ویلی هم می‌خندد

نویسنده
پیام رهنما

» اجرای تهران

به بهانه‌ی اجرای دوباره‌ی مرگ فروشنده

 

ماجرای نمایش مرگ فروشنده، مشهورترین اثر آرتور میلر که برای او جایزه‌ی پولیتزر را به همراه آورده، داستان فاجعه‌بار زندگی مردی است که به گفته‌ی نویسنده «بر نیروهای زندگی،‌ نظارت و اختیاری ندارد». این نمایش‌نامه تاملی است بر زندگی انسان‌هایی که تنها هنگامی مطرح هستند که سودی می‌رسانند و سپس در خلا رها می‌شوند. خانه‌ی او شبیه به زندانی است که او در آن با تکیه بر خاطراتش سعی می‌کند ثابت کند که هنوز زنده است و وجود دارد، اما این خاطرات، تنها او را بیش‌تر و بیش‌تر در گذشته فرو برده و باعث می‌شوند تا در رویا فرو رود و بیهوده به دیگران دل ببندد.

ویلی دست‌فروش دوره‌گرد نیویورکی، پس از سال‌ها خدمت به مؤسسه‌ی واگنر، ناگهان متوجه می‌شود که دیگر چون گذشته توان سفرهای مکرر را ندارد و همه‌ی لحظه‌هایی که پشت استودی بیکر نشسته و چشمانش مناظر اطراف جاده را می‌کاود، در رویاهای خود غوطه‌ور است.

او به یاد می‌آورد که زمانی بهترین فروشنده‌ی شمال بود و هفته‌ای ۲۵۰$ درآمد داشت، واگنر پیر به او قول داده بود که روزی متصدی نیویورک خواهد شد و اکنون در ۶۰ سالگی هنوز فروشنده‌ی دوره‌گردی بود که به‌سختی روزگار می‌گذراند و اکنون خانه‌ی رویاهای او، چون کشتی به گل نشسته‌ای میان ساختمان‌های بلند نیویورک فرو رفته است. ویلی سرگردان میان رویاهایی که روحش را احاطه کرده، به سختی در حالی که درد قوزک پا خطوط گوشه‌ی چشمانش را عمیق‌تر می‌کند، از پله‌ها پایین می‌رود و تن خسته‌اش را روی صندلی راحتی آشپزخانه و ذهن درمانده‌اش را در روزی آفتابی در گذشته‌های دور رها می‌کند. زمانی که بیف و هپی پسران کوچکی بودند که بزرگترین آرزویشان حمل چمدان‌های پدر در سفری تابستانی بود.

به ‌زمانی که شاید بتواند میان رنگ‌های تند و شادش، فراموش کند بیف، پسر بزرگش، در ۳۰ سالگی هنوز بلاتکلیف است. جایی که بتوان نادیده گرفت قهرمان دیروز دبیرستان، میان امروز و فردایش معلق است و نشانی از موفقیت‌های گذشته ندارد.

انگار ویلی پیر در رویاهایش همان پسرک خوش قد و بالای دوست داشتنی را که دختر‌های مدرسه برایش هورا می‌کشیدند و پسر‌ها برای آوردن کلاهش صف می‌کشیدند را باز می‌یافت، بیف نوجوان را درست قبل از آن صبح گرم تابستان که صدای خنده‌ی زنی در اتاق هتل بوستن پیچید.

ویلی غرق در رویای روزهای گذشته شیر می‌نوشد، بی‌آن‌که بداند همین حالا بالای سرش، پسرها با این‌که روی تخت‌های کوچک دراز کشیده‌اند، دغدغه‌های بزرگی دارند و دنیایشان عوض شده. بی‌آن‌که بداند صدای خیال‌پردازی‌هایش نه تنها در دل لیندا و دو پسر جوان بذر نگرانی می‌کارد، بلکه از دیوار‌های نازک خانه‌ی چارلی عبور کرده و او را که درد قلب بی‌خوابش کرده به آشپزخانه می‌کشاند. چارلی، دوست قدیمی‌ای که گذر زمان گرد محبت ویلی را از دلش نزدوده و هنوز گاهی بی‌خوابی را بهانه می‌کند تا ساعتی را با محبتی آغشته به دلسوزی با ویلی بگذراند.

چارلی تازه ورق‌ها را چیده و گرم بازی شده، غافل از این‌که ویلی، در دنیای خیال خود، مشغول‌تر از آن است که دل به بازی شبانه دهد. هر چند خودش نیز به‌سادگی اعتراف می‌کند که در چشمان چارلی برادر بزرگش بن را دیده است. برادری که در ۱۷ سالگی به جنگل های آفریقا وارد شد و هنگامی که از آن‌جا بیرون آمد، ۲۱ ساله بود و ثروتمند.

ویلی هنوز در کشمکش با بن، میان رفتن و نرفتن به آلاسکا دودل است که چارلی دل‌چرکین بازی را به هم می‌زند، غرغرکنان از در آشپزخانه بیرون می رود و ویلی را با اوهامش تنها می‌گذارد.

اندکی بعد صدای نجوای آرام لیندا که سعی می‌کند ویلی را به رختخوابش بازگرداند، پسرها را پایین می‌کشد و نگاه‌شان را با نگرانی چشمان لیندا که بیرون رفتن ویلی را دنبال می‌کند، در می‌آمیزد. همه‌ی مدتی که لیندا با دلواپسی برای پسرها از درد از کار افتادگی پدر می‌گفت و وحشتش را از تلاش ویلی برای خودکشی به دامان‌شان می‌ریخت، ویلی در حیاط تاریکی که مدت‌ها بود جوانه‌ای از باغچه‌اش سرنزده بود، با رویای بن در جدل بود و چه بسا اگر صدای جر و بحث هپی و بیف، ویلی را از دنیای خود بیرون نکشیده بود تا خود را میان دعوا بیاندازد، شب را گوشه‌ی حیاط با شبح بن صبح می‌کرد. ویلی چون همیشه بدون شنیدن کلامی از بچه‌ها، حرف‌هایش را می‌زند و عزم رفتن می‌کند ولی هنوز پا روی اولین پله نگذاشته که جمله‌‌‌‌‌‌ی هپی میخکوبش می‌کند:

الیور، صاحب‌ فروشگاه لوازم ورزشی‌ای که بیف نوجوانی‌اش را آنجا کار کرده است. هرچند الیور او را برای دزدیدن یک سبد توپ بسکت اخراج کرده، ولی بیف مطمئن است روزی الیور به او گفته هر زمان خواست کاری را شروع کند، می‌تواند روی کمک او حساب کند.

بیف برای ویلی شرح می دهد که قصد دارد از اولیور پول قرض کند و کار جدیدی راه بیاندازد. هپ هیجان‌زده، رشته‌ی سخن را از بیف می‌قاپد و رویایش‌، یا به قول ویلی فکر یک ملیون دلاری‌اش، درباره‌ی لاین‌های ورزشی برادران لومان را با آرزوهای ویلی در می‌آمیزد. افکار بلندپروازانه‌ی بیف و هپی روح تازه‌ای در تن ویلی می‌دمد و چشمانش پس از سال‌ها دوباره می‌درخشد و با افتخار آینده‌ی پسرانش را ترسیم می‌‌کند.

پس از به خواب رفتن پسرها لیندا کنار ویلی می‌نشیند و به او اطمینان می‌دهد، هوارد واگنر، پس از سال‌ها زحمت در موسسه‌ی واگنر به او کاری شایسته در نیویورک خواهد داد و او دیگر مجبور نخواهد بود در ۶۰ سالگی همه‌ی هفته را پشت ماشین بگذراند. ویلی به آسودگی می‌خوابد بی‌آن‌که بداند فردا چه روز طاقت‌فرسایی پیش رو خواهد داشت…

برهانی مرند پیش از این هم مرگ فروشنده را روی صحنه برده بود. اجرای دوباره‌ی این اثر توسط او در شرایطی که به نظر می‌رسد از اجرای پیشین سطح نازل‌تری داشت، عجیب به نظر می‌رسد. تراژدی مرگ فروشنده پیش از آن‌که بتواند لحن دیگری را تحمل کند، نمایشی است جدی و تلخ که گاه به ملودرام نیز پهلو می‌زند و از عناصر آن استفاده می‌کند. با این همه، برهانی در اجرای تازه‌اش از اثر میلر بسیار به جنبه‌های کمیک توجه داشته است.

بازی حمیدرضا آذرنگ در نقش ویلی کمی از ویلی آرتور میلر فاصله گرفته است؛ او تلاش می‌کند تا چهره‌ای فانتزی، منفعل و خوش‌مزه از ویلی بسازد در حالی که نویسنده سخت بر درماندگی ویلی در وضعیتی که در آن قرار گرفته است تاکید دارد. دکور، نورپردازی و وسایل صحنه بر خلاف اجرای گذشته‌ی مرگ فروشنده، این بار بسیار شیک و تر و تمیز از آب درآمده و این صحنه‌آرایی به هیچ رو نمی‌تواند تماشاگر را مجاب کند که وضعیت دشوار زندگی ویلی را باور کند.

 

مرگ فروشنده

نویسنده: آرتور میلر، کارگردان: نادر برهانی مرند، بازیگران: حمیدرضا آذرنگ، نسیم ادبی، رحیم نوروزی، داریوش موفق، مجتبی پیرزاده، محمودرضا رحیمی، حمیدرضا نعیمی، آسیه ضیایی، فاطمه عباسی، بهرام افشاری، هادی عامل، مشاور متن: محمد امیر یاراحمدی، متن این اجرا بر اساس ترجمه‌های ع.نوریان (مرگ فروشنده، ۱۳۵۱) و علی اصغر بهرام بیگی (مرگ پیله‌ور ۱۳۶۳) و دراماتورژی و بازنویسی شده است. دستیاران کارگردان: هادی عامل – آرش پارساخو، طراح صحنه: منوچهر شجاع، طراح لباس: پریدخت عابدین نژاد، طراح پوستر و بروشور: امیر اسمی، طراح گریم: سارا اسکندری، طراح نور: رضا خضرایی، گروه کارگردانی: محمدرضا ایمانیان، بهزاد رحمانی، امین رهبر، پویان غفاری، مدیر صحنه: ماهان شهیدی زاده، فرشته قاسم پور، منشی صحنه: فاطمه عباسی، مدیر روابط عمومی و مشاور تبلیغات: آوا فیاض، مشاور رسانه‌ای: مارال دوستی، عکاس: امیر خدامی، تیزر: پویان غفاری، یحیی فروغی، محمد فروغی، تبلیغات: گروه تبلیغات پارکینگ (شهاب حسین پور، مهدی سربازی، محمد علایی، پوریا دادخواه، مهدی گلزار) ضبط صدا: آرشام مودبیان ( صدا خانه ۴۴)

مدیر اجرایی: احسان حسینی، روابط بین الملل: زینب رحمن وند، مدیر تولید و برنامه‌ریز: هادی عامل، تهیه کننده: نادر برهانی مرند، هادی عامل، دستیاران طراح صحنه: هادی بادپا، سعید زارع،محمد موسوی،مهشید جوادی، فیروزه قاسم پور، دستیاران طراح لباس: آذین دخت احتشامی، فریبا اسدی، شوکا امیر یاراحمدی، دکوراتور: سید مصطفی طباطبایی نسب، دستیاران دکوراتور:محرم چراغی، یاشار کنگری، محمد زاهد شایق، صفا پیشدادی، اجرای چهره پردازی: کامبیز معماری، امیر قادری، علی گودینی، ثمین سالکی، شبنم روزبهانه، ساخت اقلام گریم: امیر قادری، ثمین سالک.