چند روز پیش به مناسبت سالگرد کشتار آوارگان فلسطینی در اردوگاه شتیلا توسط فالانژیست های لبنانی، فردی عکس های دلخراش آن جنایت را در یکی از سایت های اینترنتی به نمایش گذاشته بود و ضمن متهم کردن من به تاکید بر خشونت گروههای لبنانی و فلسطینی، به دیدن آن عکس ها دعوتم کرده بود.
آن فرد ناشناس احتمالا نمی دانست که درست دو دهه است که من نه فقط عکس هایی از آن قبیل را می بینم، بلکه با اندوه آنها زندگی می کنم.
در واقع کمتر آدم باوجدانی یافت می شود که به خشونت اسراییلی ها و برخی متحدان لبنانی آنها در جریان جنگ داخلی لبنان معترف نباشد، گو اینکه هیچ آدم بی طرفی هم طرف مقابل آن را قدیس تلقی نمی کند.
با این حال باید به یاد داشت که در اعتراض به جنایت اردوگاه شتیلا که آریل شارون به طور غیر مستقیم عامل آن معرفی شد، در سال 1982 چهار صد هزار اسراییلی یعنی یک – دهم جمعیت آن روز اسراییل در تل آویو تظاهرات کردند و باعث استعفای آریل شارون از مقامش شدند.
افزون بر این، یک خبرنگار اسراییلی بود که ابعاد جنایت اردوگاه شتیلا را افشا و به جهان مخابره کرد.
مقصود من از این مطالب این است که کسی تردیدی در بروز فاجعه هولناک شتیلا ندارد، اگر تردیدی هست، در نتیجه ای است که می توان از آن جنایت گرفت.
در دنیای ما کسانی هستند که وقوع یک جنایت را دستمایه لزوم استمرار خشونت و انتقام گیری بی پایان قرار می دهند و کسانی دیگر هم یافت می شوند که بدون پرده پوشی بر جنایات اتفاق افتاده، در پی راه حلی برای پایان خنریزی و قساوت می گردند.
مسلما نمی توان دسته نخست را که بر انتقام گیری بی پایان اصرار می ورزد، صلح طلب و انسان دوست نامید هر چند که آنها با به تصویر کشیدن صحنه های جنایت تلاش می کنند تا خود را مدافع قربانیان نشان دهند.
دسته دوم را نیز نمی توان به سازشکاری و چشم فرو بستن بر جنایت متهم کرد، هر چند که در شیوه کار آنها، نوعی بخشش برای توقف چرخه خونریزی دیده می شود.
من از جمله کسانی هستم که معتقدند شرایط جاری در فلسطین به علت خونریزی دائمی و مزمن قابل تحمل نیست و اوضاع باید تغییر کند.
من با کسانی که مخالف تغییر شرایط موجود در فلسطین هستند، کاری ندارم چرا که آنان لابد از این وضعیت نفع و نصیبی می برند، روی سخنم با کسانی است که خواهان توقف چرخه خشونت اند.
شرایط جاری در فلسطین از دو راه قابل تغییر است. راه نخست استقرار صلح و تشکیل کشور مستقل فلسطینی در مرزهای قبل از جنگ شش روزه 1967 است و راه دوم، تلاش برای نابودی اسراییل.
جالب این است که بسیاری از فعالان سیاسی کشور ما، به پیامدهای هیچکدام از این دو راه حل مذکور تن نمی دهند و مدافعان آنها را به یک میزان به باد انتقاد و ناسزا می گیرند.
برای نمونه وقتی که کسی مثل من به صراحت از صلح دفاع می کند و آن را به نفع فلسطینی ها می داند، از هر سو متهم می شود که مدافع اسراییل است و بی اعتناء به حقوق فلسطینی ها.
هنگامی هم که کسی مانند آقای احمدی نژاد از ضرورت نابودی اسراییل سخن می گوید باز هم از سوی همان افراد متهم می شود به ماجراجویی و فدا کردن منافع ملی.
با این حساب، معلوم هست که ما ایرانی ها در پی چه هستیم؟ گویا بعضی از ما کارویژه ای جز این برای خود سراغ نداریم که هر گاه کسی حرف مشخص و معینی زد، از موضعی نهیلیستی به او حمله کنیم و اعتبارش را به چالش بکشیم، بی آنکه خود راه حلی عملی ارائه کنیم.
ظاهرا این هم برای خودش شغلی شده است!