صحنه/ اجرای شهرستانها – پیام رهنما: “محمد تقی خان سالار جنگ” معروف به “سالار جنگ”، پس از حدود یک قرن زندگی، میمیرد. مرگ او در شرایطی اتفاق میافتد که اوضاع خانه و خانوادهاش نامشخص و پا در هواست؛ او هیچ فرزندی از خود به جا نگذاشته است. حتی قوم و خویشهای او نیز در سالیان عمر طولانی او درگذشتهاند. از سالار جنگ تنها سه بیوهزن، (یک زن جوان، یک زن میانسال و یک پیرزن) یک خرس روسی و یک عمارت اربابی به جا مانده است. جامعهی مردسالار با قوانین ظالمانهاش در کنار عرف منحط اجتماعی، اجازهی تصمیمگیری و اعتماد به نفس همسران سالار را از آنها سلب کرده و در چنین شرایطی “شمسالله” پیشکار حیلهگر و دغلباز سالار جنگ است که وارد عرصه میشود تا میراث درگذشته را یکجا بالا بکشد. او در مرحلهی اول، بیوهزنان را با این دروغ که سالار پسری پنهانکرده از آنها دارد و حال او میراثخوار پدر است میفریبد و بعد آنها را در دسیسهی پوشیده نگاهداشتن مرگ سالار شریک میکند. آنها جنازه را شبانه در سرداب خانه دفن میکنند و چنین بر سر زبانها میاندازند که سالار در اندوه ناشی از مرگ خرسش دیوانه شده، خودش را در سرداب پنهان کرده و به یاد خرسش عربدههای او را تقلید میکند. (این قسمت نمایش بیننده را بیدرنگ به یاد مش حسن و گاوش در عزاداران بیل و فیلم داریوش مهرجویی میاندازد.) در واقع مردم گمان میکنند که صدای خرناس درون سرداب، صدای سالار مجنون است نه صدای خرس زندانی. در چنین اوضاع و احوالی، یکی از شخصیتهای دیگر نمایش وارد صحنه میشود؛ او داماد فاسد، حیلهگر و دروغزن زن سوم سالار جنگ است. او با همکاری مادر زناش خودش را به اسم “فرنی” و پسر پنهانشدهی سالار معرفی میکند و مدعی میشود که میراثدار ماترک سالار است. با ورود او، عقدههای مخفیشدهی اهالی عمارت بروز میکند و بازار عوامفریبی، سالوس، خیانت و جنایت گرم میشود. هرکس تلاش میکند تا با ناراستی و حیلهگری نفعی از این اوضاع به همریخته ببرد و راه را بر هرگونه اخلاقیات و احساس ترحمی ببندد. نتیجه از همینجای نمایش روشن است؛ فرنی، پسر جعلی سالار با همکاری زن سوم او، شمسالله را در سرداب زندانی میکنند تا طعمهی خرس روسی بشود و خود تمامی امور عمارت را به دست میگیرند. بیوهزن سوم سالار فرمانروای بلامنازع عمارت میشود و حال که مجالی برای بروز عقدههای فروخفته و سرخوردگیهایش دارد، از هیچگونه ظلم و جوری چشمپوشی نمیکند. اهالی دیگخانه به اسارت و بردگی درمیآیند و به ناجوانمردانهترین شکلی مورد بهرهوری قرار میگیرند و طرفه آنکه اوضاع به همین منوال باقی میماند و رها میشود.
“بیوههای غمگین سالار جنگ” در جامعهای میگذرد که دیرزمانی است ریشهها و بنیادهای فرهنگی تاریخی خود را از دست داده است و به تمام معنی دچار از خود بیگانگی فرهنگی شده است. این جامعه کرمی را میماند که تنها به زیستن امروز و پیشروی کورکورانهاش در کوری میاندیشد و راهی برای گریز از تباهی و سقوط نمییابد. در چنین جامعهای ساز و کارها و ابزار تحولات اجتماعی جز بر مدار سالوس نمیچرخد و آحاد جامعه هر یک میکوشند تا نقابهایی متناسب با شرایط و اوضاع و احوال جاری به صورت بزنند. آنها به هم پشت پا میزنند، بر سر راه یکدیگر دام میگذارند و از هیچ راهی برای رسیدن به منفعت شخصی چشمپوشی نمیکنند.
محمدامیر یاراحمدی متن بیوههای غمگین سالار جنگ را در سال 1385 نوشته است و با نشانهگذاریهای تاریخی موثر و نامحسوسی نشان میدهد که نمایش در دورهی زمانی بین سلسلهی قاجار و پهلوی میگذرد. در واقع این اثر نمادگرایانه به صورتی سمبلیک نشان میدهد که چگونه میشود که قدرت از بازویی به بازوی دیگر منتقل میشود. ابزارها و ساز و کارهای این انتقال هم همیشه بر مدار پستی، حماقت و بیداد سیر میکند. عمارت اربابی نمادی مشخص و قابل فهم از وطن است که پس از مرگ زمامدار آن، به دست افرادی بیسواد، جاهل و تهی از فضائل اخلاقی میافتد. آنها – چنان که امروز- زمام امور را در دست میگیرند، قلعههایی عظیم از جهالت و هراس همیشگی مردم بنا میکنند و خود در درون این قلعهها به چپاول و استثمار مردم مشغول میشوند. یکی از نمادهای مهم این نمایش، خرس روسی است. نویسنده بدون کمترین پیچیدگی و ابهامی، خرس را استعارهای مشخص از کشور روسیه گرفته است. او به وسیلهی همین نماد، نفوذ و قدرت بیچون و چرای استعمار روسیه را در دستگاه حکومتی ایران نشان میدهد و تاکید میکند که این خرس پشت پرده همیشه مبنای غارت و عقب نگاهداشتن مردم شده است؛ خرس در این نمایش عاملی بازدارنده و ترسناک است و باعث میشود هر حیلهگری برای رسیدن به قدرت از جبروت و درندگی او استفاده کند. در نهایت استفاده از همین عنصر وحشت است که به فرومایهترین افراد عمارت توانایی قبضه کردن اوضاع و در دست گرفتن امور را میدهد.
بیوههای غمگین سالار جنگ، یکی از جمله نمایشهای موفقی است که در خارج از تهران و در شهرستانها روی صحنه رفته است. شیراز، شاهرود و رشت تاکنون شاهد بیوههای غمگین بوده است. شهابالدین حسینپور، کارگردان نمایش دربارهی مشکلات اجرای این اثر گفته است:
“با آقای یاراحمدی و خانم گلاب آدینه سه-چهار هفته روی متن کار کردیم. ایشان نظرات من و خانم آدینه را شنیدند و البته خودشان هم در این مورد نظر دادند. در نهایت برآیندش این شد که شروع به بازنویسی کنند و الان هم ما داریم روی متن کار میکنیم. در واقع نمایش بیوهها حاصل یک کار تیمی است که کمتر در تئاتر ما اتفاق میافتد. واقعا انرژیای که جلال تهرانی، پریدخت عابدینژاد، خانم آدینه و آقای یاراحمدی و دیگر بازیگران گذاشتند، هماندازه کاری که من کردم بود، یعنی هم پای من وقت و انرژی صرف کردند. تجربه خیلی خوبی بود. جایی که کسی پرادعا ظاهر نشود و به فکر تیم و کیفیت کار باشد حتما کار مثبت میشود. ما تقریبا هفت ماه تمرین کردیم و کار وارد جشنواره فجر شد. ولی متاسفانه از طرف آقای کشن فلاح دبیر جشنواره، نامه آمد که شما نمیتوانید در بخش رقابتی شرکت کنید. دلیلشان این بود که ده سال قبل نمایش یکبار اجرا شد و من واقعا نمیدانم چرا یک نمایشنامهنویس کار خودش را برای یکفصل و یکزمان می نویسد درحالیکه هر کارگردانی میتواند آن را اجرا کند. ما این نمایشی که انجام میدهیم با آن کاری که هادی عامل ۱۰ سال پیش انجام داد، بسیار متفاوت است. به جرات میتوانم بگویم چهل درصد آن یک چیز دیگری است و بقیه هم برمیگردد به سبککار که آنهم بین ما بسیار متفاوت است. ولی بههرحال ما را از بخش مسابقه خارج کردند و فقط در اختتامیه تقدیر شد. این کار جز نمایشهایی بود که تماشاگران از آن استقبال کردند. از حضور خانم آدینه در جشنواره فجر تقدیر شد و تنها از این نمایش یاد کردند و قضیه تمام شد… بعد از آن به دنبال اجرای عمومی افتادیم. اجرای عمومی آن با دو سه بار ناهماهنگی که در تئاتر شهر بود به تعویق افتاد. از اردیبهشت به خرداد و از خرداد به تیر و در نهایت در آذر ۱۳۹۲ در تالار چهارسو صورت گرفت که هم کیفیت کار و هم تیم تبلیغاتی قوی که کار را حمایت میکرد و انرژی مثبتی که خود بازیگران و عوامل داشتند، باعث شد که این نمایش با بیش از هفت هزار مخاطب، پرتماشاگرترین اجرا در تالار چهارسو و با شصت میلیون فروش در یک ماه، پرفروشترین هم شود. بعد از آن به این فکر کردیم که چقدر خوب میشود که این نمایش تعطیل نشود و بتوانیم در جاهای دیگر آن را اجرا کنیم، چون پتانسیل این کار را داشت. بعد مدیر مرکز هم عوض شد و به ما گفت هیچ مشکلی وجود ندارد و ما به شما حکم میدهیم که این نمایش را در شهرهای مختلف اجرا کنید. این شد که انگیزه گرفتیم و الان هم در رشت هستیم. البته به انتخاب خودمان رشت و شیراز را انتخاب کردیم. در شیراز ما در سه شب، چهار هزار و دویست تماشاگر داشتیم که اتفاق خیلی خوبی بود. در شاهرود هم نمایش خوبی اجرا شد و فضایی ایجاد شده بود که مردم خیلی آن را دوست داشتند. اینجا باید بگویم که بخش خصوصی خیلی به تئاتر کمک کرد و یک جورهایی تئاتر مدیون بخش خصوصی در برخی از جهات است. ما در شیراز و شاهرود اسپانسر داشتیم و توانستیم خیلی از هزینهها را بدهیم. چون این کار با ۱۴ نفر خیلی سنگین است. خدا را شکر هزینههای کار در آمد و هیچ زیان مالی هم تا امروز ما نداشتیم. الان هم که در رشت هستیم از ۲۲ تا ۲۶ شهریور، هشت اجرا در پنج شب در سالن شهید انصاری رشت خواهیم داشت.”
بیوههای غمگین سالار جنگ/ نویسنده: محمد امیر یاراحمدی، کارگردان: شهابالدین حسین پور، بازیگران: گلاب آدینه، شیرین بینا، حمید رحیمی، نورا هاشمی، محمد صدیقیمهر، حمیده مستعان، طراح صحنه و نور: جلال تهرانی، طراح لباس: پریدخت عابدین نژاد، طراح صدا: مجید فشخامی، طراح گریم: احمد نگهبان، طراح پوستر و بروشور: کارگاه سایه و ساقی انتظامی ، برنامهریز: علی احمد نیا، منشی صحنه: نوشین طهماسبی، گروه کارگردانی: علیرضا ساوهدرودی، پوریا دادخواه، شیماه خاسب، آرش روحانی، محمد علایی، مدیر اجرا: آرش انتظامی.