندری را تهدید کرده ای که روی صورتش اسید می ریزی؟ گفتم این واقعیت ندارد. گفتند فردا می آیی دفتر سپاه. گفتم احضاریه رسمی بدهید می آیم واز هیج کسی ترسی ندارم و خلافی نکرده ام. گفت فهمیده ای از کجا زنگ می زنیم پرونده بچه را هم برمیداری می آیی فردا دفتر سپاه. بعد فهمیدم به مدرسه هم زنگ زده اند. دیروز که عارف را آوردند به من تحویل بدهند یک آقایی آنجا بود به من گفت چرا نیامدی؟ فهمیدم ایشان بوده که تلفن کرده بود. گفتم می خواهید من بدون قانون و بدون انجام مسیر قانونی با یک تلفن شما بیایم؟ احضاریه بدهید بیایم. گفت ما از این به بعد با تو خیلی کار داریم. گفتم من در خدمت شما هستم در چارچوب قانون دارم کارم را انجام می دهم. این من نیستم که باید نگران باشم کسی باید نگران باشد که ۱۵ روز است بچه من و خانواده مرا در استرس نگه داشته. بعد از آن ما را بیرون کردند”.

مدرسه تربیت معلم وابسته به دانشکده خوارزمی، مدرسه چهارمی است که امسال عارف حکمت شعار برای ثبت نام به انجا خواهد رفت، پدرش می گوید: “امروز مسئول آموزش و پرورش منطقه ۳ نامه انتقالی بچه را نوشت. خود عارف دوست دارد به مدرسه تربیت معلم برود اما هنوز پرونده عارف را به ما نداده اند. فردا باز می روم و آمادگی این را داریم که با هرچیزی مواجه بشویم”.

سوال میکنم اگر این مدرسه هم ثبت نام نکرد یا بعد حاضر به پذیرش عارف نشد چه خواهید کرد؟ می گوید: “اگر نشد قطعا عارف را در مدرسه نخواهم گذاشت و در خانه خودم و همسرم به او درس خواهیم داد و امکانات تحصیلی را برای او فراهم خواهم کرد. یک بخشی داریم البته برای بچه هایی که همسرم به آنها درس می دهد”.

اما عارف در چه شرایطی است و چه می گوید؟ پدرش توضیح می دهد: “تا دیروز صبح عارف ناراحت بود. هرروز با دعا می بردیم مدرسه و هر روز میگفت از خانم اسکندری ناراحت است. دیروز گفت من دیگر از خانم اسکندری ناراحت نیستم گفتم چطور شد؟ گفت آخه دیدم گریه می کند. این خانم حتما مادر است و همانقدر که به بچه های خودش محبت می کند باید به بچه های دیگر هم بکند یادش رفته عارف به او یادآوری میکند”.

او می افزاید: “ما با عارف صحبت کرده ایم. من سال ۶۱ از هنرستان شماره یک تهران اخراج شدم. آن زمان محمد هاشمی، برادر هاشمی رفسنجانی مدیر آن هنرستان بود. آقای محمد طاهری که یکی از این افرادی است که در مجالس می خواند و نوحه خوانی می کند آن موقع مسئول بینش و عقاید مدرسه ما بود. طوماری برای من درست کرده بودند که درمدرسه تبلیغ می کند و پدر مرا دعوت کرده بودند که تعهد دهد تبلیغ نکند و… پدر من گفته بود الان ۱۶ سالش است و خودش تشخیص می دهد. از آنجا مرا اخراج کردند و من رفتم شهر گرگان. ما در هنرستان زبان آلمانی می خواندیم و آنجا پذیرفته بودند که من امتحان زبان آلمانی ام را در ساری بدهم اما به بهانه اینکه معلم زبان آلمانی نداریم مرا قبول نمی کردند. این شرایط را من برای عارف گفته بودم و عارف می دانست که یک چنین شرایطی برای جامعه بهایی وجود دارد و ما این محدودیت ها را داریم ولی برای اینکه اثبات بکنیم به همه دنیا که حاضریم بهای وحدت عالم انسانی و اتحاد بین بشر را بدهیم تا آنجایی که می توانیم تحمل میکنیم”.

آقای حکمت شعار همچنین می گوید: “این مساله به نظر من از دست آموزش و پرورش خارج شده و با توجه به اینکه چند مدرسه دیگر در چند منطقه بچه های بهایی را ثبت نام نکرده و مجبور شده اند بروند مدرسه دیگر ظاهرا پروسه ای است در جهت عدم ثبت نام بچه های بهایی که عکس العمل بچه ها را ببینند.این اگر ادامه پیدا کند و واقعا یک پروسه باشد در اینده خیلی خطرناک است.