جا دارد برای مرگ آن جوان پیراهن قرمز روی آسفالت میدان کاج عزای عمومی اعلام کرد. چرا که یک انسان خونین و مالین – حتی اگر مجرم بوده باشد – در چند متری دو سه مامور نیروی انتظامی و یک کمی آنطرفتر از گیشه پلیس، وسط جمعیت بیست سی نفری از ساکنان سعادتآباد برای 45 دقیقه التماس میکرد و آنقدر روی زمین ماند تا مُرد و ما رکورد غیرانسانیترین رفتار شهرنشینی را به نام خود ضرب کردیم. در این صحنه رقتآور نه آن دو سه مامور به رغم ویژگیهای شغلی برای نجات مصدوم خود را به مخاطره انداختند و نه آن جمعیت 20، 30 نفره که برای 45 دقیقه این فیلم سینمایی دلخراش ولی واقعی را نظاره میکردند به خود زحمت دادند تا دو سه نفری یا چهار پنج نفری با تهدید و ارعاب یا هر شیوه دیگری، به ترتیبی آن جوان غرق در خون و در حال مرگ را نجات دهند. بارها در فیلمهای واقعی دیدهایم که مردم توان دیدن مرگ دلخراش همنوع خود را ندارند و برای نجات انسانهای به خطر افتاده یا در حال مرگ خطر کردهاند و جان کسی را که برادر یا فرزند یکی از اهالی همین شهر است نجات دادهاند. مهم نیست انسانی که غرق در خون نزدیک به یک ساعت روی آسفالت برای کمک التماس میکند، مظلوم است یا ظالم. مهم این است که با ما در این شهر زندگی میکرده و حداقل مرگ دلخراش او پدر و مادر یا پیرزن و پیرمردی از این شهر را به عزا مینشاند. ممکن است دو مامور نیروی انتظامی خود را موظف ندانستهاند تا خطر کنند و بعد درگیر هزار اگر و امای اداری و حقوقی شوند، اما از تقصیر آن 20، 30 نفر مردم نسبتاً مرفه و طبقه متوسط و تحصیلکرده سعادتآباد نیز نمیتوان گذشت که به غیر از نظارهگری هیچ کاری نکردند و به خود هیچ زحمتی ندادند. بر اساس فیلمی که از این حادثه منتشر شده همسایگان صحنه حادثه نیز به آرامی در پارکینگ خانهشان را باز کرده و ماشین خود را به داخل بردهاند، انگار نه انگار که یک کمی آنطرفتر از منزلشان انسانی دارد میمیرد.
طی دو سال گذشته بارها در سعادتآباد شاهد بودهایم که ماموران مانند مور و ملخ ریخته و هر موقع خواسته اند اوضاع را به کنترل درآوردهاند. اما این بار گویی سعادتآباد آن دور دورها بود. نه ماموری، نه ماشین گشتی و نه موتورسواری.
در فیلمهای پلیسی امریکایی که از صبح تا شب از تلویزیون پخش میشود و پس از نیمهشب نیز دوباره تا صبح تکرار میشود مبادا کسی از تماشای آن جا بماند صدهزار بار دیدهایم که در آن طرف دنیا هر گاه حادثهای اینچنین رخ میدهد، ماموران بیدرنگ با چندین ماشین آژیرکشان از راه میرسند، با نوار ویژهای محل را قرق میکند، چند نفر برای نجات مصدوم اقدام میکنند و چند مامور نیز کسی که اسلحه دارد و دیگران را تهدید میکند، دستگیر میکنند. حداقل از فیلمهای هالیوودی هم یاد نگرفتیم. کاش از فیلمهای کوتاهی که شبها از اخبار پخش میشود و در آن نشان داده میشود که در امریکای وحشی از صبح تا شب دزدها و پلیسها در جنگ و گریز هستند یاد میگرفتیم نسبت به جان دادن کسانی که در کنار ما زندگی میکنند بیتفاوت نباشیم، زیرا بعید میدانم تحلیل روانشناسی رفتاری آن جمعیتی که حدود یک ساعت مرگ آن جوان چاقوخورده مجروح را فقط تماشا کردند و آن دو سه پلیسی که ظاهراً مواظب بودند نظم صحنه جرم به هم نریزد، حاکی از یک فروپاشی اجتماعی هولناک نباشد.
من از دیدن فیلم این صحنه که برای 45 دقیقه یک آدم روی زمین التماس میکرد و پلیس و مردم به کمک او نکردند، احساس حقارت کردم به خود شرم کردم و خجالت کشیدم. جرم و جنایت زیاد در این شهر رخ میدهد اما این بار، گناه کسانی که مردن یک نفر را ساعت 11 صبح فقط تماشا کردند، از آن جنایتی که رخ داد کمتر نبود.
منبع: شرق