این هم شغلی است

احمد زیدآبادی
احمد زیدآبادی

چند روز پیش به مناسبت سالگرد کشتار آوارگان فلسطینی در اردوگاه شتیلا توسط فالانژیست های لبنانی، فردی ‏عکس های دلخراش آن جنایت را در یکی از سایت های اینترنتی به نمایش گذاشته بود و ضمن متهم کردن من به ‏تاکید بر خشونت گروههای لبنانی و فلسطینی، به دیدن آن عکس ها دعوتم کرده بود.‏

آن فرد ناشناس احتمالا نمی دانست که درست دو دهه است که من نه فقط عکس هایی از آن قبیل را می بینم، بلکه ‏با اندوه آنها زندگی می کنم.‏

در واقع کمتر آدم باوجدانی یافت می شود که به خشونت اسراییلی ها و برخی متحدان لبنانی آنها در جریان جنگ ‏داخلی لبنان معترف نباشد، گو اینکه هیچ آدم بی طرفی هم طرف مقابل آن را قدیس تلقی نمی کند.‏

با این حال باید به یاد داشت که در اعتراض به جنایت اردوگاه شتیلا که آریل شارون به طور غیر مستقیم عامل آن ‏معرفی شد، در سال 1982 چهار صد هزار اسراییلی یعنی یک – دهم جمعیت آن روز اسراییل در تل آویو ‏تظاهرات کردند و باعث استعفای آریل شارون از مقامش شدند.‏

افزون بر این، یک خبرنگار اسراییلی بود که ابعاد جنایت اردوگاه شتیلا را افشا و به جهان مخابره کرد.‏

مقصود من از این مطالب این است که کسی تردیدی در بروز فاجعه هولناک شتیلا ندارد، اگر تردیدی هست، در ‏نتیجه ای است که می توان از آن جنایت گرفت.‏

در دنیای ما کسانی هستند که وقوع یک جنایت را دستمایه لزوم استمرار خشونت و انتقام گیری بی پایان قرار می ‏دهند و کسانی دیگر هم یافت می شوند که بدون پرده پوشی بر جنایات اتفاق افتاده، در پی راه حلی برای پایان ‏خنریزی و قساوت می گردند.‏

مسلما نمی توان دسته نخست را که بر انتقام گیری بی پایان اصرار می ورزد، صلح طلب و انسان دوست نامید هر ‏چند که آنها با به تصویر کشیدن صحنه های جنایت تلاش می کنند تا خود را مدافع قربانیان نشان دهند.‏

دسته دوم را نیز نمی توان به سازشکاری و چشم فرو بستن بر جنایت متهم کرد، هر چند که در شیوه کار آنها، ‏نوعی بخشش برای توقف چرخه خونریزی دیده می شود.‏

من از جمله کسانی هستم که معتقدند شرایط جاری در فلسطین به علت خونریزی دائمی و مزمن قابل تحمل نیست و ‏اوضاع باید تغییر کند.‏

من با کسانی که مخالف تغییر شرایط موجود در فلسطین هستند، کاری ندارم چرا که آنان لابد از این وضعیت نفع ‏و نصیبی می برند، روی سخنم با کسانی است که خواهان توقف چرخه خشونت اند.‏

شرایط جاری در فلسطین از دو راه قابل تغییر است. راه نخست استقرار صلح و تشکیل کشور مستقل فلسطینی در ‏مرزهای قبل از جنگ شش روزه 1967 است و راه دوم، تلاش برای نابودی اسراییل.‏

جالب این است که بسیاری از فعالان سیاسی کشور ما، به پیامدهای هیچکدام از این دو راه حل مذکور تن نمی دهند ‏و مدافعان آنها را به یک میزان به باد انتقاد و ناسزا می گیرند.‏

برای نمونه وقتی که کسی مثل من به صراحت از صلح دفاع می کند و آن را به نفع فلسطینی ها می داند، از هر ‏سو متهم می شود که مدافع اسراییل است و بی اعتناء به حقوق فلسطینی ها.‏

هنگامی هم که کسی مانند آقای احمدی نژاد از ضرورت نابودی اسراییل سخن می گوید باز هم از سوی همان ‏افراد متهم می شود به ماجراجویی و فدا کردن منافع ملی.‏

با این حساب، معلوم هست که ما ایرانی ها در پی چه هستیم؟ گویا بعضی از ما کارویژه ای جز این برای خود ‏سراغ نداریم که هر گاه کسی حرف مشخص و معینی زد، از موضعی نهیلیستی به او حمله کنیم و اعتبارش را به ‏چالش بکشیم، بی آنکه خود راه حلی عملی ارائه کنیم.‏

ظاهرا این هم برای خودش شغلی شده است!‏