اکران چند فیلم پرفروش به شکل همزمان رونقی استثنایی به اکران سینماهای آمریکا و اروپا داده است و همه منتظرند تا ببیند فاتح اکران تابستان امسال کدام فیلم خواهد بود. این هفته از میان شورآفرین ترین فیلم های روی پرده، هفت فیلم را انتخاب و معرفی کرده ایم و بی صبرانه نتیجه این رقابت تنگاتنگ در گیشه را انتظار می کشیم. هر چند فیلم های بزرگ دیگری نیز در راه است….
معرفی فیلم های روز سینمای جهان
تحت تعقیب Wanted
کارگردان: تیمور بکمامبتوف. فیلمنامه: مایکل براندت، درک هاس، کریس مورگان بر اساس داستانی از براتدت، هاس و داستان مصور مارک میلر و ج. جی. جونز. موسیقی: دنی الفمن. مدیر فیلمبرداری: میچل آموندسن. تدوین: دیوید برنر. طراح صحنه: جان مایهر. بازیگران: جیمز مک آوی[وسلی گیبسون]، مورگان فریمن[اسلوآن]، آنجلینا جولی[فاکس]، ترنس استمپ[پکوارسکی]، تامس کرچمن[کراس]، کامون[اسلحه ساز]، کنستانتین خابنسکی[The Exterminator]. 110 دقیقه. محصول 2008 آمریکا.
وسلی گیبسون حسابدار 25 ساله عصبی در یک شرکت کوچک کار می کند. رئیس هر روز با اعصاب وی بازی می کند و دوست دخترش با یکی از همکارانش مشغول خیانت به وی است. زندگی برای گیبسون کسالت آور و گاه آزارنده است تا اینکه یک روز در فروشگاهی با زنی زیبا و جذاب روبرو می شود که خود را فاکس می نامند. فاکس به او می گوید که پدرش- که گیبسون هرگز او را ندیده- روز قبل کشته شده و قاتل- کراس- به دنبال اوست تا وی را نیز از میان بردارد. گیبسون حرف های فاکس را باور نمی کند، اما با پیدا شدن سر و کله کراس نبردی میان او و فاکس بر سر گیبسون درمی گیرد. فاکس گیبسون را نجات داده و به او می گوید که پدرش مانند وی آدم کشی حرفه ای و عضو انجمن برادری بوده است. این انجمن که از هزار سال پیش موجودیت یافته، وظیفه دارد با از میان بردن آدم هایی که سرنوشت مقدر کرده به زندگی دیگران کمک کند. فاکس گیبسون را نزد رئیس خود اسلوآن برده و او نیز از گیبسون می خواهد تا به انجمن برادری بپیوندد. گیبسون این پیشنهاد را رد کرده و آن دو را ترک می کند. اما با پیش آمدن حادثه ای دیگر، با پای خود به نزدشان رفته و از آنها می خواند تا او را تعلیم دهند. تعلیم سخت و طاقت فرساست و گیبسون ابتدا از تصمیم خود پشیمان است. اما با یافتن اندکی اعتماد به نفس و پس از ترک دوست دختر خیانتکارش به هوای فاکس زیبا به تمرین های ادامه می دهد. اولین ماموریت را با تردید ولی موفقیت آمیز انجام می دهد و سپس ماموریت های بعدی و بعدی… سرانجام دستوری مبنی بر یافتن کراس دریافت می کند. تنها سرنخ موجود گلوله ای خاص است که اسلحه سازی مشهور آن را می سازد. گیبسون به سراغ اسلحه ساز می رود و سرنخ ها او را به به صومعه ای قدیمی و محل تولد انجمن برادری هدایت می کند. در آنجا با مردی به نام پکوارسکی روبرو می شود که تنها فرد مورد اطمینان کراس محسوب می شود. اما برخورد با کراس حقایق تازه و پیچیده ای را بر گیبسون آشکار می کند…
چرا باید دید؟
تیمور بکمامبتوف متولد 1961 گوری یف، شوروی سابق[قزاقستان فعلی] است و اکنون هر سینما دوستی او را به خاطر دو فیلم نگهبان شب و نگهبان روز می شناسد. دو فیلمی که ماتریکس روسیه لقب گرفتند و آغازکننده انقلاب تکنیکی و تجاری تازه ای در سینمای روسیه بودند. بکمامبتوف کارگردان شناخته شده فیلم های تبلیغاتی بود و در سال 1994 با ساختن والس پیشاور وارد عالم سینما شد که توانست جایزه بهترین کارگردانی جشنواره کارلووی واری را برای وی به ارمغان بیاورد. اما توفیق نگهبان روز و شب باعث شد تا خیلی زود کمپانی فوکس او را به آمریکا احضار کند و تحت تعقیب اولین فیلم آمریکایی اوست که در دو هفته اول نمایش خود به رقم 100 میلیون دلار دست یافته است.
تحت تعقیب از روی داستان مصور فرانک میلر به همین نام که در سال 2003 منتشر شد، و با صرف 75 میلیون دلار ساخته شده است. اما خود را چندان به منبع اقتباس اش وفادار نمی داند و حتی نقش هایی از جمله فاکس بعدها به آن افزوده شده است.
تحت تعقیب که با برخورد خوب منتقدان نیز روبرو شده، اما فیلم دو پهلویی است. یقین دارم که سازندگانش نیز به مضمون اصلی فیلم یعنی رسیدن به خودباوری در نسل فعلی و کشتن برای هدفی خوب(نجات هزاران با کشتن یکی) وقوف کامل دارند و آن را با وقایع پیرامونی به وحدتی شگرف رسانده اند. قهرمان جوان فیلم که می تواند نماینده نسل جدید امریکایی و سرباز جدید این دولت باشد، فردی خجالتی و ظاهراً ضعیف است. پیوسته پوزش می خواهد و حتی در اولین ماموریت هایش این عذرخواهی را برای قربانیان خود نیز ابراز می کند. اما خیلی زود به هدف عالی و غایی خود ایمان پیدا کرده و خود را سرباز سرنوشت اعلام می کند. یعنی چیزی که دولت و ملت آمریکا آشکار ونهان به آن ایمان و اعتقاد دارند و حضور خود را در هر جایی از کره زمین و توسل به زور را با اتکا به این هدف ستایش شده مشروع نشان می دهند. جوان آمریکایی امروز نباید چون گیبسون اسیر مشاغل حقیر باشد، او برای جنگیدن و عشق ورزیدن ساخته شده است. به همین خاطر فیلم نیز تخت گاز پیش می رود و هرگز از نفس نمی افتد.
کارگردان روس تبار با چنین فیلمی کارنامه عظیم برای خود در هالیوود تدارک دیده و در آینده فیلم های بزرگ تری نیز خواهد ساخت. البته این امر لاجرم به معنی جدی تر بودن شان نخواهد بود.
دوستداران دنیای بکمامبتوف دو نفر از بازیگران فیلم های او را در تحت تعقیب خواهند یافت: کنستانتین خابنسکی قهرمان اصلی نگهبان روز و شب که در نقش مامور دفع جانوران موذی ظاهر شده و داتو باختادزه که نقش قصاب و استاد کار با چاقو را بازی می کند. خود جناب بکمامبتوف نیز در حال حاضر سرگرم به پایان رساندن قسمت سوم نگهبان روز با نام نگهبان شفق است که در سال 2009 به روی پرده خواهد رفت.
ژانر: اکشن، درام، مهیج.
هنکاک Hancock
کارگردان: پیتر برگ. فیلمنامه: وینست نگو، وینس گیلیگن. موسیقی: جان پاول. مدیر فیلمبرداری: توبیاس ای. اسکلایسلر. تدوین: کولبی پارکر جونیور، پل ریوبل. طراح صحنه: نیل اسپایسک. بازیگران: ویل اسمیت[جان هنکاک]، چارلیز ترون[مری امبری]، جیسون بیتمن[ری امبری]، جی هید[آرون امبری]، ادی مارسن[رد]، دیوید ماتی، میتریکس فیتن[ماتریکس]، تامس لنون[مایک]، جانی گالکی[جرمی]. 92 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. نام دیگر: John Hancock، Tonight, He Comes. نامزد جایزه بهترین آنونس از مراسم گولدن تریلر.
جان هنکاک ابرقهرمانی غیر عادی است. او به دلیلی نامعلوم افسرده و الکلی است و هر قدمی که برای تادیب خلاف کاران و افراد شرور برمی دارد هزینه زیادی برای شهر لس آنجلس به دنبال دارد. چون اعمال او باعث وارد شدن خسارت به ساختمان ها، اتومبیل ها و اموال عمومی می شود. آخرین بار که او برای متوقف کردن چند تبهکار اقدام کرد، مبلغی نزدیک به 9 میلیون دلار برای شهر آب خورد. از این رو افکار عمومی و رسانه ها مرتباً از مسئولین می خواهند تا جلوی دخالت های او را بگیرند. تا اینکه یک روز، هنکاک جان ری امبری را نجات می دهد. امبری متخصص روابط عمومی است و دوست دارد در ازای نجات جانش راهی برای بهبود وضعیت هنکاک و در نتیجه از بین بردن سوء شهرت او بردارد. ری او را به خانه برده و با همسر و پسرش آشنا می کند. مری همسری ری عقیده دارد هنکاک اصلاح ناپذیر است. اما ری از هنکاک می خواهد تا خود را تسلیم کرده و در یک دوره بازپروری شرکت کند تا مردم در غیاب او پی به ارزش وجودش ببرند. هنکاک می پذیرد، و یک روز مری به همراه پسر کوچکش به دیدار او آمده و از وی می خواهد تا ری را نا امید نکند. به دنبال این ماجرا رئیس پلیس از هنکاک برای دستگیری گروهی سارق به رهبری رد که تعدادی انسان بیگناه را به گروگان گرفته اند، کمک می خواهد. هنکاک این بار دقت و احتیاط تبهکاران را دستگیر و بار دیگر شهرت نیک خود را به دست می آورد. در میهمانی که ری به افتخار این موضوع داد، هنکاک می گوید که حافظه اش را از دست داده و از گذشته هیچ به یاد ندارد. همان شب هنکاک کشف می کند که مری نیز دارای قدرت های غیر عادی است و به نظر می رسد که از گذشته او با خبر است…
چرا باید دید؟
چهار سال قبل که انیمیشن شگفت انگیزها ب نمایش در آمد، تماشاگران خود را با ابرقهرمانانی روبرو دیدند که جامعه آنها را طرد کرده و خود را بی نیاز از خدمات شان می دید. بنابراین شگفت انگیزها به زندگی عادی رو آورده و تقریباً دچار افسردگی هم شده بودند. حال نسخه سینمایی روزآمدتر و زنده آن ابرقهرمان ها روی پرده ظاهر شده و این یکی بر خلاف آنها مشکلی با گذشته خود دارد و الکلی و افسرده است. هیچ کس به او احترام نمی گذارد، عوضی خطابش می کنند و خدماتش مایه دردسر شهر و اهالی آن است.
البته این ظاهر قصه است و زمانی که به کارنامه سازنده آن نگاه کنید که فیلم پر سر و صدای قلمرو را سال گذشته روی پرده داشته، به بطن ماجرا تولید این یکی هم پی خواهید برد. فیلمنامه هنکاک که ابتدا “امشب، او می آید” نام داشت، نزدیک به یک دهه در هالیوود سرگردان بود و کسی حاضر به ساخت آن نبود. پس چرا پیتر برگ حالا به ساختن آن علاقمنده شده است؟ و حتی نمایش افتتاحیه آن را در پایگاه ارتش آمریکا در خاورمیانه و پیش از آمریکا و به صورت رایگان برگزار می کند؟
پیتر وینکلر برگ متولد 1964 بازیگر آشنای نقش های فرعی و حالا کارگردانی شناخته شده است. برگ از 1994 با ساختن قسمت هایی از سریال “Chicago Hope” شروع به کارگردانی نیز کرد و بعدها نویسندگی و تهیه کنندگی را نیز آزمود. اولین فیلم بلندش اعمال بسیار وحشیانه را در 1998 کارگردانی کرد که در چند جشنواره مورد توجه قرار گرفت. دو فیلم بعدی اش در همین حد نیز موفق نبود، اما آشنایی با مایکل مان در فیلم وثیقه او را وارد مسیری تازه و متفاوت کرد. حاصل این تغییر فیلم 80 میلیون دلاری قلمرو بود که در زمان درست تولید شد و با توجه به موضوع حساس خود در بسیاری از کشورها مورد توجه قرار گرفت. چکیده مطلب و جان کلام فیلم این بود: نفت با امنیت ملی آمریکا ارتباط دارد.
قلمرو تریلری سیاسی بود که سبعیت بنیادگرایان مسلمان[القاعده و حزب الله] و حضور گروهی آمریکایی برای بازگرداندن امنیت به منطقه خاورمیانه و تلاش برای رسیدن به درک و اعتماد متقابل میان اعراب صاحب نفت و آمریکایی ها نیازمند ین نفت را نشان می داد. یک فیلم با داستانی رو، اما هنکاک از جنم دیگری است. پیامش را لابلای قصه نوجوان پسند خود پنهان می کند و به سرباز آمریکایی که در نبرد با تروریسم سرخورده شده و مانند هنکاک استعداد افسردگی و الکلی شدن را دارد می آموزد که قهرمان است و باید مانند قهرمان نیز رفتار کند. حتی اگر این رفتار زمانی خسارت هایی سنگین نیز به دنبال داشته، این امر از قهرمانانه بودن کار وی چندان نمی کاهد.
او باید یاد بگیرد گذشته خود را به یاد بیاورد و با آن زندگی کند. کاری که آمریکایی جوان نیز باید یاد بگیرد. او باید به یاد بیاورد که کسانی مانند وودرو ویلسون و روزولت در تاریخ کشورش بوده اند و دولت شان را صاحب رسالتی عظیم در قبال همه دنیا می دانسته اند. پس باید دست از خود ویرانگری برداشته و حتی عشق پر رنج خود را به فراموشی بسپرد. او زاده شده تا قهرمان باشد و قهرمانی کند. همیشه جوان بماند و یک مدیر روابط عمومی خوب هم برای خودش دست و پا کند!
هنکاک تبلیغ برای نیاز به قهرمان و ابرقهرمان ها در زمانه ماست. چه کسی بود گفت بدبخت کسی که به قهرمان نیاز دارد؟ چون قهرمان امروز که ریشه در قرن بیستم دارد دولت/ملت است نه فرد!
اما در کنار همه اینها، فیلم پر از شوخی های جذاب، جلوه های ویژه گران قیمت و ویل اسمیت و چارلیز ترون دوست داشتنی است که می توانند دلارهای هر تماشاگر بی اعتقادی را نیز از جیبش خارج کنند. هنکاک تا لحظه تنظیم این مطلب بیش از 60 میلیون دلار در گیشه آمریکا به دست آورده و به نظر می رسد که سرسخت ترین رقیب فیلم های دیگر است.
ژانر: اکشن، کمدی، درام، فانتزی.
رویداد The Happening
نویسنده و کارگردان: ام. نایت شیامالان. موسیقی: جیمز نیوتون هاوارد. مدیر فیلمبرداری: تاک فوجیموتو. تدوین: کنراد باف. طراح صحنه: جنین کلودیا اُپول. بازیگران: مارک والبرگ[الیوت مور]، زوئی دشانل[آلما مور]، جان لگوئیزامو[جولین]، اشلی سانچز[جس]، بتی باکلی[خانم جونز]، اسپنسر برسلین[جاش]، رابرت بیلی جونیور[جرد]. 91 دقیقه. محصول 2008 آمریکا، هندوستان. نام دیگر: Green Planet، The Green Effect.
نیویورک، زمان حال. ناگهان مردمی که در سنترال پارک هستند دچارآشفتگی شده، کلمات خود را تکرار کرده یا بی حرکت شده و ببرخی نیز عقب عقب گام برمی دارند. سپس یکی از زنانی که در پارک نشسته دس به خودکشی می زند.
الیوت مور معلم علوم که همان روز درباره اختلال ها و پدیده های غیرطبیعی در کلاس حرف می زند، بعد از شنیدن خبر واقعه سنترال پارک و تکرار آن در نقاط دیگر تصمیم می گیرد به همراه همسرش از شهر خارج شود. رسانه ها این اتفاق را حمله ای تروریستی تخمین می زنند، مدارس تعطیل و بسیاری راه خارج از شهر را در پیش می گیرند. الیوت به همراه همسرش الما و همکارش جولین و دختر کوچک جس او راهی فیلادلفیا می شوند. اما گسترش فاجعه راه ها را نا امن کرده و اخباری که از نقاط دیگر می رسد نیز خوشایند نیست. قطار در نیمه راه توقف کرده و آنها اجبارا پیاده به راه ادامه می دهند. ارتباطات اعلب قطع شده و جولین که خبر ناگواری از همسرش دریافت کرده، جس را نزد آلما و الیوت گذاشته و برای کمک به همسرش راهی می شود. اما بعد از مسافتی نه چندان طولانی کشته می شود.
الیوت دیگر یقین دارد که این واقعه، یک حادثه طبیعی مانند سونامی یا مانند آن است که از راه هوا گسترش می یابد و هر کس در معرض آن قرار بگیرد دست به خودکشی می زند. الیوت، آلما و جس به راه ادامه می دهند و بعد از طی حوادثی به منزل پیرزنی به نام جونز تنها می رسند. به نظر می رسد پیرزن نیمه مجنون است، اما به آنها پناه می دهد. فردای آن روز خطر به آن ناحیه نزدیک شده و پیرزن نیز خودکشی می کند. مدتی بعد خطر رفع می شود و الیوت، آلما و جس نجات می یابند. اما مدتی بعد در پاریس….
چرا باید دید؟
منوچ نایت شیامالان متولد 1970 پوندیچری هندوستان است و با فیلم سومش حس ششم[۱۹۹۹] تبدیل به یکی از محبوب ترین و مشهورترین فیلمسازان هالیوود شده است. او در واقع کسی است که رگه هایی قوی از اعتقاد به ماورالطبیعه و حوادث فراطبیعی را به سینمای امروز آمریکا تزریق کرده است. نمایش هر کدام از فیلم های او –شکست ناپذیر، نشانه ها، دهکده و بانویی در آب- هر کدام حادثه ای در سینمای آمریکا شمرده شده و به وی جایگاهی میان هیچکاک و اسپیلبرگ اعطا کرده است. فیلم قبلی اش بانویی در آب نیز که یک قصه پریان بود با هیاهوی فراوان به نمایش در آمد و منتقدان نیز نظریات متفاوتی درباره اش ابراز کردند. اما فیلم فعلی او که در اوج حرکت های دفاع از محیط زیست ساخته شده، همه منتقدان را در ستایش از او یک رای خواهد کرد. برخورد تماشاگران نیز با نثار 60 میلیون دلار به پای فیلم در گیشه ها نشان از موفقیت تجاری آن دارد. اما چه چیز رویداد را به یک فیلم جذاب برای تماشاگران بی اعتنا به محیط زیست تبدیل می کند؟
رویداد قالب یک درام پر تعلیق با داستانی آخر زمانی را دارد و رمز و راز نهفته در قصه فیلم و توضیح ناپذیر بودن رفتار آدمیان در برخورد با پدیده جوی- که ماهیت آن نیز کاملاً مشخص نمی شود- سبب ایجاد هیجان و کشش بیننده می شود. هر چند شخصیت های قصه چندان همدلی برانگیز نیستند و درمی شخصی نیز در جریان است[خیانت آلما به الیوت که در پایان با هم به تفاهم می رسند. چون الیوت برای اینکه آخرین دقایق زندگی را نزد آلما باشد از پناهگاهش پا بیرون می گذارد و به سوی مخفی گاه آلما و جس می رود]. این درام شخصی برای جولین نیز تکرار می شود، اما پایانی خوش ندارد و به مرگش منتهی می شود. بنابراین کمتر تماشاگری خود را در قید و بند درک حرف های الیوت در ابتدای فیلم مبنی بر ناپدید مشتی زنبور می بیند. در حالی که آلبرت انیشتین زمانی گفته بود”اگر زنبورها از روی کره زمین محو شوند، نسل بشر بیش از چهار سال دوام نخواهد آورد”. چیزی که راجر ابرت نیز در ابتدای نقدش به آن استناد کرده و فیلم را واجد ارزشی بیش از یک درام مهیج و پر تعلیق می داند.
می شود با او همکلام شد و رویداد را مهم ترین و جدی ترین فیلم کارنامه شیامالان دانست که در فیلمش اشاره به عصیان طبیعت علیه بشر می کند. بشری که با دست خود تنها زیستگاهش را آلوده کرده و باید تقاص آن را با جان خود پس بدهد. پیامی که بعد از سونامی و دیگر حوادثی از این دست بسیار باورپذیر و ملموس است.
رویداد فیلمی هشدار دهنده است، اما فراموش نمی کند که یک اثر سینمایی است. از این رو با حفظ ریتم و هیجان تماشاگر را کم کم با خود همراه می کند. بدون شک می شود فیلم را جدی ترین فیلم کارنامه شیامالان دانست، اما بهترین کار او نیست. حس ششم هنوز از جهت ایجاد تعلیق از تمامی کارهای او سرتر است. با این حال برخورد خود تماشاچیان نشان می دهد که نام سازنده فیلم نیز کافی است تا برای دیدن فیلم تازه او دست به جیب ببرند. همین دستاورد کمی برای هیچ فیلمسازی نیست!
ژانر: درام، رازآمیز.
هشت روز زینپ Zeynep’in Sekiz Günü
نویسنده و کارگردان: جمال شان. موسیقی: بابازولا. مدیر فیلمبرداری: سارپ کایا. تدوین: شنول شنتورک. طراح صحنه: گوکهان دپمغلو. بازیگران: فادیک سوین آتاسوی[زینپ]، مصطفی ئوستونداغ[علی]، آحمت ممتاز تایلان[دایی]، جنگیز سزیجی[صاحب بار]، اغور چاووس اوغلو[شف]، سینان تایمین آلبایراک[بارمن]، فریت کایا[دوست علی]، نجم الدین چوبان اوغلو[دربانه، آرزوتان بایراک توتان[همسر دربان]. 124 دقیقه. محصول 2007 ترکیه.
زینپ زنی تنها و بی کس که زندگی به شدت یکنواخت و ساکنی دارد، یک شب به اصرار همکار اداری اش در مراسم جشن تولد او شرکت می کند. جشن در یک دیسکو بار برگزار شده و زینپ در آنجا با جوان مجلس گرم کنی به نام علی آشنا می شود. این آشنایی همان شب منجر به همخوابگی می شود. فردای آن روز که زینپ از خواب برمی خیزد یادداشتی از علی می یابد که قول داده همان شب دوباره باز خواهد گشت. حال زندگی زینپ رنگی تازه یافته و او نیز می تواند محبوبی داشته باشد. زینپ تدارک شام رنگینی می بیند، اما علی نمی آید. زینپ عصبی و نگران شده و فردای آن روز به دیسکو باری که با علی روبرو شده بود می رود، بلکه علی را بیابد. در آنجا با صاحب بار روبرو می شود که به او می گوید علی گاوصندوق آنجا را سرقت کرده و گریخته است. زینپ هنگام خروج از پیشخدمت بار آدرس دایی علی را به دست می آورد و نزد وی می رود. دایی به او می گوید که می تواند علی را نزد یکی از دوستانش بیابد. اما در محل موعود علی خود را پنهان کرده و حاضر به دیدن زینپ نمی شود. زینپ از تعقیب او دست برنمی دارد تا اینکه یک شب که از بازگشت علی نا امید شده، او را مقابل آپارتمان خود می یابد. دایی و دوست نزدیک علی توسط آدم های صاحب بار کشته شده اند و او برای پنهان شدن نزد وی آمده است. زینپ از بازگشت علی شادمان می شود، اما این خوشی لحظه بیش نمی پاید. آدم کش ها سر رسیده و علی را به قتل می رسانند. فردای آن روز زینپ بار دیگر به زندگی بی رنگ و یکنواخت خود بازمی گردد…
چرا باید دید؟
جمال شان متولد 1966 تونجلی ابتدا مدیریت و سپس اقتصاد خوانده و سپس در نشریات مختلفی از ادبی، سینمایی و طنز کار کرده است. شعر و قصه نوشته و کاریکاتور کشیده و مشاغل گوناگون دیگری نیز مانند مدیریت بار را تجربه کرده است. از بنیان گذاران شرکت فیلمسازان نو است و در فیلم های مختلف سمت هایی از دستیاری، تهیه کنندگی، فیلمنامه نویسی، مشاوره و بازیگری را تقبل کرده و فیلمنامه های موفقی مانند اگر برگشتی سوت بزن و نگذار چراغ ها خاموش شوند[رئیس چلیک. در ایران بگذار روشنایی بشود] را در کارنامه اش دارد. هشت روز زینپ دومین فیلم بلند اوست. اولین فیلمش علی موفق به دریافت جوایز متعدد و فراوانی شد. اما نتوانست به خاطر مشکلاتی که با تهیه کننده داشت نمایش عمومی پیدا کند. از این رو تماشاگر عادی او را با دومین فیلمش خواهد شناخت.
هشت روز زینپ که قرار است اولین بخش از یک سه گانه درباره عشق باشد، فیلمی درباره چهره متفاوت عشق است. اما جان کلام فیلم چیز دیگری است که بلافاصله به چشم می خورد: زندگی جهنم است، اما مهم این است که در این جهنم تنها نباشیم.
جمال شان با این فیلم تصویری مهیب و به شدت متفاوت از زندگی در استانبول و محلات مدرن آن به نمایش می گذارد. استانبول دیگر آن مکان اگزوتیک و محبوب توریست ها نیست. از شلوغی در آن چندان اثری دیده نمی شود. زینپ در یک شهرک تازه ساز خلوت زندگی می کند. هیچ کدام از همسایه های او را نمی بینم و حتی صدای شان نیز شنیده نمی شود. محیط کار او نیز با وجود بهره مند بودن از سیستم باز، عملاً نمی تواند او را با جمع آشتی دهد. زندگی او بی رنگ[تا دقیقه 32 فیلم همه چیز سیاه و سفید است و در نیمه جشن تولد با مستی و رقص زینپ رنگی می شد. اما در پایان بعد از مرگ علی همه چیز بار دیگر سیاه و سفید خواهد شد] است و تکرار هر روز همه کارها بی هیچ تفاوتی تا اینکه مردی به نام علی وارد زندگی او می شود. یک موجود دون، دزدی بی سر و پا و بی اعتقاد به هر اصلی، اما اولین مرد زندگی زینپ است. زنی که تا لحظه آشنایی با او می پنداشته زندگی همان لانه ای است که او برای خود تدارک دیده است.
زینپ هر چند نمونه ای افراطی از زندگی مدرن در ترکیه و مخصوصاً استانبول 17 میلیونی است، اما می تواند نمونه ای درست از زندگی های امروزی در همه جای دنیا باشد. زندگی ایزوله او فاقد رنگ است، سرشار از همه نشانگان زندگی مدرن است اما فاقد روح…
او حتی سکس را نیز تجربه نکرده و از بی اطلاعی آن را با عشق نیز اشتباه می گیرد. حتی اگر شیفتگی او را به اولین کسی که او را شاهزاده قلب من می خواند، عشق فرض کنیم این عشق خیلی زود در کمتر از یک هفته از زندگیش خارج شده و او را مجبور به بازگشت به زندگی پیشین می کند. در پایان فیلم او را در محیط کار می بینم. همه چیز سیاه و سفید شده و ما زینپ را که می کوشد لبخندی زورکی به چهره بیاورد میان گریه و بهت ترک می کنیم. آیا امید به نجات و رهایی او هست؟
برخی از منتقدان سینمای ترکیه با وجود ستایش از فیلم آن را تصویری غلط از جامعه ترکیه دانسته و حتی یکی از آنان عنوان مقاله اش را “همه ما بیمار روانی نیستیم!” انتخاب کرده است. بله، ظاهراً بله! فراموش نکنید که فروید(شاید هم یونگ یا آدلر] گفته: هر کس ادعا دارد سالم است را به من نشان دهید تا بلافاصله بستری اش کنم.
به همین خاطر جرات می کنم و هشت روز زینپ را فیلمی مهم و شایسته اعتنا درباره نشانگان بیماری های جوامع مدرن و تهی شدن زندگی آدمی از بسیاری چیزها می دانم. متشرعین آن را معنویت می دانند و عقلاء آن را انگیزه و معنی نام می دهند. شما چه اسمی برایش انتخاب می کنید: تنهایی؟
معتقدم جمال شان یکی از خوش آتیه ترین کارگردان های سینمای ترکیه است و می تواند بدیل کم نظیری برای نوری بیلگه جیلان باشد. پس بی صبرانه منتظر دیدن بقیه قسمت های تریلوژی جمال شان هستم!
ژانر: درام.
شاهدان Les Témoins
کارگردان: آندره تشینه. فیلمنامه: لوران گویو، آندره تشینه، ویویان زینگ. موسیقی: فیلیپ سارد. مدیر فیلمبرداری: ژولین هیرش. تدوین: مارتین جیوردانو. طراح صحنه: میشله آبه-وانیه. بازیگران: میشل بلان[آدرین]، امانوئل بئار[سارا]، سامی بوجیلا[مهدی]، ژولی دپاردیو[ژولی]، سوهان لیبریو[مانو]، کنستانس دال[ساندرا]، لورنزو بالدوچی[استیو]. 112 دقیقه. محصول 2007 فرانسه. نام دیگر: The Witnesses. نامزد خرس طلای جشنوراه برلین، برنده جایزه بهترین بازیگر مرد نقش مکمل/سامی بوجیلا و نامزد جایزه بهترین کارگردانی و بهترین بازیگرین تازه کار/یوهان لیبریو.
سال 1984، پاریس. آدرین دکتری میانه سال با مانو-پسر همجنس خواه جوان- که به تازگی از شهرستان آمده تا با خواهرش زندگی کند، برخورد و عاشق او می شود. سارا نویسنده ای که با مهدی ازدواج کرده و به تازگی از او صاحب فرزندی شده، با آدرین دوست است. آدرین مانو را به پلاژ سارا برده و با آنها آشنا می کند. مانو و مهدی برای شنا به دریا می روند، و در پی واقعه ای مهدی جان مانو را از غرق شدن نجات می دهد. در بازگشت به پاریس، مانو به مهدی ابراز علاقه کرده و به زودی رابطه ای میان آن دو شکل می گیرد. مانو شغلی در خارج از پاریس یافته و آدرین را ترک می کند. اواکثر روزهایش را با مهدی می گذراند تا اینکه شبی آدرین خشمگین به سراغ او رفته و ماجرا را می فهمد. اما کشف هولناک دیگری نیز می کند: مانو به بیماری تازه ای که ایدز نام گرفته مبتلا شده است. مانو خود را از چشم مهدی پنهان کرده و آدرین شروع به انجام آزمایش های مختلف روی او می کند. اما راه چاره ای نیست و مانو اندک اندک می پذیرد که با مرگ روبرو شود. همزمان رابطه مهدی و سارا نیز رو به تیرگی می گذارد و سارا نیز درمی یابد که احساس مادری در او چندان قوی نیست. مهدی از آزمایش ها سالم بیرون می آید و مانو نیز مدتی بعد می میرد. مهدی و سارا نزد هم بازمی گردند و آدرین یز دوست پسر تازه ای به نام استیو پیدا می کند…
چرا باید دید؟
آندره تشینه متولد 1942 والانس دآژن، پیرنه فرانسه است. یکی از مهم ترین فیلمسازان پس از موج نوی فرانسه که به نسل دوم منتقدانی که فیلمسازی پیشه کردند، تعلق دارد. او نیز از کایه دو سینما آغاز کرده و پا جای پای کسانی چون تروفو، گودار و شابرول گذاشته است.
تشینه بعد از تحصیل در ایدک با دستیاری ژاک ریوت آغاز کرد و خیلی زود از یک منتقد جدی به فیلمسازی جدی تبدیل شد. فیلم های او که بر زندگی معاصر اشاره داشت، خیلی زود توانست جایگاهی ویژه نزد تماشاگران و همکاران سابق او پیدا کند. او با دومین فیلمش شهرستانی فرانسوی که ترکیب از کمدی سیاه، درام عاشقانه و نوستالزی با تاثیراتی از برشت بود، داستان زندگی خانواده ای شهرستانی ار اوایل قرن تا دوران نهضت مقاومت و سرانجام قیام مه 1968 را بازگو کرد که بسیاری آن را با فیلم امبرسون های باشکوه لز مقایسه کردند. باروکو در 1976 درامی جنایی بود که قدرت قصه گویی و فصاسازی او را به نمایش گذاشت و تمایلش به سورئالیسم را آشکار کرد. دهه 1980 دهه شکوفایی تشینه بود. ابتدا قرار ملاقات و سپس، صحنه جنایت و بیگناهان از راه رسیدند. قرار ملاقات تنها فیلم او بود که از میان 7 فیلم کارنامه اش که نامزد نخل طلای کن شد، آن را به چنگ آورد.
اما نویسندگان بزرگ سینمایی اوج کارهای او دهه 1990 و فیلم های فصل محبوب من، نی های وحشی و دزدان می دانند که همگی از زندگی واقعی الهام گرفته بودند و کاترین دونوو سهمی انکار ناپذیر در شکل گرفتن برخی از آنها داشت. فیلم های تشینه بی تعارف برای افراد بالغ ساخته می شوند واین بلوغ نه تنها از نظر عرف رایج که سن را در نظر دارد، بلکه ازجهت روحی را شامل می شود. به همین خاطر تماشاگری که به دنبال سرگرمی است، فیلم های او را جاب نخواهد یافت. چون حادثه ای از نوع معمول در آنها رخ نمی دهد. شاهدان یکی از بهترین نمونه های سینمای تشینه است. فیلم داستانی را در حد فاصل ژوئن 1984 تا ژوئن 1985 بازگو می کند و به شکلی اپیزودیک که با روزهای خوش آغاز شده، به جنگ رسیده و با بازگشت مجدد تابستان بار دیگر به آرامش بازمی گردد. تشینه شیفته فصل هاست و زندگی را نیز چون سال به فصل ها تقسیم می کند. زندگی انسان ها نیز بهارو تابستان و خزانی دارد واز این رو لحنی مناسب آن نیز اختیار می کند. تابستان فصل رمانتیسم و کمدی است و زمستان فصل اندوه و تراژدی. روزهایی که در آن آدم و در این فیلم پاریسی ها با دوستی، خشم، جدایی، مرگ، آرامش، بیماری و… آشنا و دست و پنجه نرم می کنند. اما موضوع اصلی فیلم ایدز است و اغراق نخواهد بود بگوییم که سینمای اولین کشوری که واکنش هایی جدی در برابر این طاعون قرن نشان داد، سینمای فرانسه بود. ینمایی که یکی از با استعدادترین فیلمسازانش به نام سیریل کولار قربانی همین بیماری شد و تنها فیلمش شب های وحشی نیز حدیث نفسی یگانه بود.
اما امروز با گذشت دو دهه و کاسته شدن از مهابت این پدیده[نه از میان رفتن و مهار کامل آن] تشینه بار دیگر به سراغ آن رفته و این بار ایدز بهانه ای زیبا برای پرداختن به زندگی و انتخاب های چند انسان است. او انگشت بر روی اولویت های اشخاص در زندگی شخصی می گذارد، اما هیچکس را به خاطر انتخاب های ظاهراً غلطش نیز سرزنش نمی کند. سارا احساس مادرانگی ندارد و خود را بیشتر وقف نوشتن رمان کرده، مهدی نیز شیفته شغل خویش است و زمانی که با مانو رابطه برقرار می کند بیشتر یک شیفته جنسی است. بر خلاف آدرین پا به سن گذاشته که عشقی افلاطونی به مانو دارد و در پایان هر چند محبوبی تازه اختیار می کند اما هدفی والا در زندگی یافته و آن مبارزه با ایدز است. طبیعتاً دیدن دوستانی چنین ناهمگون که در آغاز و پایان فیلم به راحتی کنار هم قرار می گیرند و ساعت های خوشی را نیز با هم می گذرانند، تنها در سینمای فرانسه ممکن است که روابط پیچیده عاشقی، جنسی، عاطفی دستمایه اصلی فیلمسازان آن است.
تشینه همچون فیلم های قبلی خود این بار نیز درامی گیرا با شخصیت های متعدد خلق کرده که آن چنان که از نام فیلم برمی آید باید شاهدان دوره ای سیاه و تاریک در زندگی بشر و فرانسوی ها باشند. آن چه فیلم در نزد تماشاگر برمی انگیزد حس اضطرار در مبارزه با این بیماری است. اما از گفتن درست روایت خود و پرداخت شخصیت ها آنی غافل نمی شود. تماشاگر هر چند با آدرین همدلی بیشتری دارد، اما در پایان نمی تواند هیچ کدام را بر دیگری ترجیح دهد. همه به یک اندازه خوب و بد هستند. حتی شخصیت های فرعی مانند خواهر مانو یا روسپی که در همسایگی آنها زندگی می کند نیز از چشم تیزبین تشینه دور نمی ماند. فیلم با آوازی یکسان آغاز و پایان می یابد. زندگی نیز تکرار خوشایندی است که تنها امید به آن رنگ می دهد. تشینه این را خوب می داند و با زیبای آن را به تصویر می کشد. اما فراموش نمی کند که مخاطرات پنهان آن را با موسیقی بسیار زیبای فیلیپ سارد کهنه کار در بطن زندگی روزمره جاسازی کند. فراموش نکنیم زندگی یکنواخت روزمره می تواند آبستن خطرات مهلک باشد. شاهدان فیلمی در شهادت یک دوران است، فیلم شجاعانه، خوش ساخت و فکر شده که اگر دریچه دل های تان را باز می کنید می تواند به راحتی وارد آن شود!
ژانر: درام.
نابود شده به وسیله زن Tatt av kvinnen
کارگردان: پتر ناس. فیلمنامه: یوهان بوگیوس، پتر ناس بر اساس رمانی از ارلند لو. موسیقی: آسلاک هارتبرگ. مدیر فیلمبرداری: ماریوس یوهانسن هانسن. تدوین: اینگه-لیز لانگفلت. بازیگران: تروند فاوسا آئورواگ[مرد]، ماریان ساستاد اوتسن[ماریانه]، هنریک مستاد[تور]، آنا گوتو[نیدار برگنه]، استن لیونگرن[سرهنگ کاله]، ترز بروناندر[ماریان]، تروده بیرکه استورم[لولیک]، لوئیز مونو[میرلیندا]، پیتر استورمر[گلن]. 90 دقیقه. محصول 2007 نروژ. نام دیگر: Gone with the Woman. برنده جایزه بهترین فیلم از جشنواره هالیوود.
ناگهان سر و کله ماریانه زیبا در زندگی مردی جوان که در اسلو زندگی می کند، پیدا می شود. مرد هر چند مطمئن نیست که به دوست دختر نیاز دارد یا خیر، اما رفت و آمدهای مکرر ماریانه باعث می شود که حضور دائمی او را در آپارتمانش بپذیرد. ماریانه به آپارتمان او اثاث کشی می کند. مرد جوان که به استخر عمومی می رود در آنجا با مردی به نام گلن آشنا شده و از راهنمایی های او در راه ایجاد رابطه با ماریانه استفاده می کند. به زودی جوان و ماریانه تبدیل به عاشق و معشوق می شوند، اما همواره ماریانه است که به جای او تصمیم می گیرد. تا اینکه مرد از شغل خود اخراج شده و ماریانه به او پیشنهاد می کند تا به سفری دور اروپا بروند. در راه سفر به پاریس می رسند و مرد می فهمد که با ماریانه تفاهم زیادی ندارد. ماریانه می خواهد تا با دنبال کردن هوس های او از پاریس خارج شوند. مرد می پذیرد و زمانی که در یک ایستگاه بین راه پیاده می شوند، خود را در منزل قدیمی سرهنگی سوئدی به نام کاله می یابند. ماریانه با همسر سرهنگ ماریان رفیق شده و به تقاضای مرد مبنی بر همراهی با وی وقعی نمی گذارد. مرد به تنهایی به پاریس باز می گردد و در آنجا با دختری فرانسوی به نام میرلیندا آشنا می شود. اما خود را به ماریانه وفادار می دادند و در نتیجه با ماریانه به اسلو باز می گردد. ماریانه شغلی به عنوان معلم در خارج از اسلو یافته و به محل ماموریت خود می رود. اما مرد که مرتب به دیدار او می رود، به زودی با بدقولی ماریانه مبنی بر سفر به اسلو و بازگشت نزد وی روبرو می شود. از این رو به آنجا رفته و می فهمد که ماریانه با مردی به نام تور رابطه پیدا کرده است. سرخورده به شهر بازمی گردد و خود را با کار سرگرم می کند. مدتی بعد ماریانه به نزد وی بازمی گردد، اما وجود فرزندی از تور در شکم او ادامه رابطه را غیر ممکن کرده است. مرد یاد می گیرد که خود را زیر سلطه ماریانه رها و او را از خانه اش بیرون کند. مدتی بعد به پاریس و به سراغ میرلیندا می رود….
چرا باید دید؟
پتر ناس متولد 1960 اسلو، نروژ است. اولین فیلمش را در 1999 با نام خماری مطلق ساخت. خماری مطلق کمدی[کمی سیاه البته] بود و این مسیر در کارهای بعدی او نیز پی گرفته شد و گاه رنگی از درام نیز به خود گرفت. ناس سازنده دو قسمت از ماجراهای مشهور الینگ[پرفروش ترین فیلم تاریخ سینمای نروژ] مخلوق اینگوار آمبیورنسن است که اولین آنها در سال 2000 نامزد دریافت اسکار بهترین فیلم خارجی نیز بود و سبب اشتهار ناس میان آمریکایی ها نیز شد. کوین اسپیسی حقوق نمایش الینگ را خریداری کرد و کمپانی فوکس نیز در سال 2003 قراردادی با او برای کارگردانی 3 فیلم امضاء کرد که اولین آنها با نام موتزارت و وال با شرکت جاش هارتنت درسال 2005 به نمایش در آمد. اما قبل از این فیلم ناس قریحه خود را در ساخت فیلم برای کودکان نیز آزمود و با فقط بئا توانست در میان منتقدان وداوران جشنواره ها به مقبولیت بزرگی دست یابد.
ناس بازیگر تئاتر و کارگردان نیز هست و کارنامه خود را میان سینما و تئاتر به تساوی تقسیم کرده است. او یکی از بزرگ ترین فیلمسازان تاریخ سینمای کشور کوچک نروژ با چهار و نیم میلیون جمعیت و صاحب دو فیلم از پنج فیلمی تاریخ سینمای این کشور است که به مراسم اسکار راه یافته و بدیهی است با چنین پیشینه ای انتظار دیدن فیلمی خوب از او بیهوده نباشد.
نابود شده به وسیله زن [که اصلاً برگردان زیبایی برای نام اصلی و ترجمه انگلیسی آن نیست که شوخی با نام فیلم برباد رفته است] به تمامی این توقع ها پاسخ می دهد. فیلم با هزینه ای کمتر از 4 میلیون دلار ساخته شده، اما توانسته نماینده سینمای نروژ در مراسم اسکار 2008 باشد. یک کمدی فوق العاده جذاب که هنگام تماشای آن هرگز گذشت زمان را حس نمی کنید و به یک مشکل ابدی و ازلی تاریخ می پردازد: زن ها!
موجوداتی که نه با آنها و نه بدون آنها نمی شود زندگی را سر کرد. موجوداتی که اغلب دوست دارند به جای مردها نیز فکر و آن را تصمیم مشترک اعلام کنند.چیزی که برای قهرمان بی نام فیلم نیز اتفاق می افتد و به نوعی نماینده همه مردهای دنیاست. مردی که با در دست داشتن وسیله ای کوچک در صدد شکار چیزی بزرگ است. ساخته شدن چنین فیلمی در اسکاندیناوی که بیش از نیمی از جمعیت آن را زن ها تشکیل می دهند، چیز عجیبی نیست و مدتی است تبدیل به موجی فراگیر شده است[و کم و بیش اروپای شمالی]. این کار به نوعی گرفتن انتقام نیم قرنی است که زن ها توانسته اند مشاغل مهم و اغلب اداری را در این نقطه از دنیا تصاحب و مردها را به سوی کارهای یدی برانند. البته ماریانه ای که در فیلم می بینید نمی تواند نماینده همه زنان اسکاندیناوی باشد، ولی ترجیح مرد در پایان فیلم انتخاب زنی از جای دیگر دنیاست. یعنی فرانسه که باز هم اروپا محسوب می شود، اما زن پر حرارت فرانسوی کجا و قالب های یخ اسکاندیناوی کجا؟ این یک معضل اجتماعی بزرگ است که باعث ازدواج مردهای این منطقه با زنان آسیایی مخصوصاً ژاپنی، چنینی و تایلندی شده، زن هایی که احترام به مرد هنوز در میان آنها امری عادی است.
ناس این مشکل را با ظرافت و در قالب یک کمدی پر تحرک به تصویر می کشد و باعث می شود که نروژی ها و بقیه مردم اسکاندیناوی با آن به راحتی برخورد کنند. زندگی قهرمان مرد فیلم در بهترین حالت از سوی ماریانه مورد تجاوز و بعدها سلطه قرار می گیرد و در پایان مرد یاد می گیرد که خود را از حضور نماینده این سلطه-کمد لباسی زرد رنگ که نامتجانس بودنش با محیط آپارتمان مرد از همان آغاز پیداست-برهاند. او سکس را نزد ماریانه پیدا می کند، اما عشق و درک متقابل تنها در میان زنی فرانسوی به نام میرلیندا که روحی همانند او دارد، می یابد. مظهر این تفاهم تابلویی است که مرد خریداری می کند و جز میرلیندا هیچ کس با او در مفهوم آن شریک نمی شود.
نابود شده به وسیله زن یک کمدی رمانتیک فوق العاده از سینمای ناشناسی است که شایسته توجهی بیش از اینهاست.. فیلمی سرخوشانه، سرگرم کننده و دارای قدرت تاثیر گذاری بالا که مخاطبینش تنها مردها نیستند. هر چند قربانی و قهرمان فیلم می تواند هر مردی در هر جای دنیا باشد!
ژانر: کمدی، عاشقانه، درام.
دختران مرده Мёртвые дочери/Myortvye docheri
نویسنده و کارگردان: پاول رومینوف. موسیقی: تری گان، الکساندر ایوانوف، پاول رومینوف، الکسی تارتوس. مدیر فیلمبرداری: فیودور لیاس. تدوین: پاول رومینوف. طراح صحنه: پاول رومینوف. بازیگران: یکاترینا شکه گلووا[آنا]، میخائیل دمنتیف[آنتون]، نیکیتا یمشانوف[نیکیتا]، داریا کاروشا[ورا]، آرتیوم سماکین[یگور]، رواشانا کورکووا[ریتا]، میخائیل یفیموف[استپان]، ایوان ولکوف[ماکس]، یلنا موروزووا[خواهر]. 125 دقیقه. محصول 2007 روسیه. نام دیگر: Dead Daughters، Anna i docheri.
مسکو، زمان حال. وقتی مردی هراسنان خود را به داخل اتومبیل ورا انداخته و از ارواحی که او را تعقیب می کنند، سخن بر زبان می آورد. ابتدا ورا او را باور نمی کند، اما زمانی که مرد در پشت در خانه او کشته می شود، خود و دوستانش را در معرض خطر می بیند. مقتول از وی با روح سه دختر که توسط مادر مجنون شان غرق شده اند، سخن گفته و اینک ورا و دوستانش نیز تبدیل به قربانیان سه روح سرگردان شده اند. تنها راه نجات کمک گرفتن از تنها خواهر باقیمانده است که اینک معلم موسیقی بچه هاست. اما او تمایلی به کمک به ورا و دوستانش ندارد…
چرا باید دید؟
پاول یوری یه ویچ رومینوف متولد 1974 ولادی وستوک، روسیه است. ویدئوکلیپ و فیلم های تبلیغاتی ساخته و در سال 2004 با ساختن فیلم مهلت کارنامه سینمایی خود را پی ریزی کرده است. مجلات سینمایی روسیه از او به عنوان امید آینده سینمای روسیه نام می برند، در حالی که رومینوف تا این لحظه و پیش از دختران مرده یک فیلم دیگر به نام مرد ساکت ساخته و دو فیلم اولش توفیقی نسبی در اکران داشته اند. دختران مرده سومین فیلم بلند اوست و زمانی به نمایش در می آید که او سخت سرگرم کار بر روی چهارمین فیلمش پیشامد است. رومینوف بسیاری از سمت های کلیدی در پروژه تولید دختران مرده را خود تقبل کرده و در واقع یک میلیون و دویست هزار دلار بودجه فیلم صرف جلوه های ویژه آن شده است.
دختران مرده محصول جنبش تازه ای سینمای روسیه برای دستیابی به بازارهای بین المللی و در نتیجه ارسال استعدادهای نو یافته شده در سینما کشور به هالیوود است. یقین دارم اگر فیلم با زبان انگلیسی برای بیننده بی اطلاع نمایش داده شود، خود را با یک فیلم دیگر از خیل اسطورهای محلی آمریکایی روبرو خواهد دانست. حتی تاثیرهای آشکار سینمای ترسناک شرقی مانند فیلم حلقه و نحوه تصویرپردازی کیوشی کوروساوا نیز در فیلم دیده می شود. اما رومینوف سعی دارد تا به زور هم که شده نگاهی جهان شمول، آخر زمانی و اخلاق گرایانه به فیلم تحمیل کند. قربانیان دختران مرده همگی خود را گناهکار می داند و گناه خود را مشروب خواری، گوش کردن به موسیقی پاپ و راک، رابطه جنسی آزاد و…. اعلام می کنند. ارواح سرگردان او تنها افراد ناپرهیزگار را با استفاده از نیروی کنترل از دور به قتل می رسانند و طبیعی است با راه هایی بدیع که قرار است تماشاگر را روی صندلی میخکوب کند. اتخاذ چنین دیدگاهی در زمانه ای که فقدان ایدئولوژی یا ایدئولوژی گریزی تبلیغ می شود و جهان در آستانه جنگ صلیبی تازه ای است، چیزی جز گسترش خرافات دینی و اعتقاد به ماورالطبیعه نیست.
نصویری که رومینوف از مسکو می سازد شهری سرد، خلوت و همیشه ابری است که زندانی بزرگ می نماید و راه گریزی نیز از آن متصور نیست. با این حال فیلم در هیجان زایی ابتر است و تمامی تلاش ناموفق کارگردان صرف درام شده است. همین امر باعث شده تا دنبال کردن فیلم اندکی سخت و تماشاگر به سرنوشت شخصیت ها بی علاقه شود. جای تعجب دارد که سینمای روسیه قصد داشته با چنین فیلمی توفیق نگهبان شب و نگهبان روز را تکرار کند. البته اگر کنجکاو دیدن دختران مرده هستید و آن را گیر نیاورید، جای نگرانی نیست چون حق بازسازی آن توسط آمریکایی ها خریداری شده است!
ژانر: درام، ترسناک.