سعید جلیلی در پاسخ به صدای آمریکا گفت: “ کار دیپلماسی مثل فرش ایرانی است، میلی متری جلو می رود، دقیق و ظریف و نهایتا زیبا و بادوام است.” در همین راستا برخی شباهت های فرش ایرانی و دیپلماسی دولت احمدی نژاد به این شرح تقدیم می شود:
دیپلماسی انباری
در همان هفته اول ورود احمدی نژاد به دفتر ریاست جمهوری خاتمی، رئیس جمهور جدید اولین کاری که کرد این بود که تعدادی از فرش های زیبای ایرانی( که احتمالا حاصل یک دیپلماسی بود) جمع کرد و فرستاد توی انبار.
دیپلماسی لگد بخور
همانطور که فرش ایرانی باید لگد بخورد تا درست بشود، دیپلماسی ایرانی هم عادت دارد تا لگد نخورده است شکل درست خودش را پیدا نکند.
دیپلماسی روستاباف
هم فرش ایرانی و هم دیپلماسی دولت نهم را روستائیان می بافند، اما بعدا در شرایط اقتصادی بد فروخته می شود.
دیپلماسی لوله ای
فرش ایرانی و دیپلماسی را آدم حسابی استفاده می کند، اگر آدم بعد از عمری به موقعیتی رسیده باشد، یک عالمه فرش می خرد و همه را لوله می کند و می گذارد گوشه اتاق و فقط برای دیدار رسمی و میهمانی از آن استفاده می کند و از دیپلماسی گلیم و موکت نمدی استفاده می کند.
فرش و قطار
درست است که دیپلماسی ایرانی دیروز تبدیل به فرش شده، ولی تا سال قبل قطاری بود که نه دنده عقب داشت و نه ترمز، آدمی که با قطار بدون ترمز وسط شکم دیپلماسی می رود، کف قطار فرش پهن نمی کند.
بی خیال فرش، بیا تو با کفش
یک فرش ایرانی دو سال طول می کشد که بافته شود، آدمی که بیست تا میهمان با توپ و تانک و چکمه پشت درخانه اش ایستاده اند و تازه موشکش برای پرتاب احتیاج به فوتوشاپ دارد، جلوی تانک فرش پهن نمی کند.
دیپلماسی توی قاب
فرش ایرانی ظریف است، زیباست، ماندگار است، قیمتی است، به همین دلیل قابش می کنند و به دیوار آویزانش می کنند، دیپلماسی ایرانی هم همین طور است، فقط به دیوار آویزانش می کنند که معلوم می شود داریم.
فرش نیم زرعی بد خواب
آقا دیروز با ترکمن ها سر گاز دیپلماسی می کرد، یک فرش ترکمنی خرید انداخت کف اتاقش. دو روز بعد بخاطر امام رضا تصمیم گرفت دیپلماسی را شرقی کند، یک خرسک مشهدی خرید انداخت کف اتاق. سه ماه بعد با اروپایی ها دعوا کرد، فرش کرمانی ظریف درست و حسابی را که بیست سال بافتش طول کشیده بود، فروخت و با پول نفت فرش چینی تقلبی وارد کرد و انداخت آن گوشه اتاق. بعد بخاطر امام زمان دیپلماسی کشور را عوض کرد و رفت به طرف سوریه و لبنان و فرش قمی دوزاری خرید و انداخت گوشه چپ اتاق. بعدا رفت با ترک ها و روس ها حال پخش کرد، فرش تبریز نیم زرعی گرفت و آویزان کرد به دیوار. حالا کف اتاق وزارت خارجه بیست جور فرش است و چهل جور دیپلماسی. نه رنگ شان به هم می خورد نه بافت شان و نه خواب شان.
احساس فرشی و عرشی
یک روز احمدی نژاد وایستاده بود روبروی آینه و به خودش نگاه می کرد. گفت: یک عینک دودی برام خریدن 250 دلار، یک کت و شلوار برام خریدن صد هزار تومن، یک کفش مشکی برام خریدن شصت هزار تومن، یه ماشین سوار می شم که قیمتش صد میلیون تومنه، یه هواپیما سوار می شم که قیمتش ده میلیارده، یه جوراب سفید برام خریدن که قیمتش چهار هزار تومنه، یه فرش تبریز انداختن توی اتاقم که قیمتش دو میلیون تومنه… بعد نگاهی به آینه کرد و گفت: ولی این قیافه ریده به همه اینها….
نتیجه گیری دیپلماتیک: آدم باید حرفی بزند که بهش بیاید، وگرنه شجریان بهتر از همه ما آواز می خواند، عنصری هم بهتر از همه شعر می گوید.