حرف اول

نویسنده
پریا سامان پور

فواحش محصول نظام

در آستانه ی پانزده ساله شدن فقدان “سعدی سینما”ی ایران، بار دیگر “فرج الله سلحشور” دهان به اهانت و تهمت گشاده است. هم اویی که خود را هنرمند می انگارد و ادعا می کند “از بهر خدا” فیلم می سازد که اگر “علی حاتمی” زنده بود و آثارش را می دید، “سعدی” وار او را پند می داد که “ از بهر خدا” مساز.

تاسف بار است. سینمایی که روزی “ سوته دلی” چون علی حاتمی دغدغه ی تعالیش را داشت، امروز مورد طمع کسانی ست که ادعای تصاحبش را دارند، همان هنری که معنای زن و عشق را در فیلمی چون “ دلشدگان” در هم می تنید، امروز برای زدودن رد پای زن از هیچ هجمه ای فروگذار نمی کند. همان سینمایی که به “مادر” تقدس یک خاک را می بخشید امروز مادران را هم از تهمت های شرم آور بی نصیب نمی گذارد.

ماجرا به مصیبت می ماند، به فاجعه. فرج الله سلحشور، این بار با توهینی عریان و علنی، با نام بردن از زنان هنر پیشه ی مورد تایید خود، آن دیگران را سبک سر و منحرف از اخلاق می خواند. این خط کشی گستاخانه که همراه است با تکرار همان اهانتهای دروغین و بی پایه، هدفی را جز سرخورده کردن زن هنرمند و بی انگیزه ساختن او در ابراز هنرش دنبال نمی کند.

اما داستان آنجایی غم بارتر می شود که در انعکاس این هتاکی جسورانه تنها صدای خروش “ رخشان بنی اعتماد” شنیده می شود، اوست که یک تنه و در “ میانه‌ی میدان” بر می آشوبد و از تازیانه ی عقوبتی می گوید که باید بر گرده ی این کارگردان متوسل به اسلام فرود آید. “مادر ناصالحان خانواده سینما” از گسترش خوره ی بی فرهنگی و هنر ستیزی در “زیر پوست شهر” می گوید، او دیگر “ جواب ابلهان” را خاموشی نمی داند و از اسارت مافیایی سینما شکوه می کند. اما “ بانوی اردیبهشت” تک صدا و حزین بر جای می ماند و صادقانه می پرسد:

 ” مگر نه اینکه سی سال است نظام شما بنا دارد، سینما را چون مدینه ای فاضله، منزه و معصوم سازد؟ چه شد آن نظامی که در صدد بود غبارها و یپرایه ها را از پیکر سینما بزداید و از آن آینه ای سازد بی زنگار و بی غل و غش، پس چگونه است که نسل پرورده ی نظام انقلابی تان مستحق بر دوش گرفتن لقبهایی چون “فاحشه”، “سبک” و “جلف” گشته اند و کسانی مهر تایید می خورند که محصول آموزش در دوران “طاغوت” اند؟ آیا محصول سی سال تلاش شما همه تیرگی و تباهی بوده است؟”

به راستی، که چقدر جای دل شده ای چون علی حاتمی در این میانه خالی ست، تا یک بار دیگر همه ی فرزندان این “مادر” مهجور و ستمدیده را با هر گرایش و سلیقه ای گرد هم آورد و مادر را بر تخت عزت و شکوه بنشاند.

اما افسوس که نه غزل “سوته دلان” به گوش می رسد، نه شعر “دلشدگان” و نه چهچهه ی “هزاردستان” تنها و تنها آن جمله ی معروف مظفر الدین شاه در فیلم “کمال الملک” در ذهنها تکرار می شود که… :

“همه چیزمان به همه چیزمان می آید.”

و کسی هم نیست از سی ریال ساز “نظام مقدس جمهوری اسلامی” بپرسد: